جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شخصیت های بهمن ماه





نمی دانم چرا ولی از همان شروع وبلاگ نویسی فکر می کردم اگر روزی بتوانم در تمام روزهای یک ماه پست بنویسم و تمام خانه های تقویم یک ماه را پر کنم با وبلاگ نویسی خداحافظی خواهم کرد . البته نه اینکه حالا همچین قصدی داشته باشم ولی همیشه یکی از کارهایی که با خودم شرط کرده بودم حتما انجامشان بدهم همین نوشتن پست در تمام روزهای یک ماه بود .
توی این پنج سال و خرده ای هم خیلی تلاش کردم که تمام خانه های تقویم یک ماه قرمز رنگ بشوند گاهی هم بیشتر از سی پست در یک ماه نوشته ام اما هیچ وقت نمی شد که تمام روزهای ماه را نوشته باشم . یا سفر یا فراموشی یا اتفاق غیرمنتظره ای پیش می آمد و یکروزی خالی می ماند .
اول دی ماه به خودم قول دادم که هر طور شده اینکار را انجام بدهم و خوشبختانه امروز موفق شدم به این هدف برسم و دی ماه 93 را به عنوان ماهی متفاوت برای جوگیریات به خاطر خواهم سپرد .

مدتی است که برای بهمن ماه نقشه های خوبی کشیده ام و تصمیم گرفتم همه پست های بهمن ماه 93 در مورد آدم ها و شخصیت های زندگیم باشد . البته بعید می دانم بتوانم هر روز بنویسم( شاید سفری در پیش باشد ) اما اگر حوصله داشتید بهمن امسال هر شب می توانید یکی از نامه های من را به مقصد یکی از دوستانم بخوانید و هیچ بعید نیست که یکی از این نامه ها را برای خود شما نوشته باشم .
کاش می دانستید برای نوشتن پست های بهمن ماه امسال چقدر هیجان زده ام ...


کوه سرخ غرب


فیلم با صحنه توقف یک اتوموبیل قدیمی آمریکایی در دشتی وسیع و خشک آغاز می شود . مایکل با بازی نیکولاس کیج از ماشین پیاده می شود و لنگ لنگان شروع می کند به راه رفتن و بعد با چند حرکت ورزشی سعی می کند درد پایش را تسکین بدهد .مایکل برای استخدام در یک کارگاه حفاری به دعوت دوستش 1800 کیلومت را طی کرده است اما رئیس کارگاه به خاطر عیب پایش او را نمی پذیرد . دوست مایکل او را سرزنش می کند که نباید مشکل پایش را به او می گفته و مایکل که انسان خوبی به نظر می رسد می گوید : بالاخره می فهمید . دوست مایکل قصد دارد برای برگشتن به او مبلغی پول بدهد ولی او نمی پذیرد . در اولین پمپ بنزین به محتویات کیف پولش نگاه می کند و می بیند فقط یک پنج دلاری در کیفش  دارد با این وجود از دزدیدن اسکناس های دخل پمپ بنزین منصرف می شود و صاحب پمپ بنزین که می فهمد مایکل مرد خوبیست به او پیشنهاد می کند که به دهکده کوه سرخ برود شاید انجا کاری پیدا بکند .

مایکل وارد کافه ای در دهکده کوه سرخ می شود و صاحب کافه با دیدن پلاک ماشین مایکل را با کسی دیگ اشتباه می گیرد و به او پیشنهاد می کند تا با دریافت 10 هزار دلار همسر سابقش را به قتل برساند و 5 هزار دلار پیش پرداخت به او می دهد . مایکل به مزرعه همسر سابق مرد می رود و داستان را برایش تعریف می کند و زن هم 5000 دلار به او می دهد تا مایکل همسرش را به قتل برساند . مایکل به سادگی 10 هزار دلار پول بدست آورده بدون اینکه جنایتی کرده باشد . نامه ای به کلانتر می نویسد و ماجرای زن و مردی که قصد کشتن یکدیرگ را دارند توضیح می دهد و قصد دارد دهکده کوه سرخ را ترک کند اما این تازه آغاز ماجراست . او خبر ندارد که مرد صاحب کافه خودش کلانتر شهر بوده و به این راحتی نمی تواند دهکده کوه سرخ را ترک کند ...


فیلم محصول 1993 آمریکاست . دیشب از شبکه 5 نمایش داده شد .  جزء فیلم های محبوبم نیست اما شروع پر کششی داشت که مجبورم کرد تا آخر فیلم را تماشا کنم .


استاد مشفق کاشانی درگذشت



و من ماندم و قصه ی سرگذشت

و طوفان عمری که از سر گذشت

و دردی که جز مرگ درمان نداشت

و مرگی که هر لحظه بر در گذشت

و قابی که تصویر او رنگ باخت

و بی رنگ بر لوح باور گذشت

و روزی که در زورق التهاب

به دریایی از خون و خنجر گذشت

و مردابی از ابر رحمت به دور

تب آلوده از هول تندر گذشت

و پروانه ای در شبستان شمع

به خاکستر از بال و از پر گذشت

و اشکی که در دامنم موج زد

و آهی که از اوج برتر گذشت


متاسفانه با خبر شدم که استاد مشفق کاشانی از بزرگترین شعرا و ادبای معاصر دیروز و هنگام شعر خوانی دارفانی را وداع گفتند . استاد مشفق رئیس انجمن شاعران ایران بوده و ده ها مجموعه شعر از ایشان به چاپ رسیده است . استاد مشفق در مراسمی که به منظور نکوداشت تولد سهیل محمودی برگزار شده بود مشغول سخنرانی بودند که در اثر حمله قلبی بیهوش شده و پس از رسیدن به بیمارستان درگذشتند .


آخرین رباعی استاد که قرار بود در این مراسم قرائت کنند :


برخیز ز جا نه وقت خواب است ای دوست      بنشین که شب شعر و شراب است ای دوست

در بزم سهیل، زهره با چنگ نواخت               میلاد بلند آفتاب است ای دوست



به سهم خودم درگذشت ایشان را به خانواده شعر و دوست داران ادب کشور تسلیت عرض می کنم و برای خانواده عزیز استاد مشفق صبوری مسئلت می کنم .



+ عکس مربوط است به اردیبهشت ماه سال 84 و مراسم نکوداشت استاد مشفق در شهرستان شهریار . خدا کند که در آن جهان هم استاد مشفق و بابا در کنار هم نشسته باشند و شعر بخوانند و خوش باشند ....




گردگیری لینکدونی

اوایل دوران وبلاگ نویسی یعنی سال 88 حال و هوای وبلاگ ها و اصولا آمد و شدها و ارتباطات وبلاگی به شکل دیگری بود .

مثل اکثر دوستان بوسیله مودم دایال آپ به اینترنت وصل می شدم و خبری از وایرلس و ای دی اس ال و اینها نبود . یعنی برای نوشتن یک پست باید روی آیکن اینترنت دسکتاپ کلیک می کردم و آن صدای گوشخراش جیغ جیغ مودم بلند می شد و اگر موفق به ارتباط می شدم صفحه مدیریتم را باز می کردم و به خاطر کاهش هزینه ها و همچنین اشغال نبودن خط تلفن دیسکانکت می شدم و پستم را می نوشتم و بعد مجددا وصل می شدم و دکمه انتشار را می زدم . بگذریم که بارها به خاطر ذخیره نکردن پست کل محتویاتش پاک می شد اما وقتی که وصل می شدم با عجله روی تمام لینک های کنار وبلاگم کلیک می کردم تا ببینم کسی پست جدید نوشته است یا خیر ؟ تقریبا برای همه کامنت می گذاشتم . یعنی پست های جدید را می خواندم و  نظر می دادم و از کسانی که پست ننوشته بودند سراغ می گرفتم که کجایید و این حرفها ؟

حالا که فکر می کنم می بینم آن موقع و با وجود همه آن محدودیت ها تعداد وبلاگهایی که می خواندم خیلی خیلی بیشتر از حالا بود . با فراگیر شدن اینترنت پر سرعت و ظهور پدیده ای به نام گوگل ریدر تحول مثبتی در وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی ایجاد شد . گوگل ریدر یکی از محصولات جانبی گوگل بود و مشهورترین نرم افزار فیدخوان که می شد آن را در قالب وبلاگ قرار داد و به راحتی فهمید که کدام یک از وبلاگ های محبوب شما مطلب جدید نوشته اند .

با تصمیم گوگل برای خاموش کردن گوگل ریدر به نظرم ضربه بزرگی به وبلاگ نویسی وارد شد . البته نرم افزار های فید خوان هنوز هم وجود دارند و با کمک یاهو پایپ چیزی مشابه با گودر را می شود شبیه سازی کرد . یعنی همین نوار کرکره ای که در ستون سمت راست وبلاگ با نام لینکدونی جوگیریات می بینید . اما هیچکدام از این روش ها نتوانستند جای گودر را بگیرند . نه سادگی و سرعت عمل گودر را دارند و هم اینکه کار کردن با آنها فوق العاده سخت است و شخصا همیشه برای حذف یا اضافه کردن لینک جدید به این فهرست عزا می گیرم . خیلی وقت بود که دلم می خواست دستی به سر و روی این لینکدونی بکشم . خیلی از دوستان جدید هستند که دلم می خواهد وبلاگشان را به لینک های جوگیریات اضافه کنم اما آدرس وبلاگشان را یک جا با هم نداشتم و متاسفانه خیلی از دوستان صاحب وبلاگ هم وقتی کامنت می گذارند نشانی وبلاگشان را نمی نویسند . و صد البته دوست دارم با وبلاگ های جدیدی خارج از دایره دوستان جوگیریات آشنا بشوم و لینکشان را به این لیست اضافه کنم تا لینکدونی جوگیریات از این بی رونقی و کسادی و دیر به دیر بالا و پایین شدن لینک ها خلاص بشود . 

مخلص کلام اینکه اگر مایل هستید لینک وبلاگ شما هم به فهرست وبلاگ های لینکدونی اضافه بشود لطفا آدرس وبلاگتان را توی کامنتها بنویسید و دوستان بی وبلاگ هم اگر وبلاگی را خارج از دایره دوستان می خوانند و دوست دارند ، توی کامنت ها معرفی بکنند تا شاید مقدمه ای باشد برای آشنایی بیشتر ما با وبلاگ های جدید .


برای اینکه رفع سوء تفاهم بشود عرض کنم که انتخاب های لینکدونی هر وبلاگی یک امر کاملا سلیقه ایست و اگر پیشنهاد وبلاگی شما در لینکدونی قرار نگرفت ضمن اینکه پیشاپیش عذرخواهی می کنم صرفا بگذارید به حساب تقاوت سلایق و لاغیر  . ممنون ...




فایل این دوستان برای بازی وبلاگی به دستم رسیده است . اگر احیانا کسی فایل ارسال کرده و نامش در لیست نیست اطلاع بدهد :

1- داود پورامینی 2- فریبا 3- رها آفرینش 4- پونی 5- بهار همیشگی 6- دل آرام 7- سمیرا 8- سمانه 9- امیرحسین 10- حسام 11- مرضیه 12- منصوره 13- طاهره 14-سارا 15-سیاه سفید خاکستری 16- آهو 17-خورشید پورامینی 18- آقای رگبار 19- امی 20-باغبان 21- صدیقه 22- مریم 23-عباس موسوی 24- بمب هیدروژنی 25-بیوطن 26-پروین خانم 27-مهرداد 28-محسن باقرلو 29-ترنم 30-رضوان سادات 31- رها 32- فرگل 33-اردی بهشتی 34- آذرنوش 35-وانیا 36-احمد 37- آوا 38-پری گل 39- م.ح.م.د 40-عاطی 41- تیراژه 42- حباب لامپ 43- سحر 44-هاله صداقی 45- بشرا 46- پرهون


انشاء الله عکس ها ساعت 20:20 جمعه شب رونمایی خواهند شد .



یادروز استاد حشمت الله اسحاقی

یک عکس ، یک ویدیو ، یک طرح ، یک شعر نو و یک غزل  از بابا اینجا می گذارم برای یادگاری 

اگر قابل دانستید فاتحه ای برای شادی روحش نثار کنید :




من و تو رهگذرانیم و جهان

ساحل ماسه ای دریایی است

و نشان من و تو

رد پایی که بر آن ماسه ی نمناک به جا می ماند ...
******************************

من همیشه عاشقم

هستم وهمیشه بوده ام

من همیشه عاشقانه عشق را ستوده ام

از گذشته ها ، از زمان کودکی

آن زمان که گونه های کودکانه ام

زیر شعله های سرخرنگ تب

رنگ خون گرفته بود

اشک گرم مادرم به روی گونه ام دوید

عشق را شناختم

++++

هرغروب آفتاب

پای تاسر انتظار

خیره می شدم به چارچوب در

تا نوازشم کند ، نگاه پرمحبت پدر

او پس از دمیدن ستاره ها در آسمان

خسته از تلاش بی امان

بادودست پینه بسته می رسید

عشق را شناختم

++++

اززمان مدرسه

آن زمان که دختری به روی جلددفترم

عکس قلب تیر خورده ای کشید

عشق را شناختم

++++

دربهار

فصل گل

آن زمان که بلبلی زفرط اشتیاق

در میان باغچه ، دم به دم سرود خوان

نغمه های عاشقانه می سرود وگنگ ومات

روی شاخه های پر شکوفه می پرید

عشق را شناختم

+++

من همیشه عاشقم

هستم وهمیشه بوده ام

من همیشه عاشقانه عشق را سروده ام

+++

من همیشه در تمام سال های عمر

درتمام فصل های سال

درتمام ماه های فصل

درتمام هفته های ماه

درتمام روزهای هفته

درتمام لحظه ها

عاشقانه عشق را ستوده ام

++++

من نه اینکه تازه طعم گرم عشق را چشیده ام

بلکه با همای تیزبال عشق

تا فراز قله های آرزو پریده ام

بلکه در هوای زندگی

تاسراب عاشقی دویده ام

+++

هرکجا که در میان محفلی نشسته ام

هرزمان که با رفیق و یار همدلی نشسته ام

من همیشه ، هرکجا ، به هر کسی رسیده ام:

یا سرود عاشقانه ای سروده ام

یا نوای عاشقانه ای شنیده ام

+++

من همیشه عاشقم ، هستم و همیشه بوده ام

من نه اینکه تازه طعم گرم عشق را چشیده ام

من همیشه عاشقانه عشق را ستوده ام


****************************

دنیا مرا به حال خودم واگذاشته

در راه صد علامت و امّا گذاشته

 

مثل شقایقی که به صحرا دمیده است
داغ غم تو در دل ما پا گذاشته

 

لیلی ببین که با دل مجنون چه کرده‌ای

بیچاره سر به دامن صحرا گذاشته

 

از عشق گفته‌اند ولی عشق شاهد است

هرکس رسیده سر به سر ما گذاشته

 

نارفته راه‌ها همه بن‌بست می‌شود

آیا مرا به حال خودم واگذاشته؟!

92/10/4
************************

**************************


تابستان سال 92 وقتی بابا مراسم سالگرد پدرش را برگزار کرد آهی کشید و گفت :

خیالم راحت شد .

فردا بعد از ظهر ، خیال من هم راحت می شود ...



بیست و چهارم دی ماه

سال قبل چنین شبی آخرین شب عمر دنیایی پدرم بود .


چند وقت پیش توی کامنتهای جوگیریات از روز بیست و چهارم دی ماه به عنوان یک روز لعنتی یاد کردم و دوستی محترمانه به من گفت اینروز روز تولد فرزندش بوده و عزیزترین روز عمر اوست .

امشب قصد ندارم با بازگو کردن خاطرات آن روز کامتان را تلخ کنم .

خودخواهی محض است تصور اینکه تلخ ترین روز عمر من باید تلخ ترین روز عمر شما هم باشد .

فقط به عنوان یک دوست یا برادر که اتفاق تلخ فوت پدر را تجربه کرده است دوست دارم به شمایی که سایه حضور پدر را بالای سرتان دارید چند تا سفارش کنم که اگر دوست داشتید همین امشب انجامشان بدهید .

سفارشی مثل توصیه یک سرباز در حال ترخیص به سرباز صفری که آمده است آموزشی

مثل سفارش روز اول مهر یک شاگرد کلاس دومی به شاگردهای کلاس اول

مثل سفارش یک همکار با چند سال تجربه به کارمندی که تازه استخدام شده است

سفارشی که مطمئن هستید از سر خیرخواهی است و تجربه

ولی اینکه انجامش بدهید یا نه به خودتان مربوط می شود :


لطفا همین حالا

همین الان که دارید این پست را می خوانید بروید پیش پدرتان 

اگر نزدیک شما نیست یک زنگ به او بزنید و صدایش را بشنوید .

حرف که می زند صدایش را گوش کنید . صدای نفس هایش را و سعی کنید آهنگ تک تک کلمات و گرمی همه نفس هایش را توی ذهنتان ثبت کنید . 

از صحبت های عادی او با گوشی فیلم بگیرید .

از همین سلام و احوال پرسی های معمول . عکس هم خوب است ولی فیلم خیلی بهتر است .اینطوری  آدم صدای بابایش بهتر یادش می ماند . 

همین فردا یک قرار دوتایی با بابایتان بگذارید و به او بگویید چقدر برایتان عزیز است و دوست داشتنی . اگر مقدور نیست اسمس بزنید و بگویید که چقدر دوستش دارید . اگر چیزی هست که می خواسته اید به او بگویید و گذاشته اید برای روز مبادا همین فردا به پدرتان بگویید . فکر کنید فردا روز مباداست . محکم بغلش کنید و محکم ببوسیدش . به صورتش به چشمهایش به موهایش دست بکشید و سعی کنید با تک تک اعصاب لامسه چین و چروک های صورتش را به خاطر بسپارید .


شمایی که از نعمت داشتن پدر محروم نیستید متوجه نمی شوید این اتفاقات ساده چقدر لذت بخش هستند و چقدر حیاتی و برای کسی که بابایش فوت کرده حتی خیال اینها چه آرزوهای محال و چه حسرت های بزرگی همراه دارند .

به پاس رفاقتمان قسمتان می دهم

همین حالا بروید دست بابایتان را بگیرید . محکم فشار بدهید و ببوسید ...



از صمیم قلب دعا می کنم هیچ وقت تجربه تلخ من در روز بیست چهارم دی ماه سال 92 برای هیچ کدامتان تکرار نشود . اگر پدر و مادرتان در قید حیات هستند آرزوی سلامتی و طول عمر برایشان دارم و اگر مثل بابای من از این دنیا رفته اند شادی روحشان را آرزو می کنم .

شب به خیر ...


دوستانی که تا این لحظه برای شرکت در بازی فایل فرستاده اند :

  1. داود پورامینی
  2. فریبا
  3. باغبان
  4. رها آفرینش
  5. پونی
  6. دل آرام
  7. بهار همیشگی
  8. پونی
  9. حسام
  10. مرضیه
  11. سمیرا
  12. امیرحسین
  13. سمانه
  14. منصوره
  15. طاهره
  16. سیاه سفید خاکستری
  17. آهو

توضیحات مربوط به بازی را در این پست می توانید بخوانید و فقط برای یادآوری عرض می شود که فقط تا ساعت 22 پنجشنبه برای ارسال فیال فرصت دارید .

ممنون ...



نوستالژیک تی وی

یکی از محبوب ترین ژانرهای سینمایی سالهای قدیم ما فیلم ها و سریال های کاراگاهی بود که خدا را شکر با وجود تمام محدودیت ها و کمبودها در این فقره زیاد دچار مشکل نبودیم و تا دلمان می خواست فیلم و سریال کاراگاهی و پلیسی نشانمان می دادند . از خانم مارپل و پوآرو و شرلوک هولمز گرفته تا کاراگاه رکس و ناوراو و سوئینی و چامپیون و کاراگاه کاستر و کاراگاه دریک و بازرس و ....

این فیلم و سریال ها با تمام تفاوت های ساختاری که داشتند معمولا در یک نکته مشترک بودند . این نکته مشترک که همان گره تعلیق و هیجان انگیز داستان بود معمولا یک شکل مشابه در همه این فیلم ها و سریال ها داشت . اینکه معمولا مظنون و مجرم و مقصر و قاتل اصلی که کاراگاه دنبالش می گشت کسی بود که در طول فیلم شما اصلا و ابدا به او شک نمی کردید و انتظار نداشتید او مقصر این جنایت باشد . و در واقع قسمت جذاب ماجرا هم همین بود که چون شما به او شک نداشتید در پایان وقتی می فهمیدید همه آتش ها از گور او بلند می شود غافلگیر می شدید .


تعریف از خود نباشد اما بنده با وجود سن کم ، تخصص ویژه ای در حل معماهای جنایی و کاراگاهی فیلم و سریال هایی که می دیدیم داشتم و معمولا در اواسط داستان حتی خیلی قبل تر از اینکه کاراگاه زیرک موفق به حل معمای جنایت بشود مجرم را تشخیص می دادم و به باقی تماشاگران معرفی می کردم . از آنجا که مظنون و مقصر معمولا آب زیر کاه و مظلوم نما بود هیچکس حرف مرا باور نمی کرد ولی در انتها که معما فاش می شد و آن شخص به عنوان مجرم دستگیر می گردید اعضای خانواده با تعجب از من می پرسیدند که چطور متوجه شدی ؟


جواب خیلی ساده بود . نکته ای که معمولا کسی به آن توجه نمی کرد . از بچگی خیلی به کار دوبله علاقه مند بودم و علاوه بر اینکه صدای خیلی از شخصیت های مشهور را تقلید می کردم توانایی خوبی هم در شناختن صداها داشتم . نه اینکه بدانم این صدا متعلق به کدام دوبلور عزیز کشورمان است نه ، ولی دقیق می دانستم که قبلا جای کدام شخصیت های مهم صحبت کرده و جنس صدایش با صدای دوبلورهای عادی فرق دارد . از آنجا که معمولا دوبلورهای مشهور به جای کاراگاه و دستیارش حرف می زدند و  مظنون و مقصر جنایت هم به همین منوال توسط یکی از گویندگان مقتدر دوبله می شد و باقی شخصیت ها توسط گویندگان کمتر مشهورتر دوبله می شدند می فهمیدم که قاتل کیست . همین فوت کوزه گری من برای تشخیص جنایتکار و مقصر اصلی داستان بود . مثلا به جای یک کارگر ساده یا یک پیشخدمت که نقش کوچکی در داستان داشت یکی از صداهای خوب دوبله حرف می زد و من از همین جا می فهمیدم که احتمالا نقش او در داستان خیلی پر رنگ تر از چیزی است که وانمود می کند  .

به همین سادگی بنده خیلی زودتر از خانم مارپل و پوآرو و شرلوک هولمز می توانستم قاتل را پیدا کنم .


این خاطره بی ربط را به این علت برایتان تعریف کردم که مقدمه ای باشد برای اینکه  اگر دلتان برای فیلم ها و سریال های زیر خاکی قدیمی تنگ شده است ، به این سایت مراجعه کنید .

اگر آدم خاطره بازی باشید ، نوستالژیک تی وی بدون شک ساعت ها مشغولتان خواهد کرد . از فیلم و سریال و کارتون ایرانی و خارجی گرفته تا کلیپ و مستند و آهنگ نوستالژیک همه چیز در نوستالژیک تی وی یافت می شود .

نمی دانم شاید شما هم با دیدن یک همچین کلیپ هایی مثل من نم اشکی به گوشه چشمتان بدود و با شور و شوق از تماشای بالتازار و زبل خان ، کودکانه ذوق کنید .

خوشبختانه نوستالژیک تی وی کاملا رایگان است و اگر دلتان خواست می توانید با کمک مالی این سایت را در ادامه این راه دشوار ولی ارزشمند حمایت بفرمایید .

از امی عزیز به خاطر معرفی نوستالژیک تی وی یک دنیا ممنونم ...