یاد گذشته ها گاهی اذیت میکنه آدمو .
به رفتارت ، کم لطفیت با آدمهایی که خیلی هم دوستشون داشتی ، به حرکات نابجات ، حرفهای بی منطقت ، توقعات بیجات ، محبتهایی که میتونستی بکنی و نکردی ، یه افسوس بجا میگذاره برات . یه افسوس عمیق . اندوه عظیم فرصتهای از دست رفته ...
محبتی که تو دلت بود و تو وقتش ابراز نکردی ...
-
عکس از کورش تمدن - چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۹۰ - قطعه ۷۴ بهشت
اون دخترعمهء نازنین جوونمرگ شده ات که چه بی مقدمه و غیرمنتظره رفت ، که چقدر دوستت داشت و چقدر دوست داشت با نامزدش با تو و همسرت جوینت بشه ... به خودت میگی بیمعرفت یه سوغاتی از خارج نیاوردی براش !
پارسال همینروزا بود ....
لباس عروسش رو هم سفارش داده بود ، میگفت : اقا شیرزاد ، من خوب لاغر شدم ؟ تورو خدا راستشو بگینا !؟ ... مثلآ عروسم ها ! باید خوش هیکل باشم ...
میگفت : {پیش}نامزدم انقد تعریف شما رو کردم میگه این پسر عمه ات کیه بریم ببینیمش .
طفلی نامزدش هنوز خونه دائیم اینا میره و میاد . هر 5 شنبه یه صندوق عقبو پر گل میکنه و میبره سرخاک . ........ آخخخخ که چقدر دارم میسوزم .
لعنتی : ....
الاغ !
یه روز نرفتی باهاشون بیرون .
یادته چقددددر اونروز اصرار کرد باهاشون بری بدمینتون ؟
یادته چقدر سعی کرد یه روزی رو فیکس کنه باهم برید کوه ؟
از این اقلآ درس بگیر برای رفتار با دیگرون .
هما ، که از 8 - 9 سالگی بی مادر بزرگ شده بود و من ، براش مظهر یه برادر بزرگتر واقعی بودم ، وقتی فهمید دوست ندارم آرم جلو پنجره ماشینم قرمز باشه ، با لاک ناخنش برام نقره ایش کرد . داییم میگفت چقدر وقت گذاشت روش ... چقدر خورد تو ذوقش وقتی یه ماه بعدش دید رفتم یه استیل فابریکشو گرفتم .من خاک بر سر یه هدیه 1000 تومنی براش نیاوردم .
دوست نداشتی الان بود و هر روز یه ساعت باهاش وقت میگذاشتی ولی " بود "؟
بی انصاف چطور دلت اومد با اونیکه اونهمه دوستت داشت و دوستش داشتی اونطور رفتار کنی ... بذاریش تو اولویت دهم بیستم زندگیت ؟ بعد از باشگاه و بیرون با بروبچ و جمع شدن خونه دوستان و درینک و ...
اونقدر دلشو بشکنی !؟ نا خواسته اونهمه نه بهش بگی ؟
همه حرفم اینه : تا عزیزانمون رو " داریم " همهء محبتی که تو دلمونه بهشون ابراز کنیم ... زیباترین وجه وجودمونو براشون عرضه کنیم . زیبایی بسازیم تو ذهنها .. از ما و از همه همین خاطره ها میمونه . خاطرهء خوش بسازیم برای هم . روزهامونو تلف نکنیم .
یه مطلب داشتم : تو مترو توی قطار وایساده بودم با یه خانومی تو قطار بغلی که مسیرش خلاف جهت بود چشم تو چشم شدم بهش لبخند زدم ، لبخند زد ... این چند ثانیه طول کشید ، با خودم گفتم : فرصت ما برای باهم بودن به همین کوتاهیه .
نسبت به کل زمان عمرمون ، نسبت به همه زمان دنیا ، این یه فرصت خیییلی کوتاهه . که زیبایی بسازیم که عشق بسازیم . حالا فکر کن یکی که خیلی برات عزیزه ، چقدر فرصت داری که این محبتی که بهش داری رو تمام و کمال ابراز کنی . نکنه یه وقت نگاه کنی ببینی تو گیرودار خودخواهی و حماقت ، فرصت رو از دست بدیم و به دلمون بمونه که :
حیف....
ایکاش ....
افسوس ....
...........................................................................................
یکی از مهمترین نمونه های این عزیزان ، که نباید فرصت محبت کردن بهشون رو از دست بدیم ، پدر و مادرمون هستن .
حواسمون باشه : عزیزانی داریم که بی شرط و بی پیش فرض و بی توقع ما رو دوست دارن . مواظب باشیم این محبت ها رو با تمام توانمون جواب بدیم . خودخواهی و بی مبالاتی خاطره خوشی بجا نمیگذاره . نه برای ما نه برای طرف مقابل . اما کوچکترین محبتی ، یه یادگاری میشه برامون . وقتی صندوقچه خاطراتت رو باز میکنی ، اینکه فلان جا با خودخواهی با طرف حرف زدیم ، شادمون نمیکنه اما هر محبتی که به یکنفر کردیم ، برامون عزیز میشه و ارامبخش . و لذت عظیمی داره . و جوابش رو هم میگیریم .
من معتقدم مطمئن ترین پس انداز دنیا محبته . و عظیمترین سرمایهء هر فرد ، صداقت .
این پست :
نوشته شده در ۲۰/۱۰/۱۳۸۹ ساعت ٢:۱٥ ب.ظ توسط شیرزاد طلعتی
ای وای.....
و ناگهان چقدر زود دیر می شود عزیز دل ...
به قول مریم حیدر زاده :
کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود ...
این پست شیرزاد رو خوب یادمه..خییییلی خووووب........
چقدر خوشحال بود از رفاقت ماها...هر بار پستی میذاشتم که اسم یکی از دوستا توش بود و به خاطر اون نوشته بودمش چقدر خوشحال میشد.....همهٔ دغدغه ش همین بود.........
واقعا فرصتی نداریم برای ساختن خاطرات خوب....برای مهربونی کردن....همیشه زود دیر میشه...همیشه.......
روحش شاد.....تا ابد مهربونیهاش و مردونگیاش تو خاطرم میمونه... شیرزاد هم پس انداز زیادی داشت و هم سرمایهٔ بزرگی......محبت و صداقت.......
روحش شاد...
چه خوب گفت...یه روز به خودمون میایم و می بینیم تموم شده...خیلی زود...و دیگه فرصتی نیست واسه جبران...هیچ فرصتی...
و اینکه چرا درس نمیگیریم....کار دنیاست و ذات فراموش کار آدمیزاد...
کاش...
خوب بودن اصلاً سخت نیست ولی نمی دونم چرا ما آدم ها انقدر زورمون میاد به هم خوبی کنیم ! حتی یه لبخند ِ ساده رو هم از هم دریغ می کنیم !
اتفاقات مختلف زندگی ، مرگ همچین آدمو غافل گیر می کنن که...
همین نیم ساعت پیش از خونه مهدی برگشتنی
داشتم فک میکردم بهش ... به مریمش ...
به اینکه ماها بر می گردیم سر زندگیمون ... سر وبلاگامون ... مسافرتامون ... مهمونیامون ... خنده هامون ... خوشیامون ... سر زندگیمون دیگه ... ولی مریم شیرزاد بمیرم براش دیگه هیچوخت به حال صبح اون جمعهء لعنتی برنمیگرده ... هیچوخت ...
یه سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام گرم
و یه از نه ِ دل
به تمام دوستای نازنینم که اینجا
بودن
هستن
و بعداً میان !
الان داشتم وبلاگ آرش هانا رو می خوندم ... اونم یه پست از شیرزادو گذاشته با تیتر یادی از شیرزاد ...
http://arashpirzadeh.persianblog.ir/post/106
براش نوشتم پس تو ام اینروزا داری پستای شیرزادو شخم می زنی ...
خیلی برام جالبه کیا ... آرش اصلن شیرزادو نمیشناخت ... حتی وبلاگشم خیلی نمی خوند ...
ولی حالا اینجوری ... اون روز بهشت زهرا ...
روح شیرزاد عزیز شاد !
روح مریم نازنین هم آرووم !
حکایت غریبیه حکایت شیرزاد
روزی نیست که به یادش نباشم و تاسف نخورم برای خودمون
برای خودمون که دیگه نداریمش
و چقدر خوش به حالش که رفت
که دیگه تاسف نمیخوره برای این زندگی هیچ و پوچ
یادت گرامی شیرزاد عزیزم
یادت گرامی
دیروز که داشتم پستمو می نوشتم حوصله م نمی گرفت زیاد توضیح بدم از بچه گیام اخر پستم نوشتم سال دیگه بقیه شو می نویسم
یهو یه حالی شدم یاد شیرزاد افتادم
هیچ کس از چند دقیقه ی بعد از خودش خبر نداره چه برسه به سال دیگه
خدا رحمتش کنه نمی تونم فراموشش کنم
کیامهر این یه لبخند عمیقه از ته قلبم برای محبت همه ی کسایی که تو جوگیریات هستن.
قبل از بازی صوتی شیرزاد نصف پستاشو خوندم.مرد بزرگیه.میگم هست.چون هنوز پیش ماست.هنوز اینجاست.
آره.فرصت هامون کمه.باید باور کنیم که می تونه دیر بشه اگه به عزیزامون نگیم که دوستشون داریم.
میگم که دوستتون دارم.
همه ی آدم های خوب و صمیمی بلاگستان رو دوست دارم.
الهی که روحشون قرین آرامش باشه.
برای مریم شیرزاد
آرام و بی صدا به راهم ادام میدهم
بدون دغدغه های فردا
بدون نگرانی های آینده
بدون دل مشغولی های هر روز
و بدون تو...
بدون عشق
بدون احساس
و بدون قلب...
ادامه می دهم به راه ناتمام
چه فرقی دارد که این راه به کجا میرود
من میدانم به خوبی
که این راه
به هر کجا که برود
تو را نمی توان آنجا یافت
تورا دیگر نمی توان هیچ کجا یافت
خاطرات تو در ذهن من و قلبم...
بعد از تو دیگر قلبی ندارم
بی هیچ فردایی به راهم ادامه می دهم
به راه ناتمام زندگی
باید باورکنم که این حقیقت من است
آری بدون تو.......
روح شاد و یادش گرامی
افسوس در افسوس
ما افسوس کسانی را میخوریم که خود افسوس میخوردند.. و فردا هم شاید کسانی افسوس ما انگشت افسوس بر جبینان را بخورند...
افسوس در افسوس...عجب چیزیه این زندگی...
جه نوشته ی زیبایی بود و چه نویسنده بزرگی.
فقط افسوس....
من معتقدم مطمئن ترین پس انداز دنیا محبته . و عظیمترین سرمایهء هر فرد ، صداقت .
این اعتقاد تو عالیه کیامهر و من هم بهش معتقدم ... صداقت تنها سرمایه ایه که هیچ وقت از بین نمیره
این پست شیرزاد عزیز خونده بودم.
خدا رحمتش کنه
به رود زمزمه گر گوش کن
که میخواند
سرود رفتن و رفتن و
برنگشتن ها ...
کاش بشنویم صدای زمزمه ی این رود رو ... کاش اونو دریابیم ... رودی که عمر ماست ... جاری میشه و میره و میره ... ولی بازگشت ؟! هرگز ... کاش واقعا بتونیم با عشق و محبت زندگی کنیم این بی بازگشت رو ...
مرسی شیرزاد عزیز
تلنگر خوب و به جایی بود برای منی که غافلم از گذر این رود زمزمه گر ...
روحت قرین آرامش باد ...
این پست رو من هم خونده بودم.
خوش به حالت شیرزاد که انقدر پس انداز مطمئنی داشتی ،خوش به حالت ...
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
پی نوشت دیشب من این بود:
امروز را برای بیان احساساتت به عزیزت غنیمت شمار . شاید فردا احساسی باشد اما عزیزی نه!!!!
یادش به خیر
همینه دیه !!!
از این حرفا بهم زیاد گفتیم ...
قدر لحظه هامونو بدونیم و محبت کنیم بهم !
ولی پای اون غرور و لجاجتمون که وسط میاد
دیه نه گوشی داریم نه دلی ... و نه یادی از این حرفا میکنیم
وختی هم که از دست میدیم
چه اشکها که نمی ریزیم
و چه آه هایی که نمی کشیم
فقط از سر دلتنگی خودمون
از مامان دیروز عجیب خجالت کشیدم از خودم از همه ی کج خلقی هام از همه یروزایی که کاری کردم که فکر کنه دوسش ندارم
کیامهر من خیلی بیمعرفتم
جداً هم قدر فرصت هامون را نداریم . قدر بعضی چیز ها وقتی دستمون میاد که از دست داده باشیمشون
خیلی خوب بود...
واقعا حیف..
شیرزاد همونطوری که گفته بود..کلی خاطره خوب از خودش به جا گذاشت .. حتی واسه منی که زیاد روش شناخت نداشتم..
کاش ما هم بتونیم مثل اون باشیم..
دل گرفت با خوندن این پست..
واقعا حیف..