جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

وحید هنوز دارد نفس می کشد ...

چهل و شش ساعت پیش وحید از خانه بیرون آمد .

حاجی خانه نبود و حاج خانوم هم فقط صدای خداحافظیش را شنید .

از خانه بیرون رفت مثل هر روز

صدای دزدگیر

صدای باز شدن در

صدای روشن شدن ماشین

وصدای بسته شدن در حیاط خانه  

- 

 

چهل و سه ساعت قبل  

لاستیک ماشین وحید داشت می چرخید اما راه نمی رفت .

همه چیز دنیا وارونه شده بود

چراغ های قرمز ، چشمک های برعکس می زدند

آدمها سرهایشان پایین بود و پاهایشان بالا

زمین رفته بود جای آسمان و آسمان آمده بود روی زمین

همه چیز برعکس بود ولی شفاف

به شفافی آیینه

به صافی شیشه

شاید یک تکه از شیشه های ماشین رفته بود توی بخش بینایی مغزش  

 

 

 

سی و نه ساعت قبل  

دکتر با حاجی حرف می زد دو سه نفر دیگر هم بودند .  

دکتر حرف می زد و آنها سرشان را تکان می دادند .

حاج خانوم دوست داشت بفهمد دکتر چه می گوید اما نمی شنید .

گریه می کرد اما اشکش نمی آمد .

با خودش می گفت : کاش این ماجرا عین اشکهایم تمام شده بود .  

 

 

شش ساعت قبل حاجی آخرین امضا را پای آخرین برگه انداخت .  

حاج خانوم بالای سر وحید ناله می کرد :

وحید جان ! مامانی صدامو می شنوی؟

امروز اتاقت رو تمیز کردم 

وسیله هات رو جمع و جور کردم

انقدر تمیز شد وحید جان

انقدر خوشگل شده ...

حاجی بغضش ترکید

گریه نمی کرد شیون می کرد

زار می زد

  

 یک ساعت قبل  

دکتر از در اتاق آمد بیرون و سرش را تکان داد عین فیلم ها

صدای گریه همه بلند شد

حاج خانوم ضجه می کرد و محکم می زد توی سرش

حاجی دستش را گرفته بود جلوی چشمش و شانه اش بالا و پایین می رفت

آدم ها از توی اتاق ها سرک می کشیدند تا تماشایشان کنند

همه گریه کردند به جز

آن دختر خانوم سفید پوش توی قاب عکس که انگشتش را گرفته بود جلوی دماغش  

 

 

حالا وحید توی اتاق عمل است .  

چند تا دکتر بالای سرش هستند .  

فرقی برایشان نمی کند که آدمی که زیر تیغشان رفته از نظر فنی مرده است .  

آنها کارشان را درست انجام می دهند .

کارشان زنده نگاه داشتن وحید نیست .  

دارند تجزیه اش می کنند قبل از کرم ها و موش ها و مورچه ها

دارند تجزیه اش می کنند قبل از خاک

قبل از آمیب ها و میکروب ها و تک یاخته ها  

 -

 

 

 

فردا

وقتی  نعش وحید روی دوش ماست

کلیه اش را می دهند به آن پسر کهنوجی

که سه سال و نیم است هفته ای 3 بار ترک موتور برادرش می نشیند

و هوار کیلومتر می گازد تا بیاید کرمان برای دیالیز .

 

وقتی وحید را می گذاریم توی خاک

قلبش را می دهند به  نرگس - 11 ساله از کرج

که نقاشی های خیلی قشنگی می کشد .  

 

 

 

 

 

پی نوشت : 

این پست را  ۳۱ فروردین پارسال اینجا نوشتم  

امروز سالگرد وحید بود ...  

 

نظرات 78 + ارسال نظر
نازنین مریم شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 01:49 http://morgheasir.persianblog.ir

خدا رحمت کنه وحید رو..
به نظرم ادم باید دل بزرگی داشته باشه..من خودم دلم میخواد اگه مرگ مغزی شدم اهدا عضو داشته باشم ولی اصلا مطمئن نیستم بتونم اجازه بدم بدن عزیزانم رو.................................

آوا شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 02:23

خیلی وقته دنبال عضویت بودم اما وقت نمیکردم.
مرسی ی ی ی بخاطر این لینک.دارم ثبت نام
میکنم....
راستی این پ.ا.ئ.ی.ز.....چی شدن!!کجا رفتن!!
خودشون کر کره رو کشیدن پایین یا
مهرومومشون کردن!!وا!!!شهر
از امنیت در آمده باز!!!
کسی خبری داره!!
یاحق...

یلدا شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 02:52 http://delnebeshteh.blogfa

خدا بیامرزدش

قشنگ روایت کردید اشک در ار بود!
تیترو نخوندم
نمیدونم چرا فک میکردم یه چیزی تو مایه های شعر مادر /ایرج میرزا باید باشه ولی بگو یه درصد شبیه بوده باشه !!!!!
شاید به خاطر عکس......... و وجود حاج خانوم

صادق شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 02:55

من پسر عموی وحید م،امشب که پستت رو خوندم تحت تاثیر قرار گرفتم و کارتون رو تحسین کردم من هم میخواهم برم عضو بشم .

پروین شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 02:57

مرسی کیامهر عزیز از توجه و پاسخت.

من خودم تصمیم ندارم عضویت ام رو باطل کنم. نمیدونم.... شاید اقتضای سنم باشه که اهمیتی که به این موضوع میدم کمتر از اونی است که بچه هام میدن.
اما میخواستم مساله ای رو روشن کنم اینجا. مسالهء بیرحمی دکترها و این صحبت ها نیست. اینجا بیماری رو که دچار مغز مرگی شده، نمیتونند از دستگاههای احیا کننده جدا کنند تا مادامی که مغزش از کار بیفته (که گاهی ماهها طول میکشه) یا خانواده اش اجازه بدهند. و این روند خرج بسیار زیادی روی دست دولت و سیستم بهداشتی اینجا میذاره.
خیلی خیلی متاسفم که این رو میگم. اما فکر نکنم این مساله در ایران به این اندازه صادق باشه. واقع گرا اگر باشیم، فکر نکنم در ایران همهء بیماران مرگ مغزی رو بدون مثلا درنظر گرفتن توانایی های مالی شون برای ساپورت این پروسهء‌ طولانی و پرخرج، به زور دستگاه زنده نگه دارند تا ببینند چه پیش می آید. اما اینجا مجبورند و هزینه ای هم برای بیمار ندارد.

پس جریان این نیست که دکتر بگوید اوکی... بیایید این مریض را بکشیم که اعضایش را اهدا کنیم.

امیدوارم متوجه منظورم شده باشید.

پروین شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 02:59

در ضمن
کیامهر جان
امیدوارم بیدار باشی و این نظر رو زود بخونی. چون میخواستم ازت بخوام که اگر فکر میکنی کامنت های من با رسالت نهفته در این پستت تناقض داره، پاکشون کنی.

مسالهء سانسور یا عدم آگاهی و اینها نیست. گاهی بعضی جاها جای بعضی حرفها نیست.

موفق باشی

پروین شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 03:05

راستی....

هی میخواهم یه چیزی بپرسم هی یادم میرود.

برندهء بهترین صدا بالآخره انتخاب شد؟ رای گیری شد و من متوجه نشدم یا مساله به همان مرحلهء انتخاب فینالیست ها ختم شد؟

ایشالا بزودی

سمیرا شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 07:24 http://nahavand.persianblog.ir

منم حدود 3 ساله که کارت گرفتم هر وقت بهش فکر میکنم راستش کمی میترسم از مرگ اما خوشحال میشم اگه بعد از مردنم به یه دردی بخورم

دخترک زبون دراز شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 07:28 http://dokhtarezabonderaz.blogsky.com

سلام روحش شاد کار بزرگی کردند خانوادش

کیانا شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 07:57 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

من ۳سال پیش بدون اجازه عضو شدم میگم بی اجازه چون عملن باید به سن قانونی برسی و یا خانوادت مطلع باشن و راضی
وقتی مامان فهمید خیلی عصبانی شد دعوام کرد اما باهمه حرفایی که شنیدم هیچوقت پشیمون نشدم حتی یه لحظه ام تردید نکردم چون همیشه اعتقاد داشتم بعد مرگم اون اعضا رو داشته باشم یانه فرقی نمیکنه اما میتونم کسی و نجات بدم تا یه شانس دیگه واسه زندگیش داشته باشه
امیدوارم تفکراتی که باید میشه مردم از اینکار سرباز بزنن ازبین بره
این حس خوبو با هیچی عوض نمیکنم

قاصدک شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 08:52 http://mtabasom.blogfa.com

آخی..
نمیدونم چی بگم خیلی قشنگ بود گریه ام گرفت..
خدا رحمتش کنه..
منم دوست دارم از این کارتا بگیریم
از کجا باید عضو بشم؟

هاله بانو شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 08:59 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلامممممممممم
الان من اینجا باید بگم صبح بخیر

صومعه شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 09:15

سلام
خوشحالیم از اینکه شما هم به جمع ما پیوستی.
ما هم همگی آرزو داریم به مرگ مغزی بمیریم اما ما نمیمیریم بلکه فقط این دنیا را با همه خوبی و بدی اش ترک میکنیم و اعضای بدن مان را در اختیار کسانی قرار می دهیم که به آنها نیاز دارند. پس باز هم زنده ایم.
قلبمان در قفسه سینه دیگری به تپش در می آید و ...
من به سهم خودم از تو داداش کیامهر خیلی خیلی ممنون. این یکی از بهترین راههایی بود که می تونستی بانک اهدا اعضا رو معرفی کنی. به جمع ما خوش اومدی

دخترک زبون دراز شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 09:27

سلام هاله بانو منم اینجا میگم صبح بخیر اونجا که کسی نمیاد

سهبا شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 09:46 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

این جور آدمها مگه مرگ هم دارند ؟
بر این باورم که روحش شاد و سرزنده با ماست و در کنار ما زندگی میکنه .
آرزوی صبوری بیشتر برای پدرومادرش رو دارم .
مثل همیشه عالی بود کیامهر عزیز . ممنون .

وانیا شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 10:00

سلام
کیاجان تبریک خوش اومدی حالا زیادی جوگیر نشو منم اوایل احساس میکردم الانه که مرگه مغزی بشم و...اما بعده چندوقت عادی شد برام البته نمیگم نمیخام اونجوری نمیرما اما دیگه حالا که نیت کردی و انجام دادی بقیه اش با خدا

بازیگوش شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 10:28 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

یادش به خیر یه سال پیش بود که عضو شدم و جریانشم نوشتم تو وب...
یه دوست اگاهم کرد و الان من هم همین ارزو رو دارم

رضوان شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 10:41 http://zs5664.blogfa.com/

باقی خداست
روحش شاد

رضوان شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 10:44 http://zs5664.blogfa.com/

من و همسرم بیشتر از یکساله که عضو شدیم و درخواست کارت هم دادیم اما هنوز کارتی به دستمون نرسیده ولی به خانواده م سپردم که اگه یه روزی...................
تو این دنیا که هیچ کار مثبتی برا کسی انجام ندادیم لااقل مرگمون باعث زندگی چند نفر بشه
البته اگه مرگ مغزی بشیم!!!!!!!!!!!!!

تلاش شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 11:23 http://hadafbozorgman.blogfa.com/

هاله بانو شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 11:33 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

چقدر سوت و کوره امروز؟؟؟؟؟؟

شازده کوچولو شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 11:51 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

خیلی وقت بود که دنبال موقعیتی می گشتم که کارت اهدا عضو و پر کنم ولی نمی شد.
ولی امروز این کارو کردم و خیلی هم خوشحالم.
اما در مورد کامنت خانم پروین هم باید بگم، من هم این قضیه رو شنیدم تا جایی که یکی از نزدیکان ما که کارش توی بیمارستانه می گفت گاهی اوقات از مقامات دولتی بالا زنگ می زنن و دستورشو صادر می کنن که دسنگاه و از بدن بیمار جدا کنن و اهدا عضو و به شخص خاصی که سفارشش و می کنن انجام بدن..
ولی در هر صورت با شما موافقم.
قسمت و سرنوشت آدم هر طوری که رقم خورده باشه گریزی از اطاعتش نیست.
همون کسی که این عمر و زندگی رو به ما هدیه داده خودش هم می دونه کی ازمون پسش بگیره.
برای همه دوستان خوبم عمری طولانی همراه با خوشی آرزو می کنم

وانیا شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 12:59

وروجک شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 13:21 http://jighestan.blogfa.com

منم به زودی این کارو می کنم
راستییییییییییی
این بلاگت چرا هشت خط درمیون نشون میده وقتی اپدیت میشم میزنمشا

مامان زهرا نازنازی شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 20:55 http://www.zahra1389.persianblog.ir

(╥﹏╥)

❀❀❀❀❀
❀❀❀
❀❀

مریم شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 21:34 http://mazhomoozh.blogfa.com

الهی بمیرم کیا خان. دلم خون شد. هیچ کس متوجه درد اون پدر و مادر نمیشه.

eli شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 22:50 http://u20i.blogfa.com/

چونم لرزید . . .
خوش به حال وحید . . . چه مرگ شیرینی داشت.

سرندیپیتی شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 23:52 http://serendipity29.persianblog.ir/

خداوند غرق در رحمت بیکرانش کنه، انشاالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد