چشمم را که می بندم خواب هجوم می آورد توی چشمهایم
برای منی که هیچ وقت ٬ ذره ای از خواب هایم را به خاطر نمی آورم این اتفاق کمی عجیب است
صبح ها تمام جزئیات از جلوی چشمم رژه می روند بی کم و کاست
به همان ترسناکی و مو به تن راست کنی خواب دیشب
از لحاظ مکانی ٬ خواب های من محدود می شوند به چند لوکیشن محدود
یا واقعی یا غیر واقعی
غیر واقعی ها شباهتی به آنچه باید باشند ندارند
بیشتر یک مفهومند تا مکان
می دانم اینجا محل کارم است اما شباهتی به آنجا ندارد
می دانم که اینجا خانه فلان رفیق است اما دکوراسیونش متفاوت است .
می دانم که طالقان است اما فقط می دانم و شباهتی نمی بینم
اما واقعی ها فقط دو جا هستند
یکی خانه مادر بزرگم که سه سال اول عمرم آنجا زندگی می کردم
و دیگری خانه خودمان توی بچگی
و عجیب است که از این خانه ای که تویش می خوابم و سه سال بعد از ازدواج و یکسال پیش از آن توی آن زندگی کرده ام هیچ خوابی نمی بینم ...
زمان به مراتب مفهوم غیر قابل درک تری دارد توی خوابهایم
نمی دانم زنده ام یا مرده
نمی دانم کودکم یا پیر
نمی دانم صلات ظهر است یا نیمه شب
از این بی مکانی و بی زمانی نسبی که بگذریم٬ پلان آخر خواب بلا استثناء یکیست
لااقل این چند شب گذشته که اینطور بوده است .
توی یک اتاق هستم که دیوارهایش معلوم نیست
از مفهومش می فهمم اتاق است
نشسته ام روی یکی از این صندلی هایی که تکان تکان می خورند و تاب می خورم
و بعد این تاب خوردن ها سریع تر می شود
و هی تند تر
هی تند تر
و از کنترلم خارج می شود
سرگیجه و تهوع می گیرم
می خواهم نگهش دارم ولی لامصب نمی ایستد
به طرز آزار دهنده ای تند تند تکان می خورد و ناگهان از عقب با سر محکم می خورم زمین
مثل تنها تصادف عمرم احساس می کنم دهانم پر از خون شده است
سرم را بر می گردانم همانطور که صورتم به کف مالیده می شود
و درست روبرویم یک مرد می بینم که افتاده است روی زمین عین من
صورتش مماس با زمین است عین من
ریش های بلند دارد
و انگار که مرده باشد با چشمهای باز زل زده است به من
زیر لب دارد حرفهای نامفهومی می زند که من نمی فهممشان
بعد تصویر زوم می شود توی لبهایش تا بفهمم چه دارد می گوید
اما هر چه تقلا می کنم نمی فهمم ...
پی نوشت :
امروز تولد دختر خاله عزیزم مژگان بود .قرار بود عکس هایش را بفرستد تا یک پست از بچگی هایمان بنویسم . اما نفرستاد ...
تولدت مبارک مژگان عزیز ...
فردا هم تولد رویاست .
تولدت مبارک رویا ی حرفخونه آشنا
اووووووووووووووووووووووووول
همینجوری خیلی وقت بود اول نشده بودم دلم تنگ شده بود واسش!
تازه سوم هم میخوام بشم!
نه خیرم پسرکم من اینجام
دوسش دارم کم فهمیدم اما متن و دوست دارم بازم بخوونم
تولدشون مبارک ...
کیامهر نخندی تو رو خدا ها ناراحتم نشو
ولی یواش یواش داره حسودیم می شه ......
به کی هاله ؟
بر میگردم
می خوام یه چیزی رو راجع به خوابها بگم چون راجع بهش کلی پرس و جو کردم و همیشه از همین تیپ خوابها رنج می برم
ببین کیا، خواب درواقع به عنوان یه درمانگر در وجود انسان آفریده شده
یعنی روحی که چنین توانایی و داشته باشه که به مرز ناخودآگاهی برسه تمام مشکلات جسمی رو می تونه درمان کنه
خواب یا ناخودآگاهی از چند لایه تشکیل شده
و خوابهای پریشون و اغلب تکراری ما به این معنیه که سطح ناخودآگاهی تنها به روی سطحی ترین لایه خودش رسیده
این به این مفهمومه که خوابهایی تعبیر دارن که در سطح ناخودآگاهی تلاش می کنن تا چیزی رو به ما نشون بدن.
در غیر این صورت خواب پریشان هستند و حتی اگه بارها و بارها هم تکرار بشن بازهم تعبیری نخواهند داشت
کیامهر تو اینقدر مهربون و ماهی که غصه های دیگران هم آزارت میدن برای همین حساسیت هم هست که خوابایی می بینی که آزارت میدن
ایشالله اگه جزو دسته خوابهایی هم باشه که تعبیر داره خیره به امید خدا داداش گلم
اوووووووووووووف این خوابا چیه میبینی بابا!
یعنی الان که من این کامنت رو میذارم تو داری همین خوابه رو میبینی؟ یعنی الان داری تاب میخوری؟
سلاممم
همیشه معتقد بودم دنیای خواب دنیا عجیب و خاصیه...
من چند تا از تابستونا ی بچگیمو تو طالقان گذروندم..تو انشای سوم راهنمایی نوشتم طالقان زادگاه وجودم نیست اما زادگاه خاطرات کودکی ام است....
...راستش اینقدر این پستتون تلخ و هولناک بود که دیدم یه چیز بیربط بگم شاید بهتر باشه..ببخش که کامنتم در خور شان پستت نیست کیامهر خان
از خواب و عالم درون و ناخوداگاه هم به قدر کافی سر در نمیارم که چیزی بگم....فقط امیدوارم خوابهایت آرام و شیرین باشد کیامهر خان....وشرمنده که یه چیزی یادم رفت...سلام
چقدر ترسناک
کیامهر به چیزهای خوب فکر کن خواب خوب ببینی
تولد مژگان جون مبارک
تولد رویا هم مبارک
چقدر هولناک.چه طعم تلخی داشت این پست.امید که خیر باشه.
تولد مژگان و رویا مبارک.با بهترین آرزوها برراشون.
حس خوابت رو به شددددت درک میکنم!این سرعت گرفتن و یهو با مغز به زمین خوردن و حتی صدای وحشتناک برخورد سر به زمین رو منم تو خواب میدیدم....اونم کِی!وقتی که هنوز دبستان نرفته بودم!من همیشه روی تاب بودم و تاب سرعت میگرفت و ادامهٔ ماجرا!
خوابهای ما از درونمون سرچشمه میگیره...باید ببینی چه فکری داشتی این چند وقته و چی به سر روحت اومده......
تولد مژگان جون و رویا جون هم مبارک باشه
آقا مرحمت میکنید این رمزه چت روم رو؟
واااااااااااااااااااااااااای اصلا انتظار نداشتم. بی حد ممنونم از این محبتت و تبریک تولدم.
خیلی ذوق کردم.
با خوندن پستتون یاد خابای خودم افتادم ،خابایی که مدتها ادامه داش ... با این که هر شب یه خابو میدیدم اما همچنان ترس توو وجودم بوود....
بعضی خابا خیلی دردناکن
راسی رادم رف بگم تولداشووووووون خیلی مبارک
صبح بخیر بابابزرگ جان !
بعد امتحان میام میخونم پستو ...
الان اومدم بگم مثلا پا شدم درس بخونم اما ...
سلام
هاله بانو به چی حسودیت میشه
این کیا کم کم داره قاطی میکنه
نکنه چیزی مصرف میکنی؟
از این قرص ها و مواد جدیدی استفاده نکن خطرناکن
خطرداره کیا
من معبر نیستم. خب پس جی می تونم بگم؟!
تولد هر دوشون مبارک باشه. شاد باشن همیشه.
سلام
اوه اوه چه خوابی
خیر باشن ایشالله
آهااااااااااااااااااااااااان یادم اومد میگن هئابی که توش خون باشه باطله.خب پس خدا رو شکر اتفاق بدی برات نمی افته
میگمااااااااااا یا شبا شام زیاد میخوری یا روزا مشغله فکری زیادی داری
منم خوابهای این مدلی میبینم همیشه خواب میبینم یکی محکم با توپ بسکتبال میزنه توی دهانم و تموم دهانم پر خون میشه چند بار دیدمش شاید علتش ترس از اصابت توپ بود به دندونهام واسه همین این ترس کم کم به صورت کابوس توی خوابهام اومد شاید شما هم جایی رفتین و توی ضمیر ناخود آگاهتون ترسی از چیزی دارین اتاقی که درش صندلی هست و بعد اون اتفاقا
انشالا که خوابت خیره برادر
سلام بابایی نتم درست شد
خیر باشه ایشالا ..
قدیمیا مث مامان جونم میگن خواب بد که میبینی برا کسی تعریف نکن !!
دست و صورتتو بشور و برا آب روون بگو نمیدونم حکمتش چیه؟!
باید با کوروش یه سری بحث روانشناسانه در مورد معقوله ی خوابت انجام بدیم. من کم کم دارم به چهره ی اصلی تو پی میبرم ! تو شباهت خاصی به بن لادن داری ! حالا واستا با کوروش بعد صحبت میکنیم !
خواب ...
من یه خواب ثابت رو از همون بچگی میدیدم ، یه مرد که هیچوقت چهره شو ندیدم همیشه دنبالمه و میخواد اذیتم کنه ... منم همیشه در حال فرارم از دستش !
خیلی آزار دهنده ان این خوابا ...
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان
داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند ...
کاش خوابهامون واقعا این مدلی بودن ...
* تولد هر دو دوست عزیز مبارک باشه .
...خواب لوکیشنهای کودکی و خونه ماما بزرگ و طالقان که طبیعیه !...اون سالها تصاویر و تاثیراتش همه عمر در ناخودآگاهمون میمونه!..
...اون صحنه اختتامیه خواب هات هم احتمالا مال همون تصادفه که اثر عمیقی در ناخودآگاهت گذاشته..و یه استرس و اضطرابی ته وجودت هست که آرامش رو ازت میگیره تو خواب!..
...اگر با تصویرسازی و تجسم ..بیای و بازسازی کنی اون صحنه های خوابت رو..و بجاش صحنه هایی از آرامش و شادی عمیق..و چهره اون مرد درحالیکه سالم و خوشحاله و داره باهات میگه میخنده رو بگذاری..و مرتب یه مدت هرشب قبل از خواب تکرارش کنی...به احتمال زیاد برطرف میشه !..امتحان بی ضرره !
عجب خواب هایی می بینی تو.
خواب های من که مثل سریال های درجه الف هزار تا لوکیشن داره و هر بار به جاییه.نمی دونم چرا وقتی مشخصان اون مرد را دادی با ریش بلند و ... یاد بن لادن افتادم!
تولد مژگان و رویا مبارک
خیر باشه ایشالا .
تولد مژگان جون و رویای عزیز مبارک .
اگه بگم به چی حسودی می کنم می خندید آخه
نه بگو سعی میکنم نخندم
خداییش این کیا با این خوابهای عجق وجق حسودی داره؟؟؟
ای داد اشتباه شد
من که به کیامهر حسودی نکردم جناب تمدن
من به صاحب تولدها حسودیم می شه جناب تمدن نه خود کیامهر
تقصیر خودت بود هاله جان
بد موقع بدنیا اومدی
میگم هاله می خوای برات با یک ماه و خورده ای تولد بگیریم؟هوم؟
یک ماه و خورده ای تاخیر البته
دقیقا به خاطر همینه که حسودیم می شه کیامهر
یه دفعه یاد اون آدمی افتادم که گفته بود چرا منو یادت رفته .... حرفم این نیست
گاهی مسائلی پیش می یاد که ممکنه خیلی بی اهمیت باشه اما یه دفعه خیلی مهم جلوه کنه
به خدا آدم حسودی نیستم اما نمی دونم چرا یه دفعه اینجوری شدم ... فکر کنم باید یه اصلاحاتی انجام بدم گویا دارم آدم بدی می شم
نه به خدا حرفم اصلا اینا نیست دلی
نمی دونم شاید به قول کیامهر تقصیر خودمه دیگه
آدم وقت نشناس به من می گن
حالا فکر کنید این مسئله رو الان جناب تمدن بیان بخونن
چه شود؟؟؟
احتمالا تا یه هفته می شه سوژه خنده شون
یعنی بهترین وقت برای گذاشتن پست جدید
دیگه کسی فرصت نمی کنه بیاد این کامنت ها رو بخونه خصوصا ....
سلااااااااااااااااااااااااااااااااام.
من بیشتر خواب هام یادم نمی مونه ، یه سری از خواب هام هم یه جور ِ عجیبیه ، انگاری زمان و مکانش همخوونی ندارن ، یا می دونم کجام ولی به قول تو شباهتی به اون جائی که باید ، نداره !
تا حالا نشده یه خواب رو چند بار ببینم ، همیشه خواب هام جدیدن !
این خوابی که تعریف کردی ، همین تعریف کردنش مو رو به تن راست می کرد ، چه برسه به دیدنش !!
این مدت که کلاس یونگ می رم و البته کتابش رو هم مطالعه می کنم متوجه شدم یونگ خیلی به خواب هاش اهمیت می داده ، حتی به خواب های کودکیش ! نظرش این بوده که تمام ِ این خواب ها معنا و مفهومی در زندگی ِ واقعی ِ ما داشتن و دارن و به ناخودآگاه ِ ما مربوط می شه و به اتفاقاتی که در طول زندگی برامون می افته یا رنج هایی که متحمل می شیم.
تولدتون مبارک مژگان جان و رویا جان !
تو به این میگی خواب؟؟؟؟
این که ازصدتا کابوس بدتربود؟!