ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دو سال پیش در چنین روزی رویاهایمان سبز بود و انگشتانمان جوهری آبی
رویاها گسستند و انگشتها شکستند
و نفس هایمان را هدفمند کردند ...
تاریخ همیشه تکرار می شود
باز هم روزهای ما سبز خواهند شد و انگشتانمان جوهری
این بار سرخ
از خون ظالمان ...
چه روزهایی رو گذروندیم و به کجا رسیدیم ...
رویاهامون رو هم به امید چنین روزی سبز نگه میداریم...
چیزی نیست...
حرفی نیست...
سکوت شاید بلندترین فریادها باشد...
عجب روزهای گندی بودن و هستن.
من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم
دوسال پیش ما که در چنین روزایی رویاهامون سبز نبودالان هم نیست هیچ وقت هم نخواهد بود
اصلا ما کلا طرفدار رنگ بی رنگی ایمما کلا طرفدار ارامشیم و ارامش و تو بی رنگی پیدا کردیم
ایشالله ... به امید اون روز
الهی...!آن ده که آن به...
چقدر حرصمون میدن
دیگه انگشتمو داغ کردم که ابی نشه
ما هنوز هم هستیم! سبزتر از قبل!
انگشتهای شکسته
فرقی ندارد که آبی باشند یا قرمز
مهم این دل پوسیده ست
که به سیاهی گراییده رفیق.
امیدوارم...
دلم نمیخواد دوباره به اون روزها برگردم روزهای مزخرف پر از اشک...
امیدوارم تاریخ دوباره با رنگ خون ما سرخ نشه...
انگشت که سهل است...دلمان خون است ..چشممان نیز..و راستش من که امیدی ندارم به هیچ سبزی...تکرار تکرار ..و ما فراموش میکنیم همه چیز را در این حافظه ی تکرار انگار..
ارزو می کنم روزی برسه نه دستی به خون آلوده بشه نه رویائی سیاه ....
به امید روزهای ارامش و صلح
انگشتانمان جوهری اینار "سرخ از خون ظالمان" ؟؟؟!!!!
به تضاد بین این پست و پست قبل دقت کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دو سال پیش در چنین روزی رویای سبزی توی سرم نبود!
فکر کنم دو سال پیش .یه هفته بعد از این روز. رویاهام سبز شده بودن... گمانم طرفای 30 خرداد...
و دو سال بعد چنین روزی ................. !
یعنی چی میشه ؟
چند تا جوون دیگه پرپر میشن ؟
صبر مردم تموم میشه ؟
ما مخلصیم...
کوتاه بیا کیا
از خون هیچکس وطنم سبز نمی شود...
چقدر روزای قبل انتخابات و شور و حالشو دوست داشتم. یادش بخیر
دیشب سرم بد درد میکرد. حوصله درسیدن نداشتم نشستم و زیر پوست شهر رو دیدم. واای آخرش احساس کردم سرم داره میترکه. مال ۷۸ ۷۹ اینا بود. ۱۱ سال پیش. با چه امیدی اون رو ساخته بودن. کی فکر میکرد به اینجا میرسیم.
حس میکنم اون موقعها مردم امیدوارتر بودند...
هی مادر جاااان
امیدی ندارم این روزا به هیچ رنگی...
میخوام سفید باشم...بی هیچ خط و ربطی...
سفید باشم و لبریز از دعا...که کی تموم میشه و کی بندها باز میشه..
تاریخ همیشه تکرار میشه...
به یاد روزهای خوب
من چــــــخده از اون فضا بدم میومددددددد
انانی که درین راه شهید شدند و الان در بین ما نیستند رو خدا بیامرزه
روحشان شاد و یادشان همیشه سبز خواهد ماند
هوم امروز بود؟ حالم بد می شه امشب حتما...از خواب می پرم می بینم مامان و خواهر و خواهرزاده هام روبروی تی وی نشستن . ساعت دو نیمه شب. غمگین... ویران... باورم می شه که کارمون تمومه... باورم می شه و صدای هیاهوی غریب گربه ها را از توی خیابون می شنوم. دست بچه خواهرمو می گیرم. می گم نرو نرو. یک سال بعد دم اوین یه گربه می یاد بهش می گم اگه رفتی تو به مهدی سلام برسون... مهدی می گفت یه گربه می یومد پشت اون نورگیر کوچولو میومیو می کرد... می گفت می دونسته یکی هست این تو که گربه دوست داره... حالا چی؟ دو تا گربه داریم اینجا توی این خونه مون. جات خالی. حال می کنن واسه خودشون توی این هوای خوب...
چیزی نتونستم بگم
فقط سکوت
ر عصر قطع سالی نت و فرهنگ و پیامک
در روزگاران 6 رنگی رنگین کمان
در روزگاران 2 رنگی چراغهای قرمز
در روزگاران مرد آری زن نه
در روزگاران هلهله های به جا و نا بجای دخترکان و پسرکان
در روزگاران ای که مردم در پشت چراغهای قرمز ایستاده اند و گاهی در
استانه ی حرکت
با امید...بی آنکه بدانند دیگر رنگی نیست برای حرکت...
در روزگاران ای که به نان قسم میخوریم و توانش را نداریم
در روزگارانی که خیابانها مملو از افکار ضد فرهنگی است
در روزگارانی که مردان موی سپیدِ ِ بدلی برای غیر اخلاقی بودن ِ
جاسوسان ریه های فرسوده شان را به حرکت در میاورند و از سویی
تلویزوین 56 اینچ آنها، اخلاقی غیر از آن ندارد...
در روزگارانی که یک رنگی تناقض شده است و از سویی مورد هجوم و از
سویی مورد خشوع...
در روزگارانی که همه چیز سوبژکتیو شده است اما به اجبار...پس آبژکتیو...
در روزگارانی که اختیار ِ مو سپیدان مو مشکی هارا مجبور میکند...
در این روزگار بودیم که ناممان را بر روی سنگ قبر حک کردند و یادی نکردند
جز حق بودن....
این شعر هم تقدیمی به یاد روزهایی که س بز بودیم و حالا نمیتونیم....بروز بدیم...!
هیچ سرخی ای همیشه سرخ نمیمونه!!
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
این بار دلامونه سرخه بس که خون به دلامون کردن !
این بار دلم نمی خواد انگشتم آبی بشه وقتی این آبی شدن هیچ سودی نداشته باشه و فقط نمایشی باشه ، نشه بهتره !
به قول تو انگشتانمون سرخ می شن از خون ظالمان انشالله !
مثل دلامون که سرخ شدن از ظلمشون !
تو جوگیریات قبلی،توی پروفایلت نوشته بود:
تاریخ تولد: جمعه، ٢٢ خرداد ۱۳۸۸
اون موقع فکر میکردی 22خرداد متولد میشیم...ولی اون روز شد روز مرگ دلامون........
ودو سال دیگر در چنین روزهایی بازهم تاریخ
تکرار خواهد شد واینبار....
یاحق...
هنوز سرخی خون از سنگفرش خیابونا پاک نشده.
........
..........
به امید اون روز
این پست و کامنتارو که خوندم ...
اشک ریختم ، گریه کردم ... نمیتونم چیزی بگم ...
روزی که درهای خانه را نمی بندند
قفل افسانه ای است
و قلب برای زندگی بس است....
اون روز هرگز نمیاد...من مطمئنم