جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

نفرت مادر داعش است ...

خانه قدیمی ما اوایل کوچه سوم شرقی بود و سر فوتبال یک کل کل عجیب با بچه های ته کوچه ای داشتیم . کل کل عجیب که می گویم چیزی در حد عرق به خاک و وطن بود . در حالیکه چند ده متر بیشتر فاصله نداشتیم .

بعدتر که کوچه سوم شرقی تیم فوتبال داد این رقابت و کل کل با سوم غربی ها بوجود آمد .

یک پسری بود به نام بحری که فوتبالش محشر بود . همچین یک پا-دو پا می زد که بهترین فوتبالی های کوچه ما هم سوسک می شدند . اصلا برای خودش رونالدویی بود . قیچی برگردان می زد در حد سوباسا .

یعنی انقدر توی فوتبال به این بحری حسودیم می شد که دلم می خواست یکبار وقتی می رود برای قیچی برگردان چنان یته پرنده بروم توی امعاء و احشاء ش که قطع نخاع بشود بس که این لعنتی خوب بازی می کرد .

بعد تر که دو تا کوچه یک تیم مشترک دادند برای بازی با کوچه های دیگر همین بحری شد رفیق محبوب من . چنان عاشقش شدم که اگر کسی از بچه ها شهرک وسط بازی به او نگاه چپ می انداخت دلم می خواست قیمه قیمه اش بکنم .

همان بحری که یکروزی مثل دشمن خونی از او متنفر بودم شده بود امید تیم ما که برود نوک حمله و همه توپ ها را به جان کندن به او برسانیم که بتپاند توی گل حریف .

بعدتر که می رفتیم منطقه برای امتحان نهایی همان بچه های ته شهرک که یکروز متنفر بودیم از آنها می شدند بچه محل ما و یکی دوبار سر نمی دانم چه؟ قبیله ای ریختیم روی سر بچه های شهرک روبرو و چنان هوای همدیگر را داشتیم که انگار برادر واقعی ما هستند .

بعدتر توی سربازی ، بچه های تهران و کرج شدند همدم و رفیق ما

که مثلا موقع رژه رفتن و "خیلی خوب" گرفتن با هم متحد می شدیم تا حال بچه های شهرستان را بگیریم .


این قاعده مدام وسیع تر می شود و مرزهای ملیت را در می نوردد .

من که به عمرم سفر خارجی نرفته ام ولی احتمالا توی استانبول و دوبی رفاقت یک ایرانی را به یک ترک و عرب ترجیح خواهم داد و اگر توی آمریکا غریبه باشم یک مسلمان ترک و عرب برایم ارجحیت داشته باشد نسبت به یک آمریکایی

و اگر یکروز مریخی ها به زمین حمله بکنند با همان آمریکایی می رویم جلویشان می ایستیم و سفینه هایشان را منفجر می کنیم و اگر حمله از طرف بیگانگان خارج از منظومه شمسی باشد به کمک برادران مریخی دمار از روزگارشان در خواهیم آورد .



این زنجیره ای که برایتان گفتم دو بخش دارد . یک بخش دوست داشتن و یک بخش نفرت

به عنوان یک انسان بخش دوست داشتنش طبیعیست . طبیعیست که من اعضای خانواده ام را بیتشر از بچه های سر کوچه سوم و این بچه ها را بیشتر از ته کوچه ای ها و آنها را بیشتر از بچه های سوم غربی و همینطور تا آخر یعنی مریخی ها را بیشتر از مهاجمان خارج از منظومه شمسی دوست داشته باشم . دوست داشتن که ایراد ندارد .

چیزی که قصه را خراب می کند همان نفرت است . نفرتی که وجودش در همه آدم ها به اندازه دوست داشتن طبیعی است . 


چیزی که دنیا را به مدینه فاضله و آرمانشهر تبدیل می کند تعویض این نفرت با دوست داشتن است .

اتفاقی که بشر امروز با وجود تمام پیشرفت ها هنوز برای درکش نابالغ است .

اتفاقی که اگر بیفتد و نفرت ریشه کن بشود شاید دیگر جنگی در دنیا نباشد .

نه کاریکاتوریستی ترور بشود و نه فلسطینی مظلومی به شهادت برسد و نه داعشی زاییده گردد .

اگر چنین اتفاقی بیفتد

من می توانم بچه های کوچه مان را دوست داشته باشم ولی از بحری متنفر نباشم

می توانم خوب رژه بروم ولی بچه های شهرستانی را مسخره نکنم

می توانم وطن پرست باشم ولی ترک ها و عرب ها را هم دوست داشته باشم

می توانم یک مسلمان را به اندازه یک مسیحی دوست داشته باشم

می توانم بعضی آدم ها را از بعضی بیشتر دوست داشته باشم

اما نمی توانم انسانی پیدا بکنم که به هر دلیلی از او متنفر بشوم .

اگر تمام تنفرهای دنیا جایش را به دوست داشتن می داد

من هم می توانستم همینجا توی خانه خودمان نشسته باشم و عاشق پسرم مانی باشم

ولی به بیگانگان خارج از منظومه شمسی هم عشق بورزم .



نظرات 18 + ارسال نظر
سمیرا شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 07:33

قبوله نفرت چیز خوبی نیست خود آدمم بیشتر اذیت میکنه ولی بعضی وقتها بعضی از آدمها اونقدر عذابت میدن که جز نفرت هیچ کاری نمیتونی درحقشون بکنی...

توتم شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 08:00

سلام و خدا قوت،متن بسیار زیبا و.محشری بود

دل آرام شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 09:30 http://delaramam.blogsky.com

پاراگراف آخر بغض عجیبی داشت... کاش میشد... البته شاید این هم از همون مواردی باشه که آدمها باید دونه دونه از خودشون شروع کنن.
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته...

دل آرام شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 09:44 http://delaramam.blogsky.com

چه عنوان خوبی برای این متنت انتخاب کردی.
پستت رو خیلی دوست داشتم... چند بار خوندمش. نمیدونم کامنتم رو دوبار ثبت کردم یا یه بار. دیگه شرمنده اگه تکراری فرستادم.

آذین شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 10:17 http://i64.blogsky.com/

عالی بود

پونی شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 12:48 http://pppooonnnyyy.blogfa.com

فعلا به چشم آدم از همه خوشمون بیاد تا بعد ...

داود (خورشید نامه) شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 12:52

دست و گللل

رسوای عالم شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 12:57

چنان یته پرنده بروم توی امعاء و احشاء ش که قطع نخاع بشود
دعوت به عشق ورزیدن زیباست

بهار همیشگی شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 14:24

منم همیشه به این موضوع فکر میکنم که همین مردمی که به خاطر یه تصادف یا جای پارک به جون هم میافتن همون آدمایی هستن که توی انقلاب و جنگ از جون خودشون برای همدیگه می گذشتن...
فکر میکنم همیشه باید یه نیروی غریبه باعث تهدید بشه تا یادمون بیاد همدیگه رو چقدر دوست داریم...
پستتون عالی بود چندین بار خوندمش...ممنون

سهیلا شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 15:52 http://rooz-2020.blogsky.com/

چقدرررر شیرین و دلنشین و دلچسب بود این نوشته بابک جان.

خدا تو رو برای همه ی ماها حفظ کنه عزیز دل

تیراژه شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 16:15

تا قبل از زنجیره بندی خیلی عالی و استخواندار نوشتی اما بعدش حس کردم به همان قوت نتونستی متنت رو ادامه بدی ، یا من خوب نفهمیدم یا شرح نفرت برات سخت بوده
نفرت مادر داعش ، اوکی ، ولی پدر پدر سوخته و بی وحدلنش سیاست است و منفعت طلبی ، نفرت به خودی خود چنین خونخوارگی ای نمیزاد.

تیراژه شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 19:47

*بی وجدانش

داعش یک تفکر یا حزب یا فرقه و گروهک نیست ، یک نظام پیچیده است با ظاهر تفکر و مذهب اما درون گند اش سیاستمداران و سرمایه دارانی کثیف نفس میکشند که از جنگ افروزی و فروش اسلحه و شانتاژ سیاسی و اجتماعی به قیمت خون بی گناهان تغذیه و نشخوار میکنند

نفرت داشتن در حد معمولی شاد یک خصیصه ی بد و مورد نکوهش انسانی باشه اما پشتوانه ی قوی ای میخواد تا به جنایت های گسترده ختم بشه، مثا آنچه که در نسل کشی یهودی ها و لهستانی ها رخ داد ، مثل آنچه که رخ میدهد..

باز هم میگم ، متنت خیلی خوب بود

رها آفرینش شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 22:18 http://rahadargandomzar.blogsky.com

عاااالی بود،بسیار عالی از شروع تا پایان...چقدر از نتیجه گیری تون خوشم آمد...به قول آقا داود دست و گل

عاطی یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 00:51 http://www-blogfa.blogsky.com

عالی ی ی ی ی

نبات سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 09:40 http://be-live.blogsky.com

بله وقتی پاتو دور تر میذاری و به دایره بزرگتری ملحق میشی دیدت وسیعتر و درکت بیشتر میشه نگاهت وسیع تر میشه. آدمی که پاش رو از شهرش دورتر نذاشته مردم شهرهای دیگه از نظرش آدمهای عجیب و متفاوت هستن اما وقتی میری تو فرهنگ دیگه و درکشون می کنی می بینی شباهت ها خیلی بیشتر از تفاوت هاست و این باعث میشه بتونی دوستشون داشته باشی. من این تفاوت نگاه رو وقتی اولین بار به یک کشور دیگه رفتیم تو نظر همسرم دیدم.

باران لاهیجی سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 13:31

منم دوست داشتم اسم بگم ؟
اما دیر رسیدم

می خواستم بگم که من اسامی مانی و کیان و رایان و رادین و ارژنگ و برسام و سپهر و پاشا و کارن و هیراد و سام و سامی و راستین و رامیتن و پرهام و پدرام و شایان رو دوست دارم

آقای رگبار پنج‌شنبه 14 اسفند 1393 ساعت 23:48

چون اون جا ، جا نبود این جا برات می گم . اردشیر ، کوروش

ثنا یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 14:45

سلام
ببخشید من چندتا اسم خوب سراغ داشتم
اونجا جانشد
مجبورشدم اینجا بگم
مانی و علی
مانی و ماهان
مانی و مهیاد
مانی و مهدیار
مانی و مهرسام

بنظرم اسمی باشه که با فامیل اسحاقی هم خوانی و هم قافیه گی داشته باشه بهتره.به ایی ختم شه مثلا

حامی اسحاقی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد