تابستان امسال خیلی گرم و لعنتی شده است
روزی چند بار هم خودت را زیر آب یخ غسل بدهی
باز هم چشم به هم بزنی تنت می شود خیس عرق
خسته شده ام راستش را بخواهید
خسته شده ام و دلتنگ سرمای پاییز و زمستان
دلتنگ اینکه صبح که از رختخواب بیرون می آیی روی زمین سفید باشد
دلتنگ اینکه بخاری با شعله های آبی بسوزد و صورت خیست را روی گرمایش خشک کنی
دلتنگ اینکه زیپ کاپشنت را تا قران آخر بالا بکشی
و از در خانه که بیرون می زنی تنت بلرزد از سوز سرما ...
امروز چند تا صحنه دیدم که حیف بود توی قاب کلمات تصویر نشوند
پس به شیوه محسن باقرلو این پست را شماره دار می نویسم :
تصویر اول : زن سانتی مانتال بداهه گو ...
پشت چراغ قرمز ایستاده ام
و یک خانوم سانتی مانتال با هفت رقم سرخاب سفیداب
پشت فرمان ماشین بغلی نشته است .
جلوی ماشین یک آقای موتور سوار با یک عینک دودی خفن دارد با موتورش گاز گاز می کند
مردد است که بگازد و برود یا بماند تا چراغ سبز شود .
چار ترکه نشسته اند بر تارک موتور بینوا
یک پسر بچه پنج - شش ساله جلوی آقا عینک دودی خفنه نشسته
و دو تا خانوم یکی مسن و یکی جوان پشتش
برمی گردد و چیزی از من می پرسد
به برکت بذل و بخشش ابومسلم اراکی باک بنزینمان پر است و کولر گرفته ایم سرخوش
شیشه بالاست و صدایش را نمی شنوم .
شیشه را می دهم پایین ...
آقا این چارراه دوربین داره ؟
تا می آیم جواب بدهم
خانم سانتی مانتال پشت ماشین بغلی فی البداهه می گوید :
دوربین نداره ولی خطر داره ...
چراغ سبز می شود
چار تارک موتور غش غش می خندند از جواب زن
زن کیف می کند از بداهه گویی خودش
و من خوشحالم که تصویر اول پست امشبم را پیدا کرده ام .
کات ...
تصویر دوم : کاش زنده باشم و عروس شدنت را ببینم عروسک موطلایی ...
توی پیاده روهای شلوغ شهریار دارم راه می روم
تا یک عابر بانک سالم که به آدم پول می دهد پیدا کنم
یک دختر بچه با موهای طلایی دارد جلویم راه می رود
دست مامانش را محکم گرفته و یک عروسک کوچولو را کج گرفته توی بغلش
عروسک رویش به سمت من است و لبخند می زند
با راه رفتن دختر کوچولوی موطلایی ٬ چشم های عروسک باز و بسته می شوند
انگاری که به آدم چشمک بزنند
یاد بازی بچگی هایم می افتم
سعی می کنم چهره دخترک موطلایی را تجسم کنم
مطمئنم که زیباست
سرعتم را زیاد می کنم و از مادر و دختر سبقت می گیرم
بر می گردم تا چهره اش را ببینم که خشکم می زند
تمام صورت این آدم بی نقص است
عینهو عروسک
گونه ها و بینی و لب و دهان و ابروها و گیسوهای طلایی
عینهو چایلد استارهای هالیوودی
اما به جای دو تا چشم دو تا کاسه خالی از نگاه توی صورتش هست
دو تا چشم بی سو و ترسناک
رویم را بر می گردانم و آه می کشم .
این عروسک چطور می خواهد بزرگ بشود ؟
چطور می خواهد درس بخواند ؟
چطور می خواهد شب عروسیش بین مهمانها برقصد با این دو چشم بسته ؟
برای شوهری که او هم احتمالا چشمهایش نگاه ندارد
این همه زیبایی چرا باید حیف شوند ؟
خدا کند این بچه ٬ شبها موقع خواب که عروسکش را بغل می کند
عروسک توی گوشش بگوید که چه چیزهایی دیده توی طول روز
بگوید که اصلا غصه نخور فرشته خانوم ناز
بگوید خوش به حالت که چشمهایت بسته اند
که خیلی چیزهای این دنیای کثیف را نمی بینی .
کات ...
تصویر سوم : تف به تکه کاغذی که دل پیرمردها را می شکند ...
رسید پول را که از عابر بانک می گیرم
همینکه می آیم اسکناس های تانخورده و خوشگل ده هزارتومنی را توی کیفم بگذارم
پیرمرد جلوی رویم سبز می شود
با لهجه غلیظ گیلکی می گوید :
آقا ! میشه ببینی چقدر پول توی حسابم هست ؟
لابد سواد ندارد
کارت را می گیرم و رمزش را می پرسم
عابر بانک بی احساس چند ثانیه ای پردازش می کند و می گوید :
نه هزار و سیصد و هفتاد و پنج ریال
به پیرمرد می گویم : نهصد و سی و هفت تومن حاج آقا !
پیرمرد سرش را می اندازد پایین
کارتش را می گیرد و زیر لب می گوید : نهصد و سی و هفت تومن ...
پیرمرد دور می شود و من هنوز اسکناس های تا نخورده ده هزارتومنی را توی کیفم نگذاشته ام
عکس امام روی اسکناس دارد با اخم نگاهم می کند
نمی دانم کداممان بیشتر شرمنده شدیم
من ؟ پیرمرد ؟ یا امام ؟
خدا کند پیرمرد اسکناس های مرا ندیده باشد
خدا کند این نهصد و سی و هفت تومن
همه پول یک کارمند بازنشسته اجاره نشین تا سر برج نباشد
خدا کند ...
کات ...
چه اولی دردناکی!
متاسفانه این خدا کنه ها.... هی دارن زیاد می شن!
بعضیا مثه اسکناسن ... اگه اسکناس شرمنده شد اونا هم می تونن شرمنده بشن! با اخم یا بی اخم!
خیلی ÷ست خوبی بود
مورد 2 و مورد 3 ... !
قاعدتن باید بگم دومی خیلی تلخ تر از بقیه بود ولی نمی دونم چرا آخریه بیشتر اذیتم کرد ... بده دیگه ... خیلی بده ... آدم مغز و روحش به گا میره وختی میشنوه ... چه برسه از نزدیک ببینه ... مثلن همین الان که دارم اینا رو با لب تاپ خودت تایپ می کنم سی چهل تومن بیشتر ندارم تا سر برج ... پس خوب درک می کنم پیرمرد بی نوا رو ... تازه این سی چهل تومن از آخرین قرضی که از ابر چند ضلعی گرفتم باقی مونده !
الهی قربونت برم داداشم
همشون تلخ بود ولی این آخریه چیزیه که اصلا نمیشه ازش گذشت
شک نکن اونی که باید شرمنده باشه سی و جند سالی هست که شرمنده شده.
غم روی غم تلنبار میکنیم.......
میخواستم به تابستون و گرماش بد و بیراه بگم که با خوندن بقیه پست یادم رفت.
قصه دخترک خیلی غم انگیزه ولی اگه از زمان تولدش اینجور بوده باشه شاید معنی خیلی چیزهایی رو که عروسکش براش میگه نفهمه اما اون پیرمرد معلوم نیست با این 900 تومن دوتا بربر میتونه بخره یا نه
بربر =بربری
کیامههههههههههههر اخر شبی بدجور حالمو گرفتی یکی از یکی ناراحت کننده تر بود
آقا دستت درد نکنه....
خیلی خوب بود..
سلام
تو پاراگراف اول هرم گرمایی که اون ترک نشینهای موتور داشتن میکشیدن خورد تو صورتم
پاراگراف دوم رو که خوندم چشمام یه لحظه تیره و تار شدن
پارگراف سوم....اخم کردم...به اندازه ی همه تلخی و حرصی که این روزا دارم ...نمیشد دوتا از اون اسکناسهای اخمالو رو میدادین به پیرمرد؟..این تنها کاری بود به گمانم که واسه این پست از دست کسی برمیومد..
وگرنه واسه گرما و چشم های بیسو کاری از دستمون بر نمیاد
کیامهر خان خیلی قشنگ مینویسی که میتونی آدم رو از دست خودت کفری کنی که اونجا بودی و هیچ کاری واسه اون پیرمرد نکردی!!!
خیلی خوب نوشتی.
خیلی خوب.
راس میگی هوا خیلی گرم شده از اینکه زیاد بیرون نمیرم اما یه لحظه که کولر خاموش میشه میشه گرمای شدید رو حس کرد!!!
یادته کیامهر تو برف وایستاده بودی برامون عکس انداختی چقدر هوا سرد بود اون روز حتی اینو میشد از تو عکس حدس زد!!
دم خانم بداهه گو گرم که خطرش رو گوشزد کرد !!!
دلم یهو ریخت با گفتن اینکه دختره نابینا بوده.........
دیگه حرفم نمیاد چی بگم...................
............
.................
تف تف به این زندگی لعنتی
تلخ بودن همشون مثه همه واقعیت های دیگه
سلام
دلم یه طوری شد...!
اون دخترک...
خدا عالمه...خودش می دونه چیکار باید بکنه...ولی خدا کنه دخترک تو دلش غم نباشه...هیچ وقت غصه دار نشه!
خدا کنه همه اش یادش باشه خدا همیشه هواشو داره...اون پیرمرد هم ولایتی مون هم...
!
پ.ن:قلمتون رو دوست دارم...خیلی وقته می خونم...۲-۳ ماهی میشه...مهربانتون رو هم همینطور!
نظرت چیه راجع به اینکه دل آدمو خون نکنی؟ها؟
پشت چراغ قرمز رو که بی خیال شیم چشمان دخترک قلبم رو ب درد آورد بدنم رو لرزوند و زمزمه پیرمرد آهی رو لبم آورد که توش پر ای کاش بود......
خیلی ناراحت کننده بودن..
کاش واقعیت نداشتن...
مثل همیشه فوق العاده بود کیامهر
این پستت خیلی چسبید . ممنون
...خیییلی تاثیرگذار نوشتی !...
...بخصوص سومی !!!...
...ممنون..
همه ما گویی چیزیی مانند دل تنگی وارد زندگیمو شده ...هواگرمه اما تن من گویی سرد سرده ...
این پست محشر بود از لحاظ نگارش و بی نهایت غمبار.
هر سه تصویر بی نهایت قشنگ نقاشی شدن
ولی خیلی درد داشت خوندنشون
خیلی
چه تلخه روزگار
واسه اولی لبخند زدم
واسه دومی سکوت کردم
و واسه سومی ....
متاسفم...
دلم رو درد اورد
:(
با سومی اشک ریختم :(
چقدر از این پیرمردها داریم؟
چه قلمی
آره سومی رو من هم دیدم ...
تف به این روزگار
تف به این بی پولی
تف به این عکس اخمو که همه دنبالشن
تف به این شانس که اول صبحی باید چنین پستی رو بخونم
.
آقا تف بفرست دهنم خشک شد!!!
هرچند ته برج منم مثل خیلیهای دیگه از دهم برج شروع میشه هرچند منم مثل خیلیهای دیگه نمیتونم اونجور که دلم میخواد خرج کنم اما تف توی روح باعث و بانی همه بدبختیهای همه ملت ما