جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

پنجشنبه ای گذشت ...

 

 

 

 

 

چند هفته ای هست که اعتبار گواهینامه ام تمام شده 

یکی دو روز مانده بود به اتمامش که رفتم پلیس +۱۰ 

پنجشنبه دو هفته پیش بود 

بر خلاف انتظارم خیلی خلوت بود و چند نفری هم خیلی متمدنانه نشسته بودند روی نیمکت ها 

رفتم جلو و فیش های واریزی و کارت ملی و گواهینامه را نشان دادم 

گفتند سیستم قطع است  

کی درست میشه ؟ معلوم نیست ... 

پنجشنبه هفته پیش دوباره رفتم 

اینبار ملت از سر و کول هم بالا می رفتند  

یکساعتی معطل شدم که اینبار گفت چون یکروز از اعتبار گواهینامه گذشته باید ۵۰۰۰ تومان دیگر واریز کنیم . کجا ؟ بانک ملی ؟ 

صف بانک ملی را که دیدم بی خیال شدم  

هفته گذشته پول را هم واریز کردم و پنجشنبه این هفته دو برگه داد که باید بروی معاینه چشم 

از ساعت ۹ تا ۱۱ توی صف معاینه چشم بودم 

خانم دکتر ده هزار تومن گرفت و دو دقیقه ای معاینه اش تمام شد 

یعنی اگر ساعت ۹ صبح می آمد مشکلی نداشت 

گذاشت و گذاشت ساعت ۱۱ ظهر آمد و نزدیک به هفتاد نفر آدمی که داشتند توی سر کله هم می زدند معاینه کرد . یک حساب سر انگشتی نشان می دهد که خانم دکتر اگر فقط روزی ۱۰۰ نفر را معاینه کند می شود روزی یک میلیون تومن که البته نوش جانش 

ولی واقعا امکانش نبود یکساعت زودتر تشریفش را می آورد که این همه بلبشو و دست به یخه شدن پیش نیاید ؟ 

 

مطب خانم دکتر یک آپارتمان کوچک پنجاه شصت متری بود بالای یک تالار ازدواج توی فردیس کرج 

صبح که رفتم نزدیک بیست نفر به طرز خفت باری روی پله ها نشسته بودند  

یک بنده خدایی عقلش رسیده بود و اسامی را یادداشت می کرد 

من هم اسمم را نوشتم و تخمینی حدس زدم که یکساعتی طول می کشد تا نوبتم بشود . 

پیاده راه افتادم و یک آن خودم را جلوی پاساژی قدیمی دیدم  

حس غریبی بود  

از پله های قدیمی و کوچکش که بالا رفتم نفسم داشت بند می آمد از هیجان 

آموزشگاه زبان 

من ۱۸ سال پیش اینجا می رفتم کلاس زبان 

خاطرات کلاس زبان من خودش یک پست مفصل است که انشاء الله فردا شب می نویسمش 

 

معاینه که تمام شد ساعت ۱۲ بود  

نشستم توی ماشین و با سرعت به سمت دفتر پلیس +۱۰ راه افتادم که می دانستم تا ۱۲:۳۰ بیشتر باز نیست . یک سرعت گیر را راد کردیم  

یک وانت حامل تخم مرغ جلوی من بود 

یکهو زد روی ترمز تا آمدم ماشین را جمع کنم بننننننننننننننننننننننگ 

یک خانم چاق سوار بر یک پراید آموزش رانندگی از تقاطع جلوی ما رد شد بدون اینکه بفهمد باعث تصادف ما بوده است . امیدوارم مربی احمقش به او یاد بدهد که موقع رسیدن به تقاطع باید سرعتش را کم کند . 

راننده وانت ٬جوان خوش اخلاقی بود 

خیلی آرام از ماشین پیاده شدیم و سلام و علیکی کردیم  

او به سپر کج شده ماشینش نگاه کرد و من هم به سپر و چراغ شکسته ماشینم 

سوار شدیم و رفتیم تا یک صافکاری  

اوستای صافکار نگاهی به سپر وانت کرد و قیمت داد و من هم مبلغ مورد نظر را به آقای وانتی پرداخت کردم و راه افتادم سمت خونه چون برای دادن مدارک به پلیس +۱۰ دیر شده بود . 

 

ضمن تشکر از سیستم قطع شده دفتر پلیس+۱۰ و خانم دکتر معاینه چی و خانم چاق توی پراید آموزشگاه رانندگی این اولین تصادف رانندگی من توی این چهار سالی بود که ماشین خریده ام . 

البته خدا را شکر که به جای وانتی  مثلا یک سوناتا یا یک عابر پیاده نبود و یا اینکه تخم مرغ های پشت وانت بلایی سرشان نیامد و اتفاق بدتری نیفتاد . 

 

این بود انشای من از روز پنجشنبه ای که گذشت .  

 

نظرات 27 + ارسال نظر
عارفه یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 00:52

اول

عارفه یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 00:54 http://inrozha.blogsky.com/

الان از روی حرص بر روی چاق بودن راننده ماشین پراید اموزش رانندگی اشاره کردین؟

یعنی اگر من حرص نخورم اون خانوم لاغر میشه ؟

تیراژه یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 00:56 http://tirajehnote.blogfa.com/

امان از دست تو عارفه!!!!
قربان خسته نباشید عرض میکنم..والا با این روزنوشت گل و بلبل چی میشه گفت؟
خدا عاقبت ما رو تو این مملکت به خیر کنه!

الان همه چی خوبه؟؟؟ البته بماند که امروز یکشنبس و مامنتظر انشای شنبه ای که گذشت بودیم!!!!
یه میلیون واسه یه روز!!!! واااااااو!!!! عالیه!!! خوشبحالش اقا از این خانوم دکتر میپرسیدی پسر داره؟؟؟ من شدیدا مشتاقم عروسش بشم!!!!!
وای تخم مرغ!!!! یعنی اگه بلایی سر تخم مرغا میومد باید سالی جونو میفروختی تا بتونی پول تخم مرغارو جور کنی!!!

عارفه یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 01:06 http://inrozha.blogsky.com/

یعنی الان دارید حرص می خورید؟
اگه لاغر شدن به این راحتی ها بود که ملت روز شب می رفتم آموزش رانندگی بعد می پیچیدن جلو وانت ها ...

عاطی یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 01:57


هی روزگار!

ایشالا ک اولین و آخرین تصادفتون بوده باشه!

آناهیتا یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 02:54

بازم خدا رو شکر با اسکناس سبز رنگ یا آبی یا حتی قرمز! ختم به خیر شده و تلفات جانی نداشته...
اعصاب پولاد و فولاد و ... هم برای زندگی در این مملکت کفایت نمی کنه!

دل آرام یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 06:48 http://delaramam.blogsky.com/

در سراسر این پست فقط بخشی که به خاطرات زنده شده از موسسه زبانتون اشاره کردین میشه انرژی مثبت رو دید . معطل شدن برای پلیس +10 ، منتظر شدن برای معاینه ، صف طویل بانک که البته بیخیالش شدین ، و نهایتا تصادف ... این اتفاقهای منفی ، تکرار ِ هر روزه ی ما توی اون مملکت گل و بلبل ِ .
جدا نشد روزی برم دنبال کار اداری و با اعصاب خرد برنگردم .
باور کنید وقتی اینجا کارم سریع راه میوفته ، متعجب میشم ! خوب چه کنم من عادت ندارم کارم یه روزه و بدون دردسر راه بیوفته

هاله بانو یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 08:48 http://halehsadeghi.blogsky.com/

نتیجه اخلاقی این انشاء:
خدا رو شکر که گواهینامه ام فعلا اعتبار داره

na30b یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 09:07 http://fosil.blogsky.com/

و خدا رو شکر که تصادفی که کردید منجر به اومدن پلیس نشده وگرنه گواهینامه تون هم اعتبار نداشت

silent یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 10:49 http://bikhialeeshgh.blogfa.com/

واقعا خدا رو شکر که بدتر اتفاق نیفتاد.

م . ح . م . د یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 11:04

ای تو روح هرچی پلیس +10 و +20 و +30 ئه !

م . ح . م . د یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 11:05

کیامهر اگر تخم مرغ های طرف میشکست ، باید ماشینتو میفروختی تا بتونی لااقل پول یک چهارم اونا رو بدی

روزگارمو یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 11:44

سلام.
نهههههههههههههههه! باور نمیکنم تموم این اتفاقا تو ایران افتاده باشه.
ببینم شما از عوامل اسرائیل نیستی که میخوای با این حرفا مملکت رو به اغتشاش بکشی؟

مریم نگار (مامانگار) یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 11:46

...سلام بابک عزیز...
1- شما نمره انشاتون چند بود همیشه ؟؟
2- زنگ های انشا..برا چند نفر انشا می نوشتین؟؟
3- سر جلسات امتحان انشا..به چند نفر میرسوندین؟؟

...باتشکر...

nasimeh یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 12:04 http://nasimehsamani.blogfa.com

جیناب سروان صوبانا خوردی؟

سیندرلا یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 12:18

خب روزه پر ماجرایی بوده.
من متنفرم از این دنگ و فنگای مزخرفه گواهینامه!! چن سال پیش که گواهینامه گرفتم یه غلط کردن افتاده بودم از بس از این ور به اون ور پاسم دادن.
خدا رو شکر که راننده وانتی خوش اخلاق بوده و خدا رو شکر که مشکل زیادی پیش نیاورده.این دکترا هم که دیگه نگو فقط پول چاپ میکنن.

حمید یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 13:09 http://saye-roshan70.blogfa.com

چه باحال بود!
من که برای معافیت از خدمتم گذرم چند بار به پلیس +10 افتاد کچلم کردند تا کارمو راه انداختند
خاطرات کلاس زبان رو یادت نره بنویسی بابک جان
همچین با جزئیات بیشتر بنویس
بعد من یک سوال برام پیش اومده اونم اینکه از این آیکون ( ) در چه مواقعی استفاده می کنند؟؟؟

به هر حال

سمیرا یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 13:18 http://nahavand.persianblog.ir

یعنی درحد مرگ متنفرم از توی صف وایسادن اما نمیدونم چرا همه صفهای دنیا جلوی من کشیده میشن ؟! وای از روزی که عجله داری و همه چی خراب میشه! حالا بلاخره انجام دادیدش؟

سارا یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 13:34 http://www.takelarzan.blogsky.com

واقعن تو این مملکت چی سر جاشه که این یکی باشه دلم بدجور پره هاااااااااا

ساقی یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 14:20

خدا رو شکر بالاخره به خیر گذشته و گیر ادم بدجنسی نیفتادین.

راستی ۵۰۰۰ تومن برای یک روز؟!!!پس وای به حال من که دو ساله هی پشت گوش میندازم و اعتبارش تموم شده !!!

خظعبل نویص یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 15:16 http://khozabal.blogfa.com

مملکتی که صاحب نداره همینه دیگه ...

[ بدون نام ] یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 15:38

خب به عنوان اولین تصادف چه حسی داشتین؟؟

آذرنوش یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 16:10 http://azar-noosh.blogsky.com

میدونی به نظرم با وجود این همه اتفاق خیلی آروم بودی که درگیر خاطرات زبانکده هم شدی...خیلی سخته هااااا من که وقتی کارم لنگه خاطه ماطره حالیم نمیشه

رعنا یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 18:51 http://rahna.blogsky.com

وااای
اگه آدم ِ گیری بود و گیر میداد که حتما" پلیس بیاد و اینا که دیگه هیچ ..
حالا انشالا 5 شنبه هفته ی بعد میخواید برید گواهینامه رو تمدید کنید ؟
انشاء بعدیت رو خوش خط تر بنویس پسرم :دی

زیبا! یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 22:40

خوب شد بلایی سر اون خانوم چاقه ی توی ماشین آموزش رانندگی نیفتاد

زیبا! یکشنبه 25 دی 1390 ساعت 22:46

بلایی سرش نیومد + اتفاقی براش نیفتاد = بلایی سرش نیفتاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد