جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

گوست کیا : رازهای کوچک ٬ رمزهای مشترک

من وقتی بمیرم ... روحم می شود از این روح های پررو که ول کن دنیا نیستند

از همین روح هایی که توی فیلم ها نشان می دهند  

از همین ها که راه می افتند توی بیمارستان و جنازه خودشان را که می بینند کفشان می برد 

احتمالا روح من هم  از توی در و دیوار و آدمها رد می شود و خر کیف می شود و ذوق می کند  

بعد چار تا روح سرگردان دیگر پیدا می کنم و می نشینیم با هم تبادل اطلاعات می کنیم  

شاید اگر وبلاگ داشتند تبادل لینک هم کردیم 

بعد از این همه کارهای فان و خنده دار 

وقتی حوصله ام سر رفت باید بگردم دنبال یک مدیوم 

یعنی یک آدم زنده که صدای مرا می شنود  

و می تواند حرفهای مرا برای آدمهای زنده بازگو کند  

یک چیزی مثل ووپی گلدبرگ توی فیلم گوست

  

 

 

دیشب بد خواب شدم شدید  

تا صبح خوابم نبرد  

نمی دانم این فکر روح شدن از کجا پیدایش شد  

البته حالا که فکر می کنم یادم می آید اولش از کجا شروع شد

توی رختخواب که رفتم و خودم را پتو پیچ کردم 

اول یاد وحید افتادم و بعد کارت اهداء عضو 

بعد خودم را تصور کردم بعد از یک تصادف سخت روی تخت بیمارستان 

یکهو روحم از جسمم فرتی زد بیرون و رفتم بالا   

مثل آرش توی کلیپ pure love 

 

اینها همه توی بیداری بود البته

ولی تصور بامزه ای بود و کیف می کردم از ادامه دادنش 

از بیمارستان آمدم بیرون و رفتم دم در خانه خودمان و رفتم پیش مهربان   

هر کار کردم صدایم را نشنید .  

رفتم توی شهر و یک مدیوم پیدا کردم  

البته مدیومم  شبیه ووپی گلدبرگ نبود که آدم از دیدنش زهره ترک بشود 

یک مدیوم خوشگل پیدا کردم جای خواهری  

بعد انقدر رفتم روی مخش که مجبور بشود برود پیش مهربان و سلام مرا به مهربان برساند . 

مهربان اول حرفهایش را باور نکرد  

بعد که مدیوم خوشگل ما هی اصرار کرد  

مهربان برگشت و به او گفت : 

اگر راست میگی و الان روح کیامهر کنار توست  بگو یک جمله ای بگه که من مطمئن بشم اونجاست . مثلا یه راز یا یه رمز یا یه چیزی که فقط من و کیامهر می دونیم ... 

 

به اینجای تصوراتم که رسیدم ٬ یک لحظه ماندم که چه چیزی باید بگویم ؟ 

واقعا چه جمله ای یا چه رازی یا کدام خاطره را بگویم که مهربان مطمئن بشود من خودم هستم  

 

اینجای تصوراتم خیلی خوب بود چون من تازه فهمیدم که می شود از این یک پست بیرون کشید 

و اصلا می شود آن را تعمیم داد به همه  

مثلا اگر مدیوم روح من قرار باشد پیش شماها بیاید  

باید چه بگوید که باورش کنید ؟  

کدام کلمه یا جمله یا رمز یا راز هست که اگر بشنوید من به یادتان می آیم ؟ 

خوب که فکر کردم دیدم بد هم نیست ها ... 

مثلا :

 

به مهربان می گویم : کممد ٬ مثال شلغمی ٬ چغاله بادوم ٬ اولین سال تحویل رفاقتمان  

به آبجی نرگس می گویم : کلاه کاسکت آبیم ... کبریت بازی ... یقه پاره من ... 

به آبجی مریم می گویم : دفتر انتقام گیری ٬ هواپیما و زیر دریایی توی استخر...

به کرگدن می گویم : من و تو و جناب گندم ... برف ... پشت بام خانه شما ... 

به کورش می گویم : پیکان صفر و ترانه هایده ٬ (فصل )بهار و بوشهر و کافه گلاسه   

به الهه می گویم : شپل ٬ ۱۱:۱۱ ٬ قمر مامان حاجی ٬ اتصالی 

به ابله خاتون می گویم :منظومه شمسی ٬ خلیندر ٬ درخت اد... 

به شیرزاد می گویم : هایپ الکل و پسته ٬ گل باغمی تووو ... چش و چراغمی تووو...

به نینا می گویم : بیامم خنده کنان نوگل خندان دنی بی ... ترشی هفت بیجار ...  

به سیمین می گویم : اون یارو دیوونهه که قبل از عید  زد بهت ... 

به رولی می گویم : قهر سوهانی ٬ ژرمینال امیل زولا 

به نیما می گویم : هیچ تنها و غریبی ... ابی ... گیتار ... جمال ... 

به مومو می گویم : دیوان شمس تبریزی  

به لژیونلا می گویم : سال ۸۲ - مرخصی بدون حقوق -۲۰۰۰ تومن پوشک بچه... 

به پونه می گویم : محموله دریافت نشد ...  

به خانوم زائر می گویم  : میرزا کوچک خان ... عکس خردسالی و زحمت اسکن کردنش 

به مامانگار می گویم : رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست ...شیمی... 

به ... می گویم : س+ دلواپسی +۰۲۰ 

به دختر خاله سپیده می گویم : سفیر دانمارک ... کوهنوردی ... تو ... 

به آلن می گویم : ر- جیم - الف ... میدان امام حسین ... 

به مژگان امینی می گویم : والک پلو وسط جاده کرج - همدان ... 

به دنیز می گویم : به دوست جانم سلام برسان ... فوتبال در پولتیکا 

به نازگل می گویم : نه نمی گویم بعدا وقتی مطمئن شدم می گویم ... 

به آقای دوست می گویم : بسم الله نور از قم ...

به مهدی عجمی می گویم : قلعه بالا... جعبه شکلات جاده مخصوص  

به فرنویس می گویم : مصاحبه ... زر نوشت ... رفسنجان ... 

به گل گیسو می گویم : سان = ترشی  

به اقدس خانوم می گویم : ما هر چه هدر داریم از شما داریم 

به هیشکی می گویم : کرمان خودرو ... عینک دودی ... پراید مشکی ... 

به امیر حسین می گویم : جهان پهلوان تشخیص هویت  

به الناز می گویم : چشمهای حاجی عبدالله 

به میلاد می گویم : شماره ۱۱ من بودم  

به محمد می گویم : خانوم سین ... مجله ... 

به عاطفه می گویم : جزوه های دانشگاه ... رفتار من عادیست ... بانو ... 

به رها پویا می گویم : سوژه فنا شد ... جیمبو ... کاپیتان ... وینسنت کسل ... 

به من و من می گویم : دروغ سیزه ... زخم بستر هندونه ... 

به شازده کوچولو می گویم : عمارت اربابی ... بدری ... شهزاده رویا ... 

به عاطی می گویم : فایل جشن تولد ها 

به کیانا می گویم : نیمسوز 

به ووری می گویم: عکسهای جناب سرهنگ 

به بهنام می گویم : هیلا صدیقی  

به سهبا می گویم : خلیل عقاب 

به محسن فرفری می گویم :  

دختر بندر لبتُ .خواهرتُ مادرتُ. (این بندر در اسرائیل است البته ) 

به فرناز می گویم : تو از راه می رسی پر از گرد و غبار ... سارینا توی سبد ... 

به هاله بانو می گویم : آهای خانوم پیشی ... با اون چشمای میشی ... به هر کی اخم کنی شلوارشو می کنه جیشی ..

به رها بانو می گویم : قبض جریمه ... علیرضا ... زود خوب شو ... 

به وانیا می گویم : لپ تاپ ... شیکم آخوندی ... درستو بخون بچه ...  

به کودک فهیم می گویم : شهسوار ... دریا کنار ... 

به فاطمه می گویم : ورقه هاتو صحیح کردم خانوم معلم ...

برای مریم  صدای ماژ و موژ در می آورم امیدوارم خودش بفهمد . 

برای افروز صدای لواشک و اسمارتیس در می آورم  

به خورشید می گویم :تبریک  میگم فینالیست اشتباهی ... 

به مینا میگم : کو آب و برق مفتی ؟... 

به روشنک هم می گویم : آخر ما مردیم و این امانتی محسن رو نیاوردی ...

 

ببخشید که صبح شد و مجبور شدم بیایم سر کار 

وگرنه برای بقیه هم یک جمله ای کشف می کردم ... 

 

 

پی نوشت : 

اینجانب کیامهر باستانی هیچ اطلاعی از سرنوشت محسن پاییز بلند ندارم 

ودلیل اینکه وبلاگش رو حذف کرده٬ نمی دونم  

کسی که برای بچه ها پیغام خصوصی گذاشته و گفته لینک محسن رو پاک کنید  

هر کی بوده کار خیلی زشتی کرده که باعث نگرانی بچه ها شده  

بنده لینکش رو پاک نمی کنم ببینم کی میخواد حرف بزنه ؟ 

می خوام بدونم لینک کردن یه باقالی فرانسوی جرمش چیه ؟ 

 

لطفا نگران نباشید ... این بچه عادتشه 

یه  ماه دیگه بر میگرده و براتون تعریف می کنه که فضایی ها دزدیده بودنش  

هرررررر ...

 

نظرات 107 + ارسال نظر
رها پویا یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 11:18 http://gahemehrbani.blogsky.com/

جااانم
مدیوم ناتالی پورتمن باشد خوب؟
تصور کن
اشکم اما دراومد کیامهر
کیامهر باید میدادیم خودمون اون آقا خرسه سوژه رو درسته قورت میداد خودمون و خلق جهان رو خلاص میکردیم. کیامهر دست دست کردی از بس که.
حالا دفعه دیگه که پیداش شد قلی و آقا خرسه رو میبریم و ...
به فکر باش

عاطی یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 11:21 http://parvaze67.blogfa.com

کیا . شاهکاری بخدا .
اولش یه لحظه موندم ولی نمیدونی بعدش چقدر خندیدم . مرسی .

خدیجه زائر یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 13:35 http://480209.persianblog.ir

به این میگن ذوق سلیم .....سرشار همون که کرگدن میگه.....اما ترو خدا فعلا نه.....دلم هری می ریزه پائین.فکر مادراتونم باشین

شازده کوچولو یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 13:41 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

کیامهررررررر
توروخدااااا دیگه از مردن ننویس
دیگه جدی جدی اشکم و درآوردی.
من همیشه آرزو می کنم هیچ وقت شاهد یا شنونده مرگ آدمهایی که دوسشون دارم نباشم و زودتر از همه بمیرم.
می دونم این نهایت خودخواهیه.
از ته دم آرزو می کنم در کنار مهربان جون سالهای سال زنده باشید و زندگیتون پر از رنگ خوشبختی باشه.

دیوونه یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 18:23 http://www.pencil2000.blogfa.com

خیلی پست جالبی بود آقا کیا.من هم خیلی به مرگ فکر میکنم و لحظه مرگم رو تصور میکنم ... احساس میکنم تجربه مرگ باید تجربه خیلی خیلی جالبی باشه و اینکه اصلا ازش نمی ترسم... یه مدتی هم افتاده بودم دنبال تمرکز ذهن و تی ام و یوگا و ...البته یه تجربه هایی هم داشتم که جالب بودند ولی حقیقتش و بخواید دیگه ترسیدم جلوتر برم ... نه از مرگ ... از اتفاقات دیگه ... به هر حال این خیلی خوبه که آدم یه رازی با همه ی کسانی که باهاشون ارتباط داره داشته باشه ...
نهایتا اینکه خیلی باحال بووووووووووووودددد

پری گلی یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 19:40 http://kimiyagarepir.persianblog.ir/

واااااااااقعا که چقدر خلااااااااقین شما آقا کیامهر.

دکولته بانو یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 22:21

من چی عنو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...خیلی کون دولی ای !...

قربونت برم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد