جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

یک قدم تا شفا

 

دخترک تی شرت نارنجی تنش بود 

شاید ۱۷ ساله بود 

این را از صورتش می شد فهمید 

اما دست و پاهایش کوچک بود و کج و ماوج  

مثل یک جوجه مچاله شده بود توی خودش 

مثل بچه های پنج - شش ساله می ماند

نشسته بود روی دوش بابایش 

جمعیت داشتند خودشان را می کشتند که دستشان برسد به ضریح 

پیرمرد داشت بین فشار آدمها له می شد 

عرق از سر و صورتش می ریخت 

داشت زور می زد خودش را برساند جلو و دخترک را به ضریح برساند 

دختر لبخند می زد 

لبخندی شاید از روی خجالت  

پیرمرد جمعیت را کنار زد  

و خودش را رساند به یک عرب دشداشه پوش که از ضریح آویزان شده بود  

به دختر می گفت دستت را به ضریح بزن 

جمعیت پیرمرد را هل می دادند

دخترک معلول نارنجی پوش تا ضریح اندازه یک دست فاصله داشت 

با زور و زحمت دستش را که می لرزید به سمت ضریح بلند کرد 

اما دستش به ضریح نمی رسید 

اینجا بود که اشکم درآمد  

هرکار کرد نتوانست ضریح را بگیرد . 

پیرمرد با یک هل محکم از ضریح دور شد 

و دخترک نارنجی پوش همچنان لبخند می زد ...  

 

نظرات 62 + ارسال نظر
فسقلی دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:14

اول

دکتر حامد دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:23 http://ravaniha.ir

منم اشکم در اومد

علیرضا دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:24 http://yek2se.blogsky.com/

فسقلی شما اینجا لحاف دشک پهن کرده بودی؟

ما (ریحانه) دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:24 http://ghahvespreso.persianblog.ir

همیشه با دیدن این صحنه ها به فکر حکمت نانوشته ای می افتادم که چرا باید سرنوشت یک آدم این گونه رقم بخورد...

هاله دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:27 http://adam-bozorge.blogfa.com

این انصاف نیست

فلوت زن دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:28 http://flutezan.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
خوش برگشتی کیامهر جان !

اون بچه دستش به ضریح رسیده ، من که اینجور فکر می کنم !

فلوت زن دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:29

راستی ، بازم زیارتت قبول !

امیرحسین... دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:29 http://afrand.blogfa.com

به چیزی که می خواست رسید...

مریم دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:33 http://mazhomoozh.blogfa.com

نمی دونم چرا ما آدما، آدم نمیشیم.

پونه دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:38 http://jojo-bijor.mihanblog.com

برمیگردم

فسقلی دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:40 http://bishilehpileh.blogsky.com

سلام
یه چند دقیه ای اینترنتم پکید! اما دوباره برگشیم.
راستی کیا جان، شیطون شدی ها! این دیگه چه وقته آپ کردنه پسرم؟ نمیگی ملت میخوان برن بخوابن!
به هر حال:
1- برویم که پست را بخوانیم!
2- فسقلی هم با «...بفرمایید طبیعت بکر 3» آپ است و منتظر قدوم سبزتان!
3- به این میگن یه تبلیغ حسابی از یه رسانه جهانی

پونه دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:40 http://jojo-bijor.mihanblog.com

این چی بود الان نوشتی کیامهر
دلم کباب شد

بهار دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:51

اون ضریح هیچی نداره. هیچ معجزه و هیچ شفای مقدسی تو اون ضریح که تو تاریخ چندبار عوض شده وجود نداره. مهم دل اون دختر لبخند به لبه که هر چی رو که لازم بود لمس کرده و حس کرده. صاحب اون ضریح برای شفا دادن نیازی نداره مردم به ضریحش دست بزنن.

اون لبخند یعنی اون دختره خیلی خوب همه اینا رو حس کرده :)

تلخ بود اما زیبا...

هاله بانو دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:55 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

شاید اون دخترک نارنجی پوش هم فهمیده بود زندگی یعنی همین نرسیدن ها ....

الهه دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 01:01 http://khooneyedel.blogsky.com/

دل باید وصل بشه به اونکه باید....
یکی راه اتصالش ضریحه....یکی یه تیکه سنگ...یکی یه برگ زرد....اما وصل شدن بهش به هیچکدوم اینا احتیاج نداره......
دخترک نارنجی پوش اینو خوب میدونسته....شک نکن.....گواه حرفم همون لبخند تموم نشدنی اون طفل معصومه......

فسقلی دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 01:08 http://bishilehpileh.blogsky.com

و یه مثل معروف دیگه هم هست که میگه:
کعبه خود، سنگ نشانی است که ره گم نکنی (نشود)! حاجی، احرام دگر بند، ببین یار کجاست!
درست نوشتم!!؟
شب همگی به خیر

دختری از یک شهر دور دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 01:16 http://denizlove.blogsky.com/

چقدر دوس داری آدمو به گریه بندازی تو؟؟؟
واقعا ما انسانهای بی فرهنگی هستیم بلد نیستیم حتی چه جوری باید عبادت کرد متاسفانه...

علیرضا دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 01:27 http://yek2se.blogsky.com/

:(

بی تا دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 01:32

خوبه مثل این سریالهای تلویزیونی ننوشتین معجزه شد

شیخ دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 01:58 http://koh-boy.blogfa.com

سلام کیاجون
وقته اون نرسیده با یه سری عقاید پوچ خدافظی کنیم.
شروعش باشه از نسل خودمون .شاید واسه بچه های ما دیگه این مشکلات نباشه

آوا دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 02:59

یه بار تو حرم شاهد بلند شدن ٍ یه فلج از رو
ویلچر بودم...بعد مردم ریختن سرش که
تیکه تیکه کنن لباساشو.نه اون قبلیو
درک کردم نه کار مردمو!یعنی چون
اون خوب شدبایدتیکه تیکش
کنن؟یعنی فک کردن خدا
فقط همون لحظه اومده
اونجا!یعنی....فقط
لرزش دستش رو
اون لبخندآخرش
رو خوب خوب
می فهمم
یاحق...

کیانا دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 05:08 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلام
من هیچوخ جای ضریح نمیرم ...با اینکه 19ساله دارم تو این شهر زندگی میکنم فقط یه بار رفتم،نمیدونم چرا ...شاید .نه نمیدونم....
نمیدونم اون پستیو که راجع ب همین مسئله نوشته بودمو خوندین یانه ...
منم با حنانه و الهه موافقم .... نرسیدن دست اون دخترک فقط ظاهر امر،اصل ماجرا رو ما نمیبینیم....شاید لبخندش از سر رضایت بود...

ارش پیرزاده دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 07:38 http://arashpirzadeh.persianblog.ir/

من به فکر اون پدرم

فرزانه دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 07:39 http://www.boloure-roya.blogfa.com

اینکه هر کسی اعتقادی داره و برای خودش محترم سر جای خودش ولی کاش یه راه حلی برای حل این مشکل در نظر میگرفتن که اینجوری آدمها تو اون محیط اذیت نشن. به نظرم که تو اون محیط خیلی به آدمها توهین میشه. این کارها شده بازار کسب و کار یه عده!

کاغذ کاهی(نازگل) دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 08:03 http://kooche2.blogfa.com/

ماهی دو بار حداقل مشابه این صحنه رو میبینم ....
من رو کجاها بردی کیامهر .....

م . ح . م . د دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 08:11 http://www.baghema.blogsky.com/

میدونی همون لبخند آخرش چقد پرمعنا بوده ؟!

به قول بچه ها به هدفش رسیده ...

سحر دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 08:14 http://dayzad.blogsky.com/

لبخند زد...
هنوز دارم به شکوه این صحنه فکر میکنم...

دوست دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 08:59

سلام...
می بینم که مهندس کامپیوترتان احیا شده...
در مورد اسم پستت بگم که استعاره زیبائی داشت ...
شاید در ظاهر خیلی از ما دستمون به ضریح برسه ولی عملا و در باطن از شفای دل محرومیم ....

شازده کوچولو دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 09:25 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

چقدر اعتقاد داشتن به آدم آرامش میده
ولی من مدتهاست که دیگه به هیچ چیزی نمی تونم معتقد باشم دائما احساس می کنم همه اعتقادات گول زدن خودمونه.

مامانگار دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 09:28

..سلام ...
...شروع سفرنامه ات معنوی بود و برنگ امیدهای مردمی رنجدیده.. که پابوس باورهای خود اند!!...
... توی حرم ..هر قسمتش که زوم کنی..دنیادنیا سوژه و نکته هست رنگارنگ..اما ختم به یک رنگ !...توسل !..
...حریری نوشتی !!

فرشته دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 09:34 http://surusha.blogfa.com

لبخندش یعنی رسیده...

گاهی میون حکمت خدا و تقدیر ...حیرون میمونم...

سمیرا دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 10:29 http://nahavand.persianblog.ir

قبول باشه

هلیا دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 10:42 http://www.mainlink2.blogsky.com

دلم برا باباش سوخت که الان فکر میکنه حالا که دست دخترش نرسید به ضریح همه زحمتش هدر رفته .
نمیدونه که اگه قسمت باشه دخترش خوب بشه تو اتاق خودش توی خونشون هم خوب میشه.

هاله بانو دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 10:59 http://halehsadeghi.blogsky.com/

سلاممممممممممم
درست شد
اومدم

هیشـــکی! دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 11:03 http://www.hishkii.blogsky.com

سلام عزیز..
موهای بدنم یه جوری شد...اشکم ریخت...

من بمیرم برا پدر اون دختر...عزیزم..چه بال بالی زده...خدااااااااااااااااااااااااا

تلاش دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 11:58 http://hadafbozorgman.blogfa.com/

زیارت قبول کاش من و هم دعا می کردید...
مطمئنم هر کسی که دعوت بشه تا بره پیش امام از قبل حاجتش داده نیازی به رسیدن دست به حرم نیست..

تیراژه دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 12:07 http://tirajehnote.blogfa.com

دلم گرفت...ازاین که اون پدر خسته این همه تلاش کرد ولی آخرش دلش راضی نشد...طفلکهای معلول معمولا لبخند به لب دارند..این دلیل نمیشه که بگیم حتما دلش شاد شده....وگرنه اون همه با اون دستای لرزون تلاش نمیکرد....حتما فکر میکرده اگه دستش برسه یعنی شاهکار کرده...از این اوضاع خودمون دلم گرفت...سال هاست هوس زیارت هم به سرم نمیزنه از اشمئزاز بوی جوراب و این هول دادن ها و ...دلم گرفته...عدالت خدا کجاست؟..چرا من نمیبینمش؟...چرا باید سرنوشت اون دختر معصوم و اون پدر خسته این باشه...که بخوان با هر زجری که شده شفا بگیرن؟....چرا؟

حسین دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 12:26 http://hosseinb.blogfa.com

سلام
اشکم دراومد .

لژیونلا دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 12:43

لا حول و لا قوه الا بالله....

Knight دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 13:15 http://funoos.blogfa.com/

جالب بود...
هر کاریش کنم واقعا" حکمت بعضی از کارهاش رو نمیفهمم!


زیارت قبول

رها بانو دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 13:26 http://rahabanoo.blogsky.com/

دلم لرزید و اشکم سرازیر شد ...

پونه دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 13:37 http://jojo-bijor.mihanblog.com

FarNaZ دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 13:43 http://doggish.blogsky.com/

زیارت قبول...

FarNaZ دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 13:45 http://doggish.blogsky.com/

نمیدونم چرا هیچ وقت باور نداشتم کهاگه دستم به اون ضریح برسه همه چی حله...
دخترک نارنجی پوش هم چیزی رو از دست نداده... !

جزیره دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 13:51 http://jaziretabrik.blogfa.com/

هوم....

نگار ۱ دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 15:50

وقتی که دلت شکست و اون صحنه اشکتو درآورد واسش دعا کردی دیگه؟ مگه نه؟ همون یه دعای از ته قلبت یه تاثیر هر چند کوچولو تو زندگیش میذاره . من که مطمئنم.حالا خودش هیچ اون بابائه چه زجری می کشه بنده خدا.

سمیه م دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 16:10 http://toutia.blogfa.com

توصیف زیبایی بود...
بسیار

تیراژه (مهرداد) دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 16:56 http://www.teerajeh.persianblog.ir

دل ما هم گرفت....

کسی که لابد کلی ره میکوبه پا میشه میاد که شفایی بگیره یعنی راه به جای دیگه ای نداره....

چه بسا اون پولهایی که مردم میریزن توی ضریح میتونه صرف کمک به همینجور آدما بشه...

دلارام دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 16:56 http://delaramam.blogsky.com

عجب صحنه تاثر برانگیزی ... ای کاش پدرش غصه نخوره و فکر نکنه حالا که به ضریح نرسیدن همه چی تمومه ... کاش هنوز امید و ایمان در دلش بتپه

مرده شور خونه دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 18:58 http://themorgue.blogfa.com/


چه لبخند غمگینی!
رنج تمام دنیا را همراه دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد