جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

بیزحمتداریدتشیفمیبرینمنمباخودتونببرید ...

صبح ها ساعت ۸ 

صف کارمندان برای ورود به شرکت 

انگشت کردن ساعت ورود و خروج  

بیییییییییییییییییییییییییییییب 

چهره های خسته تر از ساعت ۵ 

آدم های ناچار 

آدم های منتظر سر برج 

آدم های گرفتار 

آدم های خوره یارانه و سهمیه بنزین 

شکم های بر آمده از ۹ ساعت پشت میز نشستن 

نه سلام  

نه لبخند 

نه دست دادن و روبوسی ... 

 

 

اگر آدم سه نسل قبل ترم بودم 

حالا توی دهاتمان داشتم 

پای یک مترسک زشت نان و پنیر و گردو می خوردم و چپق می کشیدم 

کاش هیچ وقت به این شهر دود و آهن نیامده بودم 

کاش زودتر می زائیدندمان ... 

 

 

پی نوشت : 

ممنون از دعاهایتان برای مادر بزرگ 

حالش بهتر است 

ولی متاسفانه پیری درمان ندارد ... 

 

نظرات 51 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 08:31 http://www.semi-elf.blogsky.com

اوللللللللللل شدممممممممم؟؟؟؟

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 08:31 http://halehsadeghi.blogsky.com/

سلام
اووووووووووووووووووووووووول

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 08:32 http://halehsadeghi.blogsky.com/

سارا خیلی بدی

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 08:33 http://halehsadeghi.blogsky.com/

خدا رو شکر که حال مادر بزرگ بهتره امیدوارم سایه شون مستدام باشه و برکت بودنشون همیشگی

سارا دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 08:34 http://www.semi-elf.blogsky.com

هووووووررررررررررراااااااااااااااااااااااا
اووووووووولللللللللللللللللللللللل
وای که چقد روزمره شدن بده آدم دپرس میشه افسردگی هاد میگیره
ولی من کارمو دوس دارم همکارامم خیلی باحالن
از وختی میشینم تو سرویس وولووم میدیم به ضبط بزنو برقص تا سازمان ظهرم که برمیگردیم بزنو بزقص تا خونه شااااارژژژژژژژژژ میشیم در حد لالیگا

سارا دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 08:36 http://www.semi-elf.blogsky.com

هاله بانو جونم حالا ما یک دفه اول شدم
خوشحالم که مادر بزرگتون خوبن مادربزرگ پدربزرگا برکت زندگین

کیانا دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 08:38 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

اولن سلالم
دومن سارا چرا جای هاله بانوی منو گرفتی هاااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بزنمت؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو بیا خونه من میدونم وتو

اره منم میگم کاش زوودتر زاییده شده بودم ...

ایشاا.. بهتر تر شدن مامان بزرگ کیامهرخان

آناهیتا دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 08:44 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

این حرف ها برام آشنا بود
سال هاست بابایی بنده در برابر علت مهاجرت مسلسلی از این حرف ها می زنند...
می گویند هنوز هم در شهرستان های ایران آرامش برقرار است اما پایتخت و حومه پر شده از دلواپسی و دور از جون همه سگ دو زدن!
اما برای من قابل قبول نیست...شیر خفته غبار گرفته تهران و قم و طالقان هم ندارد...
خوشحالم حالشون بهتره.شکر...

جزیره دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 09:07

سلام
چه شغل کسل کننده ایامیدوارم اینده شغلی من اینجوری نباشه که اصلا حال نمیده


ولی خب اون نون و پنیر و گردو رو هم دوس ندارم. سه نسل قبل تر خیلی زندگیه بسته ای داشتن که من دوس ندارم

خدارو شکر که حال مادربزرگت بهتره و چه بد که پیری درمان نداره

گندم دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 09:12 http://gandomak.blogsky.com/

خدا رو شکر به خاطر مادربزرگت
زندگی مون شده پر از تکرار
یه تکرار اجباری

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 10:30 http://halehsadeghi.blogsky.com/

من الان تو این وضعیت خفن کاری واقعا دلم می خواست پای یه مترسک زشت نشسته بودم و نون و پنیرم رو می خوردم
بعد خیلی راحت دراز می کشیدم روی زمین و دستم رو زیر سرم قلاب می کردم و به ابرها نگاه می کردم و هر لحظه تو ذهنم به یه شکلی درشون می آوردم
عوضش خیالم راحت بود و هیچ دغدغه ای نداشتم
تازه گاهی هم به پسر کدخدای ده که دل و دینش رو بردم فکر می کردم

کیامهر دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 10:36

هاله جان اگه شما توی ده بودی الان تو این سن و سال باید به نوه نتیجه هات رسیدگی می کردی مادر
فکر کردی بابا ننه های ده مثل بابا ننه های شهر صبر و تحملشون زیاده که دخترشون رو تا ۴۰ سالگی نگه دارن تو خونه
البته شرمنده که سن و سال واقعیتون رو لو دادم

سحر دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 10:46 http://dayzad.blogsky.com/

واقعا از ته دل من گفتی کیامهر
هر روز همین صحنه ها و خستگیها و روزمرگیها...
کاش همان آدم سه نسل قبل بودیم.
برای مادربزرگت خیلی دعا کردم...
باز هم دعا میکنم انشالهه که بهتر بشه و اون چه که عاقبت به خیرش میکنه براش اتفاق بیافته!

مامانگار دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 10:47

..سلام کیامهر...
...خیلی خوشحال شدیم از بهبودی مادربزرگت...
...پستت هم خیلی صفا و پاکی داشت توش...دلی بود !...
..اما روستا هم همون روستای سه نسل پیش !!..

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 10:50 http://halehsadeghi.blogsky.com/

هرررررررررررررررررررررر
راست می گی کیامهر به اینجاش فکر نکرده بودم

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 10:51 http://halehsadeghi.blogsky.com/

با این لطف شما کیامهر (لو دادن سن بنده) بعید نیست که کلا پیش خونواده موندگار بشم
البته خالی از لطف هم نیست

کیامهر دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:09

هاله کدخدای ده ما یه پسر عقب مونده داره
می خوای بیایم برات خواستگاری ؟
فکر کنم به هم بیاین

کیامهر دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:10

ممنون از مامانگار و سحر و کلیه دوستان
حتی اونایی که مشهدی نیستن

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:13 http://halehsadeghi.blogsky.com/

راست می گی کیامهر
آخ جونمی
ندید قبول
با این وضعیت سنی که من دارم فکر کنم مورد خوبیه
مضاف بر این که عروسی رو تو ده می گیریم و کلی صفا سیتی و همه بچه های بلاگستان هم دور هم جمع می شن خوش می گذرونیم
(آیکون یه هاله که خودش رو فدای دیگران می کنه )

مهربان دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:15 http://www.mehrabanam.blogsky.com

با سلام و عرض ارادت صبح گاهی

خدمت تمامی دوستان روستا دوست و دهاتی

باید عرض کنم کیامهر جان
در اولین فرصت یک مترسک می سازم برایت و می ذارم توی تراس... می تونی بری بشینی پاش و چپق بکشی

ولی متاسفانه درباره اینکه چرا همکارات هرروز صبح باهات روبوسی نمی کنن کاری از دستم برنمی یاد

فقط می تونم یه چن تا ادکلن خوب و چن تا تی شرت شیک بخرم شاید افاقه کرد و همکاران خانم در یه گوشه کناری یه روبوسی باهات کردن...

آخه این هم شد مشکل؟

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:18 http://halehsadeghi.blogsky.com/

سلام مهربان جونم
عجب کامنتی

حدیث دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:20 http://khatkhatihayman.blogfa.com

مهربان بابا روشن فکررررررررررررر
کشتی منو با اون یه خط آخرت..

مهربان دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:21 http://www.mehrabanam.blogsky.com

آهان یه راه دیگه هم هست......

تو هرروز صبح بری به زور بوسشو کنی

شاید روزای اول مقاومت کنن ولی بالاخره کوتاه می یان و مثل اون انگشت زدن صبح حها بهش عادت می کنن

حدیث دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:22 http://khatkhatihayman.blogfa.com

منم عاشق زندگی روستایی ام..
یه روز هم این کارو میکنم..
البته اگه تا اون موقع روستایی وجود داشته باشه..
راستی خدارو شکر که حال مادربزرگتون بهتر شده.. خوشحال شدمم

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:23 http://halehsadeghi.blogsky.com/

فدات شم مهربان جون بی خیال راه حل تو رو خدا

مهربان دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:25 http://www.mehrabanam.blogsky.com

چرا هاله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/


راه حل هام به این خوبی؟

تازه می خوام براش یه زن دهاتی هم بگیرم

خوبه ؟ نه؟

حدیث دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:28 http://khatkhatihayman.blogfa.com

مهربان این روشنفکریت کار دستت میده ها..

مهربان دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:32 http://www.mehrabanam.blogsky.com

روشن فکری کدومه حدیث جان

می خوام زن دهاتیه بیاد کارهارو بکنه... مگه بده؟

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:34 http://halehsadeghi.blogsky.com/

نه اصلا هم خوب نیست مهربانم
قربونت این آقایون نزده می رقصن تو لطفا راه حل های اینجوری ارائه نده دیگه
حالا ممکنه کیامهر از این قائده مستثنی باشه ولی به هر حال ....

خوب خدا رو شکر که حالشان بهتره.... ولی خودمانیمااااااا اگر اون وقت هم بودی دلت تکنولوژی و دود میخواست.. اساسا این ذات انسان است...

حدیث دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:41 http://khatkhatihayman.blogfa.com

د همون دیگه اولش به نیت کارهای خونه میاد تو خونه بعدش..
حوصله داری مهربان جان خودت کاراتو بکن عزیزمم..

امیرحسین... دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:42

کیامهر همه این ها واسه اینه که امیدمون را کشتند. همون روستایی وقتی تو مزرعه می نشست و چپق می کشید و به مزرعه اش نگاه می کرد و حاصل دسترنجش را می دید امید و روحیه می گرفت
حالا ما چی؟ کار کردن و این همه جون کندن ها به چه امیدی؟ به کدام روزنه روشن دل ببندیم؟

خوشحالم که حال مادربزرگت بهتر است

کیامهر دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:45

مهربان جان می بینم که کولاک کردی سر صبحی؟
باز بربری تقویت شده خوردی عزیرم ؟

میشه به جای زن دهاتی یه زن اوکراینی برام بگیری که ماساژ کره ای بلد باشه ؟
دست شما درد نکنه

حدیث دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:45 http://khatkhatihayman.blogfa.com

تازه مخصوصا این که آقا کیامهر هوس روستا هم کرده..

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:48 http://halehsadeghi.blogsky.com/

بد نگذره کیامهر یه موقع
بیا مهربان جونم تحویل بگیر
خرده فرمایش هم دارن تازه ....

مهربان دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:51 http://www.mehrabanam.blogsky.com

ای بی سلیقه

ای وطن فروش

این همه گفتی روستا روستا

زن روستایی کشورمونو به زن اکراینی اجنبی فروختی؟


علیرضا دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 11:57 http://yek2se.blogsky.com/

آهههوووووی کیااااااامهر خااااااان آهوووووووووی
به مهربان خانوم بسپرین سر راه خواهر اون حاج خانم اکراینی رو هم واسه ما بگیره منتها آشپزیشم خوب باشه هااااا [:S007
دستتون درد نکنه
خدا عوض بده ایشالا باجناق

دکولته بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 12:05

هاه هاه هاه ... از دست مهربان ...

شازده کوچولو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 13:17

لااااااااااااااااااااااااایک به کامنتای مهربان بانو

قربون دستت مهربان جان حالا که داری برای کیا یه زن خوب پیدا می کنی ، خواهری کن و دم دستت یکی هم برای عادل پیدا کن بلکه منم راحت شم.

ارش پیرزاده دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 13:26 http://arashpirzadeh.persianblog.ir/

کیا جان .. انگشت بکن برو سر کارت بیکاری ÷ست اینطوری می زاری ..
شب می ری خونه می بینی نه از زن اکراینی خبری هست نه از زن روستایی نه از شام تویی یه متکا یه تراس یه مترسک که مهربان جان برات اونجا کاشته تا احساس تنهایی نکنی

مهربان دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 13:28 http://www.mehrabanam.blogsky.com

واااااااااااای

آرش خیلی خوب گفتی
دقیقا امشب کیا رو توصیف کردی

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 13:32 http://halehsadeghi.blogsky.com/

پس با این حساب کیامهر امشب خوش بگذره ... مهربان جونم مهمون نمی خوای؟؟؟؟ دور هم خندیدن می چسبه ها

مهربان دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 13:41 http://www.mehrabanam.blogsky.com

آره بیا هاله

می خندیم
نون و پنیر و گردو و چپقت رو هم با خودت بیار


ما آدم های منتظر سر برج اینا رو نداریم هااااااااااا

هاله بانو دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 13:46 http://halehsadeghi.blogsky.com/

ای جانم چقدر خوش بگذره امشب مهربان
مهربان دیگه چیزی احتیاج نداری سر راه بگیرم بیارم ؟؟؟؟
چه حالی بکنیم امشب هوررررررررررررررررررررررررررررررا

[ بدون نام ] دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 14:28

...الههههی بگردم این پسر بااحساس و عاطفی رو که دوست داره همکاراش هرروز صبح همدیگرو بغل کنن و ببوسن و قربون صدقه هم برن..و برا صبحونه بشینن پای مترسک و نون پنیر گردو چپق بخورن و بکشن !!
...کاش همچین روزای پرمهروصفایی رو ببینیم به چشم..

مامانگار دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 14:29

...اون بالایی بی نام من بودم...

پونه دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 14:33 http://jojo-bijor.mihanblog.com

خدا رو شکر مادر بزرگتون حالش بهتره

دلارام دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 15:49 http://delaramam.blogsky.com

اتفاقا منم دیشب یه پست نوشتم که چه روزگاری داشتند این قدیمی ها . کاش یکم از صفای اون دوران رو ، این روزها میشد تجربه کرد .
امیدوارم مادر بزرگ گرامی بهتر باشند .

پرند دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 20:05 http://ghalamesabz1.blogsky.com

کاش اصلاً نمی‌زائیدندمان!!
کار با این زود و دیر آمدن‌ها درست نمی‌شه! بودن درده! حالا هر دهه و صده و هزاره‌ای هم که می‌خواد باشه!

خوشحالم که حال مادربزرگت بهتر شده کیامهر...

مریم چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 19:05 http://mazhomoozh.blogfa.com

شما دلت سن بالاست ولی اصالتا جوونی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد