جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

دیادیا ... علی ربیعی و کوچه پس کوچه های کودکی


  یک


بازی نقاشی های فرشته دیشب برگزار شد  

کوچه پس کوچه های کودکی را حتما ببینید .  

من هیچ وقت نقاشیم خوب نبوده است

توی مدرسه با حسرت ٬ نقاشی دوست هایم را نگاه می کردم 

حالا هم نقاشی  بچه ها را با غبطه تماشا می کنم 

به هر حال هیچ وقت توی نقاشی استعداد نداشته ام  و برای این بازی هم

فکر نکنید کودک درونمان احساسش را رها کرده است نه!

خودمان کلی زور زده ایم که این شده است   

ظاهر و باطن ٬ این نقاشی ماست :  

 

بیرق جوگیریات را همچین با قدرت در اهتزاز قرار داده ایم و داریم زور می زنیم برای خودمان 

و ظاهرا خیلی هم خوشحال به نظر می آییم ارواح عمه حبیب باقالی 

پیرهنمان سه تا دکمه دارد قد نعلبکی و آن چهارمی هم دکمه نیست نافمان است جای برادری 

این تصویر کودک درونمان آمده بود توی خیابان برای ولگردی  و اغتشاش 

که یکهو چشمش  خورد به یک خانوم خانومای خوشگل و جیگر :  

-

 

 

یک دل نه صد دل عاشقش شد یکهو 

عاشق قرمزی روی لبهایش  

عاشق گیلاس های روی گوشش  

عاشق گیسوی پریشانش

به هر حال با دیدن این بانوی محترمه مکرمه  

دل از کف رفت و بیرق از دست فتاد آنچنان که زان پیش هیچ کس چونان بیرقی نیفکنده بودی 

والسلام . . .

 


دو  


علی آقای ربیعی گل پسرِ پسر خاله محسن باقرلو است . 

و براستی که گل پسر آقایی است .  

حالا که محسن خان باقرلو برای معرفی او دست دست می کند  

اینجانب به جهت خود شیرینی نزد خانواده های باقرلو و ربیعی و وکیلی و سایر وابستگان مربوطه هم که شده آستین بالا زده و اینکار را انجام می دهم .

علی آقا  مهرماه امسال می رود کلاس سوم راهنمایی 

وبلاگ مطالب علمی را دوست دارم 

و بیشتر از اینکه از مطالب جالبش لذت ببرم از دقت نظر و علاقه علی آقا لذت می برم 

که با چه وسواسی مطالب را گلچین کرده و برایشان زحمت می کشد 

کار علی وقتی ارزشمندتر به نظر می آید که او را با همسن و سالهایش مقایسه می کنیم . 

نوجوانهای همسن و سال او به جای اینکه وقتشان را به خواندن وبلاگ بگذرانند 

ترجیح می دهند که با کامپیوتر بازی کنند یا توی چت دنبال دوست بگردند . 

در هر حال تبریک میگم به پدر و مادر علی به خاطر داشتن چنین پسر گلی 

و برای علی آرزوی موفقیت های بزرگ دارم ... 

  

 


سه  


این پست دیادیا بوریا  را خیلی دوست دارم ...  

 

 

 

نظرات 52 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 12:31

سحر چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 12:32 http://dayzad.blogsky.com/

اول؟

سحر چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 12:32 http://dayzad.blogsky.com/

پس دوم؟

سحر چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 12:33 http://dayzad.blogsky.com/

مهربان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:01 http://www.mehrabanam.blogsky.com

شما فرصت کردید یه کم آپدیت بفرمائید

پست قبلی
چهارشنبه 26 مرداد ماه سال 1390 ساعت 00:09 AM

پست فعلی
چهارشنبه 26 مرداد ماه سال 1390 ساعت 11:55 AM

مهربان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:02 http://www.mehrabanam.blogsky.com

اقلا امون بده AM بشه PM

به هر حال مرسی که عاشقم شدی

نیما چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:22

خسته نباشی مرد بیرق به دست ! میگم برو کلاس نقاشی بعد به من هم تعلیم و تربیت و اینا بده !

کیامهر چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:25

مهربان جان
خر شدم عاشقت شدم
خر شدن واقعا تشکر داره ؟

کیامهر چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:25

شطوری نیما مشدی ؟

مهربان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:35 http://www.mehrabanam.blogsky.com

مرسی که خر شدی

مهربان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:35 http://www.mehrabanam.blogsky.com

فرشته چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:36 http://surusha.blogfa.com

اونجا هم گفتم..همین که تو و مهربان اومدین برام یه دنیا ارزش داشت....نقاشیت خیلیم خوبه..

از همین تریبون میخوام از مهربانم تشکر کنم..

اگرم خر شدی دلت خوب جایی رفته کیامهر..

اون پستو منم دم صبح خوندم ...
خیلی خوب بود..منم دوست داشتم..

دلارام چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:36 http://delaramam.blogsky.com

خوب شما کودک رو رها میکردی ، اونوقت دست پیکاسو رو از پشت میبست
من عاشق گوشواره های مهربان شدم . خیلی باحاله

وب علی آقای گل رو هم سر زدم .ایشالا مطالب خوب خوب بنویسه

علیرضا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:06 http://yek2se.blogsky.com/

انصافا بازی خیلی باحالی بود !
حس قشنگی داره تماشا کردن عکسا !

مهربان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:16 http://www.mehrabanam.blogsky.com

دختره میگه اگه من برم خارج تو با یه دختر دیگه ای دوست میشی؟
پَـــ نَ پَـــ میرم تو اتاقم خودمو حبس می کنم رو دیوارشم می نویسم: شاید این جمعه بیاید

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:18

مرغ و از فریزر در آوردم میگه می خوای غذا درست کنی ؟!
پـــ نــه پــــــ خانوادش اومدن از سردخونه میخوان ببرن خاکش کنن

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:20

تو دیسکو دختره اومده میگه اهل رقصی ؟؟ پـَــــــــ نَ پَـــــــــ اهل کاشانم روزگارم بد نیست ، تکه نانی دارم

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:22

با دوست دخترم خونه خالی بودیم که یهو صدای آژیر پلیس بلند شد . دختره میگه پلیسه ؟
میگم پ نه پ آتش نشانیه اومده آتش عشقمونو خاموش کنه

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:24

سر سفره افطار نشستیم،اذان میگن،بابام میگه اا اذان گفتن؟میگم پ نه پ next persian star اسلامیه میخوان موذن انتخاب کنن

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:27

بعد إز ٤ سال برگشتم ایران دوستم میکه واسه گردش اومدی ؟ میکم پَ نَ پَ واسه بیعت دوباره با رهبر اومدم

مهربان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:29 http://www.mehrabanam.blogsky.com

از اونجایی که جنابعالی فیس بوکی نیستی اینا رو برات نوشتم بخونی . می تونی بعد از اینکه خوندی پاک کنی

read & burn

علی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:06 http://alirabiei.blogsky.com

دستتون درد نکنه آقا کیامهر،شرمندمون کردی

حمید چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:22 http://abrechandzelee.blogsky.com/

چرا تواضع میکنی برادرمن!؟...خیلی خوب کشیدی که!...کپی خودته!...اصلا انقدر طبیعی کشیدی که واسه کارت ملی و پاسپورتم بدی عمرا کسی شک نمیکنه! (آیکون "روحیه دادن بشکل تابلو!")...
ضمنا خداییش اگه من جای این عکس پایینیه بودم عمرا با کسی که نافش اندازه دکمه اس کافیشاپم نمیرفتم ازدواج که جای خود داره! (آیکون "خداییش دیگه!")...

مهربان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:27 http://www.mehrabanam.blogsky.com

والا حمید جان
من به چیزایی دیگه ای برای ازدواج توجه کردم و متاسفانه ناف رو فراموش کردم
ولی الان متوجه شدم چه اشتباهی کردم....
ولی دیگه سودی نداره پشیمونی

محسن باقرلو چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:40

چه چیزای دیگه ای مهربان جان ؟!
لطفن شفاف سازی بفرمائید !!!!!

علی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:42 http://alirabiei.blogsky.com

نقاشیتون خوبه.
با این نقاشی ای که کشیدین پیشنهاد میکنم یه تابلو هم نقاشی کنین

محسن باقرلو چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:43

مرسی کیا جان بابت معرفی علی ...

محشره این بچچه ... لذذت میبرم از درک و شعور و معرفتش توو این سن و سال ... عینهو آدم بزرگا می مونه ... اینو من نمیگما کل فامیل میگن ... خدا حفظش کنه و ایشالا همیشه شاد و موفق باشه ...

بازم مرسی نازنین که انقدر حواست به همه چی هست ...

محسن باقرلو چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:44

مهربان
شانس بیاری آرش این کامنتتو نخونه !!

میخونم اینجا رو.

حمید چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:55 http://abrechandzelee.blogsky.com/

دیشب علی و ابراهیم خونه ما بودن...جاهارو انداخته بودیم و درازکشیده بودیم...علی هنوز پای نت بود...گفتم "علی میخوای صدای کیامهرو بشنوی؟"...با تعجب و ذوق گفت "صداشو داری!؟"...اومد کنارم نشست...صدای آواز خوندنتو که توو گوشیم دارم پلی کردم...سرشو آورد نزدیک گوشی...به روبرو خیره شده بود و گوش میکرد...قیافه اش رو نگاه کردم...چنان غرق صدات شده بود که...

دیشب در اون لحظه مطمئن شدم که یه چیزی هست...یه چیزی که باعث میشه بچه و بزرگ دیده و ندیده دوستت داشته باشن...یجور انرژی مثبت خدادادی...یه حس بینهایت خوب...یه چیزی که نمیشه تعریفش کرد...یا با سعی کردن بدستش آورد...یجور اصالت کمیاب...مثل طعم قرمه سبزیای مادربزرگ توو خونه نازی آباد که بعد از رفتنش دیگه هیچ جا تجربه اش نکردم...یا مثل بوی عطری که همیشه از کمد ننه میومد...عطری که آخرین باری که شنیدمش همون عصر یکی از روزای زمستون 77 بود که بابایینا کمدش رو باز کردن و بردن که به مسجد بدن...

خلاصه که...خوش به سعادتت پسر...که هنوز آدمو یاد چیزای خوب میندازی...که بی بهونه دوست داری و بی بهونه دوستت دارن...

کیامهر چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:59

حمید !
اشکمو دراوردی با کامنتت پسر
خدا کنه اینطوری باشه که گفتی
یعنی کاش اینطوری بودم که میگی

مهربان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:59 http://www.mehrabanam.blogsky.com

محسن مگه چی گفتم
منظورم اخلاق و رفتار و اینا بود به خدا

حمید چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:01 http://abrechandzelee.blogsky.com/

به مهربان! :
ناف خیلی مهمه خواهر من! حالا کاریه که شده!...شما که زندگیت خراب شد رفت ولی به نسوان مجردی که اینجارو میخونن توصیه میکنم به مساله ناف توجه ویژه ای کنن! (آیکون "تمام شدن وقت ملاقات و بازگشت کامنتگذار به بخش بیماران حال خراب!")...

فرشته چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:02 http://surusha.blogfa.com

حمید خیلی خوب گفت کیامهر...تو دقیقا همینی..

از اونایی که تو این دوره زمونه کیمیا شدن...

امیدوارم آسمون دلت همیشه آفتابی باشه..

حمید چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:14 http://abrechandzelee.blogsky.com/

کیامهر جان..."کاش" نداره...هستی..."حالا"...
حتی اگه راست باشه اون عصایی که میگن مار شده...حتی اگه راست باشه اون دریایی که دو نیم شده تا موسی رد بشه...حتی اگه راست باشه "شق القمر"...من میگم اینا معجزه تره...شق القمرتره...این دوست داشتنها...این کاوه وار مهربانی برافراشتن در زمانه بی دلیل ضحاک بودنها...

دم شما گرم برادر...ایشالا خوشبخت باشی...

علی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:53 http://alirabiei.blogsky.com

به محسن باقرلو:

آقا محسن دارین شرمندمون می کنید
خوبی از خودتونه

علیرضا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 17:26 http://yek2se.blogsky.com/

حمید جان چقــــــــــــدر قشنگ گفتی
حقیقت همینه کیامهر خان

حبیب چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 17:38 http://artooni.blogsky.com



خیلی وقته دارم کلمه ای پیدا کنم که تو این موضوع معنی بد نده

به طرف میگم به من بدهکاری بهش برمیخوره
به طرف میگم کمکت کردم ناراحت میشه

خوب چه کلمه ای باید بکار ببرم
خوب کلمه خوب ندارم
کمکت کردم دستتو گرفتم و ... همش یک معنی رو میده خوب

بیخیال

جناب آقای باستانی عزیز

کمک کردن یا دست کسی رو گرفتن هیچ ربطی به پولدار بودن یا نبودن نداره
مهم ذات و نیت آدمهاست
شاید شما یک هزار تومانی به کسی بدهید و اندازه یک میلیون تومان ازش توقع داشته باشی
شاید هم میلیونها به کسی بدی و توقعی نداشته باشی و آخرش هم ببخشی

مهم اینه واسه چی اینکارو کردی و چه نیتی داشتی

من شخصا سعی میکنم همیشه مشکلات دیگران رو برطرف کنم حالا مالی شده یا غیر مالی

یک زمانی پول زیادی نداشتم اما یک صندوق صدقات شخصی داشتم و هر روز بقیه کرایه ام رو میریختم توش

اما چند وقته میلیونی بخشش میکنم و خیلی هاش رو نمیدم به کی دادم
نه آقا ما بچه پولدار نیستیم و خیریه هم نداریم
اما نیت من اینه اگه روزی من بی پول شدم شاید شاید اون فرد بیاد و دستمو بگیره
اما خوب اینم بگم هر وقت و به هرکس کمک کردم نهایتا ۴۸ ساعت با یک اتفاق ناگوار مواجه شدم و خسارت زیادی رو متحمل شدم
اینو دیگه میدونم که هر بار کاری واسه کسی بکنم باید چوبشو هم بخورم حالا چرا نمیدونم

به هر حال بد نیست دست هم رو بگیریم و نذاریم افراد با آبرویی به خاطر چندرغاز ست جلوی هر نامردی دراز کنن

این قابل توجه شما مهندس های گدا بود که همش به فکر پول و جمع کردن اون هستید و حاضر هم نیستید واسه خودتون خرج کنید چه برسه برای دیگران

حبیب چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 17:39 http://artooni.blogsky.com



اااااااااااااااااااای وای

این کامنت مال پست قبلیت بود چرا من اینو اینجا گذاشتم



ماه نو-بهار چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 18:00 http://thenewmoon.blogfa.com/8905.aspx

برای بند اول آفرین خیلی خیلی خوشگل بود (متنو می گم نه نقاشیتو)!

نیما چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 18:20

من خوبم ! تو شطوری بدکرجی ؟

ابراهیم دایی علی ربیعی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 18:24

سلام کیا جان.
جیگرتو بخورم ، چقد تو دوست داشتنی هستی اولین باری که ببینمت محکم گازت میگیرم اونم 13 بار به نیت 13 امام...!!کارت قشنگ بود.مرسی
جهت اطلاع دوستام این شناختی که از علی آقای ما دارین در دنیای مجازیه و در دنیای واقعی واقعن دوست داشتنیه،این بچه عاشق یاد گرفتن هرچی میخواد باشه،تاریخ ایرانو از حفظه ، 2 تا تابلو نقاشی حرفه ای داره که عکسشو دارم برات میفرستم، عاشق نجومه و یه تلسکوپم داره ، به جای اینکه تو تابستون بمونه خونه و بچگی کنه همراهه من و پا به پای من اومده شرکت و تا دیروقت مشتاقانه کار می کنه ، خلاصش که بچه گلیه فقط نمیدونم این تو خانواده ما چیکار می کنه...!!خیلی با ما یا حداقل با من فرق میکنه...!!

ارش پیرزاده چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 19:04

کیا چقدر خندیدم دمت گرم

سحر چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 21:02 http://dayzad.blogsky.com/

میدونی کیامهر آدمی که دلش گرفته باشه پست طنز و جدی براش فرقی نداره بهر حال گریه میکنه اما تو همین حال هم جوگیریات گاهی پناه من میشه فقط برای اینکه میون اشکها لبخند بزنم .
تمام حسی که حمید توصیف کرد نسبت به این وبلاگ و کیامهر باستانی دارم و واقعا از خدا میخوام تورو بخاطر کسانی که (شاید ندونی یا اصلا خبر نداشته باشی) بهت احتیاج دارن سالم و سلامت نگهداره جوری که همیشه مایه ی خیر و محبت باشی!
شاید باور نکنی اما الان درحالیکه خیسی قطرات اشک هنوز روی دستهامه نقاشیهات رو نگاه میکردم و میخندیدم.
ممنونم که هستی...
ممنونم که اینقدر انرژی مثبت میدی...
از مهربان عزیزم هم ممنونم که اینقدر بی نظیره!

فلوت زن پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 00:01 http://flutezan.blogsky.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
توو حال و هوای این روزا ، دیدن ِ نقاشیاتوون و ما بقی نقاشیایی که توو کوچه پس کوچه های کودکی بود ، دلخوشم کرد ، خنده به لبم آورد . مرسی .

جواد وکیلی (جوات دایی) پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 00:34

آقا کیامهر ممنون از اینکه درباره نابغه ما (علی ربیعی) نوشتی.
انگار همین دیروزبود، رفتیم از بیمارستان یه علی کوچولو بخریم!!!! تو راه تا خونه علی تو بغل من بود ، اولین نوه خانواده و اولین خواهرزاده من!!! تا خونه به زیباترین نی نی دنیا (یه ظن خودم) ذل زده بودم و فکر می کردم خدا تو پیشونی این موجود با ارزش چه سرنوشتی نوشته.
علی با هم سن و سالاش خیلی فرق داره، علایق اش فرخ داره ، تاریخ می خونه ، کورش و کاوه رو دوست داره ، کتاب می خونه ، میفهمه. امسال هم اومده تو سایبرتک مشغوله تا تجارب اش رو بالا ببره.
اما بزرگترین وجه تمایز علی ادبشه. ادب ، ادب!!! چیزی که متاسفانه پدر و مادر های امروزی زیاد تو تربیت فرزندان به این در گرانبها اهمیت نمیدن.
علی مایه افتخار ما بوده و خواهد بود.

مریم همسفر شیرزاد پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 00:36

آخیییییییییییییییییییییییی
کیامهر کپی خودت کشیدی!
کیان این شکلی میشه ها

ولی مهربان از این خوشگلتره خدایی
تا شما دلتونم بخواد که عاشق دوست جون من شدی.

مریم همسفر شیرزاد پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 00:47

من دیگه خواننده ی پر و پا قرص وبلگ علی آقام از این لحظه
ایشالا که زنده باشه و همیشه دنیا به کامش

جواد وکیلی (جوات دایی) پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 00:48

درباره ناف بحث شده بود یه خاطه بگم!!!!
وقتی ابی (داداش کوچولوی ما و دایی علی) به دنیا اومد ، طبق رسم و رسوم ، مامانم نافش رو داد که ببرم بندازم پشت بوم مدرسه که یه شخصیت علمی فرهنگی! بشه یا معلم بشه. من 9 سالم بود.
پیش خودم گفتم اگه بندازم پشت بوم کفترباز میشه!!، انداختم تو سنگر مدرسه !!!! ( لازم به ذکره که تو اوج بمباران های جنگ ایران و عراق بود و تمام مدارس تهران یه سنگر داشتن و در زمان وضعیت قرمز (سولاخه) میرفتیم اون تو و پناه میگرفتیم) ، به مامانم گفتم ، گفت پسر چی کار کردی ، با این کارت این پسرمون رزمنده میشه میره جنگ بر نمیگرده (غافل از اینکه قراره تا چند ماهه دیگه جام زهر نوشیده شده و جنگ تموم بشه!!!)
همون هم شد ، الان ابی چسبیده به جنگ و با پشتکار مثال زدنی سنگر سایبرتک رو بغل کرده و خط مقدم سایبر رو ول کن نیست.

بادبادک سوار پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 01:40 http://amitith.blogfa.com

سلام
چرا انقد من دیر از همه چی خبر دارم می شم!
از این به بعد شما را لینک می کنیم تا زودتر از بازیای وبلاگی آگاه بشم و هم بیا اینجا رو بخونم . از این بازی عکس سفره ی افطاری خیلی خوشم اومد حیف که گذشت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد