جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

نوستالژی بو ها

 

دقت کرده اید هر خانه ای برای خودش بوی منحصر به فردی دارد ؟ 

این را وقتی وارد خانه می شوید می فهمید 

این را کسی که توی آن خانه زندگی نمی کند می فهمد نه ساکنان آن خانه

 

انسان در مقایسه با بسیاری از جانداران حس بویایی ضعیفی دارد  

در مقایسه با سایر حواس پنجگانه نیز ٬ بویایی همیشه مظلوم واقع می شود 

معمولا در طول روز ٬ آنقدر که از بینایی و چشایی و شنوایی و لامسه استفاده می کنیم 

از بویایی بهره کمتری می بریم . گاهی اوقات اصلا بوها نقشی در زندگی روزمره ما ندارند 

گاهی اصلا استفاده ای از آنها نمی بریم یا به کارمان نمی آیند اصلا  

 

اما حسی که ممکن است یک بوی خوب در آدم ایجاد کند به مراتب قوی تر از سایر حواس است 

بوها ممکن است کاربرد کمی در زندگی ما داشته باشند 

اما تاریخ مصرفشان طولانیست 

وقتی بویی توی مخیله آدم جا بگیرد  

هیچ وقت فراموش نمی شود 

و از آن مهمتر  

حتی اگر سالها بعد دوباره به مشاممان برسد 

به همان قدرتمندی روز اول خاطره ها را بازسازی و احیا می کند . 

 

من بویایی خوبی ندارم 

وقتی خودم را با بعضی ها مقایسه می کنم  

می بینم اصلا بوها نقش زیادی در زندگی من ندارند  

دوران دانشجویی همخانه ای داشتم که بوی سوسک را در تاریکی اتاق حس می کرد 

من حتی بوی غذای سوخته را احساس نمی کردم 

شامه قوی داشت دوستم ... 

 

اما با این وجود بوهایی هستند که غیر از کاربرد معمولی ذاتی و ناخودآگاهشان  

معنی و مفهوم هم دارند 

یا یک دنیا خاطره پشتشان هست  

و وقتی استنشاقشان می کنی آن خاطره ها را به وضوح به ذهنت متبادر می کنند . 

 

اینجا چندتایشان را می نویسم  

شما هم اگر دوست داشتید بنویسید ... 

 

۱- بوی شیر خشک :  

شیرین مثل طعم کودکی

۲- بوی بستنی های دستگاهی قیفی کنار خیابان : 

شیرین عین شیر مادر  

۳- بوی پودر بچه : 

شیرین عین گاز گرفتن لپ تپل یک نوزاد  

۴- بوی عطر معشوقه : 

قرار های نوجوانی ٬ بوسه یواشکی ٬ دست های به هم گره خورده 

۵- بوی پوشال تازه خیس خورده کولر : 

مثل تابستان گرم ٬ مثل خواب سر ظهر لذیذ 

۶- بوی تک تک : 

یادآوری اولین و تنها کاکائوی دوران کودکی   

بچه که بودم . زرورق های تک تک را می گذاشتم لای کتاب 

و اوقاتی که هوس شیرینی می کردم ٬ بویشان می کردم . 

۷- بوی خاک باران خورده : 

محشر مثل طعم پیشانی خیس از وضو روی مهر نماز 

بوی بهار ٬ بوی حیاط بزرگ بچگی هایم با یک عالمه کرت و جوب و لانه مورچه 

۸- بوی پیراهن بابا 

بوی امنیت ٬ بوی قدرت ٬ بوی اطمینان 

۹- بوی رژ لب : 

بوی بوسه ٬ بوی لب گرفتن های کشدار و چسبناک و هوس انگیز 

بوی شروع یک هماغوشی  

۱۰- بوی ملغمه ای از خاک رس و کاه و پشگل : 

بوی طالقانم ... بوی سرازیزی قبرستان دهمان ... قبرستانی که دو تا مادربزرگ و یک بابا بزرگ و یک دائی ام تویش خوابیده اند تا ابد 

۱۱- بوی کاغذ کاهی : 

بوی مشق ... بوی تکلیف شب امتحان ... بوی حسنک کجایی لامصب ؟ 

۱۲- بوی تکه های تراشیده مداد : 

زنگ نقاشی مدرسه ... خانوم اجازه ما بگیم ؟ 

۱۳- بوی دیسک صفحه ماشین : 

بوی شمال ٬توی ترافیک ماندن آدمهای خسته ای که صورتهایشان را آفتاب سوزانده  

و خوابشان می آید . 

۱۴- بوی شمع سوخته : 

کیک تولد ... بیا شمعا رو فوت کن ... بوی شروع یکسال دیگر از باقی عمر آدم ... بوی کادو 

۱۵- بوی لاک : 

بوی چوب بری کنار خونه مامان بزرگ ٬ بوی خیابان روبروی سینما جی  

وقتی به خودت قول می دهی : وقتی بزرگ بشم هنرپیشه میشم

۱۶- بوی سوسیس بندری : 

بوی کودکی های گشنه از مدرسه برگشته و حسرت تماشای ساندویچی ها 

۱۷- بوی نویی تلوزیون وقتی اولین بار به برق می زنیدش : 

بوی رنگ ها به جای سیاه وسفید کارتون ها ... بوی شروع زندگی با مهربان زیر یک سقف 

۱۸- بوی شامپو و تیزاب و صابون و روشور : 

بوی حمام عمومی های جمعه های بچگی ... بوی خدا کنه پسر شجاع تموم نشده باشه  

۱۹- بوی برف شادی :  

بوی عروسی کردن آنها که دوستشان داشتی و نمی خواستی شوهر کنند  

بوی خدا کنه پشتک زدن شانسی ها به من نیفته 

۲۰- بوی افطارهای ماه رمضون : 

بوی خدا ... بوی اللهم اغفر ذنوبنا ... بوی سبک شدن 

۲۱- بوی الکل : 

بوی مستی ... بوی خدایا تو مهربان تر از آنی که مستی مرا نبخشی ... بوی سبک شدن 

۲۲- بوی گردو : 

بوی بهاره اولین عشقم که هنوز دارد توی سبزه های روستایمان دنبال گردو ها می دود و من با چشمهای هشت سالگی تماشایش می کنم 

۲۳- بوی روغن سوخته لودر : 

بوی هشت ماه بیگاری و دلتنگی توی بیابانهای هویزه ... بوی من از این شغل متنفرم 

۲۴- بوی بخاری وقتی اولین بار روشن می شود : 

بوی زمستون ... بوی برف و آسمون نارنجی شبای برفی ... بوی کتری و چای همیشه آماده 

۲۵- بوی غذا توی راهرو ی پشت در خانه : 

بوی یعنی مهربان الان در را باز می کند و لبخند می زند ... بوی خسته نباشی عزیزم 

بوی : بابک ! یه دیقه از پشت اون کامپیوتر پاشو ... غذات یخ کرد .  

 

 

 

 + محسن باقرلو  هم این پست را مدتها پیش با همچین مضمونی نوشته بود .   

 

++ اینجا را ببینید ...

 

 

 

نظرات 108 + ارسال نظر
امیرحسین... یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 22:37

اول

هاله بانو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 22:39 http://halehsadeghi.blogsky.com/

دوم
بو؟؟؟

فرگل یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 22:44

جالب بود من این بو رو هم دوست دارم تو تاکسی باشی هوا هم بارونی باشه بوی نان تازه ترجیحا بر بری باشه

صغری بندانداز یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 22:46 http://bandandaz2.mihanblog.com/

من برام این سوال پیش اومد که مگه سوسک هم بو داره؟؟؟ فک کن. دخترم شروع کنه جیغ زدن و بگه از خونه همسایه بوی سوسک می یاد. این یکی رو کم داریم فقط!
ولی نوستالژی بوها رو قبول دارم به شدت و برام زیاد پیش میاد. وبلاگت خیلی خوب و پرمحتواست. مال من اما تهی از مغز است و بیزینسی است.

تهی مغز که نه ولی بیزنسی است
به درد ما هم نمیخوره این بند اندازتون وگرنه می خریدیم

هاله بانو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 22:47 http://halehsadeghi.blogsky.com/

خیلی قشنگ بود
حتما روش فکر می کنم احتمالا باید پست جالبی بشه

امیرحسین... یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 22:47

بوی سیب ترش...بوی توتون سوخته...بوی کتاب های نوی اول سال تحصیلی...بوی یه تیکه دنبه روی منقل بعد از عمل!...بوی الکل توی اتاق تزریقات...بوی گل شبوی بارون خورده...بوی چایی دارچینی...

داود(خورشید نامه) یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 22:55

بوی کافور
وقتی کفن رو کنار میزنی رو ی پدرت رو می بوسی
توی گور

داود(خورشید نامه) یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 22:58

بابک
یه موسیقی بذار اینجا
دلموون پوسید

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:03

چشم داود جان

فاطمه شمیم یار یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:09

سلاممم
نگاه جالبی بود بابک جان...
بعضی هاش رو دوست دارم...
ولی واقعا دیوانه بوی خاک بارون خورده ام...گ
....برای من یاد آور طعم یه دوستیه نابه نابه..

تیراژه یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:13 http://tirajehnote.blogfa.com/

بو؟!!....من اونقدر شامم تیزه که مامانم گاهی میگه باید به جای ادمیزاد دور از جونتون هاپو میشدم!
بوی سوسک حتی از خواب هم میپرونه منو..پ
گاهی مجبورم لباس تنم کنم برم دم در همسایه در بزنم که : ای خانوم غذاتون داره میسوزه..
حالا خود طرف کجاست؟ تو همون اشپزخونه در حال ظرف شستن!!
مصیبتیه شامه ی قوی داشتن!
ما هم یه دونه از این "قبرستانیه سر" ها توی روستای ابا اجدادیمون داریم..جای مرموز و ترسناکی بود وقتی بچه بودم..حالا دلم لک زده برای خواندن سنگ قبرهای رنگ و رو رفته و کوچکش...همه ی خاندان قدیمی پدری ام انجا هستند..
میشه بدونم شما مال کدام روستای طالقان هستید؟

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:14

تیراژه جان اسم روستامون جزینانه
عامیانه بهش میگن گزینان

شازده کوچولو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:16 http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

بوی پیراهن بابا
بوی پیراهن بابا
بوی پیراهن بابا
من هنوزم عاشق بوی پیراهناشم
بوی یه بغل امنیت و آرامشه
هنوزم وقتی بغلم می کنه دلم نمی خواد تا ساعتها اون حس امنیت و از دست بدم
خدای من..

تیراژه یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:17 http://tirajehnote.blogfa.com/

ممنونم بابک خان

داود(خورشید نامه) یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:17

حالا شد
فهمیدم میدونی موسیقی یعنی چی

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:18

آره فک کنم اون پستی بود که درباره بوی عطر اون دختر فروشندههء خرمدره توو بچچگیام بود که ازش عکس روی قاب نوار کاست می خریدم ... این وبلاگه هم محشره ... من عاشقشم ... یجور عجیب و غریبی بوهای خیلی خیلی خاص و آشنا و خیلی خیلی شخصی رو ثبت می کنه با کلمات که من به شددت دوستش دارم ...

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:19

هدف ما رضایت شماست قربان
دستور بفرمایید این وسط براتون بابا کرم هم می رقصیم

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:19

بذار فک کنم و چن تا ام من بنویسم ...
اوممممممممممممم ...

داود(خورشید نامه) یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:19

وقتی که من عاشق میشم...
بوی ۱۴ سالگی امد

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:21

بوی عود نیم سوخته آمیخته با حس غریب جاری توی موسیقی سرخپوستی یا نسو ایج و کلیسایی توی کافی شاپ جوونی های رفته ...

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:21

آره محسن
من عاشق اون پست بودم
حال نداشتم بگردم لینکش رو بذارم
خیلی محشر بود
وقتی توصیف می کردی
وقتی وارد مغازه می شدی و دختر فروشنده نوار کاست رو بهت می داد
من دقیقا خودم رو تصور می کردم
حتی عطر اون نوار کاست می پیچید توی دماغم
یادش به خیر

داود(خورشید نامه) یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:21

دقیقا کدوم وسط بابک

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:23

بوی سالاد شیرازی و استامبولی پلو و نیمروی تازه در یک شب همدلانه و عاشقانهء دو نفره ...

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:25

بوی تنگ ماهی قرمز عید توو دستای کوچولوی دختر بچچهء تپلی که موهاشو مث جودی ابوت بسته و آروم آروم راا میره کنار مامانش ...

فرزانه یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:27

به نظر من که تو ایران آدم شامه قوی نداشته باشه راحت تره!! از بس که اغلب مردم بهداشت رو رعایت میکنن. امروز اگه کسی میومد تو امور ما فکر می کرد یه جسد تو قسمت هست. چون بعضی از همکاران محترم بنده که دور از جون همه مهندسین متشخص و جنتلمن ، از پلی تکنیک و شریف هم فارغ التحصیل شدن هفته ای یه بار هم حموم نمیرن. اون وقت خدا وکیلی من نباید حق سختی کار تو حکم حقوقیم داشته باشم؟؟
ببخشید این پست نوستالژی بود ولی من خیلی دلم از این موضوع پر بود.
راستی من این ترانه رو با صدای ابی شنیده بودم جالب بود.

داود(خورشید نامه) یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:29

بوی کتابای نوی اول دیستان

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:31

بوی کتابفروشی های نمور و قدیمی و نیمه تاریک اطراف میدون انقلاب که سرشاره از شعور تمام کتابخون های تمام ادوار طهران تا تهران ...

داود(خورشید نامه) اصلا بوی گل مریم ک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:31

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:32

محسن لینک اون پستت رو اضافه کردم
داود جان هر وسطی که شما امر بفرمایید فرقی نم یکنه
فرزانه خانوم !
هفته ای یه بار حموم مگه بس نیست ؟
کلا مرد زیاد حموم بره ضرر داره
مرد کلا سه تا نشونه داره :
۱- سیبیل داره
۲- تنش بود میده
۳- بعد غذا آرو... بزنه

اینا رو گفتم تا دل خانومهای مجرد بلاگستان خنک بشه
البته دور از جون شما

داود(خورشید نامه) یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:33

اصلا بوی گل مریم یی که شب خواستگاری بردی واسش

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:33

بوی روسری مادربزرگ که معجونی از حنا و صابون و گلاب و سدر و عطر مشهدی بود و یه دنیا زلالی که رفت و باهاش رفتن ...

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:33

بوی پنجره زیرمین شیرینی فروشی ها
وای یادم رفت اینا بنویسم

صالی یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:34 http://afsonkhanomi.blogfa.com

بوی آش رشته و پیاز داغ
دوران مدرسه یه روز سرد زمستونی خونه مامان بزرگ

بوی عطر بهار نارنج
کوچه پس کوچه های شیراز فصل بهار تازگی طراوت

تیراژه یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:34 http://tirajehnote.blogfa.com/

بوی روغن داغ جامد تو ماهیتابه..کوکو سبزی ها محشر مادربزرگ در کودکی هایم
بوی گردوی تازه...بوی دستهای پدربزرگم..بوی مهربانی اش
بوی پارکینگ اکباتان...غروب های غم انگیز بچگی هایم..وقتهایی که باید چشم های پر از اشک مادرم را میدیم و اخم های بابا را
بوی پاکن اسنو من...انگشت های تاول زده از مشق نوشتن های ناتمام بچگی هامون..ای تو روح اون نظام آموزشیشون
بوی موم آرشه ی ویالون...ساعتها سرپا تو اتاقی که تمام درزهاش با پارچه گرفته شده تمرین وتمرین و تمرین..که اخرش بری مهندسی ..هررررررر!
بوی شلغم پخته....درد و تب و استخون درد و سرماخوردگی و در همان حال کیفور بودن که فردا از مدرسه خبری نست چون تو سرما خوردی
بوی هوای ساعت هفت صبح.. استرس...بوی سفر..
بوی مرغ و خروس و گوسفند...طالقان و حسرت کودکی من که چرا پدربزرگ بازنشسته ی من مرغ و خروس ندارد ولی همسایه ها دارند!
بوی کرم مرطوب کننده ی نیوا.. اینکه من هم یک زنم!
بوی مایع ظرفشویی اوه سیب....بوی اشپزی کردنهای دسه جمعی تو اشپزخونه ی خوابگاه
هه..تا صبح بشینم بنویسم تموم نمیشن!
تازه یه سری بوها هستند که گفتنی نیستند...یا اینکه فقط و فقط خودت میفهمیشون..بدون اینکه بتونی توصیفشون کنی..مثل بوی شوفاژ !..یا بوی دستی که طعم سیگار میده و عرق کرده از مدام این دنده اون دنده کردن و فرمون ماشین رو چرخوندن!

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:34

بوی حنای روی دستای مامان بزرگم
وای
خدا رحمت کنه همه عزیزای از دست رفته رو

خیلی خوب بود محسن این کامنتت

داود(خورشید نامه) یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:35

یه روز میاد که بهت میگم وسط یه خنده دست جمعی
باید بابا کرم برقصی

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:36

آفرین تیراژه
خیلی قشنگ بود
مرسی صالی

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:37

پیرزن رو از تاکسی خالی می ترسونی داود ؟
چه خیالیه ؟
( آیکن من غلط کردم . آیکن من شب عروسی ام هم بزور رقصیدم )

فاطمه شمیم یار یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:38

بوی کتاب کاهی های قدیمی...
بوی سبزه های بارون خورده...
بوی درخت کاج..
بوی غار...

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:38

مرسی بابت لینک ... رفتم دوباره خوندم اون پست رو ... و اگه دعوام نمی کنی و توو دلت نمیگی این نره خر چقد خودشیفته س ! انصافن حال کردم باهاش ! ... مخصوصن اینجاش :
زیبا از آن زیباهای اثیری ها ... که آدم را اسیر می کنند ! ... اثیری که میگویم شما از توی مردمک یک پسربچچهء ۱۳ ساله ببینید در سال ۶۷ ... آرام بود و مودب و همیشه لبخند ضمیمهء لبهاش ... انگار که وخت آفریدنش خدا روی پیشانی ش به نستعلیق نوشته بود : احترامن یک لبخند ملیح مدام ، به پیوست لبهای ایشان تقدیم حضور میگردد لطفن ملاحظه فرمائید ...
خدایی اگه هر کس دیگه ای هم این تیکه رو نوشته بود تحسینش می کردم !!!!!

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:40

پست خیلی خوبیه این پستت و البت کامنتاش ...
دوس دارم بچچه ها بنویسن و بخونم و لذذت ببرم ...

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:40

پس چی خیال کردی ؟
من الکی تعریف نمی کنم که

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:40

دوس دارم بشینم تا صبح از این بوها بنویسم ...

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:41

فاطمه!
بوی غار ؟
غار مگه بو داره خواهر ؟

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:42

شما لطف دارید قربان
بلاخره وختی یه آدم علافی
ده سال مرتب وبلاگ بنویسه
سالی یدونه توش بدرد بخور پیدا میشه دیگه !

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:43

بوی کفش نوی اول مهر
وقتی روی روزنامه میذاشتیم بالا سرمون
بس که ذوق داشتیم واسه اولین روز مدرسه
بوی کیف نو
بوی کتاب نو
همون که امیرحسین گفت

داود(خورشید نامه) یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:44

پیره زن اگه پیره زن باشه از یک تاکسی پره سیبیل کلفت هم نمیترسه

محسن باقرلو یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:44

بوی سرلاک ... دیوانه کننده بود لعنتی ... یادته ؟!

وانیا یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:45

بوی سیگار وسط کاغذای کتاب

بابک یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 23:46

معتاد شده بچم وانیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد