ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حالا تمام حرف دلم ماتم و غم است
هر قدر از تو گفته شود باز هم کم است
از هم گسسته صفحه مکتوب شیرزاد
اردی بهشت بعد تو اردی جهنم است
-
این لینکها را که درمورد شیرزاد نوشته بودند پیدا کردم.
اگر اسم کسی جامانده یادآوری کنید تا اضافه کنم.
-
پونه
من امروز چی کشیدم کیامهر....مریم چی میکشه.....الهی بمیرم......
:(
روحش شاد باشه .. بالاخره این قانون طبیعته .. دیرو زود داره اما سوخت و سوز نداره ..
امیدوارم خدا به مامان و بابا و خانومش صبر بده که بتونن با این قضیه کنار بیان .. واقعن سخته
دارم توی وبلاگ
واسه شیرزاد نامه می نویسم کیا
از ساعت نه و نیم دارم می نویسم ...
طولانی شده ولی دلم نمیاد تمومش کنم ...
سلام کیامهر
دلم برا نوشته هاش تنگ شده
روز به روز کمتر باور می کنم..دلم هوای گربه داره
باید اِستاد و فرود آمد بر آستانِ دری که کوبه ندارد...
رحمت کناد
سلام عجب حسه حالیه
حیف چرا حالا
مریم باید چیکار کنه؟؟
نمیشه باور کرد
هر دفعه که میام اینجا هردفعه که عکسشو میبینم اشکام میریزه ...دست خودم نیس هنوز نمتونم قبول کنم
...
روحش شاد
بهشت برین گوارای وجودش باد ...
روحشون شاد
خدا به بازماندگانشون صبر بده
همش وقتی میام اینجا و عکسشونو میبینم اشکم سرازیر میشه
۵۳ نفر براش نوشتن
برای مرد متولد ۵۳ ...
حرفم نمیاد دارم خفه میشم........
من به وسیله وبلاگ شما باهاش آشنا شدم و مطالبشون و می خوندم. ایشون هم گه گداری به وبلاگم سر می زد.
اینقدر بهم ریخته ام که باور نمی کنی کیامهر.
هرکدوم از ما ، توی خونه های خودمون ، پشت صفحه مانیتور نشستیم ولی حس می کنم مثل یه خونواده ایم .
تماااااام ساعت ۱۸ تا ۲۰ امروز دلم توی تهران بود. تمااااااام این ساعات.
خدایااااااااااااااا
گاهی اوقات فکر می کنم
درست است که مرگ هم یکی از قوانین طبیعت است
اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت و کوچکی می کند.
یک مسئله ای است که هیچ کاریش نمی شود کرد.
حتی نمی شود برای از میان بردنش مبارزه کرد...
فایده ای ندارد...
باید باشد... خیلی هم خوب است... « فروغ فرخزاد »
حیف که مهمون داشتم و امروز نشد که بیام!
حالم این روزا اصلاً خوب نیست ، این اتفاق هم غمم رو بزرگ تر و بغضم رو سنگین تر کرد.
شعرت خیلی قشنگه !
هیییییییی
منم حالم خیلی بده
من که به همه امید می دادم انرژی می دادم الان دیگه پنچر شدم هیچ امیدی به زندگی ندارم
با هر اتفاق کوچیکی حس می کنم دیگه بعدی وجود نداره
احساس می کنم مرگ بهم خیلی نزدیک شده
انرژی ندارم
کاش یکی بود که جواب بده این اتفاق چطور افتاد!!!
روحش شاد...
چی بگم ؟! خدا صبر بده ... همین
15.3086418496412.70406067404به نام خدا
سلام دوست عزیز
دانلود رایگان جزوات و مقالات مهندسی رایگان
مطالب و پروژه های متنوع
مهندسی مکانیک)لینکم کن تا بلینکمت
www.13641110.BLOGFA.com
آی دنیا رو نگه دارین میخام پیاده شم ....
دیگه خسته شدم
روحش شاد و یادش گرامی . مرسی کیا که لینک بچچه ها رو گذاشتی . خیلی قشنگ بود خوندن این همه احساس .
آره ممنون کیا ...
اینجوری این دل نوشته ها گم نمیشن
و یکجا یادگاری می مونن ...
چشام خیلی گریه داره
بچه ها من خیلی وقت نیست که اومدم توی جمعتون ولی می خوام بدونید که بی نهاااایت دوستتون دارم.
میثا از محسن پر سیدم تو این ده سال وبلاگ نویسی
دیده بودی هیچ اتفاقی همچین حرکت هماهنگ و خودجوشی توی بلاگستان درست کنه
گفت : نه
منم همتون رو دوست دارم
تورو خدا مواظب خودتون باشید
می دونی کیامهر ؛ بدجوری از وسط دو نصف که نه صدنصف می شم وقتی فکر می کنم حالا یکی رفته زیر خاک. یکی؟ هزاران نفر امروز مردن و هنوزم دارن می میرن... این روزها خوندن نوشته ایرن دیوانه م کرد. دیشب کابوس می دیدم. نه به خاطر مردن کسی که نمی شناختم. نه به خاطر خودم. نه به خاطر هیشکی. خواب می دیدم بابام مرده. دارم گریه می کنم و ناباورانه خبرشو به مامانم می دم. خب می دونی اصلا باور کردن اینکه ما اومدیم سخته. چه می دونم... اما یه چیزی ارومم می کنه. اینکه بعضی از ادم ها از خودشون اثر به جا می زارن و ذره های تنشون و وجودشون دوباره برمی گرده به چرخش هستی. وقتی اینهمه ادم کسی رو یاد می کنن یعنی اون بیهوده نبوده زندگی ش. این یه جورایی تسکینم می ده فقط. فقط. فقط. وگرنه انقدر ویرانم که اصلا نمی تونم هضم کنم مرگ یکی و که دو روزه خبرش توی وبلاگستان کولاک کرده. این هم اولین بار هست که دارم گریه می کنم برای این حادثه. توی تمام این دو روز می خوندم و دم نمی زدم. همین و همین. اما الان دیگه بسه دم نزدن. واقعا راست می گه سعدی؟ نکونام نمیرد هرگز؟ خب بر فرض هم که نمیرد هرگز... ما نشستیم داریم واسه یکی می نویسیم و گریه می کنیم که همه ارزوهاش ناتمام موندن... این و سعدی گفته چرا؟ حافظ گفته؟ کی می تونه بگه اصلا؟
تو هم حس کردی ؟
اصلا همه عزادارن .
می دونی چرا کیا؟
چون اینجا دیگه آدما با ظاهرشون نمیان.
با دلشون میان. از فکرشون از قلبشون از اعتقادشون می نویسن.
خداشاهده وقتی آخرین پست شیرزاد و که تازه آپ کرده بود خوندم
با خودم گفتم چه تلخ خداحافظی کرد.
هر چقدر که بیشتر وبلاگ بچه ها رو می خونم بیشتر حس میکنم که چقدر مرد و با معرفت بود.
دست تو داداش گلم هم درد نکنه که لینک بچه ها رو گذاشتی.
کیا توروخدا شما و مهربان یه کمی آروم باشید. توی پست هردوتاتون می تونم بفهمم چه حال و وضعیتی دارید.
سلام.. کیامهر میگن خوبی آدم ها در مرگشون مشخص میشه... یه بلاگستان عزادار شدن و همه اش از خوبی و ادب و متانتش می گفتن..روحش شاد...
کیامهر یه خواهش کوچولو دارم
اگه لطف کنی و بنویسی براش هرکی میتونه یه "یس" بخونه
فکر کنم دوست با معرفت و خندونمون انقده ارزش داشت که براش چند ایه قران بخونیم
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...
کاش منم بودم و می تونستم تو مراسمش باشم...
راستش اصلا ایشونو نمیشناختم. حتی نشده بود همینجوری گذری برم به وبلاگش یه سرکی بکشم. همین یه خورده پیش بود. تازه یه پست چرند آپ کرده بودم و داشتم برای خودم میگشتم تو نت که رسیدم به وبلاگ کرگدن و اینجا و ۵۳ لینکی که دادید و اونقدر برام تلخ شد که انگار هم خوب میشناختمش و هم خواننده ی دائمی وبش بودم.
سهمی از این غم بزرگ برای من. به امید (کمی هم که شده) سبکتر شدن بار غم شما و مهربان عزیز و محسن و مریم و تموم عزیزانی که داغدار پرکشیدن اون عزیز شدن...
اوه
کیامهر امروز خدا میدونه هر چی به ساعت 6 نزدیکتر میشدیم نفسم بیشتر تو سینه حبس میشد
نمیتونستم تصور کنم که مکتوب دیگه نیست
دیگه نه وبلاگش آپ میشه نه کامنت میزاره
اما نه
مکتوب همیشه مکتوب بلاگستان میمونه
همیشه با ماست همیشه...
.
.
خیلی دوست داشتم امروز بیام مجلسش
میخواستم بیام
گریه کنم
به مریمش دلداری بدم
مریمش
آآه مریمش...
نمیدونم چطور میتونه با جای خالی شیرزادش کنار بیاد
دوست داشتم بغلش کنم و دلداریش بدم
امیدوارم هرچی سریع تر بتونه با این مسئله کنار بیاد
.
شیرزاد جان روحت شاد
همیشه تو قلب مایی و کنارمونی
شیرزاد بلاگستان رفتنی نیست میفهمی مررد؟ هیچوقت...
کسی که چگونه زندگی کردن رو بلد باشه چگونه مردن رو هم خوب بلده.........شیرزاد نمونه ی بارز یه..........کسیکه از مرگ هم دم رفتن تاوان گرفت......زندگی یه آدم دیگه رو
خفه خونم
سلام
من الان دیدم
چرا خوب همچین اتفاقی افتاده؟
چرا شیرزاد به رحمت خدا رفت؟
کیامهر تو رو خدا بگو بهم دیگه. من از همه جا بی خبرم.
اصلن شُک شدم
لطفا بیا برام بگو چه اتفاقی افتاده
ای کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند
تموم مدت دیروز از مخصوصا از 6 تا 8 دیشب تو ذهنم تموم لحظات این حادثه ی دردناک می چرخید و عقب و جلو میشد با اینکه نبودم و ندیدم ولی حتی تصورش آدمو به مرز جنون میکشه
باور کن یه مدت همینجور میخکوب شده بودم،قاتی کرده بودم
چجوری یه لحظه می تونه همه چیزو ببره
بگیره؟
مگه شوخیه
مگه میشه یه عمر زندگی،عشق ،خاطره همش تو یه لحظه متوقف شه
کاش میشد برگشت و تو همون لحظه ی بودن شیرزاد برای همیشه متوقف شد
نمی دونم چی دارم میگم
فکر کنم دیوونه شدم
مگه میشه یه لحظه یه لحظه ی تلخ همه چیزو ازت بگیره و ببره؟
پس حق یه عمر زندگی چی میشه؟وای خدا چرا اسم منم مریمه
یخ کردم،یخ یخ
فقط این هم حسی، این تصور داره منو نابود میکنه
آه از دل مریم آه ه ه ه
کیامهر وقتی خبر رفتن شیرزاد رو تو بلاگ محسن خوندم یهو صدای خنده اش یادم اومد وقتی برای تبریک نوروز بهش زنگ زده بودی و میخواستی ببینی کی کنارشه تو کنسرت...میبینی کیا...به قول محسن خان یه چیزایی چه زود میشه خاطره...برای ماهایی که اصلا همدیگرو حتی برای یه بارم ندیدیم...چون هر روز اینجا با روح و فکر هم در تماسیم ...وقتی یکی میره اینجوری روحمون درد میگیره...
از اون روز یه جورایی تکون خوردم ...انگار بیشتر قدر دورو بریامو میدونم...چون نمیدونم ...چون شاید فردایی نباشه...
این روزا دلم بیشتر بیتاب مریمشه...
دلگیر دلگیرم مرا مگذار و مگذر
از غصه می میرم مرا مگذار و مگذر
نمی دونم چرا این بیت همش می چرخه تو ذهنم
نمی دونم
نمی دونم
در کامنتدونی کرگدن نوشتم برایتان :
سلام کیامهر عزیز . من شک ندارم که شیرزاد داره همه رو می بینه و حرف دل همه رو میخونه . باور کن منی که هیچوقت ندیدمش و باهاش حرف نزدم هم حسش می کنم . تازه بعد مرگش عکسش رو توی وبلاگ دو تا محسن عزیز دیدم . تازه فهمیدم چه شکلیه !اما شاید برای شما مسخره باشه ، ولی من شک ندارم که روح اون شاهد بی تابیهای همه هست و اگر بگم که او هم بی تاب بی تابیهای شماست ، باور می کنید ؟! پس به جای بی تابی و بی قراری ، لطف کنید برای آرامشش دعا کنید . و به قول خودت سعی کنیم قدردان حضور همدیگه باشیم و قدردان هر لحظه ای از همین زندگی سخت در این خراب آباد باشیم که بعدها حسرت نخوریم که می توانستیم دلی را شاد کنیم و نکردیم ، که میشد قدم خیری برداریم و برنداشتیم ، که می شد دردی را برطرف کنیم ، درددلی را بشنویم و .... اما می توانستیم و نکردیم .... به جای همه غصه خوردنهای بیهوده ، بیایید این تلنگر بزرگ را که از مرگی زیبا و در عین حال سخت نصیب همه ما شده ، به گوش بگیریم .
سرعت اینترنت در آن دنیا فراتر از تصور ماست کیامهر . نیازی به خطوط مخابراتی نیست ! نیازی به حتی کلیک شدن هم نیست . هر لحظه هر خبری به آسانی مخابره می شود . شک ندارم ....
خدا نکنه دیگه این اتفاق ها اینجا بیفته
اما یادم می مونه که اگه چند روز از کسی بی خبر شدم حتما به هر طریقی شده ازش خبر بگیرم
و این که دیگه تو بلاگ هر کسی رفتم حداقل تو کامنت ها یه سلام بنویسم
سلام
سکوت می کنم که سکوتم از فریاد هم بلند تر است.
و نترسیم از مرگ . مرگ پایان کبوتر نیست .
اینو تو کامنتدونی کرگدن هم گذاشتم
سلام اقا شیرزاد
صومعه هستم اولین باری که اومدم وبلاگتون تا براتون نظر بزارم.
ببینم اصلن به بلاگ دوستاتون سر زدید ببینید که چه غوغای محشری راه انداختن. منی که شما نمی شناختم و فقط عکساتونو با اونها دیده بودم اینقدر قشنگ و صمیمی و همراه با کلی غم از اینکه دیگه کنارشون نیستید براتون نوشتن که فقط باید خوند و اشک ریخت و اشک ریخت و اشک ریخت و غصه خورد که چه زود چه زود تنها شون گذاشتید و رفتید.
اسماشونو براتون میذارم تا بدونید که چه دوستای با معرفتی دارید ولی ایکاش کمی فقط کمی دیرتر می رفتید تا به خودتون هم ثابت می شد.
کرگدن
جوگیریات
شازده کوچولو
کورش تمدن
پونه
محمد
گل گیسو
فاطمه
کاتیا
مینا
هیشکی
وروجک
حنانه
مامانگار
بهنام
خدیجه زائر
سهبا
ایرن
مهدی پژوم
عاطفه
فرشته
وانیا
الهه
پاتینا
ریحانه
محسن
ایراندخت
متولد حوت
کیانا
هاله بانو
روشنک
دخترک زبون دراز
فرزانه
آلن
آقای دوست
مریم
دکولته بانو
مهربان
هانی رزاز
سپهر
ژاکلین
سپیده
عبدالکورش
نازگل
وحید باقرلو
سحر
پارسدخت
مژگان امینی
قاصدک
عمه زری
تلاش
زن ذلیل
ترنج
دو ما
تلخ
دختر چل گیس بهار
رها بانو
روحتون شاد و سرشار از آرامش
******************************************این کامنت رو برای صاحب وبلاگ مکتوب گذاشتم حیف که بعد از ارسال نظر پیغام "نظر شما بعد از تایید درج خواهد شد." اومد
بچه ها با این حرفا که شیرزاد دیگه بر نمیگرده..
بیاین واسش دعا بخونیم ، صلوات بفرستیم و خوشحالش کنیم..
دیروز از محل کار تا خونه فقط زیر لب واسه شادی روحش صلوات فرستادم
کار دیگه ای که از دستم بر نمیاد...
کاش می تونستم زمانو برگردونم به عقب...
هیچ چیزی امونم نمیده...
لعنت به زمونه...
لعنت به بغضهای فروخورده...