جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

زندگی بدون عشق چاره ندارد

گوشی هی زنگ می خورد و هی خاموشش می کرد  

پنج دقیقه ای می شد که چشمهایش باز بودند اما بیدار نشده بود 

یعنی بلند نشده بود که برود و آبی به سر و صورتش بزند و لباس بپوشد و برود سر کار 

داشت به زنی که کنارش خوابیده بود نگاه می کرد 

زنی که عین تخت و خانه و گوشی و کار برایش شده بود یک شی عادی و پر از تکرار 

مدت ها بود که اینطوری شده بود 

هیچ چیزی انگار مثل قبل نبود 

هیچ چیزی به او لذت نمی بخشید 

هیچ اتفاقی خیلی خوشحالش نمی کرد 

حتی غذاها مثل قبل خوشمزه نبودند  

بعضی ها می گفتند زندگیش خالی شده و یک بچه کوچولو می تواند این خالی را پر کند  

اما خودش می دانست که این خالی فقط با عشق پر می شود  

عشقی که هر کار کرد نتوانست با زنی که حالا کنارش خوابیده بود به آن برسد

درست است که یکروزی مثل یک آتش شعله کشیده بود 

اما نه از آن آتش هایی که مثل مشعل مدام بسوزد 

مثل یک چوب کبریت نمدار بود  

که تا آمد شعله ور بشود فقط یک مقدار دود و یک کم بو از آن مانده بود 

 

برایش مثل روز روشن بود که یکروز دچار آن عشق اساطیری خواهد شد 

از آنها که تا مغز و استخوان می سوزانند 

از آنها که با یک نگاه می آیند و با هزار دعا نمیروند 

از آنها که درد دارد ... درد خوب ...  

.

 

شما اگر می خواستید این قصه را تمام کنید چه کار می کردید ؟ 

یک خانم خوشگل می گذاشتید پیش پای مرد قصه ما تا دچار بشود ؟ 

یا اینکه می گفتید خدا رو در نظر بگیرد و از وسوسه های شیطان بپرهیزد و دست زنش را بگیرد و در کانون گرم خانواده به تولید مثل بپردازد ؟ 

یا شاید هم انقدر خسته اش می کردید از این زندگی تکراری که یکروز برود بایستد روی یک  

پشت بام و خودش را رها کند ؟  

 

من باشم این قصه را اصلا شروعش نمی کنم و به جایش یک پست خنده دار می نویسم

اینطوری بهتر است ... 

 

نظرات 62 + ارسال نظر
هاله بانو دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 09:13 http://halehsadeghi.blogsky.com/

ری را دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 09:41 http://ruzhaayebaaraani.persianblog.ir

یادش افتاد که این داستان و از خیلی ها شنیده
اینکه بیشتر عشق ها دچار روزمرگی می شن
و کسی که طعم گس و فراموش نشدنی عشق و چشیده باشه دیگه نمی تونه اینجوری زندگی کنه
دلش می خواست همیشه مثل روزای اول عاشقی باشه که حتی با فکر کردن به اون هم قلبش هری می ریخت پایین و چه حس خوبی داشت
می دونست اشکال کار کجاست
ولی حالا دیگه چه فرقی می کرد
تصمیم گرفت همون کاری رو بکنه که بقیه می کنن
ادامه زندگی به روال معمول
بچه دار شدن و چشیدن طعم های دیگه زندگی
باید بی خیال جریان عشق و این جنقولک بازی ها می شد
آره
راهش همینه
بچه دار شد
این طوری هم بد نیست ها .........
فقط هر وقت یه فیلم رمانتیک می دید . یه آهنگ عاشقونه به گوشش می خورد. یا مجبور بود تو یه هوای بارونی راه بره یه بغض راه نفسش و می بست

هاله بانو دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 09:49 http://halehsadeghi.blogsky.com/

نمی دونم شاید اگراین قصه دست من بود به هر سه مدل تمومش می کردم
تا هر کس به فراخور حالش یکی رو انتخاب کنه و بخونه

نسیمه دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:01 http://nasimehsamani.blogfa.com

ببین کیامهر یا این دفعه منو لینک می کنی یا تی ان تی می بندم به خودم می یام وبتو منفجر می کنم...خداییش بیا پست آخر منو بخون از خیلی از این دوستات بهتره اما یک ساله دارم می گم بیا تبادل لین کنیم به خودت نمیاری

نسیمه دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:03

در مورد این پستت باید بگم تقریبا تمام مردای ایرانی یه روز بلند می شن از خواب مب بینن اونی که بغل دستشونه اونی نبوده که باید باشه این هم از بی عرضگی خودشون بوده

آلن دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:15

از قدیم گفتن : عشق ماله مرغ عشقه. عشق واسه بچه گربه س.

حالا از شوخی گذشته ، به نظر من ، عشق اساطیری و غیر اساطیری نداره. کللن سر کاریه.
ولی دوست داشتن از عشق بالاتره.
من به دوست داشتن خیلی بیشتر اعتقاد دارم.

رها پویا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:53 http://gahemehrbani.blogsky.com/

چشماشو بشوره
...

شازده کوچولو دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:54 http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

پیشنها دخوبیه که این داستان اصلا شروع نشه..
واقعیت اینه که عشق اساطیری مال قصه های اساطیریه
اگه لیلی و مجنون به هم می رسیدن و لیلی قورمه سبزی درست می کرد اصلا عشق اساطیری به وجود نمیومد.
من با کامنت آلن کاملا موافقم
دوست داشتن ارزشش خیلی بیشتر از عشقه.
چون عشق ته ته همه احساساته

رویا.ت دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:55 http://royatadbir.blogfa.com/

مردها تمام اموال و و خونه زندگیشون رو مدیون زن اولشون هستن و زن دومشون رو مدیون خونه زندگیشون!( که اگه چیزی نداشت محل ... هم نمیداد بهش )

من هم اگه بودم نمی نوشتم این قصه تلخ رو . یه روز براش جذابی اونوقت تکراری میشی!! به همین راحتی .
اصلا خاک تو سر اون مرده با اون عشق اساطیری حال به هم زنی که دنبالشه !.

رها پویا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:57 http://gahemehrbani.blogsky.com/

تو این شرایط عشق اسطوره ای بهش حسرت میده

مریم دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:59 http://‌http://mazhomoozh.blogfa.com

این قصه های واقعی مدام تکرار می شن. نمی شه نسخه پیچید که چه کرد ولی میشه نسخه پیچید که باید به دنبال راه حل بود و بلافاصله به ته ماجرا که یه خانوم خوشگل باشه یا رها کردن خود از پشت بام نبود.

شیخ دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:00 http://koh-boy.blogfa.com

حالت اخر .ادم که خوشحال باشه هم عاشق میشه هم تولید مثل میکنه

وروجک جیغ جیغو دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:05 http://jighestan.blogfa.com

کیامهر کلا خوراکته که با افکار ما بازی کنی

دلارام دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:06 http://delaramam.blogsky.com

چه این داستان رو شروع کنی و چه نه ، این حقیقت زندگیه خیلی از آدمهاست . متاسفانه کم نیستند زندگیهایی که اسیر این احساس شدند.
که البته من ، نه بچه و نه یک زن جدید رو راه حل نمیدونم .خودشون باید دلشون بخواد که از این وضع خارج بشن .

شازده کوچولو دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:12 http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

راستی یه چیز دیگه
بعد از اون پست همسریابی
اگه شخصیت داستان نیمه تموم امروز و یه خانوم می ذاشتی حسابی به خانوما روحیه می دادیا
کلا زدی تو کار ضد حال زدن به جمع نسوان؟

وانیا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:12

با عشق و عاشقی فعلا به اشد وضع مخالفم

فرناز دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:22 http://www.zolaleen.persianblog.ir

یعنی فرار میکنی از موضوع.......
این قصه حقیقت خیلی از ادمهاست حتی برعکسش.

آناهیتا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:30 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

فعلا که حالمان از هر نوع عشقی به شدت به هم می خورد....اساطیری غیر اساطیری سر کاری ابدی سنتی مجازی واقعی مدرن.......همه با هم پیف

لیلی دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:35 http://sarvesahi.blogsky.com

من بودم شروعش نمی کردم که ادامه ش بدم. چون دارم دو نفری رو متولد می کنم توی داستانم که فقط باید غصه بخورن. کاش لااقل ما گریه ی بنده هایی که توی داستانامون می آفرینیمشون رو در نیاریم!

سمیرا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:48 http://nahavand.persianblog.ir

اتفاقا داستان خوبی رو شروع کردی از من می شنوی بذار بچه ها ادامه ش بدن ..هر کی نظرشو بگه ..مخصوصا محسن باقرلو و خودت...شاید درد خیلیها اینجوری دوا بشه کیامهر

م . ح . م . د دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:48 http://baghema.blogsky.com/

فک کردن هم بهش سخته چ برسه به اینکه واقعا باشی !

هم یه پست خنده دار بنویسی بهتره ... موافقم

م . ح . م . د دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:50 http://baghema.blogsky.com/

ولی فک میکنم اگر جای اون مرد بودم ادامه میدادم !

قبول دارم خیلی سخته و این حرفا ، اما وقتی به یکی قول میدی که باشی باید باشی ... خیلی نامردیه که ولش کنی و بری سراغ عشقت ... شاید حرفام کلیشه ای باشه اما این میشه سرکار گذاشتن یکی دیگه و این اصلن خوب نیست ...

نمیدونم ، شاید چون گرفتارش نشدم فقط نظر واقعیمو گفتم ... اگر گرفتارش بشم شاید یچی دیگه بشه

سمیرا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:51 http://nahavand.persianblog.ir

منم فکر میکنم بی عشق نمیشه زندگی کرد..بی عشق درکنار زیباترین و بهترین آدم دنیا هم که باشی بلاخره یه روزی دلتو میزنه حالت بد میشه کم میاری میخوای عاشقش باشی اما نمیتونی...اما عشق که باشه جون میگیری..زنده میشی .حالت خوب میشه...کاشکی همه زندگیها با عشق شروع بشه و با عشق دنبال بشه اما خب اگه نشد میشه به همش زد؟ پس تکلیف تعهد چی میشه؟ پس تکلیف اون زن یا مردی که عمرشو کنارت گذاشته چی میشه؟ باید ولش کنی بری چون دلت هوس عشق جگرسوز کرده؟ من فکر میکنم این کار توسط مردها بیشتر اتفاق می افته و کمتر پیش میاد که زنی به خاطر عشق اساطیری مردشو حتی اگه دوستش نداشته باشه بذارره و بره..درسته؟

جزیره دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:54

منم دوس دارم این قصه اصلا شروع نشه



سلام

هاله دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:02 http://www.assman.blogsky.com

منم دوست دارم این قصه ها هیچ وقت شروع نشه
ولی کاش دنیا هم طبق دوس داشتنای ما یش می رفت ..

نگار۱ دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:03

داداشی واقعا اگه تو بودی به جاش پست خنده دار می نوشتی؟یه پست که واسه چند ساعتی فراموش کنی همه چیو؟ هان؟ نه که نشه ها ولی سر دلمون رو نمی تونیم بیشتر از یه نیم روز کلاه بذاریم.این از من. ولی کیا راه حل بچه مزخرف ترین راه حله. باور کن. به آنا هم گفته بودم توو این جور داستانا همین راه حل خودش دوباره می شه یه صورت مسئله بزرگ که واست نه راه پیش میزاره نه راه پس. وای که چه پر حرفم من

افشانه دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:11 http://mahemehri.blogsky.com/

اگه قرار بود این اقاهه عشق رو تجربه کنه با همون اولی میشد...
حتما مشکل از جای دیگه است؛شاید اصلا نمی دونه عشق چیه که دنبالش میگرده...

نگار۱ دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:11

این جمله خیلی با حال بود: بایه نگاه میا ن و با هزار دعا نمی رن. این نشون میده مرد اون قصه با این که هنوز توو گیر ودار آمدن و نیامدن عشقه. از الان وجدانش قلقلکش میده و احساس بدی داره

یک زن ذلیل دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:14 http://1zanzalil.persianblog.ir

شروع داستان اگه با عشق بوده میشه یه فکری به حالش کرد

نگار۱ دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:17

آها راستی. توو کامنت اول زیادی داستانو جدی گرفتما. شما همه ضمیر ها رو به نفع قصه جابه جا کنمن یکی که دیگه با سر درد عود کرده نمیام پای نت. آدمو مجبور میکنه واسه رفع جوگیریش دو تا دو تا کامنت بذاره

افشانه دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:17 http://mahemehri.blogsky.com/

ولی اگه قراربود من این داستانو ادامه بدم :
نفش اول داستان میرفت دنبال عشق بگرده کلی بدبختی میکشید ابروش میرفت پولش میرفت همه میفهمیدن از کار اخراج میشد زنش ولش میکرد معتاد میشد بعد دست به خودکشی میزد همون لحظه ساعت تلفنش زنگ میخورد از خواب پا میشد میدید همش یه خواب بوده زنشو ماچ میکرد میرفت سر کار شب موقع برگشت یه دسته گل رز واسه زنش میخرید ...

تلاش دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:28

من بودم بهش می گفتم..
دیدت رو عوض کن..
و با همسرت حرف بزن..
شاید اون هم مثل توست..
پس سعی کنید از این روزمرگی بیاید بیرون و عشق گمشده تون رو دوباره پیدا کنید..
میشه..
اصلا نباید گذاشت به اینجا برسه زندگی..

صدف دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 13:04 http://fereshteye-to.blogfa.com

بنظرم این مرده باید یه مریضی چیزی میگرفت که یه یکی دوسالی ام زمین گیر میشد، خانومشم آخر معرفت بازیا و این حرفا بود.. اونوخ مهرش همچین میرفت تو دلش که بجای عشق، یه علاقه ی خیلی محکم جاشو میگرفت..!

پونه دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 14:28 http://jojo-bijor.mihanblog.com

حتماً یه اتفاقی بینشون افتاده که احساس میکنه عشق کسی دیگه میتونه خالی بودن زندگیش رو پر کنه. هیچ آدم عاقلی زندگی آروم خودش رو ول نمیکنه بره دنبال عشق و عاشقی با کسی که نمیتونه هیچ غم و غصه ای رو بهش بگه فقط میتونه شادیهاشو باهاش شریک باشه.به قول خودمون رفیق روز خوشی.
اونی که میتونه تو غم و شادی کنارش باشه همون همسر اولشه همونی که براش عادت شده مثل خونه و زندگی.

هر دوشون احتیاج به تلنگر دارند تا بتونند زندگی خودشون رو همونطور عاشقانه مثل روزهای اول ادامه بدند.

من اگه بودم داستان رو اینجوری تموم میکردم.

باز هم گوشی داره زنگ میخوره.همکارش بوده،سرش رو برمیگردونه و میبینه زنش کنارش خوابیده نفس بلندی میکشه و خیالش راحت میشه که همه ی اون فکرها یه خواب بوده .آروم از جاش بلند میشه و بساط صبحونه رو آماده میکنه و بایک بوسه به استقبال زنش میره تا برای صبحانه بیدارش کنه.

علیرضا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 14:29 http://yek2se.blogsky.com/

من اگه قرار بود تمومش کنم ... مردو دوون دوون میکشیدم وسط خیابون تا یه ماشین از پشت محکم بزنه بهش ...
قطع نخاعش میکرد ... تبعیدش میکردم به صندلی چرخدار تا زنش بشه پرستارش ... با یه حسی غیر از ترحم !
اینطوری به مرد میفهموندم که همیشه به داشته هامون میشه از یه زاویه دیگه هم نگاه کرد !
و داستان رو به این تلخی و لوسی تمومش میکردم !

علیرضا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 14:31 http://yek2se.blogsky.com/

البته همون بهتر که هیچ وقت همچین داستانی شروع نشه !

نگار دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 14:40

سلام آقای کیامهر
من تازه با شما و دوستانتون اشنا شدم ..
مطالب جالب و قابل تاملی می نویسید که به شخصه لذت میبرم از خوندنش
دوست داشتم نظرمو در مورد این پستتون بگم..
بنظرم من عشق یعنی ارامش ... یعنی باید باشه درغیر این صورت هوسه که زود خاموش میشه اگه این ارامش تا الان بوده و یک دفعه از بین بره ایراد از ماست ... از ما که عوض شدیم وگرنه همسفر ما که تغییری نکرده ... پس شاید زندگی بدون عشق یه جورایی بهانه باشه برای یه تحول تحولی که شاید بشه مدلهای دیگه هم اون رو بوجود اورد...

مموی عطربرنج دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 15:03 http://attrr.com

اگه من بودم مرد قصه رو مجرد می آفریدم که دیگه هی بهونه نیاره عشق باید فلان جور باشه و شعله بکشه و خاکستر شه و ازینجور چیزها!
میزاشتم عزب اوقلی بمونه تا حالش جا بیاد و دیگه بهونه های تخیلی نیاره!!!

آوا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 15:33

به م.ح.م.د خان جان:حرفت درسته...تو گود
که باشی خیلی قضیه فرق می کنه.آدما
توشرایطای مختلف که خودشون باشن
رفلکسای مختلف نشون میدن....به
پونه بانو : عشق و عادت....اینا دو
مقوله ء‌جدا از همن و متاسفانه
بایه عادت ِبد یسری آدما یعنی
اوناییکه تنوع طلبن این قضیه
زیادنمود پیدامی کنه اماخب
درکل آدمایانبایدمتعهدبشن
یااگرشدن پای تعهداتشون
وایسن.نه بشن حزب باد
که بایه نسیم بیان و بایه
فوت برن.که به این جور
آدمااااصلا نباید اعتماد
کرد....وامادرکل برای
بقای یک عشق....
رسیدن بیمعنیست
وتنهاقداست آنرااز
بین میبرد...با آلن
خان جان موافقم
دوست داااشتن
از عشق بهترر
است...ودراین
روزگار بامعناتر
پس کاااات و
همان پست
خنده دااااار
یاحق...

ابله خاتون دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 15:45 http://ablahkhatoun.blogfa.com

عشق رو باید ساخت.میشه ساخت.مطمئنم.

پونه دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 15:53 http://jojo-bijor.mihanblog.com

آوا جان

منظور من از عادت عادی بودن زن برای مرد در قصه بود
شاید بد مفهومم رو رسوندم

فرشته دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 16:00 http://surusha.blogfa.com

اینکه فکر کنیم این داستان اصلا شروع نشه حقیقت رو تغییر نمیده...حقیقتی که این روزا رو خیلی از زندگیا سایه انداخته...تکرار..تکرار...

به نظرم به جای پاک کردن صورت مساله و گشتن به دنبال اون دلیل شادمانی جایی غیر از زندگی مشترک، باید پیدا رکد اون اون نقطه خالی رو..اونی که باعث شده زندگی برسه به تکرار...و قطعا چاره این درد بچه نیست..

این روزا دورو برم پر شده از زندگیای به بن بست رسیده و بعضا جداییایی که قربانیاش فقط بچه هان...

تازه همون آدمای به تکرار رسیده بعد از جداییشون بازم به آرامشی که دنبالش بودن نرسیدن...

کاش میدونستیم دردمون چیه و اونو به هم میگفتیم..

آوا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 16:20

بله پونه بانو........شایدم من
متوجه منظور شما نشدم..
به فرشته بانو:خیلی ی از
اونایی که من دیدم بیشتر
دادشون سر ِ عدم ِ درک ِ
متقابل ازهم بوده....کم
دیدم کسایی رو که به
معناای واقعی ِ کلمه ء
آرامش یعنی آرامش ِ
واقعی:روحی دلی و
....آرامش رو داشته
باشن بعدبرن به بن
بست بخورن!جزاون
هاااایی که یکی از
طرفین حتمااااااااا
مشکل ِ خاصی
داشته..........
اوهوم م م م م
یاحق...

نیلو دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 16:32

ب نظر من عشق دوم ک خوبه..چنین مردایی اگه ب عشق دهمشونم برسن بازم بعد از چن وخ از تبو تاب میفتن...
بهترین کار اینه ک همون عشق اولو از حسو حالش باخبر کنه،شاید مشکل با صداقت حل شه،نباید فک کنه خاستش الکیه یا اینکه اگه بگه ب خاستش توجهی نمیشه یا خیلی دلیلای دیگه ک باعث میشه هیچی نگه و . . .

آذرنوش دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 16:54 http://azar-noosh.blogfa.com

هرجایی و با هرشرایطی میشه خوشبختی رو ساخت .به نظرم اون مرد باید تو شرایطی که هست خوشبختی رو بسازه .ولی جا زدن یا بدنبال زن دیگه بودن یا بچه دار شدن بیخوده ولی بازم تا تو موقعیت نباشی نمیشه راه حل صددرصدی داد

علی دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 16:55 http://alirabiei.blogsky.com

علی دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 16:57 http://alirabiei.blogsky.com

من هم با کیامهر موافقم

مامانگار دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 17:18

...بعضیا اصولا روحیات عشقولانه ای دارن بشددت !!..
...سرشون درد میکنه برا داشتن عشقهای اساطیری و حال و هوای اون !!
...براشون مهم نیست طرف مقابلشون کیه !...بلکه وجود اون احساس و حواشی شیرین و مهیج اش مهمه !!...
...وقتی هم به معشوق میرسن..باز همون آش و همون کاسه !...باز تکراری شدن و عشق جدید و...
...این تیپ آدمها برای زندگی دائمی و تشکیل خانواده و اینها مناسب نیستن...ونباید ازدواج کنند...
....اما اگر سردی زن و شوهر علتی جدی داره...راههای زیادی هست برا پیداکردن و رفع مشگل...متخصص و مشاور....

[ بدون نام ] دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 17:46

عاشق هم باشید و بعد از یه مدتی عشق کم رنگ بشه و شاید بگردی دنبال راه حل بهتره یا هیچوقت هیشکی عاشقت نشه و عاشق نشی؟!!! به نظر من اولی. خوبه که این داستان شروع شده! لااقل یه روزی مزه عشق رو چشیدن! حالا در ابتدا باید دنبال راه حل بگردن نه یه آدم دیگه!

نیلو دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 18:05 http://ferriswheel.blogsky.com

سلام آقا کیا
من ی وبلاگ دارم ک خیلی کسی توش رفتو آمد نداره،یعنی خودم نمیخام ولی دوس داشتم این پستمو شما بخونید.ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد