جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

آقای راننده

نشسته ام پشت کیبورد و دارم فکر می کنم که چطور داستان رابرایتان تعریف بکنم ؟

انگشتم را کرده ام توی دهانم و دارم گوشه های ناخنم را گاز می گیرم .


ساعت نه و نیم شب است

باد شدیدی می وزد پر از گرد و غبار

و من خسته و کلافه دارم از محل کارم به خانه بر می گردم .

خوشحالم که فاصله یکساعته و پر از ترافیک محل کار قبلی تا خانه

تبدیل شده است به یک فاصله نهایتا ده دقیقه ای و بدون ترافیک

و درست در همین لحظه در یک خیابان

یا بهتر است بگویم معبری که معمولا در آن ترافیک اتفاق نمی افتد پشت ترافیک گیر می کنم

و می گویم : بخشکی شانس

بعد از پنج دقیقه می رسم به منبع ترافیک

مشخص است که تصادف شده

ماشین های جلویی راهنما می زنند و به سمت راست می روند

راه فقط برای عبور یک ماشین وجود دارد

کلافه شده ام

چرا صحنه تصادف را جمع نمی کنید بی ملاحظه ها ؟

مردم کار و زندگی دارند .


بالاخره می رسم

در کمال تعجب می بینم که خبری از تصادف نیست

باد شدید یک سطل زباله بزرگ فلزی چرخدار را به وسط خیابان آورده و مانع عبور و مرور می شود

همزمان هم خنده ام می گیرد و هم تاسف می خورم

یعنی یکنفر از بین این جمعیت پیدا نمی شود که این سطل زباله را به کنار هل بدهد تا ماشین های پشتی توی ترافیک نمانند ؟ یعنی هرکس که راهنما می زند و از کنار سطل زباله عبور می کند مثل من می خندد و می گوید ما که رد شدیم و گور بابای بقیه ؟

در همین احوال هستم که می بینم راننده سمند سفید رنگ که یک مرد عینکی است ماشینش را کنار زده و می آید وسط خیابان و سطل آشغال را هل می دهد به کنار و راه باز می شود .

ته دلم به راننده عینکی آفرین می گویم .

تا به خانه برسم با خودم مساله را حلاجی می کنم

و می گویم بعد از این همه مدت ننوشتن این سوژه مناسبی برای یک پست باید باشد


خیلی دلم می خواست من جای او می بودم اما اینطوری خیلی تعریف از خود می شد و داستان جنبه آموزشش را از دست می داد .اصلا بگذار من هم یک راننده مثل همان هایی باشم که با تعجب از کنار راننده عینکی گذشتند و شاید ته دلشان به او خندیده اند . اما  می دانم راننده عینکی چه حس غرور و افتخاری داشته و چقدر خودش از اینکار لذت برده است .


نشسته ام پشت کیبورد و دارم فکر می کنم که چطور داستان رابرایتان تعریف بکنم ؟

انگشتم را کرده ام توی دهانم و دارم گوشه های ناخنم را گاز می گیرم .

و بعد یادم می افتد که بعد از رسیدن به خانه هنوز دست هایم را با آب و صابون نشسته ام

و بعد آرزو می کنم ای کاش من آن راننده عینکی نبودم که داشت سطل زباله را وسط خیابان هول می داد .



نظرات 37 + ارسال نظر
رها آفرینش یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 23:08 http://rahadargandomzar.blogsky.com

چشم ما روشن...صفا آوردین ...

رضوان سادات یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 23:19

باسلام و خسته نباشید خدمت شما
خوب شدگفتی اون راننده خیر خودت بودی چون میخواستم بپرسم مثلا اگه اون آقا سطل زباله رو بلند نمیکرد شمام میخواستی مث بقیه از کنارش رد شی؟؟؟

عکس تولد مانی رو تو اینستا میذاری پس اینجا چی؟؟؟؟

زینب یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 23:19

طبق عادت سررسی به جوگیریات, الان که میخواستم بزن j
بخودم گفتم خدا کنه دیگه عنوان نیما و نیلا نباشه
ذوقمرگ شدم
خوش برگشتین قربان
خسته هم نباشید
درضمن النظافه من الایمان

سمیرا دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 00:04

چه بامزه کارتون رو تعریفرکردید :-)

مگهان دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 03:43

درود بر راننده سمند عینکی که دیدش بهتر از هزار و یک بی عینک تو دنیاست

نبات دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 08:08 http://be-live.blogsky.com

آفرین .. هیچ اشکالی نداره کارهای خوبی که انجام دادیم رو بیان کنیم .... دستت درد نکنه ...

باغبان دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 08:30 http://Www.laleabbasi.blogfa.com

چه خوب تعریف کردین
یاد اون داستان افتادم پادشاه سنگی گذاشنه بود وسط جاده یه مردی بالاخره پیداشد و اون سنگ رو برداشت پادشاه بهش جایزه داد.
خدا بهتون جایزه میده مطمئنم.

صومعه دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 08:55

راننده عینکی به گمونم میشناسمش
انگشتتون رو از دهانتون برون بیارید میکروب داره ها

غرور و تعصب دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 09:37

آفررررررررررررررین بر شماااااااااااا
من از طرف همه اون راننده های بیحال از شما تشکر میکنم
کم هستند و کم شدیم


غافلگیر شدیم

فرنوش دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 10:52

سلام،
ممنون که از این کارهای خوب انجام میدید و با گفتنش سعی در فرهنگ سازی دارید.
خدای طبیعت عوض خیر بهتون بده

کوهستان دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 12:06 http://koohestaan.blogsky.com

درود بر تو ای راننده عینکی سمند سفید،
کار خیلی خوبی انجام دادی.

آزاده دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 13:05

آفرین به شما کار خیلی بزرگی کردین

سکوت دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 15:39 http://www.sokooteashena.blogfa.com

به نظر من یکی از دلایل اینکه ایران آباد نمیشه همین طرز فکرمونه که به ما چه مگه وظیفه ی ماست. اگر خیلی جاها کارهایی که خیلی راحت از پسش برمیایم رو راحت از کنارش رد نشیم و شانه بالا نندازیم شاید وضعیتمون بهتر از حالا بشه.

+آفرین آقای راننده عینکی

خاتون دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 19:12 http://khaton92.blogsky.com

این بی تفاوتی عجیبی که رخنه کرده تو وجودمون خیلی غم انگیزه ، چی شد که به اینجا رسیدیم... :((

بوسه زندگی سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 00:03 http://kisslife.blogsky.com/

نوع نوشتاری فراتر از ساده بود با گفتار آخر ...

رها سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 02:38

وقتی گفتی سمند سفید فک کردم خودتی
قبلا گفته بودی سمند سفید داری من تو ذهنم مونده بود
حالا جدای اینا سبک نوشت نت رو خیلی دوس داشتم. قبل جمله آخر یاد رمانای آبکی افتادم میخواستم کامنت بدم خیلی لوس بود
اما وقتی جمله آخر رو خوندم دقیقا180 درجه نظرم عوض شد
دوسش داشتم ممنون

پروین سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 06:27

سلام گرم و پرمحبت به بابا بابک عزیز و سرشلوغ
بابک جان، اینجا یک برنامهء تلویزیونی هست به نام: what would you do? تو چکار میکردی؟ و از قبل برنامه ریزی شده ماجراهای مختلفی را به اجرا میگذارند و واکنشهای مردم را فیلمبرداری میکنند. معمولا ماجراهایی هستند که اخلاقا مردم باید دخالت کنند. مثل آزار و اذیت یک جوانک ضعیف و بی دفاع توسط مردی قوی با ظاهری رعب آور و این قبیل سناریوها. و معمولا مردم بی تفاوت از کنار این مسایل رد میشوند. نگاههای نگران میکنند و زیر لب اعتراضی میکنند و میگذرند. این متاسفانه نرم جامعه شده. بی تفاوتی، ترس از آسیب دیدن و خیلی دلایل دیگر باعث میشود به وطایف انسانی اخلاقی و مدنی خود عمل نکنیم و این خیلی غم انگیز است.

یه مامان سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 19:08

سلام
راننده عینکی
من یادمه تو بچگی وقتی کنار جاده ای جایی حیوونی تلف شده بود بابام و عموم ماشینو میزدند کنار یه جایی تو اون بیابون با بیل کوچکی که اکثرا تو ماشین بود گودی می کندند و اونو دفن می کردند . بدون هیچ چشمداشتی ،بدون هیچ حرفی! حالا این روزا اینقدر بی رحم شده ایم که حتی به خودمونم رحم نمی کنیم ،
حالا چند روز پیش یه مردیو دیدم که می خواست از اتوبان رد بشه و یه بیل دستش بود نزدیک که شدم دیدم بله اونجا تو لاین پرسرعت یه سگی افتاده و اون بنده خدا می خواست از سر راه مردم برش داره اما ماشینها با چنان سرعتی بهش نزدیک می شدند که ترس تمام وجودمو گرفت که نکنه ماشین بهش بزنه!
حالا که این داستان شما رو خوندم عمق فاجعه رو فهمیدم بحث سر انسانیت نیست ما ربات شده ایم خیلی وقته که طبق یه الگوریتم میریمو بر می گردیم بدون هیچ فکری!

آهو چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 11:15

بعد از 20 روز دست پر اومدین . خوش اومدین ما که اصن همون اول نفهمیدیم راننده عینکی سمند سفید کی بود . اصن نمیدونیم رفیقمون جزو معدود آدماییه که این کار ازش میاد
عروس دوماد چطورن ؟ پدرعروس که در غیبت هستند باید حال هر دو رو از شما بپرسم

سارا چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 12:05

نچ. دیگه بابا شدی. آر نیستم شدی.
دل ب اینجا نمیدیا

تبراژه شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 14:14

ناخن خوردنت تموم نشد داداشِ گلم !؟

مریم گلی یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 07:49

خورشید سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 00:08

آقای اسحاقی جان..
دلمون تنگ شده براتون..
ان شاالله که سلامت و خوش حال باشید.

عاطی سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 09:25 http://www-blogfa.blogsky.com

عاااااالی ی ی ی ی ی ی ی ی

:)))))))))))))

پری خاموش شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 02:58

من دلم تنگ شده ،یه چیزی بنویس دیگه، فکر نمیکردم دیگه جوگیریاتم سوت و کور بشه

آوا یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 03:12

چخوب میشد اگه خیلیامون میشدیم
مثل همون راننده عینکیه.مسوولیت
پذیر و دارای حس همنوع دوستی
وانسان دوستی......اینکه ردنشیم
به امیداینکه یکی میادومانع رو
برمیداره که نمونه کوچیییکش
میشه یچی مثل آتیش سوزی
اخیرجنگلهای ایلام.......کاش
منم بتونم این حس خوبها
رو‌ توی خودم پرورش و
تقویت‌کنم........................
یاحق...

یاسمن (سه شنبه ها) یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 16:05 http://calflove.mihanblog.com

از این قبیل اتفاقات تو دنیای اطرافمون زیاد میوفته ، انگار که ما هنوز بچه ایم و اینجا هم یه مهد کودک بزرگ و ما هنوز داریم درس یاد میگیریم
به نظرم اگه بازم جای اون مرد عینکی بودید و دست نشسته میزدید به دهنتون بازم ارزششو داشت آدم همچین حس غرور و افتخاری رو نسبت به خودش داشته باشه
و در آخر تبریک برای نگارش عالی داستان

فروردین دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 01:06 http://ashteroh.mihanblog.com/

و البته بعضی وقتا این قدر انجام دادن ِیه ایده رو طول میدیم که میبینیم یکی دیگه داره همون ایده رو عملی می‌کنه!

نیلوفری شنبه 6 تیر 1394 ساعت 16:52 http://lilie.mihanblog.com

احتمالا باید اون کلیپ مربوط به ترافیک نوروزی جاده چالوس رو هم دیده باشید که مردی می آد در نهایت خونسردی آشغالی رو که سرنشین خودروی دیگه تو جاده می ریزه جمع می کنه و برمیگرده تو ماشین خودش... یاد اون افتادم...
امیدوارم تغییرات مثبت تو همه ما هر چه زودتر رخ بده

نرگس جمعه 12 تیر 1394 ساعت 17:25 http://t-o-m.blogsky.com/

جالب بود

آهو یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 15:18

سلام بابک عزیز . کجایی رفیق ؟ نکنه بعد اون رکورد یک ماه هر روز یه پست ، رکورد یک ماه یک پست ثبت کنی ؟ هان ؟ یعنی الان منتظری 17 تیر بشه پست بذاری ؟

غرور و تعصب سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 08:54

اقا نیما اسحاقی حسابی شمارو مشغول کردند هااا

خبری ازتون نیس
آپ نمیشه اینجا چراااا

دکمه پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 17:09 http://dok-meh.blogsky.com

عالی بود... عالی.

رضوان سادات شنبه 20 تیر 1394 ساعت 01:12

بابک خان برادر کجایی شوما؟؟؟

نماد یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 12:51 http://dalvandclub.ir

سلام مهندس
هم سمند سفید آشناست هم راننده عینکی ؛ خسته نباشی و دست مریزاد

لژیونلا یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 13:14

سلام. خوبین؟ چرا خبری ازتون نیست؟

دل آرام دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 10:07 http://delaramam.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد