نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم
نامه هایی به ( باران )

نامه هایی به ( باران )

اینجا برای پسرهایم می نویسم

اولین تلاش برای جمله سازی

شاید خیلی ساده و مسخره به نظر برسه ولی باید بابا و مامان باشید تا مزه این شیرین زبانی را درک کنید .

قرار بود مانی را ببریم بیرون و به قول خودش : دَدَ

گلاب به رویتان رفته بودم دستشویی

مهربان لباس های مانی را تنش کرد و مانی هم آمد دم دستشویی در زد و گفت :

بابا ! دَدَ

یعنی : بابا بیا بریم دَدَ 


 حیف شد کاش در موقعیت مکانی بهتری انقدر خوشحال می شدم ...






اینهم دو تا عکس به فرمایش پروین خانوم برای دوستانی که اینستا ندارند .

اصولا مهمانی رفتن با بچه کوچولوها خیلی ریسک است .

یک وقتهایی می شود که از همان دقیقه اول سر ناسازگاری می گذارند و مهمانی را به کام مهمان و میزبان تلخ می کنند و یک وقتهایی هم چنان موجودات شیرینی از کار در می آیند که می شوند مرکز توجه میهمانی و خودشیرینی و بازارگرمی می کنند حسابی . در این مقوله پارامترهای عجیب و غریبی می تواند دخیل باشد اما بعضی وقتها هم هیچ علت و دلیل خاصی ندارد .

مثلا با مانی جان در عرض یک ماه دوبار به میهمانی یکی از دوستان نازنینمان رفتیم .

دفعه اول شب یلدا بود . انقدر غر زد و گریه کرد که کلافه شدیم . ثانیه ای از بغل ما پایین نیامد و دقیقه ای هم با مهمان های دیگر گرم نگرفت . ولی امشب در منزل همان عزیز و تقریبا با همان مهمان ها بودیم . انقدر خودشیرینی کرد که همه قربان و صدقه اش رفتند و در کما تعجب روابط عمومی اش هم خیلی بهتر شده بود .

کلا بچه ها موجودات غیر قابل پیش بینی هستند .

مانی جان

امشب خیلی دوستت داشتم بابایی

سعی کن همیشه همینطور آقا باشی پسرم


مانی هر روز که بزرگتر می شود علاوه بر اینکه شیرین کاری هایی یاد می گیرد که قند توی دل آدم آب می کند اما یک کارهایی را هم یاد می گیرد که دوست ندارم و خطرناک است . مثلا بالا و پایین پریدن روی میز شیشه ای یا دست زدن به لوازم آرایشی و بهداشتی یا پرت کردن اشیاء به این طرف و آن طرف و جدیدا سیلی زدن و پریدن روی آدم .

تا جایی که امکانش هست لوازم و وسایل خطرناک را از دسترسش دور می کنیم .

مثلا کمد ها همیشه قفل هستند و وسایل را به طبقات بالاتر منتقل می کنیم . میز شیشه ای را کلا جمع کرده ایم اما جلوی پرتاب کردن اشیاء را نمی شود گرفت . ناچاریم دعوایش کنیم تا بفهمد کار بدی می کند اما فایده چندانی ندارد . صفحه ال سی دی چند تا خط بد افتاده و نگرانم در این اوضاع و احوال خرج دستمان بگذارد . کشوها را با چسب نواری چسبانده ایم اما سه سوته بازشان می کند و تا به حال تعدادی از ظرف های چینی را شکسته است .

و جدیدا هم وقتی بغلش می کنم بی هوا سیلی محکمی به گوشم می زند و گاهی که مهربان دراز کشیده روی شکمش می پرد و اینها واقعا نگرانم می کند . از اینکه می دانم تنبیه و تشویق فایده چندانی ندارد و در این سن زیاد تربیت پذیر نیست . نگرانم که دیگران با دیدن این رفتارها فکر کنند ما برای تربیت مانی وقت و انرژی نمی گذاریم کما اینکه تا حالا فکر می کردم پدر و مادر بچه هایی که دست بزن دارند و چیزها را پرت می کنند درست بچه هایشان را تربیت نکرده اند .

این نگرانی مخصوصا وقتی که میهمان داریم یا میهمانی می رویم بیشتر می شود . مثلا هفته پیش در مهمانی منزل دل آرام با پرتاب یک اساب بازی لیوان چای را شکست . هرچند که صاحبخانه عکس العمل بدی نشان نداد اما من واقعا ناراحت شدم و عذاب وجدان گرفتم .


همه اینها ضرورت مشورت با یک مشاور را بیشتر می کند .

نه اینکه فکر کنم مانی بچه بی تربیتی است نه 

اما مشاوره برای کودک ضروریست

برای هر بچه ای با هر نوع رفتاری چه از نظر ما خوب باشد یا بد

باید قبول کنیم که برای تربیت درست او

ما نه تجربه کافی داریم و نه تحصیلات آکادمیک

می دانم خیلی از رفتارهای مانی کاملا طبیعی و اقتضای سن و سالش است

اما اگر این را از زبان یک متخصص بشنوم خیالم راحت تر است

و مطمئنا شیوه های بهتری برای تربیت او پیدا خواهیم کرد




3...2...1... اکشن

دیروز شنبه مانی جانم 19 ماهه شد .

حالا که دارم فکر می کنم می بینم چقدر سریع گذشته این 19 ماه

و چقدر سریع داره بزرگ میشه

آقا میشه مرد میشه

انگار همین دیروز بود که خبر تولدش رو توی جوگیریات نوشتم

انگار همین دیروز بود که نوشتن این وبلاگ رو شروع کردم



و درست به همین سرعت یه روزهایی ممکنه بیاد که ایشالا تو همین وبلاگ

فایل شعر خوندن و صحبت کردنش رو براتون بذارم

عکس های اولین روز مدرسه اش رو ببینید

خودش براتون چند خطی تایپ بکنه

خبر موفقیت هاش توی درس خوندن رو بنویسم

خبر قبولی دانشگاه

عکس های سفر تنهاییش با دوستاش

خبر اولین روز سر کار رفتنش

خبر خواستگاری رفتن و عکس های عروسیش

و خدا رو چه دیدی شاید خبر بچه دار شدنش

و عکس اولین نوه بابک اسحاقی


تصورات فانتزی و شیرینیه اما اصلا بعید نیست

زندگی با همین سرعتی که گفتم درست مثل یک فیلم سینمایی با دور تند داره از جلوی چشمهامون میگذره

و وقتی که ثمره این فیلم سینمایی مانی و داداشش باشن

من اصلا و ابدا از پیر شدنم

از تموم شدن نقشم تو این فیلم

و گفتن دیالوگ آخر احساس ترس و ناراحتی ندارم و غصه دار نمیشم


من زندگیم رو واقعا دوست دارمو احساس خوشبختی می کنم

و این حس شیرین خوشبختی رو مدیون مهربان همسرم

و دو تا پسر نازنینم هستم ...



خونه سازی

وقتی بچه بودم یکی از آرزوهایم داشتن خونه سازی یا همان لگو بود .

هرچند این اساب بازی خیلی هم لوکس و قیمتی نبود اما نمی دانم چرا هیچ وقت نداشتم یا شاید هم داشتم و یادم نیست . به هرحال این خونه سازی های رنگی رنگی انقدر برایم جذاب و دوست داشتنی بودند که شبها با تصور بودن در اتاقی پر از لگو خوابم می برد و گاهی که می ترسیدم یا ناراحت بودم با پناه بردن به این رویا ( منظورم رویای اتاق پر از لگوهای رنگی رنگیست ) افکار بد و ترسناک را از ذهنم دور می کردم .

لگو انصافا اسباب بازی ارزان قیمتی نیست . یعنی شاید باور نکنید اما یک سطل لگوی مثلا صد و بیست قطعه ای با اینکه به ظاهر خیلی ارزشمند نمی آید اما قیمتش حدود صد هزارتومان است .

حالا مانی و برادرش بزرگ می شوند و اینجا را می خوانند و می گویند صد هزار تومان که پولی نیست . نه بابا جان برای شما پولی نیست ولی برای ما در سال هزار و سیصد و نود و سه خورشیدی مبلغ قابل توجهی است که برای شرمنده نشدن خودم نمی گویم چند درصد از حقوق ماهیانه مرا تشکیل می دهد .


برای تولد یکسالگی مانی یک سطل لگو برایش خریدم و این بازی یکی از سرگرمی های محبوب مانی است . اوایل با علاقه زیاد خودم هم می نشستم به خانه سازی اما مانی کمتر به این بازی علاقه نشان می داد . هرچه می ساختم با لذت و خونسردی ویران می کرد طوری که بعد از مدتی از ساخت و ساز پشیمان شدم .

بازی مورد علاقه مانی با لگو ها جمع آوری آنهاست . 

با دقت و زحمت فراوان لگوها را از گوشه و کنار خانه جمع می کند و در سطل می ریزد و به محض اتمام کار با لگدی محکم دوباره همه را پخش زمین می کند و اینکار را صدها بار انجام می دهد بدون ذره ای خستگی و پشیمانی .


با این حساب اصلا عجیب نیست که روز و شب چندین و چند بار با گذاشتن پا روی لگوها دادمان به هوا برود .یکهو زیر بالش و رختخواب و سفره مان لگو پیدا کنیم و با تکان دادن هر بخش از اسباب خانه یک عالمه لگوی رنگی رنگی کشف کنیم .


این هم بخشی از دنیای بچه داری است .اینکه داشتن یک خانه تمیز و مرتب را باید برای همیشه به فراموشی بسپرید .


احتمالا یکی از اولین قدم های مستقل شدن بچه اینه که جای خوابش از پدر و مادر جدا باشه

این الان شده برامون مثل کابوس

مانی همین که چشمش رو باز میکنه دنبال من و مهربان می گرده

چند شب پیش تازه خوابش برده بود و مهربان توی اتاق دیگه ای داشت کار می کرد

من هم روی کاناپه داشتم با موبایل ور می رفتم

مانی یک لحظه از خواب بیدار شد و دید که مهربان نیست و من رو هم ندید

همینطور گریه کنان دوید به سمت آشپزخونه و بعد شروع کرد با دست کوبیدن به شیشه در حیاط خلوت

چون فکر می کرد من اونجا هستم

دویدم و بغلش کردم

و وقتی خیالش راحت شد که کنارش هستم دوباره خوابید

واقعا نمیدونم چطور باید بهش یاد بدیم که اتاقش باید جدا باشه

و بچه دوم هم مشکل رو سخت تر میکنه

چون اگر اون رو پیش خودمون نگه داریم و اتاق مانی جدا باشه

ممکنه حسادت بکنه

این قضیه حالا شده معضل فکری من و مهربان

و میدونیم هرچی زمان بگذره

سخت تر میشه اتاقش رو از خودمون جدا کنیم