جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شاید امشب آخرین شب باشه

امشب مهمون داریم  

مهمون هایی که برای اولین بار دارن میان خونه ما

نمیدونم چرا مدام یاد شیرزاد می افتم  

اولین و آخرین شبی که میهمان ما بود ... 

 

کاش می شد آدم آخرین ها رو بدونه 

کاش می شد اون شب می دونستیم که آخرین باریه که همدیگر رو می بینیم 

اولین ها رو آدم می دونه ولی آخرین بار رو هیچ وقت نمیشه حدس زد 

مثل آخرین باری که شیرزاد اومد خونه ما 

کاش این آخرین بار دست خودت باشه  

نه دست سرنوشت  

آدم میتونه خودش انتخاب کنه که کسی رو دیگه نبینه یا دعوتش نکنه به مهمونی  

ولی اینکه از ته دل بخوای کسی رو ببینی ولی امکانش نباشه 

خیلی سخته و تلخ 

یادم باشه امشب با همه مهمونهام عکس یادگاری بگیرم .   

-

 

 -

 

به حرمت امشب برای شادی روح همه رفتگان به خصوص شیرزاد عزیز فاتحه بفرستید ...  

 

 

 از هاله عزیز ممنونم بابت معرفی این آهنگ  

  

 

نظرات 29 + ارسال نظر
علیرضا پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 21:07

...

تیراژه پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 21:11 http://tirajehnote.blogfa.com/

شب آخر..
امروز نمیدونم چرا همش داشتم به شیرزاد و مریم بانویش فکر میکردم
دیشب بود که از محسن خان محمد پور حال مریم بانو رو پرسیدم

نمیدونم
این آهنگ
این پست
این عکس

یک عمر هم گاهی کمه واسه فراموش کردن بعضی شبها برای باور کردن بعضی چیزها..
گاهی برای یک سری چیزها یک عمر هم کمه..خیلی کم...
امیدوارم هیچ وقت شبهای هیچ کداممان تلخ نباشه که برای باورش یک عمر ناباورانه به روزهامون زل بزنیم
آرزوی محاله..ولی خب..آرزوئه...

ایشالا که شبهای هیچکدوممون تلخ نباشه

تیراژه پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 21:14 http://tirajehnote.blogfa.com/

روح شیرزاد نازنین در آرامش..مریم بانویش را میبوسم از پشت همین پنجره ی مجازی

دل هاله ی عزیزم آروم که آنقدر این روزها در پست هایش بی قرار است که رمق کامنت گذاشتن را از من میگیرد

و مرسی برای این پست جناب اسحاقی

ممنون تیراژه

زهرا.ش پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 21:20 http://www.roosary-anary.persianblog.ir

خدا رحمتشون کنه....کاش می شد آدم آخرین ها رو بدونه!
کاش سرنوشت دست بر می داشت از اینطور "گرفتن"!
ولی اگر بدونی این آخرین باره هم چی کار می تونی بکنی؟ باید اجازه بدی بگذره! باید خودت بذاری لحظه لحظه ش تموم بشه و این دردناک تره....!!
(اعتماد به نفس خوبی ندارم،اما آدرس گذاشتم!)

ممنون روسری اناری

جزیره پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 21:24

چی بگم والا. روحشون شاد.روحشون ارام.روحشون قرین رحمت
آخرینای سرنوشت خیلی درد داره ولی اون اخرینایی که خودِ ادم مسببشه هم درد داره هم عذاب، یه عذاب وجدان ابدی. اینطور نیست؟
در ضمن فک نمیکنم دونستن اخرین ها خیلی هم به نفعمون باشه.

خوش بگذره بهتون امشب انشالله
راستی یه دوستی بود گفتی مشکل داره،مشکلش حل شد انشالله؟

مرسی جزیره
هنوز مشکل دوستمون حل نشده
دعا کنید براش

مریم پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 21:37

ای واااااااااااااااااااای ای خدا
چقدر عجیب بابک
من امروز یاد شیرزاد افتاده بودم
بغض کردم و کلی هم گریه کردم
دوبار براش فاتحه خوندم
اونقدر دلم گرفته بود که حد نداشت
چقدر عجیب!!!!!!!! وای که همین الان دارم گریه می کنم
آخه از خودش خواستم بهم بگه چی باعث میشه اینجوری بیاد تو ذهنم اونقدر حس بودنش و یادش قوی بود که آخرش گریه های آرومم به هق هق تبدیل شد
خیلی دلم میخواست شماره تلفن مریمشو داشتم و بهش زنگ میزدم باهاش حرف میزدم
نمی دونم چرا
اما از خود شیرزاد خواستم برام یه نشونه بذاره
که انگار حرفمو شنید
ای خداااااااااااااااااا
بخدا خودمم از این حسم در عجبم نمیدونم چه حسیه
دلم نمیاد بگمش اما مجبورم بگم:خدا رحمتش کنه
راستی این چه عنوانیه گذاشتی برای پستت؟! آخه دل آدمو خون می کنه خو
خدا نکنه کسی از بین بچه های بلاگستان و تمام دنیا اونم تو سن جوونی بمیره خدا نکنه خدا نکنه

ممنون مریم جان
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه

فرزانه پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 21:42 http://www.boloure-roya.blogfa.com

روحش قرین آرامش .
مهمونی خوش بگذره.

تیراژه پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 21:45 http://tirajehnote.blogfa.com/

آه که چه قدر این پست تلخه و این عنوان...

نتونستم دوباره نیام و نگم که برای همه ی مهمان ها و شما میزبانان عزیز سلامتی آرزو میکنم و شادی
سرتان سلامت عزیزان

ممنون تیراژه
جای شما خالی
خیلی خوش گذشت دیشب

کودک فهیم پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 21:58 http://www.the-nox.blogfa.com

توی شرایطی که نمی دونیم عزیزانمون رو دقیقا چه زمانی ازدست میدیم و تنها میشیم تنها راهکار اینه که همیشه قدر هم رو بدونیم طوری که هر لحظه خیال کنیم ممکنه لحظه ی دیگری نباشه...
من خودم گاهی توی یک جشن یا مراسمی که شاید هیچکس اون لحظه به غم فکر نکنه یکهو ذهنم میره سمت این مسائل و بغضم میگیره...اون لحظه ها معمولا اطرافیان نمی فهمند و فقط یک راز بین خودم می مونه...

احساس آزار دهنده ایه
ولی خوبه اگر آدم قدر عزیزانش رو بدونه

عاطی پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 22:23


خدا رحمتشون کنه!

مرسی عاطی

دختری از یک شهر دور پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 23:04 http://denizlove.blogsky.com/

نککن اقا این کارو... نکن... یکم مثبت تر فکر میکردی نمیشد حالا؟؟؟؟ اصلا این عینک شما اشکال داره عوضش کن... زیادی بدبینانه نشون میده بیرونو... اصلا چه معنی داره این عنوان؟؟؟؟ من صبح قبرستون بودم و ظهر هم مجلس عزا یعنی به حد کافی دلم گرفته... اما تو رو خدا اینجوری فکر نکن... باهاشون خوش بگذرون... روح شیرزاد عزیز شاد...

مرسی
خدا عموی شما رو هم رحمت کنه

NA30B پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 23:16 http://www.fosil.blogsky.com/

خدا رحمتشون کنه گاهی اوقات که بحث ایشون میشه خوشحالم که زمانی که زنده بودن نمیشناختمشون چون همینطوریش کلی بهم میریزم تا حرفش میشه وای به حال روزی که کسی و که مدتی میشناختی دیگه نباشه
انشا... تو بلاگستان دیگه تکرار نشه این موضوع
حداقل تا زمانی که من هستم

ایشالا که این اتفاقها هیچ وقت تکرار نشه

صالی پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 23:17 http://afsonkhanomi.blogfa.com

روحش شاد
اگه آدم ها از آینده خبر داشتن چی می شد...
مهمونی خوش بگذره

مرسی صالی

فرشته پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 23:21 http://www.houdsa.blogfa.com

آره بابک...
کاش میشد...

کاش

جزیره پنج‌شنبه 27 بهمن 1390 ساعت 23:47

میگم این مهمونیه امشب میتونست یه خاطره ی شیرین هم بسازه آآآآآآآآآآآآآآآآآآ مثه اون مصاحبه های قبلی با اقا محسن و کوروش تمدن.
حالا نمیدونم چه اصراری داشتی تلخش کنی با انتخاب اون عنوان

جعفری نژاد جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 00:45

چقدر سنگین بود جمله های این پست ، چقدر سنگین بود

ضمنا با حفظ احترامات فائقه ، لعنت به این جمله ات بابک :

" یادم باشه امشب با همه مهمونهام عکس یادگاری بگیرم "

اون احترامات فائقه ات تو حلقم

گلنار جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 01:27

اینکه حواس آدم به چیزی به نام مرگ باشه یه حسن هایی هم داره که بگذریم ولی اینکه کاش میشد آدم آخرین هارو بدونه رو نمی دونم ..شاید دشوارتر می بود .

به هر حال بهتره قدر همین لحظات بودن رو دونست تا فرصت هست و روح شیرزاد و باقی رفتگان در آرامش.

ممنون گلنار

میکا جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 02:04

اااااااای وای داغون بودم امشب با پست و اهنگت نابود شدم و با اشک دوباره متولد .
میدونم شعاری نوشتم ولی به خدا حال و هوای من عین اهنگت بود من امشب خود خود شاید امشب شب اخر باشه هستم.
دقیقا وقتی کسی رو بخوای و........
و وقتی که مادرش باشی.
مرسی واسه بغضی که ازادش کردی

امیدوارم هر مشکلی دارید حل بشه

Chap dast جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 11:04

آخرین بارها! آخرین شام ها! آخرین شیطنت ها! لبخندها! آخرین بودن ها همیشه زجر آورند! حتا اگه یک عمر بگذره... روحش قرین رحمت ابدی!

مرسی چپ دست

مجید جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 12:02 http://asme1982.blogfa.com

شاید این تلنگر ها ...
شاید این احساس ها باعث بشه قبل از رفتن کمی بیشتر مهربون باشیم ...
کمی بیشتر قدر داشته هامونو بدونیم ...
روحش شاد

مرسی آقای دوست

شب شراب جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 12:09 http://www.shila1120.blogfa.com

نمی تونم حرفی بزنم..

"روحش شاد"

ممنون

رعنا جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 13:21 http://rahna.blogsky.com

...............

محسن باقرلو جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 15:16

جالبه این تله پاتی ها ... دیشب وختی این پست رو می نوشتی ما توو راه خونهء شما بودیم و خب اونجا هم دیدی که پای نت نرفتم که این پست رو بخونم ولی خدا گواهه کیا ، وسطای مهمونی یکی دو بار به این موضوع فک کردم ... الان دقیق یادم نیس کجاش و چرا و چی باعث شد بش فک کنم ... می دونم که یه چیزی شد که یاد این مساله افتادم ولی نمی دونم چی ... بس که حافظه م اوشگوله ! ... در هر حال ایشالا همه همیشه سالم و سلامت باشن ... روح بزرگ شیرزاد نازنین هم قرین رحمت و آرامش ابدی ... الهی آمین .

ممنونم ازت محسن
ممنون که هستی و رفیقمی

پرفا جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 16:43 http://safar-ghahremani.persianblog.ir/

هر روز ممکنه آخرین لحظه باشه. باید همه شو زندگی کنیم بی پشیمونی.
روحشون شاد

مژگان امینی جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 22:00 http://mozhganamini.persianblog.ir

بیشتر از ربع قرن از زندگی ام می گذشت که فکر می کردم هر کس با من دوست شود یا دوستش داشته باشم یا دور می شود یا می میرد مثل پدرم.مدت ها فکر می کردم نباید خیلی به کسی دل ببندم ولی گذشت زمان کم کم (با جان کندن) این فکر را از بین برد.مثل اینکه مغز ما خیلی دوست دارد شبیه سازی و پیش بینی کند و دنبال غم بگردد.بهتر است در این مورد زیاد محلش نگذاری.

مهشید جمعه 28 بهمن 1390 ساعت 23:49

خدا بیامرزدشون
اینکه آدم نمیدونه بهتره ...
اگه بدونه همه روزهارو برا خودش تلخ میکنه
قدر داشته هارو بدونیم
نه فقط به خاطر تلخی از دست دادنش !
به خاطر بودنش
نه ترس نبودنش
هوم؟

موافقم مهشید خانوم

دایی آقا شیرزاد شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 09:38

سلام
قربون مرام و معرفت تک تکتون بخصوص شما آقا بابک که توی همه شادیها و غمهای بچه ها هستی.

اگرممکنه عکسهایی که از شیرزاد دارید را یا برام ایمیل کنید ویا در همین وبلاگتون قرار بدین ,یا بهر طریقی که برایتان مقدوره .بدست ما هم برسونید.

جسارتا 1 پیام خصوصی هم برایتان ارسال میکنم.

قربون صفا و صمیمیت همه شما بچه های بلاگستان

[ بدون نام ] شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 11:13


راستشو بخوای با وجودی که شیرزاد رو نمی شناختم ولی موقع عکس گرفتن یادشون افتادم و وقتی این پست رو خوندم یه جورایی انگار انتظارشو داشتم...
روحشون شاد
.
اگه آخرین هم بشم خیالی نیست اخه این اولین جزء بهترین ها بود!

silent یکشنبه 30 بهمن 1390 ساعت 12:14 http://bikhialeeshgh.blogfa.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد