جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

بگذریم ...

بنده خدا پیرزن دلش خیلی گرفته بود به نظرم

خب دل است دیگر 

خدا دل آدمی را برای گرفتن آفریده اصلا 

شاید هم خسته بود و نای راه رفتن نداشت

نشست روی جدول های سیمانی روبروی نانوایی 

دست کرد توی کیسه سبز رنگش که بزرگ رویش نوشته شده بود ... 

- 

 

 

 

 

بگذریم ... 

اصلا چه اهمیتی دارد که روی کیسه سبز رنگ چه نوشته شده بود ؟ 

مدیر عامل آن شرکت الانه دارد توی لابی هتل یک کشور خارجی تکیلا می نوشد لابد  

و چه می داند که کیسه تبلیغاتی شرکتش دست کدام بینوایی است الان ؟

شاید هم روی مبل چرم دفترش توی خیابان نمی دانم چی چی بالای شهر لم داده  

و دارد سیگار می کشد و با منشی بلوندش لاس می زند  

منشی بلوند قد بلند خوش بر و رویش که لابد اسمش ...

بگذریم ...

 

اصلا چه اهمیتی دارد که اسمش چیست ؟ 

اسمش هر چه باشد با یکی از این سی و دو حرف الفبا شروع  می شود و با یکی دیگر تمام 

شاید اوضاع مالی اش خراب است شاید هم ماهی خدات تومن خرج بزک دوزکش می کند 

شاید بابایش فکر می کند توی یک اداره دولتی ٬ چادر به سر توی چشم ارباب رجوعش نگاه هم نمی کند و همه همکارهایش دختران چشم و گوش بسته و آفتاب مهتاب ندیده اند 

شاید اصلا بابایش می داند که آخر ماه حقوق دخترش از کجا می آید 

شاید بابایش کارگر از کار افتاده کارخانه ... 

بگذریم ... 

 

اصلا چه اهمیتی دارد که پیرمرد ٬سی سال تمام توی کدام کارخانه کار می کرده است ؟ 

چه فرقی می کند شامپو می ساخته یا توی شیشه فوت می کرده یا پشت دستگاه پرس بوده ؟ 

حالا که افتاده کنج خانه و باید چشمش را ببندد به روی حقایق سیاه و تلخ 

و هر روز غروب دخترش که بر می گردد بگوید خسته نباشی دخترم 

و بعد تعریف کند که امروز توی ماهواره چه فیلمی دیده 

یا توی تلوزیون خودمان ٬ شبکه ... 

بگذریم ... 

 

اصلا چه اهمیتی دارد که کدام شبکه تلوزیون امروز چه چیزی نشان داده ؟ 

هر کانالی که بزنی دو نفر نشسته اند دور یک میز و دارند در مورد چیزی فک می زنند که به درد هیچکدام از این هفتاد میلیون آدمی که احتمال دارد ببینند نمی خورد  

مفید ترینشان هم شاید آن آقای دکتری باشد که صبح ها می نشیند روبروی آن خانوم مجری 

و در مورد اسهال و استفراغ و شب شاشیدن کودکان حرف می زند 

دکترایش را هم از دانشگاه ... 

بگذریم ... 

 

اصلا چه اهمیتی دارد که از کجا گرفته دکترایش را ؟ 

لابد او هم بین دانشجوهای خوشگل و زشتش 

بین دانشجوهای پسر و دخترش فرق می گذارد و تا التماسش نکنند نیم نمره نمی دهد به آنها 

لابد او هم مریض های خوش تیپ و خوش بوی سوئیچ به دستش را بیشتر تحویل می گیرد 

لابد او هم وقتی کسی پول ویزیت نداشته باشد راهش نمی دهد توی مطب 

لابد او هم وقتی مریضی می گوید دارویی که توی نسخه نوشته ای توی هیچ داروخانه ای پیدا نمی شود شانه هایش را می اندازد بالا و می گوید این مشکل شماست 

بروید از خیابان ... 

بگذریم ... 

  

 

شاطر دو تا نان سنگک را پرت کرد روی میز آهنی نانوایی و نگاه کرد به تلوزیون بالای سرش

دخترک زیبای مو طلایی از جلوی من رد شد و همه مردهای توی صف رد بوی ادوکلن خوش بویش را که رئیسش از پاریس برایش آورده بود با دماغهایشان دنبال کردند .  

دخترک برای پیرمرد روی صندلی چرخدار که از پشت شیشه ساختمان آجر نما ٬ زاغ سیاه کوچه را چوب می زد ٬ دست تکان داد و کلید انداخت توی قفل در و از پله ها بالا رفت . 

آقای دکتر توی تلوزیون بالا سر شاطر با لبخند می گفت :  

علم امروز هنوز به درمان قطعی برای این بیماری نرسیده است و خانم مجری هم سرش را به نشانه تصدیق تکان می داد . 

 

پیرزن نفسی تازه کرد و از روی جدول های سیمانی بلند شد  

کاغذ مچاله شده ای را که از توی کیسه سبز رنگش درآورده بود نشانم داد وگفت :  

پسرم ! تاکسیای ناصر خسرو کجا وامیسن ؟  

 

 

نظرات 90 + ارسال نظر
الهه دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 23:26 http://khooneyedel.blogsky.com/

الهه دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 23:34 http://khooneyedel.blogsky.com/

چه متفاوت بود این پست......
قبلا هم پستی که اینجوری افراد به هم مرتبط بشن داشتی...ولی این یه جور دیگه بود....
این زنجیرهٔ انسانی...این به هم پیوستگی وقایع....اینکه چطور همه چیز و همه کس تو این دنیا به هم مربوطن و چه ساده نادیده میگیریمشون....دردناکه........
خیلی دوست داشتنی بود این پستت.....از اون پستهایی بود که با خوندنش با رضایت و لبخند به خودم گفتم "کیامهره دیگه..."

الهه دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 23:39 http://khooneyedel.blogsky.com/

یادم رفت بگم....
ریتم این پست رو خیلی دوست دارم......"بگذریم" آخر هر پاراگراف رو....زنجیری که با این بگذریم ها درست میشه و آخرش همه ی شخصیتهایی که ازشون گذشتیم تو یه جا جمع میشن و کنار هم نفس میکشن..........
چهرهٔ خستهٔ اون پیرزن و نگاه مردم....یک ثانیه به سر و شکلش نگاه میکنن و قضاوتش میکنن و بعد میگن.....
بگذریم........

کرگدن دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 23:40

اعتراف می کنم که یه وختایی داستانهاتو نمی خونم
یعنی کللن آدم بی حوصله ای شدم ...
پس اون قدیما چجوری هزار صفحه کتابو می خوندم یه روزه ؟

پونه دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 23:42 http://jojo-bijor.mihanblog.com

بر میگردم

وانیا دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 23:54 http://BFHVANIYA.BLOGSKY.COM

سلام من چی بگم وقتی اینقدر خوب درک کردی دردو و قلم زدی؟

پونه دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 23:55 http://jojo-bijor.mihanblog.com

چقدر این داستانت غم داشت نمیدونم چرا اما نگاه اون پیر مرد را که دخترش برایش دست تکان میداد دیدم که چقدر نگران است و به خودش بد و بیراه میگوید که چرا به جای من دخترم سر کار میرود، واینکه تا او به خانه برگردد دلش هزار راه میرود...


خیلی زیبا بود دوسش داشتم زیاد.....

روشنک دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 23:59 http://hasti727.blogfa.com

یه عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالمه دوست داشتم داستانتو.................................................
این بگذریم هاش هم منو کشته

صومعه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 00:03

سلام
اومدم بگم ....
چه فرقی می کنه
بگذریم

شازده کوچولو سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 00:31 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

واقعا این تیکه داستانت من و به فکر می انداخت
واقعا در مقابل چه چیزهایی که باید باید صبر کنیم و ببینیم این جمله رو به کار می بریم؟؛حالا بگذریم؛!!!!!

فلوت زن سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 01:12 http://flutezan.blogsky.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام.
بگذریم...
بگذریم...
بگذریم...
همیشه می گذریم ، گاهی راحت و سطحی ، گاهی سخت و دیر ! گاهی که باید مکثی کنیم راحت می گذریم و گاهی که باید راحت بگذریم ، سخت می چسبیم بهش !
الان این پستت ازونائیه که هر چی می خوای ازش بگذری نمی شه !
بگذریم...

فلوت زن سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 01:14 http://flutezan.blogsky.com/

اونجا که گفتم
گاهی که باید راحت بگذریم ، سخت می چسبیم بهش !
باید اینو هم اضافه می کردم که بالاخره آخرش بازم می گذریم ، چون ما هم نگذریم ، زمان می گذره و همین می شه که یواش یواش حافظمونم می گذره و بلاخره در کل می گذریم ....

مریم همسفر شیرزاد سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 01:19

کیامهر چقدر با این داستانت یاد شیرزاد افتادم


عااااااااااااااااااااااااااااالی بود
شیرزاد همیشه این چیزا براش دغدغه بود

نمیدونم جسارته
ی بخدا احساس میکردم این تیکه رو شیرزاد داره میگه:


شاید اوضاع مالی اش خراب است شاید هم ماهی خدات تومن خرج بزک دوزکش می کند

شاید بابایش فکر می کند توی یک اداره دولتی ٬ چادر به سر توی چشم ارباب رجوعش نگاه هم نمی کند و همه همکارهایش دختران چشم و گوش بسته و آفتاب مهتاب ندیده اند

شاید اصلا بابایش می داند که آخر ماه حقوق دخترش از کجا می آید

شاید بابایش کارگر از کار افتاده کارخانه ...


ایشالا که همیشه زنده باشی و سلامت

پروین سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 06:55

چقدر قشنگ بود..... سلسلهء وقایع خیلی قشنگ بیان شده بودند.

کورش تمدن سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 07:22 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
خوب نوشته بودی
از فیلمها و داستانهایی که تو اونا سری وقایع غیرواقعی رو بهم ربط میدن خیلی خوشم میاد
نشون میده دنیا خیلی کوچیکه

بازیگوش سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 07:43 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

عجبببب...
عالی بود کیامهر عالییییییی

ارش پیرزاده سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:01 http://arashpirzadeh.persianblog.ir/

عالی بود

فرناز سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:12 http://www.zolaleen.persianblog.ir

کیا خیلی عالی نوشتی خیلی .....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:16

مررررسی...مررررسی...
...خیلی بافت قشنگی داشت...
...لذت بردم...
...ممنون..

سهبا سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:26 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام کیامهر عزیز . چقدر تغییر می بینم در بچه های بلاگ ... خواستم بگم ...
بگذریم....

خاطرات یک زن ذلیل سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:42 http://1zanzalil.persianblog.ir

سلام کیا جان...خیلی قشنگ بود...هم مضمون داشت هم ساختارش خیلی خلاقانه بود...خوشحالم که این مطلب رو خوندم...یه سر به کلبه ی ما بزن...فندک هم بیار!

فرزانه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:47 http://www.boloure-roya.blogfa.com

کاش ایمان داشتیم به:
بنی آدم اعضای یکدیگرند!!!!
من فکر میکنم میگذریم چون میترسیم عمق فاجعه رو درک کنیم. شاید اونوقت نتونیم که راحت بگذریم.

رضوان سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:52 http://zs5664.blogfa.com/

سلام
صبحتون به خیر
همه شون واقعیتهای جامعه ست که میبینیم و میگیم بگذریم...............
داستانات واقعا قشنگه
خیلی خوب مینویسی

الهام سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 09:28 http://sampad82.blogfa.com

واااای چقد غم داشت چقد واقعا بود چقد دنیا کوچیکه چقد آدم بی شعور تو این مملکت زیادن چقد من دوووووس داشتم اینو...
سلااام راسی...

سمیرا سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 09:44 http://nahavand.persianblog.ir

خیلی دلنشین بود کیامهر...رفتم توی همه حکایتهاش..دیدمشون و حسشون کردم...کاش زندگی اینقدر گند نبود کیا

وروجک سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 10:09 http://jighestan.blogfa.com

سلام کیا جان می خونمت اما دست و دلم به کامنت نمیاد
شایدم نظری ندارم که بگم
این بگذریم بگذریمایی که نوشتی خیلی رو اعصابم بود
اگه واقعا بگذری که خوبه ولی یه استاد داریم هر چی میشه میگه بگذریم اما بعدش اشک ادمو در میاره وو نمی گذره خدا ازش بگذره مثل خودش

هلیا سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 10:10 http://www.mainlink2.blogsky.com

انصافا این پستت شبیه همون فیلمه بوداااااااااااااااا.
اسمشم چون یادم نمیاد نمیگم .

آلن سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 10:11

داستانت خیلی قشنگ بود کیامهر.
یکی از اون پستای دلنشینت بود.

البته داستان نبود. واقعی بود.
یه واقعیت دردناک.

آلن سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 10:13

راستی یه چیزی ،

چرا این روزا ، با اینکه زیاد میگذریم ، ولی اینقدر گذشتمون نسبت به همدیگه کمتر شده ؟

دوست سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 10:26 http://asme1982.blogfa.com

چه چرخه جالبی....
کی می دونه واقعا .شاید همینطور بهم گره خورده باشیم ...

دلارام سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 10:40

کیامهر چجوری این همه آدم رو به هم ارتباط دادی؟؟واقعا هنرمندی.این داستانت از اون حلال زادگان حرام لقمه ریتمش بهتر بود.من کمتر گم شدم بین ارتباطها.منظورم اینه که روانتر بود.
جمله آخر رو که خوندم یه جوری شدم،یه حس غم عجیب،غصه خوردم ...

گل گیسو سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 11:13 http://gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
خیـــــــــــلی زیبا بود
واقعیت های تلخ جامعه رو با هنرمندی تمام به هم ارتباط دادین و مثل همیشه توصیف ها و فضا سازی داستانتون حرف نداشت
مرسی واقعا

سپیده سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 11:18 http://1394a.persianblog.ir

فقط میتونم بگم عالی بود...
کاش زندگی انقدمزخرف نبود.......

هیشـــکی ! سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 11:18 http://hishkii.blogsky.com

سلام عزیز واقعن لذت بردم از داستانت..

همیشه میگیم بگذریم و بی اهمیتیم به زمان و تقدیر و اتفاقهای اطراف مون...

گل گیسو سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 11:28 http://gol-gisoo.blogsky.com/

خصــــوصی دارین

تیراژه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 11:46 http://tirajehnote.blogfa.com

این همه درد...."علم امروز هنوز به درمان قطعی برای این بیماری نرسیده است ".....خدا چی؟!.....اونم یه بگذریم گفته و د برو که رفتی؟!.....

فاطمه (شمیم یار سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 12:06

سلامممم کیامهر
ربط واقعی آدم ها که وجو داره ولی اغلب نمی بینیم..
خیلی خوب بود ...

دختر ایرونی سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 12:13 http://iranian-girl22.blogfa.com

گاهی از کوچکترین چیزهابه چه چیزای بزرگی میرسیم
حال وهوایاین پستتو منم امتحان کردم قبلا
البته ننوشتمش
قشنگ بود

پونه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 12:48 http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلاااااااااام
صبح بخیر...

پونه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 13:01 http://jojo-bijor.mihanblog.com

کیامهر جان باید از پشت همین تریبون آزاد کامنت دونی اعلام کنم

هر زمان هر زمان خواستی داستان های زیبات را چاپ کنی من حاضرم یکی از سرمایه گذاران باشم .این یک قول مردونه مردونه ست .به امید آن روز

تمام.

کیامهر سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 13:15

فعلا علی الحساب یک میلیون بفرست بی زحمت

شازده کوچولو سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 13:23 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

سلام صبح بخیر پونه منو کشته دیگه ساعت ۱۲:۴۸

پونه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 13:31 http://jojo-bijor.mihanblog.com

اگه تو بگی به روی چشم میفرستم شماره حساب لطفاً

پونه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 13:32 http://jojo-bijor.mihanblog.com

میثا جون خودم نمیدونم چرا اینقدر میخوابم.

شازده کوچولو سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 13:34 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

الههههی قربونت برم من
دارم شوخی می کنم باهات.
خودم هم وقتی خونه باشم بهتر از این نیستم

مریم سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 13:45 http://mazhomoozh.blogfa.com

یعنی اینقدر فوق العاده و با مهارت بهم چسبونده شده که نمی دونم باید چی بگم.

جوجه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 13:52

دوسش داشتم.عالی بود

پرچونه سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 13:59 http://porchouneh.blogfa.com/

گاهی اوقات دایره لغاتم کم میارن ...
کلمات کم میارن...
بگذریم...
چه فرقی میکنه بگم
محشر بود ، فوق العاده بود ، خوب بود fantastic ، ...
وختی همش یه معنیو میده

پس دست مریزاد کیامهر عزیز
و قلمت سلامت

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 14:52

شازده کوچولو سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 14:53

اووووووووووووووووووووووووول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد