جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

۱۴۴۴

آقا !! آقا ؟ 

چیه دخترم ؟ 

ببخشید بیدارتون کردم ولی عینکتون ... 

خیلی ممنونم ... خوابم برده بود  

منم همینطوریم ... تا دو صفحه کتاب می خونم خوابم می بره 

چه بد ... اهل مطالعه نیستی انگار 

چرا ... ولی اینروزا خیلی سر کار خسته میشم ... خیلی دوست دارم کتاب بخونم 

اهل رمان هستی ؟ 

آره ... چرا که نه ؟ 

بیا ... این کتاب مال شما  

شوخی می کنید ؟ آخه واسه چی ؟ 

بیا تو هم مثل نوه من می مونی ... فکر کن بابا بزرگت بهت هدیه داده  

الهییییی ... دستتون درد نکنه ... اتفاقا شما خیلی شبیه بابا بزرگ من هستین 

خدا ایشالا بهش سلامتی بده  

مرسی ... ایشالا شما هم سلامت باشید ... نمی دونم چطوری ازتون تشکر کنم 

این چه حرفیه ؟ 

ببخشییید . شما این کتاب رو نوشتین ؟ عکستون پشت جلد کتابه

هوووووم ؟ ... تقریبا

باورم نمیشه یعنی شما نویسنده هستین ؟ 

یه جورایی میشه گفت نویسنده ام  

وای ببخشید نشناختمتون  

ایراد نداره ... من انقدر مشهور نیستم که کسی منو بشناسه  

میشه برام امضاش کنید ؟ 

حتما ... باعث افتخاره ... امروز چندمه دخترم ؟ به شمسی ؟ 

بیست و سوم مهر  

(پیرمرد نیشخند می زند ) چه سوال احمقانه ای پرسیدم 

ببخشید شما از خارج اومدید ؟  

از کجا فهمیدی؟ 

از اینکه تاریخ شمسی رو فراموش کرده بودید

درسته ... آدم توی غربت با همه چیزش غریبه میشه 

خیلی وقته نیومدید ایران ؟  

پنجاه و چهار سال تقریبا  

واااااااااااااااای ... پنجاه و چهار سال ؟ باورم نمیشه  

منم همینطور... دفعه قبلی که سوار متروی ایران شدم خانوما مقنعه سرشون بود  

( غش غش می خندد ) شنیدم ولی یه کم سخته تصورش 

آره خیلی سخته ... خیلی چیزا فرق کرده  

اومدید بچه هاتون رو ببینید ؟ 

نه بچه هام ایران نیستند

پس ؟ 

دوستان و اقوام 

آها ...  

ببخشید که می پرسم ... قطار رو درست سوار شدید ؟ این قطار میره بیرون شهر  

می دونم ... دوستان من هم بیرون شهر هستند  

تورو خدا فکر نکنید دارم فضولی می کنما ... ولی این کتاب در مورد چیه ؟ 

در مورد من و دوستانم ... خاطرات دهه هشتاد و نود شمسی ... تقریبا پنجاه سال پیش 

وااااای ... من خیلی از این داستانها خوشم میاد   

امیدوارم که از خوندنش لذت ببری 

وای چه جالب ... کتابتون رو تقدیم کردید به همه دوستانتون ؟ 

بله ... 

آآآآآآآآآآه چقدر دوست دارید ... اسم همشونم اینجا نوشتین ؟ 

تا اونجا که حافظه ام یاری می کرد ...    

 - 

 

-

 ( دینگ دینگ - ایستگاه بعدی بهشت زهرا  ) 

 

من دیگه کم کم باید پیاده بشم  

اینجا ؟ تو قبرستون ؟ 

بله ... بیشتر دوستام اینجا هستند  

آخی چه بامزه ... مثل اون فیلم قدیمیه  ... با دوستاتون اینجا قرار گذاشتید ؟ 

آره ... 

 

(دینگ دینگ - بهشت زهرا )

 

 

خیلی خوشحال شدم از آشناییتون ... خیلی ممنونم واسه کتاب 

قابلی نداشت  

خداحافظ 

خداحافظ دخترم .... 

 

راستی ... آقای اسحاقی ؟ تولدتون مبارک ... اینجا نوشته متولد بیست و سوم مهر 

امروز بیست و سومه 

 

پیرمرد در حالیکه از روی سکوی ایستگاه برای دختر دست تکان می دهد با صدای بلند می گوید : 

من اسحاقی نیستم ... بابک اسحاقی خیلی وقته که نیست ...  

من کیامهر باستانی هستم ... 

 

 

 

 

+ از همه دوستان عزیزم که کامنت گذاشتند ٬ اس ام اس دادند و زنگ زدند اندازه تمام دنیا ممنونم  

از هاله بانوی عزیز و امیر حسین به خاطر هدیه های قشنگشون 

و دوستان عزیزی که پستهای زیر رو نوشتند مثل همیشه شرمندم کردند ...

 

یک - دو - سه - چهار - پنج - شش - هفت - هشت - نه - ده

  

 

نظرات 101 + ارسال نظر
م . ح . م . د شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:08

هرجا سخن از اول شدن است ، نام م . ح . م . د میدرخشد !

نسیمه شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:09 http://nasimehsamani.blogfa.com

زادروزتون مبارک براتون یک عمر با کیفیت آرزو می کنم

م . ح . م . د شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:11

من آخرشو نفهمیدم ... خیلی خنگم ؟!

یعنی چی من بابک اسحاقی نیستم ، کیامهر باستانیم ؟!

ببین کیامهر تکلیف مارو روشن کن قربونت برم ، بالاخره کدومایی ؟!

کیامهر باستانی ؟! بابک اسحاقی ؟! کیامهر اسحاقی ؟! بابک باستانی ؟! کیامهره بابک ؟! بابکه کیامهر ؟! اسحاق باستانی ؟! باستان اسحاقی ؟!

ببین ممد جان
این اصلا ربطی به اینکه منو چی صدا کنید نداشت
این یه داستانه توی سال ۱۴۴۴ یعنی ۵۴ سال بعد

محسن باقرلو شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:19

شما چقد خاطرخا دارید حاج آقا !
البت در لیست مریدانتان
ما سرسلسله داریم ...

صبا شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:22

پست خاص و جالبی بود،لذت بردم

و دوباره تولدتون مبارک

آوا شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:26

وای چه باحال بود.انرژی گرفتم
در حد لالیگا..البته اگه درست
متوجه شده باشم!!توکتاب
خاطرتون اون زیرنویساش
وااااسه موربات هم جا
بذارین وپاسبون های
شبا....حیفه بخدا

جدی جدددی
خیلی انرژی
گرررررفتم
اوهوووم
مرسی
یاحق...

آناهیتا شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:28 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

کاش یه روز همه تو بهشت زهرا جمع میشدیم...مثلا پنجاه سال دیگه...یا یه گور دسته جمعی سفارش می دادیم! ببخشید من هذیون میگم!
جالب بود
امیدوارم کیامهر چراغ جوگیریات و روشن نگه داره...
ولی در کل پنجاه و چهار سال دیگه برای نبودن یه کم زود نیست؟

م . ح . م . د شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:46

54 سال بعد ... من 75 سالمه !

یعنی تا اون موقع زنده ام ؟! ... نمیدونم !

گیس گلابتون شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:47 http://kaskiat.blogsky.com

تولدتون مبارک...
امیدوارم خاطرات اون کتاب از دهه نود شادتر و روشن تر از قبلش باشن...
پست خاله سهبا رو خوندم و دیدم امروز رو باید به شما هم تبریک بگم
ماشالا متولدین ۲۳ مهر زیادنا!...ما خودمون دو تاشو داریم

بهار شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:52

سلام

دوست دارم با یه عالمه جمله ی قشنگ تولدتونو تبریک یگم اما چیز خاصی به ذهنم نمیرسه. فقط میگم:

تولدت مبارک بابک اسحاقی...

صدسال به از این سالها...

زندگیت پر از خدا و پر از آرامش...

تیراژه شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:55 http://tirajehnote.blogfa.com/

یعنی واقعا فکر میکنی اون موقع همه ی ما رفتیم اون دنیا؟!!
ای آقا..خدا عمر با عزت بهت بده ولی ما رو دستی دستی نکن تو خاک..هزار تا ارزو داریم...مخصوصا ما جووونا!!!!

وانیا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:07

من راهم دوره تا بهشت زهرا نمیشه باغ رضوان اصفهان قرار بذارین؟ مرکزه ایرانه خوبه ها
من روحم خستش میشه بکوبه بیاد تهرون سوار مترو بشه بیاد بهشت زهرا تو اون بلم بشو دنبالتون بگرده یه آدرسه سرراست بذار
تازه میدونی 54سال دیگه پوله متروووووو چقدر میشه منکه پول ندارم کفنمم پوسیده بذارم گرو پوله مترو بدم
تازه اگه بذارم گرو که واااااااااااا مگه میشه اومد سره قرار

الهه یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:08 http://khooneyedel.blogsky.com/

54 سال دیگه رو از چشمای تو دیدم....
مطمئنم اون موقع یه نویسندهٔ مشهوری...
امیدوارم همونجور که نوشتی،اون موقع مقنعه به سر بودن خانوما یه چیز عجیب باشه....
چه حس عجیبی بهم دست داد بابک......
فکر میکنی من 54 سال دیگه کجام؟
هوم....یه جورایی مطمئنم همونجام...همونجایی که با رفقات قرار گذاشتی....همونجایی که میای دیدن آشناهات...نمیدونم...شاید بهترین جا باشه واسه پیدا کردنم.......

کلاسور یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:12 http://celasor.persianblog.ir

تولدت مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــ عزیزم !
انشاله که صد ها سال زنده باشی !

ممنونم رامین جان

پارمیدا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:17

سلام آقای اسحاقی
با تأخیر تولدتون مبارک
خوش اومدین به دنیا
قطعا شما هم از جمله آدمایی هستین که اومدین تا دنیا رو قابل تحمل تر کنید...
انشاالله که سالهای سال در کنار مهربان بانو زندگی پر از شادمانی و دلخوشی و سلامتی رو داشته باشید و از بودن در کنار هم لذت ببرید و در کنار فرزندان تولدهای آیندتون رو جشن بگیرید...
شاد باشید

مرسی پارمیدای عزیز

سیندرلا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:23 http://zozooooo.blogfa.com/

عالی بود عالی.
گاهی وقتا اینجا که میام خیلی گریم میگیره.مثل الان.

a یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:29 http://koh-boy.blogfa.com

کیا جان تولدت مبارک
خیلی قشنگ نوشته بودی

مرسی دوستم

ئکولته بانو یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:37

جالب بود بابی جون ... فقط خوب آخرش ما رو کشتیا !!!!!!!!!

مهرناز یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:40 http://amitith.blogfa.com

جالب بود در نوع خودش.

وانیا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:41

الان این بچچه دقیقا 40دقیقه شه و نیاز به خواب داره
آخه نوزاد روزایه اول 23ساعت میخوابه الان کیا تا 23ساعته دیگه خوابه
آخه گوگولیییییییییییی

امیرحسین... یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:45

آقا یعنی پنجاه و چهار سال دیگه (که کسی تو مترو مقنعه سر نمی کنه ) همه چی خوب میشه؟ یعنی آزادی بر میگرده؟ یعنی باید امیدوار باشیم؟!

گلنار یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:45

آخی چه نازنین
یعنی:گور همۀ مارو کندی دیگه؟
حالا ما یه چیزی گفتیم که:برای وصل کردن آمدی و خونت گرمه و اینها..دیگه نگفتیم گور دستجمعی بسازی برامون که
یعنی ما تا کجا باید چوب ایحساسات شمارو بخوریم آخه !

حالا خارج از شوخی خیلی ظریف محبتت رو رسوندی به همۀ دوستان ,مرسی
با این طرفدارها هیچ بعید نیست به جای نویسنده یهو بشی
ریئس جمهور مردمی ,والا..خدارو چه دیدی !
اگه اینطور بشه فکر کن باید به همۀ این کامنت گذارها پست دولتی بدی ..وای چه صحنه ای میشه..هاها

چه بخوایم چه نخوایم تا ۵۴ سال آینده خیلی ها نیستند
اونایی که هستند هم میان ایشالا دور هم یه نون و حلوا می زنیم

الی یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 00:56 http://e-motamedi.persianblog.ir/

تولدت مبارک بابک اسحاقی عزیز...

مرسی الناز

کاپوچینو یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 06:57 http://capuccino.blogfa.com

دیالوگای داستانات خیلی خوب و قشنگن.آدم رو جدب میکنن


چرا انقد اسم /کیامهر باستانی/ برات مهمه؟
مثلا چرا پویا بهاری! نه؟ یا هر اسم دیگه ای!
(از خودم دراوردم اسمه رو)
ببشخید اگه فوضولیه!برام سواله خب!

مرسی کاپو
کیامهر اسم خواهر زاده منه و اسم مستعار وبلاگی
و خب بیشتر دوستان منو به این اسم میشناسند

مریم یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 07:24 http://mazhomoozh.blogfa.com

پست جالبی بود. خیلی زیاد.
یاد قرارم با دوستان راهنمایی افتادم. سال 92 قرار داریم.

دانیال یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 07:33 http://www.danyal.ir

در تمامی این سالها که در زمین نبودی ، در آسمان بودی ...
تولدتون مبارک @

ممنونم دانیال عزیز

بابک یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 08:13

قرار گذاشتن تو بهشت زهرا لزوما به معنی مردن نیستها
شاید بعضیا
شاید که نه حتما تا اون موقع بعضیامون هم زنده باشند خب

عادل یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 08:15 http://www.kajboland.blogfa.com

دختره چی شد؟ کجا رفت؟

خوب شیطون شدیا عادل

فسیل یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 08:26 http://www.fosil.blogsky.com/

آقا بابک 54 سال دیگه مترو کیلو چنده؟
تولدتون مبارک خیلی قشنگ بود

فرزانه یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 08:27 http://www.boloure-roya.blogfa.com

خوب با این حساب من اون جا حسابی صاب خونه هستم و باید آب و جارو کنم تا بقیه برسن. اخوی 54 سال خودش یه عمره. حالا این اصفهانی ها شاید 100 سال عمر کنن ولی ما تهرانی های بیچاره با این آلودگی هوا و .... خیلی عمر کنیم 50 ساله. البته اوضاع خود من اینجوریه. امیدوارم که بقیه دوستان حداقل 120 سال رو رد کنن:))
منظورم از اصفهانی ها اصلنم وانیا نبود!!!!

مهربان یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:13

می شه کتابتو تقدیم به من...

باید تقدیم کنی به من...

یعنی واقعا نمی خوای کتابتو تقدیم کنی به من...

چی می شه کتابتو تقدیم کنی به من...


ّ( آیکون یک آدم خوددرگیر )

مژگان امینی یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:13 http://mozhganamini.persianblog.ir

من که قرار است تا صد سال آینده زنده باشم و خاطرات شما را بخوانم تا آن موقع هم بهشت زهرا را کوبیدن جاش آپارتمان ساختن.

بابک یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:13

آره خب
این وانیا تو نفس کشیدن هم صرقه جویی می کنه
ولی فرزانه جان چرا شکسته نفسی می کنی
شما که سن و سالی نداری مادر
۴۶ سال هم شد سن ؟
۵۴ سال دیگه تازه میشی ۱۰۰ سال
اون موقع بابا بزرگ من ۱۴۴ سالشه
به پای هم پیر بشین ایشالا

بابک یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:14

مهربان جان تقدیمش می کنم به تو عزیزم
فقط ممکنه از راه دور تقدیمش کنم بهت
میتونی بگیریش ؟

بابک یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:15

ایشالا خانوم امینی

هاله بانو یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:20 http://halehsadeghi.blogsky.com/

سلامممممم
من اومدم
واااااااااااااااااای ۵۴ سال دیگه ؟؟؟؟؟؟؟؟
بعید می دونم تا اون موقع زنده باشم فقط یه لطفی کنید اومدید بهشت زهرا دیدنم (البته اگه تا اون موقع یه همچین جایی وجود داشت) حتما برام گل بیارید دست خالی نیاید ها
گل خوشگل موشجل هم بیارید مدیونید اگه گلایل بخرید
در ضمن برادر من مسلما تا ۵۴ سال دیگه ما به جای مترو حتمی از منو ریل استفاده می کنیم

افروز یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:45

من 54 سال دیگه 79 سالم میشه بهترین حالتش اینه که پیر شدیم و نمی دونم تا اون موقع خونه سالمندانی وجود داره یا نه ولی تو از این پیرمرد باکلاسها شدیا حالا پیر شدی درست ولی چرا تو واگن مخصوص آقایون ننشستی؟!
واقعن فکر میکنی 54 سال دیگه خانوما دیگه مقنعه سرشون نیست؟

دل آرام یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:57 http://delaramam.blogsky.com/

میشه بهش بگی سر مزار منم بیاد ؟ منم دوستت بودم دیگه ، اسم منم تو کتاب بوده حتما

ایشالا که سالیان سااااااااااااااااال زنده باشی

آدم توی غربت همه چیزش عوض میشه درست ، اما حسش به دوستان نازنینش مثل قبله

مهربان جون کتاب که سهله ، کل زندگی بابک خان به شما تقدیم شده عزیز دل

سلام !
اومدم بگم قبض برقمون اومده
الوعده وفا جناب اسحاقی

بابک یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:59

افروز جان با این موج بیداری اسلامی که تو کشورهای غربی راه افتاده احتمال داره تو کانادا واگن جداگانه خانوم و آقا داشته باشند یا خانوما روسری سرشون کنند
ولی تو ایران بعید می دونم

وانیا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:00

ما کلا صرفه جویی میکنیم فقط دعا کن 54 ساله دیگه من طبقه ی آخر خاکم نکنن ه مکافاته از اون زیر در بیام
فکر کن قبرت 5طبقه باشه
هی باید بقیه رو زابرا کنی راه بیفتی بیای بیرون
اونوقتم هی تف و لعنت میکنن بیخیال قرار مردار شوووووو

بابک یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:01

دلی جان از کیسه خلیفه می بخشی خواهر ؟

سمیه خانوم حالا ما داغ بودیم یه چیزی گفتیم شما هم رو هوا زدیا
حالا چقدر اومده پول برق ؟
با پول یارانه میتونیم پرداخت کنیم ؟
نفرین بر دهانی که بی موقع باز شود

بابک یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:02

وانیا تو تا یه چی از عمو عزی نستونی جون نیمیدی آباجی
یه گوشی موبایل خوب بستون ازش بیزحمت

افروز یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:05

جدن؟پس ما موندگار شدیم برادر

وانیا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:05

قرار مردار=قرار مدار

54سال بعد=79
(25=54)

آقا بیا یه قولی بده تو این سال جدید از زندگیت یه فکر برا ورزشت بکن

وانیا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:06

عمو عزی برام همه چی میاره تو خیالت راحت تا خوب تیغش نزنم که نمیرم
اصفهانی رو دسته کم گرفتی؟
من خودم ختم روزگارما
حالا اگه چیزه خاصی خواستی بگو برات بگیرم ازش


آرشمیرزا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:07

سلام عزیزم
خوش اومدی به جمع دوستان
خیی وقته منتظرت بودیم
عجب سگ جونی بودی تو!!!
بیا پیش خودم .
یه دوطبقه ی دوبلکس گرفتم
طبقه ی پایینش برای شماست
بالاخره بدون حضور این مهربان
یه حقی از عزا درمیاریم امشب
بعد از مدتهاااااااااااااااااااااا
بدو بیا که محتاج درکتم.


وانیا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:07

پست جدید آرشمیرزا رو دیدی؟
http://zartosht1350.persianblog.ir/post/424/

فرشته یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:08 http://surusha.blogfa.com

ایشالا همیشه تنت سالم باشه...

۵۴ سال دیگه...اوه ه ه ...

من که قطعا مردم خدا بخواد...میگم بابک نمیشه کتابتو زودتر بنوییسی امضاش کنی برام آرزو به دل نمیرم؟؟

عمرت زیاد خواهر

آرشمیرزا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:10

وانیا راست میگه ها!!!!!! بدو بدو
خونه دار
بچه دار
کامنتاتو وردار و بیار.......




برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد