جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

یه وقتهایی آدم یک دنیا حرف نگفته دارد 

حرفهایی که گفتنشان خطر دارد 

و نگفتنشان درد  

بعد تو می مانی و یک دو راهی  

اگر نگویی می ترکی 

اگر بگویی ممکن است تو را بترکانند . 

این خانه به حرمت تمام رفاقت هایی که دیده و رقم زده  

افتاده توی یک هچل بزرگ 

نه می تواند خودش را بزند به کوچه علی چپ و خفه بشود 

نه می تواند بی تابی و نگرانی رفقایش را تحمل کند 

نه حرفی می شود زد 

نه می شود ساکت بود 

اینجا قرار بود خانه امن و آرام باشد 

نه خانه ای که امن و آرامتان را بگیرد 

اگر چیزی نگفتیم لابد نمیشد گفت ... 

 

حالا بیایید یک دقیقه اینجا کنار من بنشینید 

آرام باشید فقط 

به پاس همه لبخند هایی که این خانه بر لبتان نشانده به صاحبخانه اعتماد کنید 

والله خیلی زود تمام خنده های دنیا را میهمان اینجا خواهیم کرد 

والله دوباره دور هم شب تا صبح گل خواهیم گفت و شنفت 

والله دوباره بازی راه می اندازیم کرکره خنده در حد ترکیدن  

 

 

اینها وقت می خواهد 

زمان می برد  

توکل می خواهد  

من دلم روشن است  

که فردا همه چیز درست می شود 

شما هم دلتان روشن باشد 

و دعا کنید  

که این فردا زیاد طول نکشد ... 

 

 

 

همه چیز در مورد اسکول فورجی

 

 

 

 

اسکول فورجی موجود عجیبی است  

درست مثل اسمش 

اسمش اینطور نوشته می شود : ESKOL-4-G 

نمی دانم مخفف چیست  

مهم هم نیست ... 

اولین بار در دوران دانشجویی اسمش را شنیدم 

فکر می کردم یک موجود خیالی باشد و زاده تخیلات همخانه ای هایم 

معمولا اتفاقات عجیب خانه را می انداختند گردن اسکول فورجی 

مثلا کی ته دیگ قیمه شام دیشب را خورد ؟ اسکول فورجی 

کی یک دانه سیگار توی پاکت را کشیده ؟ اسکول فورجی 

کی مزاحم تلفن این خانوم خوش صدایی شده که دارد پشت خط فحش می دهد ؟  

لابد اسکول فورجی 

 

 

 

ادامه مطلب ...

حبس

خرداد ماه ۸۴ من سرباز راهنمایی و رانندگی بودم 

بعد از سه روز آماده باش تعطیلات ارتحال امام

سه روز صبح تا شب توی جاده چالوس برای ملت عزادار راهی سفر  

عینهو مترسک توی خیابان ایستادن و دست تکان دادن مسخره 

وقتی ترافیک تمام شد ساعت ۲ شب جمعه بود . 

به خانه که رسیدم ساعت۳ و نیم شده بود 

انقدر خسته بودم از سه روز پست دادن یکسره و پشت هم که تا چشمم را بستم خوابم برد 

و انگار یک دقیقه طول کشید تا ۹ صبح  

بابا بالای سرم ایستاده بود و با نگرانی گفت : 

دو نفر پایین کارت دارن ! 

همراه ما بیایید آقای اسحاقی ! 

چرا ؟ 

بعدا می فهمید...  

ادامه مطلب ...

برای خالی نبودن عریضه

من برای تولد مهربان و هاله پست ننوشتم 

چون مصادف شد با رفتن شیرزاد 

تولد روشنک هم مقارن شد با فوت مادر بزرگ 

تولد محمد و الهه هم با فیلی شدن جوگیریات 

نمی دانم شاید حکمتی هست در این کار  

وقتهایی که باید حس و حال نوشتن یک پست تمام قد دلی داشته باشم ... 

 

به هر حال فردا روز تولد دو نفر از عزیزان من است 

مامانگار عزیز ٬ مامان عزیز بلاگستان که اندازه دنیا دوستش دارم  

مامانگار مشهد است و من با اینکه تا نزدیک خانه اش رفتم نشد که زیارتش کنم متاسفانه 

اما انقدر به گردن من حق دارد  

و انقدر محبت نثار من کرده که نمی شد امشب چیزی برایش ننویسم 

هرچند که این چند خط لایق لطف بی نهایت او نیست ... 

 

تولدت مبارک مامانگار 

 

و دنیز عزیز 

آبجی کوچولوی من از تبریز 

از اولین خوانندگان جوگیریات 

کسی که میتوانم ادعا کنم تک تک پستهای مرا خوانده 

آبجی مهربونی که در هر پیش آمد و حادثه و اتفاق خوب و بدی  

هوای منو داشته و خواهری کرده  

-

تولدت مبارک دنیز عزیزم  

 

 

+ تولدانه  

+ رویای های دست نیافتنی روزای بلوغ

 

 

تا اطلاع ثانوی ...

 

 

 -

لطفا برای آزادی بی گناهان در بند دعا کنید ...  

 

دوباره کولی بادهای بنفش تیره

 

 

 

بعد از شش ماه بادهای بنفش تیره بروز شد

این بهترین خبری بود که می شد در یک جمعه شب پاییزی شنید   

مرسی ایرن ... 

 

 

  

جوابها

 

 

 

 

با تشکر از دوستان عزیزی که شرکت کردند وبخصوص مولود ٬ حک ٬ فرگل ٬ صالی  و محسن

 

جوابها را می توانید در ادامه مطلب مشاهده بفرمایید . 

لطفا لینکهای زیر هر اسم رو هم یک مطالعه کوچکی بفرمایید ... 

 

 

ادامه مطلب ...

 

 

تشریف ببرید ادامه مطلب و حدس بزنید که صاحبان عکسها چه کسانی هستند . 

جوایز نفیسی برای نفرات اول تا سوم در نظر گرفته شده است ... 

 

 

 

ادامه مطلب ...

تشخیص هویت

 

 

امشب ساعت ۲۲:۰۰