جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

وختی خیاط توی کوزه می افتد (قسمت دوم )

اگر یادتان باشد محسن باقرلو یک مصاحبه ای با ما کرد  

که چون عریض و طویل می شد و خارج از حوصله شما عزیزان قسمت اولش را نوشتیم و قرار بود قسمت دومش را هم فردای همان شب بنویسیم  

که یکهو مملکت شلوغ شد و حال و هوایمان ابری و دلگیر 

بعد هم که میهمانی گلریزون شهریار پیش آمد و سرمان مثل مملکت  شلوغ

بعد هم آخر هفته و بخور و بخواب

به هر حال با عرض پوزش از شما دوستان ٬ ادامه مصاحبه را امشب بخوانید : 

 

ادامه مطلب ...

کاشکی آدمها ...

 

 

- 

گاهی دلم برای محبت های خالص قدیمی تنگ می شود 

آن زمانهایی که مردم برای دردهای هم مرهم بودند 

آن زمانهایی که یک جهان پهلوان راه می افتاد توی بازار و انقدر حرفش برو داشت که پول جمع کند برای آدمهای بی چیز و بی بضاعت 

آن زمانی که یک ریش سفید توی یک محله ٬ کار کمیته امداد را می کرد ... 

ادامه مطلب ...

هدرها

جوگیریات قدیمی با همه مشکلات فنی ای که داشت  

یک خوبی خیلی خوب داشت آنهم این بود که می توانستی قالبش را تغییر بدهی  

گاهی رنگهایش را رنگ حال و هوای دلت کنی 

گاهی دستی به سر و روی فونتهایش بکشی  

و هر وقت دلت خواست هدر قالبت را عوض کنی 

یک کاری که خیلی دوست داشتم طراحی هدر بود برای قالب جوگیریات قدیمی 

یک عکسی که تاثیر گرفته باشد از حال و هوای ماهی که در آن بودیم 

مثلا این هدر قالب خرداد ماه امسال بود  

خرداد ماه سبز    پر خون 

  


 تیرماه گرم و تب جام جهانی فوتبال  


  مرداد ماه و حرارت سوزان تابستان امسال 

  


 شهریور ماه و آفتاب داغش 

 


مهرماه : ماه انار ٬ ماه مدرسه ٬ ماه تولدم  


آبان و آذر پاییزی برگ ریز 

 


 این هم هدر جغله وبلاگ خدا بیامرزمان  پازل بی پاسخ  بود

 


حالا که به همین چند ماه گذشته نگاه می کنیم 

نه گرمی هلاک کننده تابستان امسال یادمان هست  

نه شور و حال جام جهانی 

و نه حس و حال مدرسه  

این یعنی عمر ما چقدر زود می گذرد  

و دردها و خنده های ما چقدر آنی هستند و فراموش شدنی  

یعنی ده سال بعد که بیایی و چشمت بیفتد به این پست  

نه حال الان مرا می فهمی و نه حال الان خودت یادت هست ... 

یعنی تمام دویدن های ما برای شاد کردن لحظاتی هستند که اسمشان ثانیه است 

و عین برق و باد می گذرند و تمام می شوند  

عین آب خوردن ... 

 

پی نوشت : 

چقدر دلم یک هدر می خواهد برای اینجا  

 

حکایت این بن بست سی و دو ساله

ع باس آقا- طلا فروش سر چهار راه کاشفی - سی و دو سال پیش ٬ بهمن ۵۷ وقتی سرباز بود  چند شب قبل از ورود امام  شبی که  به دستور فرمانده اش استوار علایی - که توی شلوغی های همان سال با چوب زدند توی سرش و مرد- وقتی دو تا از بچه های مسجد ابوذر را توی کوچه شکیبا دنبال کرد و ته کوچه گیر انداخت  و دستش رفت روی ماشه ولی دلش لرزید و تیر نزد  

نمی دانست که یکی از آن دو پسر اسمش ایمان است و سه سال بعد توی عملیات  

فتح المبین شهید می شود و اسم خیابان روبروی مغازه اش را می گذارند شهیدایمان شریفی و آن یکی هم اسمش منصور است و سی و دو سال بعد می شود همان حاج منصوری که بهمن ۸۹ ته همان کوچه بن بست تیر خلاص را به تنها پسرش خواهد زد بی آنکه دلش بلرزد  ... 

-

 

 

 

پرستوها به خونه بر میگردن

 

 

 

 

هرچقدر رفتن تلخه و غم انگیز دوباره برگشتن لذت بخشه و دلچسب 

هر وقت می بینم وبلاگی بسته میشه یا پست خداحافظی می نویسه غصه می خورم انصافا 

غصه راس راسکی  

شاید اصلا پستهاش رو وقتی هم که می نوشت دو تا یکی خونده باشم 

یا اصلا نخونده باشم 

اما وقتی قراره یه نفر دیگه نباشه و ننویسه 

خب آدم دلش غصه دار میشه 

مثل وقتی که یه هنرمند می میره و توی دل همه آدما عزیز میشه 

طی چند ماه گذشته خیلی از وبلاگ نویس ها خداحافظی کردند و رفتند  

شاید اوایل سخت باشه ولی ما خیلی زود عادت می کنیم و خیلی زود فراموش می کنیم 

هر چقدر از رفتن و ننوشتن یه دوست غصه دار میشم و ناراحت  

از دوباره برگشتن و نوشتن دوباره اش خوشحال میشم و سر حال 

و این چند روز چند تا از این خبرهای خوب و این خوشحالی ها نصیب من شده  

چند تا از دوستای خوبم که خداحافظی کردند و نمی نوشتند دوباره شروع کردن به نوشتن  

 

ابله خاتون دوباره در ابله نامه نوشت

رها بانو دوباره نوشت اینبار اینجا  ...

رویا بعد از چند ماه دوباره حرفخونه رو بروز کرد  

علی لرستانی هم  یادداشتهای غار  ش را از سر گرفت  

و این خوشحالی های کوچیک غنیمت بزرگیه تو این روزهای قحطی خبر های خوش  

 

شهریار شش رقمی

 

  

بفرمایید کرگدن ... 

 

 

گلریزون مجازی برای رهایی یه کرگدن

 

ما کاری به پست نداریم
پست رو کاغذ مال محکمه ست
اصلیت پست مال خداست
که ما و منش ریخته و گلریزون می کنیم واسه کسی که
آزاد میشه از این چاردیواری
که همه ی دنیا چاردیواریه

کرم مرتضی علی
یه مرد که واسه ی شرف و حرفش  

چهل و پنج روز  رو کشیده
وجدانش بالاتر از این کامنتاس که صفر و یکیه
سلامتی سه تن، وبلاگ و رفیق و وطن
سلامتی سه کس، بلاگر و سرباز و بی کس
سلامتی باغبونی که زمستونشو از باهار بیشتر دوست داره
سلامتی آزادی، سلامتی وبلاگای بی ملاقاتی..."

  

 

 

 

ادامه مطلب ...

سکوت

به احترام چشم های گریان از ظلم  گاز  اشک آور 

به احترام حلقوم های حناق گرفته در حسرت فریاد 

به احترام کبودی های خونمرده از سبعیت باتوم 

به احترام دلهای نترسی که جور ترسهای ما را می کشند   

به احترام آدمهای بزرگی که توی سلولهای کوچک محبوسند مثل آزادی

حرفهایمان را فرو می خوریم مثل بغض 

و سکوت می کنیم دوباره مثل همیشه ... 

 -

 

 

وختی خیاط توی کوزه می افتد (قسمت اول )

 - 

---

 سلام و عرض ارادت و اینا ...  بنده کرگدن هستم که همچنان در وبلاگ کیامهر عزیز کنگر و لنگر را به ترتیب خورده و انداخته ام ! ... بنظر من هر کاری چه ساده باشد چه پیچیده یک اصول و آداب و پرفشنالیته ای دارد حتی مثلن همین مصاحبه کردن ... یعنی نتیجهء هر کاری وختی بهترین خروجی ممکن را خواهد داشت که یک حرفه ای سکان هدایتش را بر عهده بگیرد ... لذا بهتر است اسم این کاری که من الان می خواهم بکنم را مصاحبه نگذاریم ... یکجور گپ خودمانی با یک دوست ... حین نوشیدن چای و گیراندن یک نخ سیگار مثلن ... در این گپ خودمانی بنا را بر این گذاشتم که سوالها تا جایی که عقل ناقصم قد می دهد با سوالهای رایج اینجور گفتگوها تفاوت داشته باشد ... راحت و تا حدی بی پروا باشد ... و البته با محوریت وبلاگ و وبلاگ نویسی که نقطه اشتراک همه ماهاست ... راستش قرار نبود تعداد سوالها انقدر زیاد باشد ولی خب شد ! ... شد چون سوال شونده فی الحال یکی از اعاظم و مشایخ دنیای بلاگستان است و آدم هی دوست دارد بداند توی هزار توی مخ و مخچهء چنین نازنینی چه می گذرد که انقدر خوب نبض بلاگستان و بچچه ها را می شناسد و استاد پیدا کردن ایده های ناب و خلاقانه و شور و ولوله انداختن در رخوت این مجازستان است با هر چرخش قلمش ... استاد نشاندن لبخند بر لبهای عبوس ... استاد دور هم جمع کردن اهالی این محلهء مجازی به صرف یک لقمه شادی و یک جرعه آرامش ... که از این بابت همه ما مدیونش هستیم و ممنونش ... خلاصه که امیدوارم کیامهر عزیزم را خسته نکرده باشم و شمایی که می خوانید هم خسته نشوید ... قسمت اول مصاحبه را امشب می خوانید و الباقی اش را هم اگر عمری بود فردا شب ... فدای همگی ...  

ادامه مطلب ...

جواب ها و یک خبر خوب

خیلی عالی بود بچه ها 

با تشکر از مدافع عنوان قهرمانی امیر حسین ٬ هاله بانو و پدیده مسابقات صومعه 

و همینطور پدیده راستگوی دوپینگی سوگل میتونید جواب سوال ها رو در ادامه مطلب ببینید . 

 

اما یک خبر خوب ... 

یادتون هست که شهریار بلاگستان قول داده بود با ما مصاحبه کند ؟ 

اگر اینترنت ها امشب قطع نشود و فرصت داشته باشیم امشب 

و اگر نشد فردا شب میتوانید این مصاحبه جنجالی را بخوانید . 

بی صبرانه منتظر این پست هستم و مطمئنم مصاحبه ای شبیه به این رو تا به حال ندیدید ... 

پس منتظر باشید . 

 

 

توضیح :  

مصاحبه کننده :محسن باقرلو 

مصاحبه شونده : کیامهر باستانی 

نامرده هر کی فکر بد بکنه ...

 

 

ادامه مطلب ...