ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دخترک تی شرت نارنجی تنش بود
شاید ۱۷ ساله بود
این را از صورتش می شد فهمید
اما دست و پاهایش کوچک بود و کج و ماوج
مثل یک جوجه مچاله شده بود توی خودش
مثل بچه های پنج - شش ساله می ماند
نشسته بود روی دوش بابایش
جمعیت داشتند خودشان را می کشتند که دستشان برسد به ضریح
پیرمرد داشت بین فشار آدمها له می شد
عرق از سر و صورتش می ریخت
داشت زور می زد خودش را برساند جلو و دخترک را به ضریح برساند
دختر لبخند می زد
لبخندی شاید از روی خجالت
پیرمرد جمعیت را کنار زد
و خودش را رساند به یک عرب دشداشه پوش که از ضریح آویزان شده بود
به دختر می گفت دستت را به ضریح بزن
جمعیت پیرمرد را هل می دادند
دخترک معلول نارنجی پوش تا ضریح اندازه یک دست فاصله داشت
با زور و زحمت دستش را که می لرزید به سمت ضریح بلند کرد
اما دستش به ضریح نمی رسید
اینجا بود که اشکم درآمد
هرکار کرد نتوانست ضریح را بگیرد .
پیرمرد با یک هل محکم از ضریح دور شد
و دخترک نارنجی پوش همچنان لبخند می زد ...
اول
منم اشکم در اومد
فسقلی شما اینجا لحاف دشک پهن کرده بودی؟
همیشه با دیدن این صحنه ها به فکر حکمت نانوشته ای می افتادم که چرا باید سرنوشت یک آدم این گونه رقم بخورد...
این انصاف نیست
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
خوش برگشتی کیامهر جان !
اون بچه دستش به ضریح رسیده ، من که اینجور فکر می کنم !
راستی ، بازم زیارتت قبول !
به چیزی که می خواست رسید...
نمی دونم چرا ما آدما، آدم نمیشیم.
برمیگردم
سلام
یه چند دقیه ای اینترنتم پکید! اما دوباره برگشیم.
راستی کیا جان، شیطون شدی ها! این دیگه چه وقته آپ کردنه پسرم؟ نمیگی ملت میخوان برن بخوابن!
به هر حال:
1- برویم که پست را بخوانیم!
2- فسقلی هم با «...بفرمایید طبیعت بکر 3» آپ است و منتظر قدوم سبزتان!
3- به این میگن یه تبلیغ حسابی از یه رسانه جهانی
این چی بود الان نوشتی کیامهر
دلم کباب شد
اون ضریح هیچی نداره. هیچ معجزه و هیچ شفای مقدسی تو اون ضریح که تو تاریخ چندبار عوض شده وجود نداره. مهم دل اون دختر لبخند به لبه که هر چی رو که لازم بود لمس کرده و حس کرده. صاحب اون ضریح برای شفا دادن نیازی نداره مردم به ضریحش دست بزنن.
اون لبخند یعنی اون دختره خیلی خوب همه اینا رو حس کرده :)
تلخ بود اما زیبا...
شاید اون دخترک نارنجی پوش هم فهمیده بود زندگی یعنی همین نرسیدن ها ....
دل باید وصل بشه به اونکه باید....
یکی راه اتصالش ضریحه....یکی یه تیکه سنگ...یکی یه برگ زرد....اما وصل شدن بهش به هیچکدوم اینا احتیاج نداره......
دخترک نارنجی پوش اینو خوب میدونسته....شک نکن.....گواه حرفم همون لبخند تموم نشدنی اون طفل معصومه......
و یه مثل معروف دیگه هم هست که میگه:
کعبه خود، سنگ نشانی است که ره گم نکنی (نشود)! حاجی، احرام دگر بند، ببین یار کجاست!
درست نوشتم!!؟
شب همگی به خیر
چقدر دوس داری آدمو به گریه بندازی تو؟؟؟
واقعا ما انسانهای بی فرهنگی هستیم بلد نیستیم حتی چه جوری باید عبادت کرد متاسفانه...
:(
خوبه مثل این سریالهای تلویزیونی ننوشتین معجزه شد
سلام کیاجون
وقته اون نرسیده با یه سری عقاید پوچ خدافظی کنیم.
شروعش باشه از نسل خودمون .شاید واسه بچه های ما دیگه این مشکلات نباشه
یه بار تو حرم شاهد بلند شدن ٍ یه فلج از رو
ویلچر بودم...بعد مردم ریختن سرش که
تیکه تیکه کنن لباساشو.نه اون قبلیو
درک کردم نه کار مردمو!یعنی چون
اون خوب شدبایدتیکه تیکش
کنن؟یعنی فک کردن خدا
فقط همون لحظه اومده
اونجا!یعنی....فقط
لرزش دستش رو
اون لبخندآخرش
رو خوب خوب
می فهمم
یاحق...
سلام
من هیچوخ جای ضریح نمیرم ...با اینکه 19ساله دارم تو این شهر زندگی میکنم فقط یه بار رفتم،نمیدونم چرا ...شاید .نه نمیدونم....
نمیدونم اون پستیو که راجع ب همین مسئله نوشته بودمو خوندین یانه ...
منم با حنانه و الهه موافقم .... نرسیدن دست اون دخترک فقط ظاهر امر،اصل ماجرا رو ما نمیبینیم....شاید لبخندش از سر رضایت بود...
من به فکر اون پدرم
اینکه هر کسی اعتقادی داره و برای خودش محترم سر جای خودش ولی کاش یه راه حلی برای حل این مشکل در نظر میگرفتن که اینجوری آدمها تو اون محیط اذیت نشن. به نظرم که تو اون محیط خیلی به آدمها توهین میشه. این کارها شده بازار کسب و کار یه عده!
ماهی دو بار حداقل مشابه این صحنه رو میبینم ....
من رو کجاها بردی کیامهر .....
میدونی همون لبخند آخرش چقد پرمعنا بوده ؟!
به قول بچه ها به هدفش رسیده ...
لبخند زد...
هنوز دارم به شکوه این صحنه فکر میکنم...
سلام...
می بینم که مهندس کامپیوترتان احیا شده...
در مورد اسم پستت بگم که استعاره زیبائی داشت ...
شاید در ظاهر خیلی از ما دستمون به ضریح برسه ولی عملا و در باطن از شفای دل محرومیم ....
چقدر اعتقاد داشتن به آدم آرامش میده
ولی من مدتهاست که دیگه به هیچ چیزی نمی تونم معتقد باشم دائما احساس می کنم همه اعتقادات گول زدن خودمونه.
..سلام ...
...شروع سفرنامه ات معنوی بود و برنگ امیدهای مردمی رنجدیده.. که پابوس باورهای خود اند!!...
... توی حرم ..هر قسمتش که زوم کنی..دنیادنیا سوژه و نکته هست رنگارنگ..اما ختم به یک رنگ !...توسل !..
...حریری نوشتی !!
لبخندش یعنی رسیده...
گاهی میون حکمت خدا و تقدیر ...حیرون میمونم...
قبول باشه
دلم برا باباش سوخت که الان فکر میکنه حالا که دست دخترش نرسید به ضریح همه زحمتش هدر رفته .
نمیدونه که اگه قسمت باشه دخترش خوب بشه تو اتاق خودش توی خونشون هم خوب میشه.
سلاممممممممممم
درست شد
اومدم
سلام عزیز..
موهای بدنم یه جوری شد...اشکم ریخت...
من بمیرم برا پدر اون دختر...عزیزم..چه بال بالی زده...خدااااااااااااااااااااااااا
زیارت قبول کاش من و هم دعا می کردید...
مطمئنم هر کسی که دعوت بشه تا بره پیش امام از قبل حاجتش داده نیازی به رسیدن دست به حرم نیست..
دلم گرفت...ازاین که اون پدر خسته این همه تلاش کرد ولی آخرش دلش راضی نشد...طفلکهای معلول معمولا لبخند به لب دارند..این دلیل نمیشه که بگیم حتما دلش شاد شده....وگرنه اون همه با اون دستای لرزون تلاش نمیکرد....حتما فکر میکرده اگه دستش برسه یعنی شاهکار کرده...از این اوضاع خودمون دلم گرفت...سال هاست هوس زیارت هم به سرم نمیزنه از اشمئزاز بوی جوراب و این هول دادن ها و ...دلم گرفته...عدالت خدا کجاست؟..چرا من نمیبینمش؟...چرا باید سرنوشت اون دختر معصوم و اون پدر خسته این باشه...که بخوان با هر زجری که شده شفا بگیرن؟....چرا؟
سلام
اشکم دراومد .
لا حول و لا قوه الا بالله....
جالب بود...
هر کاریش کنم واقعا" حکمت بعضی از کارهاش رو نمیفهمم!
زیارت قبول
دلم لرزید و اشکم سرازیر شد ...
زیارت قبول...
نمیدونم چرا هیچ وقت باور نداشتم کهاگه دستم به اون ضریح برسه همه چی حله...
دخترک نارنجی پوش هم چیزی رو از دست نداده... !
هوم....
وقتی که دلت شکست و اون صحنه اشکتو درآورد واسش دعا کردی دیگه؟ مگه نه؟ همون یه دعای از ته قلبت یه تاثیر هر چند کوچولو تو زندگیش میذاره . من که مطمئنم.حالا خودش هیچ اون بابائه چه زجری می کشه بنده خدا.
توصیف زیبایی بود...
بسیار
دل ما هم گرفت....
کسی که لابد کلی ره میکوبه پا میشه میاد که شفایی بگیره یعنی راه به جای دیگه ای نداره....
چه بسا اون پولهایی که مردم میریزن توی ضریح میتونه صرف کمک به همینجور آدما بشه...
عجب صحنه تاثر برانگیزی ... ای کاش پدرش غصه نخوره و فکر نکنه حالا که به ضریح نرسیدن همه چی تمومه ... کاش هنوز امید و ایمان در دلش بتپه
چه لبخند غمگینی!
رنج تمام دنیا را همراه دارد