جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

مصاحبه با یک موجود فرفری از رفسنجان

مصاحبه با وبلاگنویس های کمتر شناخته شده از ایده های نصفه کاره مانده جوگیریات بود . 

 

--- 

مصاحبه با فری - نویسنده وبلاگ فرنویس - هرچند قبل از مصاحبه با عبدالکورش انجام شد ولی به دلیل شباهت سوالهای دو مصاحبه به هم و رونمایی مصاحبه عبدالکورش در روز تولدش و همچنین فراخی ماتحت نگارنده ٬تا امروز مجال انتشار آن به دست نیامد .  

فری مدتهاست که کم کار شده و دل و دماغ نوشتن ندارد . 

از آخرین پستش تقریبا دو ماه می گذرد و اصلا نمی دانم اینجا را می خواند یا نه . 

در هر حال بابت این تاخیر از او عذرخواهی می کنم و امیدوارم که به بزرگواری خودش ببخشد . 

این گپ و گفت در دی ماه ۸۹ و قریب به ۹ ماه پیش انجام شده است .  

 

ادامه مطلب را ملاحظه بفرمایید ... 

 

 

 

سلام ... همین اول کاری یه  معرفی مختصر از خودت می کنی ؟ اسم واقعی (اگه دوست داری ) سن و سال ،تاریخ تولد ، مجرد یا متاهل ؟ تحصیلات ،تعداد اعضای خانواده  شغل و ... محل زندگیت و هرچی که دوست داری ....  

 

من فرزانه هستم ... ۲۵ ساله و مجرد ... متولد یازده اردیبهشت ۶۴ ... 

بچه پنجم و آخر خانواده ... ته تغاری 

دانشگاه شهید باهنر کرمان مهندسی کامپیوتر خوندم و در رفسنجان زندگی می کنم . 

  


 اگه اسمت فرزانه است باید فَری صدات کنیم نه فِری و اسم وبلاگت هم باید فَرنویس باشه نه فِرنویس ... 

 

پدربزرگ مرحومم منو فرفرک صدا می کرد 

تو خونه هم وقتی زیاد شلوغ می کنم بهم میگن : فرفری بشین 

فِری و فِرنویس از اینجا اومدن


وبلاگ نویسی رو از آبان ماه شروع کردی ...چه چیزی باعث شد که وبلاگ بنویسی ؟ قبل از این جایی می نوشتی یا فرنویس اولین وبلاگیه که داری ؟  

 

من قبلا و تو دوران دانشجویی یه وب گروهی داشتم با دوستام که طنز بود و تو دانشگاه خیلی هم طرفدار داشت ولی چون لو رفت که مال ماست و خیلی دردسر ایجاد کرد ولش کردیم . خودم خواستم ادامه اش بدم ولی چون نثرم با بچه ها خیلی فرق داشت بی خیالش شدم . 

اما آبان ماه امسال دوباره هوس کردم بنویسیم پس فرنویس آغاز به کار کرد . 

اولش قرار بود طنز باشه ولی بعدش تبدیل شد به غر نامه ...  

 

یه بخش جدیدی که به وبلاگت اضافه کردی دو تا پی نوشت هستند با عنوان زر نوشت و فر نوشت ... اصولا چه فرقی بین این دوتا هست ؟ 

  

زرنوشت اون چیزاییه که همینطوری میاد تو ذهنم و به چیزی فکر نمی کنم ...  

طوفان ذهن ... هرچی دلم بخواد ... 

به بد و خوبش فکر نمی کنم و معمولا تصحیح نمیشه ... حرف دلمه ... 

ولی فرنوشت معمولا چیزاییه که فری روش فکر کرده و دنبالش گشته ...  

هرکس پست اول شما رو بخونه فکر میکنه آدم خودشیفته ای هستی ... واقعا خود شیفته ای ؟ به این جمله باور داری یا برای شوخی نوشتیش که : آدم مهم کسی است که خودش را مهم بداند و بتواند به دیگران بقبولاند که مهم است .   

  

نه واقعا بهش ایمان دارم ... هروقت فکر کنی مهمی مهم میشی ... 

اما خودشیفته نیستم ... اعتماد به نفس خوبی دارم و از اخلاق خودم خوشم میاد ... 

از اون آدمایی هستم که اگه چیزی رو نفهمم با صدای بلند میگم : نگرفتم !!!

بنابراین نمیشه گفت خود شیفته ام ...  

فکر می کنم اولین پست جدی این وبلاگ لبخند زردآلوها باشه ... هم طولانی بود هم تلخ ...نظرت راجع به مرگ چیه ؟ می ترسی یا دوستش داری ؟ مرگ کدوم عزیز تاثیر زیادی تو زندگیت داشته ؟ 

 

آدم احساساتی نیستم ... مرگ عزیزان همیشه هست ولی زیاد روی من تاثیر نمیذاره 

تنها کسی که از رفتنش خیلی ناراحت شدم همون پدر بزرگم بود که که منو فرفرک صدا می زد . 

این داستان رو وقتی نوشتم نمی خواستم تلخ باشه ... اتفاقا برعکس دلم می خواست نشون بدم که مرگ زیاد ترسناک نیست . شخصیت اصلی داستان هم اصلا از مرگ نترسیده ... 

به نظرم تلخی مرگ برای بازماندگانه نه متوفی ...  

تو آدم مثبت نگری هستی یا منفی باف و نا امید ؟ چند تا پست اولت رو که آدم می خونه فضای منفی و تیره ای دارند ... انگار دنیا داره هر روز بدتر و بدتر میشه ... به نظرت واقعا تو این دنیا چیزی برای امید بستن و خوشحال شدن وجود نداره ؟ به نظرت واقعا دنیا داره به سمت سراشیبی مرگ و فنا میره ؟  

 

کسانی که منو از نزدیک میشناسن میگن که خیلی هم سرخوشم اما فرنویس رو وقتی شروع کردم که واقعا نا امید بودم . شرایط عاطفی بدی داشتم ... شغلم رو از دست داده بودم و امیدی هم به درست شدنش نداشتم ... 

فکر می کنم ناامیدی توی پستها به خاطر شرایط بد مملکته ... همه خبرها یجورایی بد هستن ... 

دوست دارم واسه این اوضاع کاری کرده باشم واسه همین بیشتر نقد می نویسم ... 

ولی در کل امیدوارم که یه روزی همه چیز درست میشه و سختی ها تموم میشن ...   

کتاب می خونی ؟ به نظر میرسه که دوست داری نویسنده باشی و الحق بعضی از پست هات خیلی خوب از آب دراومده اگر مجبور بودی یکی از این دو حالت رو برای نوشتن انتخاب کنی ( داستان یا روزنوشتهای خودت ) ترجیح میدی کدوم یکی رو انتخاب کنی ؟  

 

داستان خیلی دوست دارم . اگه اینجا نمی نویسم واسه اینه که کسی نظر نمیده و سرخورده میشم . در مورد کتاب خوندن هم اگه با خواهر و برادرم بخوای مقایسه کنی زیاد کتابخون نیستم و هر کتابی که دستم بیاد نمی خونم ... یه مقدار تو خوندن تنبلم ... 

ولی در کل زیاد کتاب می خونم    

به عنوان خاطره از زلزله بم بگو ... روزهای سخت و تلخی بوده حتما ... این اتفاق برای شما که کرمانی هستید و احتمالا دوستان یا آشنایانی تو بم داشتی چه پیامد هایی داشت ؟ بعد از زلزله شهر بم و آدمهاش دوباره برگشتند به حال و روز قبل یا نه ؟  

 

خاک خیلی سرده ... ما چون اصالتا کرمانی نیستیم فامیلی هم توی بم نداشتیم اما یکی از دوستای دانشگاهم رو اونجا از دست دادم . وقتی زلزله اومد ترم ۱ بودم . خاطره زیاد دارم ... تا دوهفته هر روز می رفتیم بیمارستان افضلی پور که توی دانشگاه بود و کمک می کردیم ... از آمارگیری گرفته تا انتظامات... هر کاری از دستمون برمیومد انجام می دادیم ... 

بم هیچ وقت نمیتونه اون اتفاق رو فراموش کنه ولی الان شرایط خیلی بهتر شده ...  

 

میشه گفت تو یه وبلاگ دلی داری ... هرچی دوست داشته باشی می نویسی ... گاهی داستان گاهی روز نوشت .. گاهی شعر گاهی طنز ... گاهی خاطره گاهی نقد اجتماعی ... گاهی یه پست کوتاه دو خطی و گاهی یه پست طولانی هفتصد خطی ...موقعی که می نویسی چقدر نظر مخاطبت برات مهمه ؟ نوشتن برای خالی کردن خودته یا جذب خواننده ؟ و یه سوال بعضی پستهات خیلی طولانی هستن ... برات مهم نیست که خیلی ها ممکنه اصلا نخوننش و بی خیال بشن ؟ اونوقت تکلیف این همه زحمتی که کشیدی چی میشه ؟  

 

 اتفاقا مخاطب خیلی برام مهمه و دوست دارم طوری بنویسم که تا ته پست رو بخونه 

اما گاهی توازن از دستم در میره و پست طولانی میشه  

کاریشم نمیشه کرد ... 


شما مجردی اما اکثر شخصیت های داستانهات ازدواج کردند و بعضی از داستانها اصلا حول محور رابطه زن و مرد میگذره ... شما که تجربه زناشویی نداشتی چطور این روابط برات ملموس بودند ؟ تخیلی بودند یا از زندگی اطرفیان و خانواده و دوستان گرته برداری شده ؟   

من بچه آخر یه خانواده پرجمعیت هستم با کلی عمو و عمه و خاله 

به خاطر سن و سالم زیاد مورد ازدواج کرده می بینم  

توی دانشگاه و خوابگاه هم خیلی از دوستای متاهلم با من درد دل می کردن 

واسه همین زیاد در مورد مسائل ازدواج شنیدم .  

اگه عیبی نداره می خوام یه سوال شخصی بپرسم ... اگه دوست نداشتی جواب نده ... رابطه ات با آقایون چطوره ؟ تا به حال عاشق شدی ؟ نظرت راجع به ازدواج چیه ؟ چرا تا حالا ازدواج نکردی ؟اصلا به نظرت مرد خوب تو دنیا وجود داره ؟  

 

 نظرم در مورد آقایون درست مثل خانوماست ... خوب و بد دارن ... ازدواج نکردم چون موقعیتش رو نداشتم ... تو خانواده ما سن ازدواج بالاست و فکر می کنند که من هنوز نمیتونم یه زندگی رو بچرخونم ... درمورد ازدواج راستش همون قدر که مشتاق نیستم همونقدر هم بی میل نیستم ... به قول خارجی ها so so ...  

فکر نمی کنم بتونم تو یه ازدواج مرد سالار دوام بیارم ... طرفم باید منو به عنوان یه شخص مساوی با خودش قبول داشته باشه ... 

اما عشق ... یه بار عاشق شدم و دوره خیلی خوبی هم بود ... 

برخلاف خیلی ها اصلا گریه نکردم و خیلی هم خوش می گذشت اما مشکلات فراوون بود و جدا شدیم ... مرد خوب تو دنیا هست ... مرد خوب کسیه که تو رو به خاطر خودت و با تمام نقائصت بخواد ... پس برای هر زنی فقط یه مرد خوب وجود داره ...   

نظر مخاطب در مورد نوشته هات برات مهمه اینو گفتی... تعداد بازدید یا کامنت چطور ؟  

 

 هر کسی که می نویسه دوست داره دیده بشه و نوشته هاش رو بخونن ... 

دوست دارم کسانی که میان بازدید متن رو بخونن و در موردش تو کامنتها نظر بدن ... نه اینکه بگن : سلام ... خوبی ؟ حالت چطوره ؟ و اینا ... معمولا این کامنتها رو پاک می کنم ... 

تعداد بازدید و کامنتها برام مهمه ولی کیفیت نظرات بیشتر مهمه ...  

خودت چه وبلاگهایی رو دوست داری و می خونی ؟ معمولا کامنت میذاری یا نه اعتقادی به این قضیه نداری ؟  

  

 معمولا اگه پست رو بخونم نظر هم میذارم ... همه نوع وبلاگی میخونم به جز عاشقانه ها ... 

از وبی که فقط توش قربون صدقه یه نفر بری و بقیه رو به هیچ جات حساب نکنی خوشم نمیاد ... 

معمولا روزنوشتهایی مثل بابای آرتا خان رو می خونم و همینطور طنزهایی مثل قهوه اسپرسو 

کلا به همه کسانی که توی لینکهام هستند به جز چندتایی که دلم نمیاد پاکشون کنم سر میزنم

کسایی که اسمشون تو لینکهات هست تو رو لینک کردن ؟ تبادل لینک برات مهمه یا هروبلاگی که خوشت بیاد لینکش می کنی ؟  

 

 اصلا برام مهم نیست ...  

وبلاگهایی رو که دوست دارم بخونم و مخاطبام هم بخونن لینک می کنم ...

یه مقدار در مورد علائقت بگو ... ورزش موسیقی ... فیلم ...  

 

به شدت عشق فیلم هستم و البته خوره اخبار ... 

ورزش هم می کنم ولی نه خیلی حرفه ای ... یکساله که ایروبیک کار می کنم و هر کس که منو میبینه می پرسه تو دیگه چرا ورزش می کنی ؟ 

 

الان با این جمله داری مثلا پز تیپ و هیکلت رو میدی ؟ 

  

دقیقا ... 

من خیلی باربی هستم البته از نوع 160 سانتی متری ... قدم یه کم کوتاهه ... 

 

فکر کنم مخاطبین آقای وبلاگت از امروز زیاد بشن  

  

نه بابا من اصلا خوش قیافه نیستم ... 

 

 اگه چند تا سوال سینمایی بپرسم میتونی جواب بدی ؟ 

  

حافظه ام زیاد خوب نیست ولی بپرس ...  

 جوزپه تورناتوره رو میشناسی ؟ 

 زیاد اهل فیلم های هنری نیستم . در حد آل پاچینو و تارانتینو بپرس ... 

 

فیلیپو اینزاگی تو چه فیلمهایی بازی کرده ؟ 

 

اینکه فوتبالیسته ... 

 

شوخی کردم ... هنرپیشه مورد علاقه ات کیه ؟ 

 

بازی مرحوم شکیبایی رو خیلی دوست داشتم و از خانوما گوهر خیر اندیش 

از علی مصفا هم جوونیاش خوشم میومد ... الان دیگه پیر شده ... 

از خارجی ها هم آل پاچینو و جانی دپ ...   

 -

یه بار نوشته بودی دوست داری گوینده خبر بشی .. .احتمالا شغلت هم هیچ ربطی به این آرزو نخواهد داشت ... اینکه هیچ وقت به رویای بچگیت نمیرسی آزارت نمیده ؟تلاشی برای رسیدن به رویاهات می کنی اصلا ؟ یا درگیر زندگی شدن باعث میشه مثل اکثر آدما دست از رویاهات بکشی ؟  

 

 اصولا اعتقادی به رویاها ندارم  ... راستش واقعیت همیشه مثل سنگ خورده توی سرم ... 

اگه یه راه باز و عادلانه می دیدم حتما دنبال رویاهام می رفتم ... 

سعی می کنم با واقعیت کنار بیام و از داشته هام استفاده کنم .. 

اگه روزی راهی برای رسیدن پیدا کنم حتما دنبالش میرم ...  

در آخر کلا در مورد وبلاگ نویسی چه اعتقادی داری ؟ میتونه بستری باشه برای پیدا کردن دوستهای جدید و یا فقط بدرد وقت گذروندن میخوره ؟  

 

 من اطلاعات روزانه زندگیم رو از اینترنت می گیرم . به نظرم وبلاگنویسی مثل روزنامه نگاری میمونه ... فکر می کنم راهیه برای آزادی بیان .. مخصوصا تو این شرایط که هیچ روزنامه بدرد بخوری وجود نداره ... یکی طنز می نویسه یکی سیاسی و یکی هم داستان ... 

مهم اینه که از همین روزنه تنگ استفاده کنی و فراموشت نشه که چیزی هم به نام دنیای آزاد وجود داره ... 

 

تو فعالیت ها ی وبلاگی تا چه حد شرکت می کنی ؟ مثل بازی ها و ... ؟ بازی اگر ها رو باز کردی ...چی شد که تو بازی عکس ها شرکت کردی ؟  

 

 بازی ها مثل ستون طنز این روزنامه می مونه ... یا مثل جدول  

گاهی نیاز هست یه سرگرمی باشه تا مخاطب بیاد و بهت سر بزنه ... 

فکر می کنم بازی یه جور محک همبستگیه ... 

وقتی دوستی بازی راه میندازه و تو شرکت می کنی یعنی برات مهمه که با بقیه باشی و از بقیه جدا نیستی ... 

تو بازی شرکت کردم چون دوست داشتم بیام تو جمع وب نویسها 

نه اینکه یه گوشه بشینم و تماشا کنم ...   

خب به عنوان آخرین صحبت اگه حرف خاصی هست که دوست داری به دوستانت بگی ...  

 

 فقط می خوام بگم اگه ما تکونی به خودمون ندیم هیچ اتفاقی نمیفته ... 

شاید پیروز نشیم ولی از نشستن خیلی بهتره ... 

در مورد فرنویس هم باید بگم  

توی وبلاگم از خیلی چیزها انتقاد میشه ... 

خیلی حرفای تکراری که شاید در طول روز بارها شنیده باشیم  

اما خیلی ها هستند که نشنیدن و خیلی ها هستند که نفهمیدن 

بنابراین اگه حتی یه نفر رفت به وبلاگی و مطلع شد خیلی ارزشمنده 

از بچه ها هم میخوام که برام کامنت بذارن مخصوصا در مورد داستانهایی که می نویسم ...   

فری من به شخصه نوشته هات رو دوست دارم وامیدوارم خیلی بهتر و جدی تر بنویسی و برات هم در زندگی و هم در شغلت و هم در وبلاگ نویسی بهترین آرزو ها رو دارم ... موفق باشی خواهر گلم و ممنون که قبول کردی تو این پرسش و پاسخ شرکت کنی ...  

 

خیلی ممنون ... لطف کردی  

 

 

 

 

 

پی نوشت : 

 

فردا شب اینجا یک اتفاق خوب خواهد افتاد .

منتظر باشید ...

نظرات 23 + ارسال نظر
مانے ! دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 23:10

کلا از سر و کول تو ایده می‌باره !!

نرگس دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 23:12

دوم

کیانا دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 23:17 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سووووووووووووووووووووووم

محسن باقرلو دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 23:33

خیلی خوبه این مصاحبه ها کیا ...
کاش حوصله داشته باشی بیشتر از این کارا بکنی ...

نیره دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 23:44

بدینوسیله بنده آمادگی خود را برای مصاحبه بعدی اعلام می دارم!

نینا سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 00:12

اوووههههوووو لوگورووووووووووووووووووو
بابا عشقولانه
بچه ها لوگو رو داشته باشید

نینا سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 00:24 http://taleghani.persianblog.ir/

خوبه مصاحبه خوبه

دلارام سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 00:30 http://delaramam.blogsky.com

مرسی که مارو با یک وبلاگ نویس که به قول شما کمتر خونده شده آشنا کردی . امیدوارم باز هم بنویسه و دل و دماغش برگرده سر جاش .

شازده کوچولو سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 00:57 http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

مرسی کیامهر
معرفی وبلاگ نویسا خیلی کار قشنگیه.

وای خدا باز فردا چه خبره؟
امیدوارم اینبار نوبت آقایون باشه که منتظر بمونن

شازده کوچولو سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 00:59 http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

راستی چه لوگوی خوشگلی.
آفففرین از اولش هم مشخص بود توی انتخابت چقدر با سلیقه ای. ولی به سلیقه مهربان دارم شک می کنم

م . ح . م . د سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 01:16 http://baghema.blogsky.com/

فری قرار بود بیاد تو مجله ! اما نمیدونم چرا مارو سرکار گذاشت ! مصاحبه ی جالبی بود

هی وای من ! فردا شب چ خبره ؟!

م . ح . م . د سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 01:18 http://baghema.blogsky.com/

به نظر شما فردا شب چ خبره ؟!

1 . عروسی من و نیما

2 . عروسی نیما و من

3 . عروسی ما 2 تا

4 . هر سه گزینه ی بالا !

پونه سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 01:29 http://jojo-bijor.mihanblog.com

ممنون کیامهر فری رو از قبل میشناختم
یعنی از بازی عکسها
بازم ممنون

و همچنان به انتظار فردا مینشینیم

آوا سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 02:32

مرسی ی به خاطر معرفی
نامتون...مصاحبه خیلی
خوبه..خیلی دوس
دااااااااااااااااارم
یه اتفاق خوب
!!!!!!!!!!!!
منتظریم

یاحق...

سحر سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 08:52 http://dayzad.blogsky.com/

دختری از یک شهر دور سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 09:07 http://denizlove.blogsky.com/

مصاحبه کامل و قشنگی بود!! جوابهای قشنگی هم داده شده بود...
دوست دارم مصاحبه ها رو ام فکر میکنم مصاحبه محسن خان با شما دیگه اخر مصاحبه ها بود!!! خیلی خوب بود...

محسن باقرلو سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 09:11

آقا با ما کی می کنی ؟! ( مصاحبه ) !!

سمیرا سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 09:12 http://nahavand.persianblog.ir

احتمالا قراره هلال ماه رو رویت کنید؟

هیشـــکی! سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 10:16 http://www.hishkii.blogsky.com

سلام کیامهر جان...

خییییییییییییییلی طولانیه کیامهر نمیدونم چرا امروز رو مود خوندن پستای طولانی نیستم...دلم نمیخواد کامنت الکی بذارم بگم به به چه مصاحبه ی توپی بود... ( آیکن بلاگر ِ صادق علیه السسسسلام!)

میشه بعدا بخونم اون وخت نظر بدم آیا...
..
اما دمش گرم که بازیگر مورد علاقه اش مرحوم خسرو شکیبایی ِ
...

راستی ای جانم لوگووووووووووووووو

محسن باقرلو سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 10:21

هر کی نکنه ! ( مصاحبه ) !!

فلوت زن سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 11:06 http://flutezan.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.

مصاحبه ی خوبی بود ، لذت بردم . کلاً خوندن مصاحبه ها و آشنا شدن با وبلاگ نویس هارو دوست دارم ، کاش وقتشم داشته باشم تا همیشه بخوونمشون !

مرسی کیامهر از زحمتی که می کشی .

امشب اینجا چه خبره ؟!!!
احتمالاً به مناسبت عید فطر یه بازی ای چیزی قراره راه بندازی ، نه ؟!!!
ببینیم...

مریم سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 11:55 http://mazhomoozh.blogfa.com

جالب بود. عقایدشون دوست داشتنی هستن.

عبدالکوروش شنبه 24 دی 1390 ساعت 23:40 http://www.potk.blogfa.com

اسم مصاحبه که میاد خود به خود دلم می لرزه.
یاد مصاحبه های شغلی میفتم.
یاد استرس های موقع جواب دادن به سوال های سخت.
بابک جان خودت این کلمه مصاحبه رو تغییرش بده.
آدمو زهره ترک می کنه.
تو نمیدونی اون شب که تو یاهو مسنجر باهام مصاحبه کردی چطور استرس داشت خفم میکرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد