جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

درگذشتگان سال 91

سال 91 تا چند ساعت دیگر تمام می شود و یکسال دیگر از عمر من و شما می گذرد .

لحظات سال تحویل برای من لحظاتی بی نظیر هستند . با تیک تیک ساعت قلبم تند تند می زند و هرکار که می کنم نمی توانم جلوی فوران احساسم را بگیرم و بی اختیار چشمهایم خیس

می شوند .

سال تحویل امسال با تمام سال تحویل های قبل چند فرق بزرگ دارد  .

امسال اولین سالیست که دیگر قرار نیست برویم به خانه پدر بزرگم .

مادربزرگ و بابا بزرگم به فاصله یکسال از یکدیگر پرکشیدند و امسال دیگر  از آجیل های مادربزرگ و اسکناس عیدی لای قرآن حاجی عبدالله خبری نیست و این خیلی بغض آور است .




رفتن آدمها ناگزیر است و باید پرکشیدن عزیزانمان را باور کنیم

اما دلتنگی را که نمی شود چاره کرد ...


امسال علاوه بر پدربزرگ عزیزم ، عزیز دیگری نیز از بین ما رفت .

جای مادر بزرگوار هاله بانو هم امسال سر سفره هفت سین خانواده صادقی خالیست .

دوست دارم در این لحظات و ثانیه های عزیز به هاله بگم : مامانت اون بالا سر سفره ای نشسته که هزار بار از سفره های هفت سین ما قشنگ تر و خوب تره

دوست دارم به هاله عزیزم بگم : لطفا ناراحت نباش و غصه نخور . آدم نباید از خوشحالی کسانی که دوستشون داره ناراحت باشه و مامان عزیز تو حتما حتما الان خوشحاله

دوست دارم بگم : هاله جان ! خورشید را باور داشته باش حتی اگر نتابد

و مطمئن باش روزها و سالهای پیش رو آنقدر شیرین خواهند بود که تلخی امسال تمام شود .






امیدوارم  سال جدید برای همه شما عزیزان از هر غمی خالی باشه ...

در ادامه یادی می کنیم از  عزیزان و هنرمندانی که در سال 91 از بین ما رفته اند :

ادامه مطلب ...

عیدانه

 

شماره ویژه رادیو جوگیریات با عنوان عیدانه منتشر شد . 

امیدوارم کاستی های آن را به بزرگی خودتان ببخشید .  

 

 

 

 

 

حجم فایل : 12.7 مگابایت 

زمان : 54 دقیقه 

 

 

 

 

فهرست همکاران و ترانه های  استفاده شده در رادیو جوگیریات عیدانه در ادامه مطلب  ... 

 

 

ادامه مطلب ...

ثلث دوم (۲)

قسمت اول ....

قسمت دوم ...  

قسمت سوم ... 

.

 

 .

 

ادامه ماجرا : 

درست برعکس من که همیشه درسم خوب بود و شاگرد اول و دوم کلاس می شدم ٬ آبجی مریم درسش متوسط بود . جالب اینجا بود که بابا هیچوقت نسبت به نمرات مریم حساس نبود و اگر نمره بد می گرفت خبری از تنبیه و تهدید نبود . 

از قرار ، آن سال مریم خیلی درس خوانده بود نمرات خوبی گرفته بود . جز چند تا نمره باقی نمراتش را گرفته بود و معدلش بالای هفده شده بود . توجه داشته باشید که مریم خانوم ما که کلاس اول راهنمایی بود با معدل ۱۷ داشت بشکن می زد و خوشحال بود ولی من بدبخت سال سوم راهنمایی که معدلم بالای هجده بود از ترس بابا کارنامه ام را توی هفت تا سوراخ موش قایم کرده بودم .



ادامه مطلب ...

ثلث دوم ( ۱)

قسمت اول .... 

قسمت دوم ... 

  

 .

ادامه داستان :

 

حساسیتی که بابا برای درس و مشق من به خرج می داد اصلا و ابدا نسبت به مریم و نرگس نداشت . این بود که وقتی نمره بدی می گرفتم کلکم کنده بود .  

گاهی تنبیه بدنی و گاهی محرومیت از هرگونه تفریح و بخصوص تماشای تلوزیون که عشق من بود و گاهی هم تهدید به ترک تحصیل می شدم .... 

 

بابا یک دوستی داشت به نام آقا مجتبی .

آقا مجتبی یک مرد تپل بامزه بود که همیشه  می خندید و چند تا کوچه بالاتر از خانه ما مکانیکی داشت . هر وقت که ماشین بابا خراب می شد مثل امداد سیار سر می رسید و ماشین را روشن می کرد و با همان خنده دائمی می رفت . آقا مجتبی خیلی بابا را دوست داشت و به شوخی بابایم را ارباب صدا می زد .  

 

وقتهایی که نمره بد می گرفتم بابا با عصبانیت گوشم را می گرفت و می برد توی ماشین و 

می گفت : اصلا من دیگه نمی خوام تو درس بخونی . از همین الان برو پیش آقا مجتبی کار کن . 

و سوارم می کرد و می رفتیم دم مغازه آقا مجبتی و من گریه و التماس می کردم که بابا من غلط کردم تو رو خدا ببخش و قول میدم که درس بخونم و بابا دلش به رحم می آمد و با من آشتی  

می کرد ولی دوباره وقتی نمره بد می گرفتم همین داستان تکرار می شد و قدرتی خدا همیشه هم مغازه آقا مجتبی تعطیل بود و من کم کم دو زاریم افتاد که بابا اینکارها را برای تنبیه من  

می کند و ترسم ریخت و دفعات آخر دیگر گریه و التماس هم نمی کردم . 

 

 

ادامه مطلب ...

تبریک صوتی نوروز

ایده تبریک نوروزی ، اسفند 89 به ذهنم رسید . با دوستانی که شماره تلفنشان را داشتم تماس گرفتم و تبریکشان را ضبط کردم . سال 90 هم این اتفاق تکرار شد .

برای یادآوری نشانی این دو پست را می گذارم تا اگر دوست داشتید بشنوید .


تبریک نوروزی سال 89

.

تبریک نوروزی سال 90


امسال همانطور که می دانید سال اقتصاد مقاومتی بود . ما هم به منظور کاهش هزینه ها از تماس با تک تک دوستان صرفنظر کردیم و به جای آن به بچه ها اسمس فرستادیم که اگر مایل هستند تا در پست تبریک نوروزی سال 91 مشارکت داشته باشند خبر بدهند که الحمدالله دوستان بهتر از بنده اقتصاد مقاومتی را بلد بودند و جواب اسمس را هم ندادند .


این را شوخی کردم البته ...


امسال یک پست صوتی رادیو مانند از تبریک صوتی دوستانم آماده خواهم کرد که شامل تبریک عید و یک ترانه به سلیقه آن دوست عزیز است .

گفتم شاید از دوستانی که شماره تماسشان را ندارم هم کسی مایل باشد در این برنامه شرکت داشته باشد . بنابراین از همین حالا به مدت بیست و چهار ساعت فرصت دارید تا تبریک نوروزی و ترانه انتخابی خودتان را به این نشانی ارسال کنید :


kiamehr.bastani@gmail.com


لطفا فایل صوتی کوتاه باشد .

حتما خودتان را معرفی کنید

و ترجیحا لینک ترانه مورد نظرتان را هم بگذارید .


ممنون ....



دوستانی که در پست قبل درخواست عکس سفره هفت سین آبجی نرگس را کرده بودند تشریف ببرند ادامه مطلب ...



ادامه مطلب ...

هفت سین

امروز فرهنگسرای محله قبلی ما یک مسابقه گذاشته بود تا بهترین و زیباترین سفره هفت سین را انتخاب کنند . مهربان هم خواسته بود به این بهانه یک تیر و دو نشان بزند و هم سفره هفت سین برای عید امسالمان آماده کند و هم تیری در تاریکی بیاندازد و شاید جایزه هم بگیرد .


هرچند سفره هفت سین ما برنده نشد و جایزه نگرفت اما به نظرم خیلی هم قشنگ بود .

حالا خودتان ببینید و قضاوت کنید :

.

.

علاوه بر مهربان آبجی مریم و نرگس و خواهر مهربان هم توی مسابقه بودند که فقط آبجی نرگس مقام آورد و جایزه گرفت .

دیشب آقای جیم می گفت یک ایده عالی برای سفره هفت سین دارد .

می گفت یک چفیه پهن کنیم وسط یک مجمر بزرگ و هفت تا پوکه خمپاره بگذاریم تویش و سیب و سماق و سرکه و سنجد و سیر و سمنو و سبزه را بگذاریم توی این پوکه ها ...

آقای جیم می گفت که یک کلاه جنگی تیر خورده  را هم سربند یازهرا می بندد و تویش ماهی می اندازد و یک جلد قرآن و چند تا شمع قرمز و یک آینه شکسته هم آن وسط و قاب عکس آقا را هم کنارش می گذارد . آقای جیم می گفت : قول میدم این سفره اول میشه .

من هم توی دلم گفتم : والا با این خلاقیت و توصیفاتی که فرمودید مگه جرات داره که اول نشه ؟

اصلا غلط می کنه اول نشه ...



سال 89 یک بازی وبلاگی در جوگیریات برگزار شد که شاید یکی از خاطره انگیزترین اتفاقات این خانه مجازی بوده باشد  . بازی عکس های کودکی و حواشی دور و برش باعث و بانی آشنایی و دوستی خیلی از بچه های این جمع با هم شد . اما اتفاق جالبی که پس از آن افتاد این بود که همانروز مهربان پشت میز کارش داشته عکس ها را می دیده که یکی از همکارهایش با تعجب عکس یکی از بچه ها را می بیند و می شناسد و این دو دوست بعد از سال ها همدیگر را پیدا  

می کنند . توضیحات کامل ماجرا را همان موقع اینجا نوشتم .   

اتفاق مشابهی هم دو سه روز پیش  رخ داد که شنیدنش خالی از لطف نیست .

 

آرش پیرزاده یک پست محشر نوشته و در آخر پست را تقدیم کرده است  به نازنین که از دوستان خانوادگی او و مهناز است . الهه هم داشته پست آرش را می خوانده که عکس نازنین را می بیند و متوجه می شود که این دوست دوران کودکی اش است . 

 

پیشنهاد می کنم این دو پست رو بخونید  : 

 

+ پست آرش 

++ پست الهه 

 

 

در آخر برای تلطیف فضا و تفریح روح و روان شما دعوتتان می کنم به خواندن  طنزی محشر از شهرام شکیبا :  

+++ مادر چاوز و فتو شاپ 

 

 

اسامی و مشاغل

 

 

 

آیا تا به حال به این فکر کرده اید که  چه جالب می شد اگر قرار بود شغل و حرفه ای که هر کدام از ما داریم یک ارتباط یا تناسبی با اسممان داشت ؟ 

یا  به این فکر کرده اید اگر قرار باشد متناسب  و مرتبط  با اسم حالایتان شغل انتخاب کنید چه شغل و حرفه ای انتخاب می کردید  ؟ 

 

اگر تا به حال به این موضوع فکر نکرده اید نگران و ناراحت نباشید چون شما مشکلی ندارید .  

مشکل از کسی است که به این چیزها فکر می کند .  

به هر حال من به جای شما نشستم و حسابی فکر کردم  و تا آنجا که مقدور بود برای  هرکدام از شماها یک شغل مناسب با اسمتان پیدا کردم .  

ادامه مطلب را بخوانید و شما هم اگر چیزی به ذهنتان رسید بگویید تا اضافه کنم .

 

فکر می کنم پست بامزه ای از آب در بیاید ... 

  

ادامه مطلب ...

عیال روان قشنگ من


.

.

.

شب - داخلی - سر میز شام

**********************


مهربان : برای ناهار فردای شرکت ، بربری بذارم یا لواش ؟

من : مگه لواش هم داریم ؟

مهربان : آره

من : پس چرا گفتی بربری بخرم ؟

مهربان : آخه کتلت با بربری می چسبه ...

من : یعنی منو خسته کوفته فرستادی نونوایی چون کتلت با بربری می چسبه  ؟

مهربان : آره . وظیفته !

من : نوکرتم ...




دو دقیقه بعد مهربان دارد خمیرهای توی نان را درمی آورد و تکه بالا و پایین بربری را از هم جدا می کند تا نازک بشود و بتواند لقمه بگیرد .



من : تو که بربری رو هم مثل لواش می خوری 

مهربان : خب من بربری دوست ندارم . همش خمیره ... لواش دوست دارم .

من : پس برای چی به من گفتی بربری بخرم ؟

مهربان : به خاطر خودت گفتم . آخه کتلت با بربری بیشتر می چسبه .

من : یعنی منو خسته کوفته فرستادی نونوایی به خاطر خودم ؟

مهربان : آره . وظیفته !

من : نوکرتم ...



21 اسفند در مجله 21 نمره 21 گرفتم


حتی تنبل ترین شاگردهای مدرسه هم حداقل یکبار توی عمرشان نمره بیست را تجربه کرده اند اما بنده حقیر برای اولین بار در تاریخ آموزش و پرورش توانستم بیست و یک بگیرم .



باور ندارید ؟ تشریف ببرید اینجا