جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

آرمانشهر

 

 

 

فکرش را بکنید ... 

یکروز صبح که از خانه بیرون می آیید ٬ همه پمپ بنزین ها صلواتی باشند  

مسافرهای کنار خیابان با خوشحالی برای تاکسی ها دست تکان بدهند  

سوپورهای شهرداری سوار جاروهایشان بشوند و پیتیکو پیتیکو کنند و بچه ها دنبالشان بدوند 

پلیس های سر چهار راه سوت بزنند و بابا کرم برقصند و ماشینها برایشان بوق بوق کنند 

کولی های پاکستانی توی ترافیک بین ماشین ها شکلات تقسیم کنند 

مردم توی اتوبوس و مترو همدیگر را بغل کنند و دیده بوسی 

هیچ کس عجله نداشته باشد 

هیچ کس ندود 

همه لبخند بزنند  

 

دو تا ماشین که تصادف می کنند بپرند پایین و همدیگر را ماچ کنند 

مامورین گشت ارشاد به دختر و پسر های تنها گیر بدهند و دستشان را توی دست هم بگذارند 

توی شرکت کسی زیر آب آن یکی را نزند 

کسی از زیر کارش در نرود 

همه قربون صدقه ارباب رجوع بروند 

آقای رئیس برای حسن آقا آبدارچی چایی بریزد  

هیچ سایتی فیلتر نباشد 

همه تیم های فوتبال برنده بشوند 

همه ورزشکارها مدال طلا بگیرند 

هیچ جای دنیا جنگ نباشد 

هیچ کس عملیات انتحاری نکند  

هیچ جا سیل و زلزله و آتشفشان و سونامی و طوفان نشده باشد  

هیچ رئیس جمهوری به مردم کشورش دروغ نگوید ... 

 

 

 

تو عروس شهر افسانه هایی ...

تو فقط ۱۶ سال داشتی وقتی اولین بار دیدمت 

۱۰ سال پیش بود 

باورت می شود ؟  

انگار همین دیروز بود که برایت می خواندم 

ای گل رویایی ! 

ای مظهر زیبایی  

تو عروس شهر افسانه هایی ..

 

ما با هم بزرگ شدیم مهربان 

با هم عاشق شدیم 

با هم  

 

و تو عروس من شدی 

  

 

حالا بعد از سه سال زیر یک سقف بودن 

من هنوز همان آرزوهای روز اول را برایت دارم 

این که خوشبختت کنم 

و بهترین ها را برایت هدیه بیاورم بهترین ! 

 

بدخلقی این روزهای مرا به  عمر ۱۰ ساله این دوستی ببخش 

به عشقمان قسم ٬ زود خوب می شوم  مهربان ...  

 

 

ای عشق ! ای بی همه چیز !

بعضی وقتها خدا بعضی صورت ها را انقدر زیبا نقاشی می کند  

که نمی توانی از آنها چشم برداری 

نگاه می کنی و قلبت می تپد

نگاه می کنی و دلت می لرزد    

دوست داری ثانیه ها آرام بشود و تو هی نگاه کنی  

هی تماشا کنی 

هی دل بسپاری و عاشق بشوی ... 

من آدم زیر زیرکی نگاه کردن نیستم  

آدم وقیحانه زل زدن هم نیستم  

پس چشم هایم را می بندم و خودم را به خواب می زنم ...   

 

 

 

 

پی نوشت : 

یک ضرب المثل بدیهی باستانی می گوید :

وقتی آتش توی یک خانه بیفتد  

یا باید خاموشش کنی یا رهایش کنی و بروی  

 

 

پی توصیه نوشت : 

با این آتش بازی نکنید 

خیلی بی پیر است 

خیلی بی همه چیز است 

نه سن و سال می فهمد 

نه تجرد و تاهل ... 

من اینجا چیکار می کنم ؟

من آدم احساساتی و شاعر مسلکی بودم . 

در تمام سالهای نوجوانی و کودکی ام  

خودم را در قامت یک نویسنده یک شاعر یک هنرمند یک کارگردان و یا یک معلم تصور می کردم . 

امروز کنار ساحل نیلگون خلیج فارس 

توی هرم داغ آفتاب و رطوبت دیوانه کننده هوا 

لباسهایم خیس عرق بود و بوی گازهای نیمه سوخته نفسم را بریده بود . 

یک آن در پس زمینه این غول آهنی  

چشمم افتاد به بی کرانگی دریا   

چقدر نامانوس بودند و نامتجانس

عینهو من و شغلم ...  

  

 

 

 

پی نوشت : 

لپ تاپ شرکت حروف فارسی ندارد .  

برای تایپ این چار خط پاره شدم والله ... 

یابای مملی سیزده به در تابستون به دنیا اومد

سلام مرد احساس های قشنگ 

سلام خالق تصاویر بی نظیر  

سلام گذارنده کامنت های بی نهایت خوب 

سلام مرد مبتکر آیکونها  

سلام پدید آورنده مملی های دوست داشتنی 

سلام نویسنده کم کار ابر چند ضلعی   

 

 

سلام حمید باقرلو  

 

 

تولدت مبارک 

  

 

 

 

 

 

خوب ... بد ... عشق ...

 

 

فکرش را بکنید  

بعد از یک مسافرت دو روزه که انصافا هم خوش گذشت 

با یک عالمه خستگی و کوفتگی و کم خوابی ساعت ۱۲ شب برسی خونه  

تا اینجایش که خیلی خوب است 

 

آممما اگر ساعت ۵ صبحش مجبور باشی بروی ماموریت 

و از ترس اینکه خواب بمانی لای چشمهایت چوب کبریت بگذاری  

و از آنجا که خیلی آدم مبادی آدابی هستی 

یک ساعت قبل از پرواز خودت را برسانی فرودگاه 

و بعد خبر دار بشوی که پرواز دو ساعت تاخیر دارد 

و هی بزنی توی سر خودت که کاش کمی خوابیده بودی 

و از تصور جهنم ۵۲ درجه و ۱۰۰٪ رطوبتی که قرار است به آن بروی هی زجر بکشی 

و بعد از دو ساعت یه قل دو قل بازی کردن  

خانم خوش صدا پشت میکروفن بگوید به علت وضعیت بد آب و هوایی مقصد مذکور 

تا اطلاع ثانوی بمکید و بپرانید (سماق و مگس را ) 

و این اطلاع ثانوی ۳ ساعت طول بکشد 

و بعد همان خانوم صدا قشنگه بیاید و عذرخواهی کند از اینکه اسکول شده اید 

وبگوید پرواز کنسل شده و بروید پول بلیط هایتان را پس بگیرید 

و نیم ساعت هم توی صف آدمهای عصبانی که به زمین و زمان فحش می دهند معطل بشوید 

اینجاست که شما هم درود می فرستید به روح بزرگ و ملکوتی مسبب این وضعیت  

و هرچه سلام بلدید در پوزیشن های متنوع و جذاب حواله می کنید به خواهر و مادر هرچه هواپیما و هواپیمایی و محتویاتش ...  

خب این در حد کات شدن بد است انصافا ( فرض کنید کات شدن همان ترجمه جر خوردن باشد )  

 

ولی اگر بعدش خیلی جنتلمنانه و بی خیال رئیس و کار و مرخصی و ماموریت 

یک آژانس بگیرید و بیایید خانه و زیر باد کولر لم بدهید و پست بنویسید  

در حالیکه چشمهایتان در حالت بابا قوری است از ۲۰ ساعت نخوابیدن  

و همینکه دکمه ارسال پست را زدید سرتان را بگذارید روی بالش و به سان خرس قطبی بخوابید 

انصافا آخر عشق است ...  

 

این خلاصه ای بود از فیلم خوب ... بد ... عشق ... فیلم امشب سینماهای مملکت باستانی  

 

 

 

 

 

وی ویدا ...

وقتی اسم وبلاگش توی گودر بالا می آید نا خوداگاه ذوق می کنم 

نوشته هایش همه دوست داشتنی هستند 

همین چند مطلب آخرش را که بخوانید خودتان تصدیق خواهید کرد که چه نویسنده توانایی است 

همه پست هایش را دوست دارم  

اما این و این به نظرم فوق العاده اند . 

و امروز روز تولد اوست ... 

امیدوارم این چند خط را به عنوان هدیه از من قبول کند ... 

 

 

 

تولدت مبارک ویدا   

 

-

 

عقب مونده ها

شیرزاد این پست قبلی رو  روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴ نوشته 

یعنی درست شش سال قبل از رفتنش 

امروز دائم یاد شیرزاد می افتادم 

تو آرشیو وبلاگ حذف شده اش گشتم و چشمم خورد به این پست و حسابی به دلم نشست  

وقتی پست رو گذاشتم و تاریخش رو دیدم با خودم گفتم شاید این یه نشونه باشه 

واقعا چه می دونیم شیش سال دیگه این موقع  

یا اصلا سال دیگه روز ۶ تیر کجائیم و چیکار می کنیم ؟ 

توی همون وبلاگ ٬شیرزاد یه پست دیگه داره که درباره لحظه مرگش نوشته 

پست وحشتناکیه 

وقتی می خونی مو به تن آدم راست میشه  

شاید یه روز نوشتمش که بخونید... 

 

 

 

رفتن شیرزاد با همه تلخی هاش لا اقل یه چیز خوبی یاد من داد 

اینکه به مرگ خیلی جدی تر از قبل فکر کنم 

و انصافا هر روز صبح وقتی دست و صورتم رو می شورم  

درست قبل از بیرون رفتن از در خونه 

وقتی ساعت و حلقه دستم می کنم 

و انگشتری که مریم از مشهد آورده و اسم شیرزاد روش هست تو انگشتم میندازم 

به این فکر می کنم که شاید امروز آخرین صبحی باشه که می بینم 

شاید این آخرین باری باشه که دارم از چارچوب این در رد میشم و ... 

 

راستی به این فکر کردیم که چقدر کار عقب مونده داریم ؟ 

چقدر آدم هستن که باید ازشون طلب بخشش کنیم ؟ 

چقدر کار هست که حواله کردیم به فردا ؟ 

 

بعد تصمیم گرفتم که کارهای عقب مونده وبلاگی رو که می خوام انجام بدم ولی وقت نمی کنم  اینجا لیست کنم تا بخونید . 

کارهای عقب مونده غیر وبلاگی رو هم تو یه تیکه کاغذ می نویسم واسه خودم .  

 

۱- تولدانه 

وبلاگ تولدانه رو همون پارسال درست کردم 

چقدر هم شوق و ذوق داشتم برای ساختنش

حتی متولدین چند ماه رو هم آماده کردم  

ولی بقیه اش موند که موند 

هیچ وقت هم وقت نکردم تمومش کنم . 

یه مرجع کامل از روز تولد همه بچه ها ... 

تور و خدا اگر کسی میتونه یعنی وقت و حوصله این کار رو داره خبر بده تا این وبلاگ رو تموم کنم 

یه باریه که رو دوشم سنگینی می کنه و دائم نگرانم روز تولد کسی از قلم بیفته و شرمنده بشم . 

 

۲- مصاحبه با فری 

زمستون پارسال یه مصاحبه با فری کردم که مصادف شد با مصاحبه عبدالکورش 

به خاطر شباهت سوالها گفتم یه مدت بگذره تا دوباره بنویسمش 

اما حالا ۶ ماه گذشته و هنوز وقت نکردم  

خیلی وقته اصلا خبری از فری ندارم و اصلا نمی دونم میاد اینجا رو میخونه یا نه 

ولی اگه یه روزی اومد و اینجا رو خوند امیدوارم منو حلال کنه ... 

 

۳- مرحله دوم آکادمی 

اینم یه بدهی دیگه من به بلاگستان 

امیدوارم بچه ها زودتر صداهاشون رو بفرستن تا این بازی هم به سرانجام برسه ... 

 

۴- بفرمایید شام  

آرزو داشتم یه مسابقه بفرمایید شام هم میذاشتم 

از تصورش قند تو دلم آب میشه 

یه شب خونه ما ٬ یه شب خونه محسن و مریم ٬ یه شب خونه محسن و ایرن و یه شب خونه مهدی پژوم و یه شب خونه عمو آرش و یه شب هم خونه کورش و هلیا  

و بعد کلی شکم چرانی کنیم و عکس بندازیم و پستهای خنده دار و آب دهان راه انداز بنویسیم و امتیاز بدیم و خوش بگذرونیم . 

بعدش هم شما ها هی ما را دعوت کنید خانه هایتان و دلی از عزا درآریم . 

 

۵- رادیو جوگیریات 

دوست دارم رادیو جوگیریات انقدر ادامه داشته باشد که همه بچه ها حداقل یکبار توش حرف بزنند  

 

۶- بیست و چهار ساعت آنلاین  

 دوست دارم یکروز با قرار قبلی بیست و چهار ساعت آنلاین باشم و ۲۴ تا پست بنویسم .  

آنلاین یعنی آنلاین درست حسابی  

یعنی همه کامنت ها را جواب بدهم و تک تک کامنت ها را بخوانم و یک دقیقه هم دیس کانکت نشوم

 

۷- امانتی سوگند  

توی یکی از بازی های تشخیص هویت ٬ دوستی به اسم سوگند برنده شد که قول دادم برایش کتاب هدیه بدهم . اما سوگند نه وبلاگ دارد نه ایمیل . کامنت هم نمی گذارد .  

سوگند جان ! اگر اینجا را می خوانی خبر بده چطوری کتابت را برایت بفرستم . 

 

۸- سفر وبلاگی 

این دیگر شبیه آرزو است واقعا  

دوست دارم ۱۰ تا قرار وبلاگی توی ۱۰ تا شهر ایران بگذارم و همه بچه های آن شهر دور هم جمع بشوند و با هم حرف بزنیم و عکس بیندازیم . تهران و رشت و بابل و مشهد و تبریز و اصفهان و اهواز و بندر عباس و شیراز و قزوین ( البته بارعایت نکات ایمنی )

 

۹- تشکر از مخاطبان خاموش 

من یک عالمه دوست خاموش دارم 

دوستانی که وبلاگ ندارند اما اینجا را می خوانند  

دوست دارم یکروز اسم همه آنها را توی یک پست بیاورم و چند خط از آنها بنویسم . 

 

۱۰ - یک پست برای مهربان 

بعد از اینهمه سال دوستی و زندگی 

احساس می کنم تا به حال یک تشکر جانانه از زحمت ها و محبت های مهربان نکرده ام 

دوست دارم یک روز بتوانم پستی بنویسم که ذره ای از محبت های مهربان را جبران کند .  

  

 

 

خدایا ! به همه دوستانم و همه کسانی که دوست دارم  سلامتی و عمر دراز بده 

و کمکم کن تا تمام این کارهای عقب مانده را  تمام کنم . 

 

  

 

 

پی نوشت :  

تولدت مبارک سیمین

 

ماهی قرمز کوچولو

 

 

 

ماهی قرمز کوچولو  شروع کرد به تقلا ،‌ چقدر ترسیده بود وقتی دید آب تنگش 

هرلحظه داره کمتر میشه .  ( فقط یه مشت آب مونده!....خدایا کمک! )

نمیدونست که هیچ اتفاقی نیفتاده ،  جای نگرانی هم نیست .

فقط دارم آب تنگشو عوض میکنم . 

میخوام بجای آب کدر و کهنه اش آب تازه و سالم براش بریزم .

نمیتونست بفهمه که اگه اینکارو نکنم خفه میشه ،میمیره .  

با خودم فکر کردم شاید خیلی وقتا ، برای ما آدما هم همین اتفاق داره میافته.

شاید خیلی وقتا که فکر میکنیم تو تنگنا قرار گرفتیم و حسابی اوضاع سخته

در حقیقت یه مقدمه است برای یه شرایط بهتر ، شاید برامون لازمه و اگه نشه  از بین میریم. 

شاید اونقدر تنگ زندگیمون رو کثیف کردیم (‌ یا کرده اند ) که دیگه موندن توش ممکن نیست  

شاید آینده ء بهتری در انتظارمونه . با طراوت تر ، زیبا تر ، بهتر .   

           آب حوض زندگی ما هم انگار داره عوض میشه .

           اما تو عزیز :

           تو اگر در طپش باغ ، خدا را دیدی همتی کن .....

           و بگو ماهی ها ،

           حوضشان بی آب است ،

     

     ( ! بد فرم هم بی آب است ،‌ فکر کنم خالیش کردن و یادشون رفته پرش کنن ! )‌  

  

 

نوشته شده توسط :شیرزاد طلعتی ۱۰اردیبهشت   ۱۳۸۴ 

 

 

مرحله دوم آکادمی آواز

 

  

 

اگر خاطرتان باشد فروردین امسال یک بازی وبلاگی داشتیم . 

99 تا صدا توی این بازی شرکت کردند و از این بین 11 نفر با رای مخاطبان به فینال رسیدند .  

فکر می کنم حالا وقت آن رسیده است که مرحله دوم آکادمی را برگزار کنیم . 

بنابراین این پست را به منزله فراخوان فینالیستها برای ارسال فایل صداهایشان در نظر بگیرید .  

به امید خدا هفته آینده فینال آکادمی آواز برگزار خواهد شد . 

فینالیست ها به ترتیب تعداد آراء به شرح زیر هستند : 

 

نفر اول : بی تا                       فایل صدا

     *****

نفر دوم : سروش                فایل صدا

    *****

نفر سوم : جناب سرهنگ          فایل صدا 

   *****

نفر چهارم : محمد مهدی            فایل صدا

   *****

نفر پنجم : قاصدک                فایل صدا

  *****

نفر ششم : نازنین                     فایل صدا

  *****

نفر هفتم : بابای سحر                   فایل صدا

  *****

نفر هشتم : عادل                      فایل صدا

  *****

نفر نهم : حنانه                      فایل صدا

  *****

نفر دهم :هادی و رضا             هادی و رضا

  *****

 

 

تعدادی از دوستان فایل صداهایشان را ارسال کرده اند . 

باقی فینالیستها هم ظرف یک هفته فایل صداهایشان را به ایمیل زیر بفرستند لطفا ... 

 

 kiamehr.bastani@gmail.com 

 

 

این هم لینک پست بازی : 

 

http://javgiriat.blogsky.com/1390/01/29/post-163/ 

 

 

با توجه به اینکه زمان زیادی از مرحله اول بازی گذشته است در صورتیکه تعداد صداها به حد نصاب نرسد بازی به صورت غیر رقابتی برگزار خواهد شد ....