-
افسر نوشت : آتیشت میزنم جناب سروان ( قسمت دوم)
شنبه 24 آبان 1393 00:00
از طرفی به شدت ترسیده بودم و از سوی دیگر حسابی عصبانی بودم . خودم را برای نشان دادن یک عکس العمل درست و حسابی آماده کرده بودم . با عصبانیت رو به مرد کردم و با صدای بلند پرسیدم : چی گفتی ؟ گفت : یه کاری می کنم که آتیش بگیری ... جدیت مرد هنگام ادای کلمات باعث ترسم می شد . هیچکس نمی توانست با یک مامور نیروی انتظامی...
-
افسر نوشت : آتیشت میزنم جناب سروان ( قسمت اول )
جمعه 23 آبان 1393 16:16
تابستان 84 ، چهارراه دانشکده کرج مشغول پست دادن بودم که یکهو یک ماکسیمای مشکی رنگ دور برگردان را خلاف جهت معمول دور زد . تابلوی بزرگ دور زدن ممنوع به قدری واضح و مشخص بود که بعید می دانستم راننده آن را ندیده باشد . واضح بود که راننده تابلو را دیده اما مرا ندیده است . آنروزها نه از تویوتا کمری خبری بود و نه پورشه و...
-
نه از من نه از تو
چهارشنبه 21 آبان 1393 20:56
+ در تذکره الاولیا ِ عطار نیشابوری حکایتی زیبا آمده است به این مضمون : " روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز میخواند . آوازی شنید که : ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از «رحمت» تو میدانم و از «بخشایش» تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس...
-
اسکاتور
چهارشنبه 21 آبان 1393 01:28
معدن چادرملو یکی از بزرگترین معادن سنگ آهن ایران است و شهر بافق به دلیل مجاورت با بزرگترین معادن سنگ آهن ایران از دیرباز مورد توجه و رفت و آمد معدن شناسان و معدن داران و معدنکاران بوده و هست . ( شما البته استادید . مراد از معدنکار کسی است که در معدن کار می کند نه کسی که معدن را می کارد که صد البته معدن کاشتنی نیست ....
-
شبکه های زرد درپیت
سهشنبه 20 آبان 1393 00:27
شبکه های تلوزیونی خوب را می شود از کیفیت تبلیغات و آگهی های تجاریشان شناخت. هرچه برندها و کمپانی های مطرح تری در یک شبکه تبلیغ کنند معمولا کیفیت برنامه های آن شبکه هم بالاتر است و البته شبکه های زاقارت و بدردنخور را هم می شود از تبلیغات بدردنخور و درپیتشان شناخت . چند شبکه ماهواره ای ایرانی هستند که صبح تا شب فیلم پخش...
-
هفتگ
دوشنبه 19 آبان 1393 01:50
یک ساختمان هفت طبقه را تصور کنید که ساکنین تمام طبقاتش وبلاگ نویس هستند و هر روز هفته یکی شان پست می نویسد . شنبه آقا طیب یکشنبه جعفری نژاد دوشنبه مهربان بانو سه شنبه محسن باقرلو چهارشنبه بنده و پنجشنبه هم آرش پیرزاده اسم این ساختمان هم هست هفتگ وبلاگ گروهی هفتگ از امشب شروع به کار کرد و امیدوارم حالا حالاها سرپا باشد...
-
احسان
یکشنبه 18 آبان 1393 03:04
پیش بینی ما از تعداد مهمان های مراسم چهلم پدرم درست نبود . تقریبا دویست تا بسته زیاد آمده بود . آبمیوه و خرما مشکلی نداشت اما موز و کیک یزدی زود خراب می شدند . پسر عمه ام گفت بسته ها را بگذار پشت ماشین من میدونم کجا ببریم . خانم ش مادر یک بچه عقب مانده ذهنی بود . وضع مالی بدی نداشت . یک خانه سه طبقه توی شهرک ما داشتند...
-
حرف های پر فشار
شنبه 17 آبان 1393 02:40
پنجشنبه شب مهمان داشتیم ... مامان چند روزی گرفتار یکی از همین ویروسهای جدید شده بود و یک هفته ای افتاده بود توی خانه . هرچه هم اصرار می کردیم که بیا خانه ما می گفت که ویروسش بسیار وحشی تشریف دارد و دکتر قدغن کرده و از ترس مریض شدن مانی و مهربان در این حال و روز دوست دارد تنها باشد . من هم که به جهنم پنجشنبه حوالی ظهر...
-
تیم فوتبال خانواده آقای ب
پنجشنبه 15 آبان 1393 02:31
آقای الف و آقای ب هر دو کنار هم نشسته بودند روی نیمکت فلزی بیمارستان و داشتند با دلهره به صفحه نمایشگر اتاق زایمان نگاه می کردند . آقای الف که سن و سال بیشتری داشت آهی کشید و از آقای ب پرسید : پدر شدن حس جالبیه . مگه نه ؟ آقای ب که با هیجان داشت به صفحه نمایش نگاه می کرد بدون اینکه نگاهش را بردارد به نشانه تایید سری...
-
نذری
سهشنبه 13 آبان 1393 02:46
مدرسه هایمان کنار هم بود اما زنگ شما رو نیم ساعت زودتر می زدند که چشم پسر و دخترها به هم نیفتد همه ناراحت بودند جز من که دلم نمی خواست چشم کسی دیگر به چشمهای شما بیفتد محرم بود محرم یکی از سال های نوجوانی که با محرم های حالا خیلی توفیر داشت سیصد و پنجاه و پنج روز را به عشق دیدن این ده شب می گذراندم دسته که می آمد می...
-
نذری
دوشنبه 12 آبان 1393 04:38
قمر خانوم نشسته بود روی صندلی و همینطور زل زل نگاهم می کرد . پرسیدم : قمر خانوم ! چایی می خوری ؟ خیلی مختصر گفت : نچ گفتم : خب ! صبحانه که نخوردی . ناهار هم که نداری . همینطوری ضعیف شدی دیگه گفت : میوه هست . میخورم گفتم : با میوه که آدم سیر نمیشه بذار زنگ بزنم برات غذا بیارن . گفت : غذا ؟ سر صلات ظهر عاشورا کدوم دوکون...
-
پدیدارشناسی استعلایی اگزیستانسیالیسم
شنبه 10 آبان 1393 03:30
کلا این رفیق ما در اتمسفری فراتر از اتمسفر ما زمینی ها سیر و سلوک داشت . علی آقا همخانه ای دوران دانشگاهم را می گویم . علی آقا وقتی با شما مکالمه می کند اولین برداشتی که از او دارید این است که بالاخانه اش را اجاره داده و البته که این از نشانه های تمامی آدم های نخبه عالم است . اما این آغاز ماجراست . کافیست فقط بیست و...
-
بیبی انیشتین
جمعه 9 آبان 1393 02:20
در عرض این چند ماه که از تولد مانی می گذرد شب و روزی نشده که به جانشان دعای خیر نکرده باشم . هم خدا بیامرز انیشتین که هیچ ربطی به داستان ما ندارد ولی به هر حال اسمش بالا سر کار هست و باید حق کپی رایتش را بپردازیم هم کمپانی معظم دیزنی و هم کلیه دست اندرکاران ساخت مجموعه " بیبی انیشتین " از آن آبدارچی و خدماتی...
-
رادیو کاکتوس و سایت نماشا
سهشنبه 6 آبان 1393 13:28
یک به همت دوستان عزیزم در انجمن نودهشتیا سومین شماره از رادیو کاکتوس نیز منتشر شد و بنده نیز افتخار داشتم تا در این شماره از رادیو حضور داشته باشم . صفحه رسمی این رادیو را می توانید از اینجا مشاهده کنید و سومین شماره از رادیو کاکتوس هم از اینجا و اینجا دانلود نمایید . دو مدیران خلاق بلاگ اسکای در اقدامی ارزشمند سایتی...
-
اندر احوالات بانکداری تمام الکترونیک
دوشنبه 5 آبان 1393 00:24
جمعه دو هفته قبل که با دوستان دوران دبیرستان قرار داشتیم حدود ساعت 9 صبح رفتم عابربانک پول بگیرم . آقا مهدی دوستم توی ماشین نشسته بود و آمپر بنزین هم روی خانه آخرش بود . قبلا هم گفته بودم که وسواس شدیدی روی تمام شدن بنزین ماشین دارم و از ترس تمام کردن بنزین همیشه وقتی آمپر بنزین به خانه آخر می رسد مضطرب می شوم . پول...
-
شانس در خونه آدم رو نمیزنه
شنبه 3 آبان 1393 02:06
یادم هست بچه که بودم یکی از برندهای وطنی تولید خمیردندان برای خریداران محصولاتش یک قرعه کشی گذاشته بود که جایزه اولش یک خودروی رنو بود و چند تا هم وسایل خانه مثل یخچال و ماشین لباسشویی داشتند و کوچک هایش هم ماشین حساب و یکسال مصرف محصولات شرکت مربوطه بود . شما را نمی دانم اما مغازه های محله ما خمیردندان خارجی نمی...
-
استاد محمد علی بهمنی
جمعه 2 آبان 1393 02:18
زنده باشی استاد محمد علی بهمنی در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست من در تو گم گشتم مرا در خود صدا می زن تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی حالا که لالم خواستی پس خود...
-
پیرمرد همسایه توی جیبش لبخندهای تمام نشدنی دارد
چهارشنبه 30 مهر 1393 02:52
چند شبی بود که مانی سر ساعتی معین تب می کرد . یکی دو شب اول با شربت استامینوفن و پاشویه تبش را پایین می آوردیم اما وقتی این اتفاق بطور مداوم تکرار شد نگران شدیم و رفتیم پیش دکتر . خانم دکتر گفت که تب مانی احتمالا به خاطر درآوردن دندان باشد اما برای اطمینان بیشتر برایش چند تا آزمایش نوشت . دکتر مهربان هم برای بررسی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مهر 1393 00:33
دوستان برای کاری به کمک یک روانشناس نیاز دارم از مخاطبان کسی هست که روانشناسی خونده باشه؟ یا کسی رو میشناسید که بتونه کمک کنه ؟ اگر ممکنه شماره تماس ایشون رو در قسمت تماس با من کامنت بگذارید ممنون
-
تولدت مبارک مریم بزرگه
دوشنبه 28 مهر 1393 01:26
نمی دانم وقتی اسم دختر داییم مریم بوده روی چه حسابی بابا و مامان هم اسم دخترشان را مریم گذاشته اند؟ به هر حال وقتی بچه بودیم و نمی شد که هر دو را مریم صدا کنیم مریم خواهرم را مریم کوچیکه صدا می زدیم و دختر داییم هم شد : مریم بزرگه دایی صمد بیست و پنج سال پیش به رحمت خدا رفت . مریم بزرگه و مصطفی از همسر اولش بودند که...
-
همه چیزمان به همه چیزمان می آید
یکشنبه 27 مهر 1393 02:50
طی یک ماه گذشته یکی دو بار که به مراکز درمانی رفتم با دیدن دفترچه بیمه ام می گفتند که کد نمیدونم چی دفترچه باید 18 رقمی بشه و دفترچه من قابل قبول نیست . دفترچه مهربان هم تمام شده بود و به همین خاطر مجبور شدم برای تعویض دفترچه ها برم تامین اجتماعی . تامین اجتماعی هم چند سالیست که این دردسر بزرگ را از سرش باز کرده وشرکت...
-
جمعه 25 مهرماه
شنبه 26 مهر 1393 01:14
ساعت 9 صبح که بیدار شدم راستش اصلا دلم نمی خواست از خواب صبح جمعه ام بزنم . وقتی که در خانه را باز کردم و چشمم به آسمان نیمه ابری خورد و چند قطره ای هم باران آمد و باد شدید را دیدم پشیمانی ام پر رنگ تر شد . جالب اینجا بود که یکی از رفقا به نام مهدی چند صد متر آنور تر از خانه ما زندگی می کرد و من تا همین دیشب که قرار و...
-
ضیافت از نوع مختصر و مفید
جمعه 25 مهر 1393 01:50
یکی از فانتزی های همنسلان من این بود که درست مثل رفقای فیلم ضیافت کیمیایی با هم یکروز خاص در آینده را تعیین کنیم و جایی با هم قرار بگذاریم . احتمالا شما هم با دوستان دوران مدرسه چنین قرار و مداری داشته اید . فانتزی شیرینی بود که بروی کنج دنج یک کافه بنشینی و از صاحب ارمنی کافه بپرسی : ماتائوس به نظرت یادشون نرفته که ؟...
-
تولد به توان دو
چهارشنبه 23 مهر 1393 00:00
اگر از من بپرسید باید بگویم یکی از سخت ترین کارهای دنیا نوشتن پست برای روز تولد خود آدم است . روز تولد هر آدمی ملغمه ای است از احساسات متناقض اینکه تو مرکز توجه اطرافیانت باشی و مدام تبریک بشنوی و هدیه بگیری و عزیز ( تر ) باشی بدون شک حس خوبیست و اینکه شمع های کیک تولدت را بشماری و یادت بیفتد کم کم داری پیر می شوی کمی...
-
اولد ددی
سهشنبه 22 مهر 1393 01:38
نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا نه ؟ در حالتی که خیلی خاص نیست و کاملا معمولیه مثلا جلوی تلوزیون یا پشت فرمون ماشین و یا هر جای عادی دیگه یهو بدون دلیل یاد یه خاطره ای بیفتید که تا حالا خیلی کم بهش فکر کردید و یاد آدم هایی بیفتید که هیچ تاثیر خاصی در زندگی شما نداشتن شاید 20 سال پیش بود . مطابق معمول داشتیم توی کوچه...
-
نقاشی یک چشم رنگی بالای یک خط سیاهبنفش روی یک بوم سفید
شنبه 19 مهر 1393 03:19
عینک آفتابی اش را گذاشته بود روی سر بالای شال سبز رنگش قد متوسطی داشت چهره اش را نمی دیدم اما می شد حدس زد جوان است عابر بانک ، کارت پولش را پس داد و دختر غر غری کرد و به مردی که به فاصله نزدیک پشت سرش ایستاده بود یک ببخشید گفت و دوباره کارت را درون عابر بانک قرار داد . دکمه ها را زد و دوباره عابر بانک کارتش را پس داد...
-
همراهان رادیو هفت
جمعه 18 مهر 1393 01:51
مایه افتخار ماست که اسم بنده و دوستان عزیزم در محفل رادیو هفت در وبگاه رسمی این برنامه در بخش همراهان رادیو هفت قرار داده شده و لینک دانلود پرفورمنس نامه های جادویی نیز در این بخش قرار گرفته است . + وبگاه رسمی رادیو هفت ++ صفحه همراهان رادیو هفت
-
شاید ساندیس های بهشت دلش را زده باشند
پنجشنبه 17 مهر 1393 03:12
دوباره خواب بابا را دیدم خوابی که مثل همیشه دوست نداشتم تمام شود برعکس تمام خوابهای این نه ماه می دانستم که مرده است و متعجب بودم و مدام می پرسیدم : بابا تو که مرده بودی چطور دوباره زنده شدی ؟ قرار بود او را برسانم جایی توی ماشین نشسته بودیم و من رانندگی می کردم مدام قربان و صدقه اش می رفتم و از اینکه برگشته بود ذوق...
-
چهل پرتره از خواهران براون طی چهل سال
یکشنبه 13 مهر 1393 21:21
داستان از چهل سال قبل شروع می شود . تابستان سال 1975 نیکلاس نیکسون از همسرش و سه خواهر او دعوت می کند تا کنار هم بایستند و او از آنها عکس یادگاری بگیرد . ناگهان فکری به سر نیکلاس خطور می کند و می پرسد موافقید هر سال به همین ترتیبی که در این عکس ایستاده اید عکسی از شما بگیرم ؟ و چهار خواهر قبول می کنند و نتیجه کار می...
-
چند خط برای درد لامصب دلتنگی
شنبه 12 مهر 1393 04:41
خنده دار است .... گاهی فراموشم می شود وقتی یک حال خوشی دارم وقتی اتفاق جالبی برایم می افتد وقتی از چیزی بی اندازه دلخور و غمگین می شوم وقتی مانی شیرین کاری جدیدی می کند وقتی پول کم می آورم وقتی کارم جایی گیر می کند وقتی در کاری موفقیتی کسب می کنم یکهو دستم می رود سمت تلفن که با بابا حرف بزنم و برایش تعریف کنم که ......