جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

جانوری به نام رادین

 

 

 

اگر خاطرتان باشد روز عید قربان سال ۸۹ ٬ رادین پسر خواهرم نرگس به دنیا آمد . 

من همانروز اسمش را گذاشتم ببعی و البته خیلی ها گفتند کار خوبی نیست روی این بچه اسم جانور بگذاری ولی پیش بینی من درست از آب در آمد و رادین در حال حاضر عملا یک جانور شده است البته از نوع بامزه و خوردنی ... 

تا همین چند هفته پیش بود که داشت چهار دست و پا راه می رفت و گوگوری و ناز و خواستنی بود ولی پدرصلواتی یکروز دستش را گرفت به لبه مبل و ایستاد و شروع کرد به دویدن  

باور بفرمایید اغراق نمی کنم 

قبل از اینکه راه رفتن را درست و درمان یاد بگیرد دوید عینهو یک بچه آهو 

ثانیه ای آرام و قرار ندارد  

کلیه لوازم و اسباب خانه را به سطوح بالا منتقل کرده اند تا دست نزند 

دقیقا دو تا آدم بالغ بایستی بیست و چهار ساعته تحت نظرش داشته باشند   

عینهو موش لای سوراخ سمبه های خانه جولان می دهد

همین یک عدد فسقل جغله به تنهایی طی یکساعت عید دیدنی کل خانه ما را کن فیکون کرد طوری که  به شکل قبل از خانه تکانی در آمد .   

این بچه اصلا گویا حس درد و ترس را نمی شناسد  

آتش قلیان را انداخت روی خودش و  چند جای بدنش تاول زد ولی گریه نکرد و صدایش در نیامد  

اصلا انگار اعصاب انتقال درد توی بدنش ندارد 

یا شاید هم دارد ولی سیم ها یک جایی قطع شده اند یا اتصالی کرده اند 

شبی که رفته بودیم خانه آنها عید دیدنی میز پذیرایی را چپ کرد روی خودش 

شیشه به چه سنگینی افتاد روی پایش 

من که گفتم پایش شکسته 

انقدر شیشه سنگین بود که آدم گنده نمی توانست تکانش بدهد 

کمی گریه کرد  

شیشه را که برداشتیم شروع کرد لنگان لنگان دویدن 

بردیم از پایش عکس انداختیم که الحمدالله خبری نبود . 

دنبالش می کنم فرار می کند و محکم به در و دیوار می خورد یا روی زمین بدون فرش می افتد  

جوری محکم که من چشمهایم را می بندم از ترس 

بلند می شود و مثل ترمیناتور خودش را تکان می دهد و جیغ می زند یعنی دوباره دنبالم کن 

امروز یک سر رفته بودم خانه نرگس 

اصلا طرز نشستنش به آدمیزاد نمی ماند . 

خواستم اسلوب نشستن این جانور را تقلید کنم ٬ گلاب به رویتان جای برادری خشتکم جر خورد  

حالا خدا را شکر شلوار پایم بود و گرنه هیچ ...  

 

 

نرگس داشت پیاز پوست می کند 

اشک می ریخت و پیاز خرد می کرد . 

آقا رادین دستش را کرد توی ظرف و یک تکه پیاز برداشت و شروع کرد به خوردن 

گفتم الان اشکش در می آید 

همانطور گاز زد و پیاز را خالی خالی خورد طوری که من اشکم در آمد 

بعد هم آورد و باقی پیاز گاز زده تفمالی اش را به من تعارف کرد 

بس که مهربان است این جانور ....  

 

 

نمی دانم یک حکمتی در کار خدا هست لابد  

امسال عید توی مسافرت ٬ آرش پیرزاده  یک جلسه توجیهی یکساعته برای من و مهربان گذاشت و طوری با ما صحبت کرد که هم من و هم مهربان قانع شدیم که هر چه زودتر باید دست به کار شویم و استارت بزنیم برای بچه دار شدن  

اما آن شب که رادین جغله داشت به تنهایی خانه و زندگیمان را تکان تکان می داد 

من و مهربان به هم نگاه معنی داری کردیم و توی دلمان گفتیم : 

اجاق آدم اگر کور باشد خیلی بهتر است تا آدم را روانی کند ...  

 

 

 

نظرات 89 + ارسال نظر
رها جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 22:46

1

عارفه جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 22:50 http://inrozha.blogsky.com/

2

رها جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 22:51

وااااااااااای خدا حفظش کنه
دارم تصور میکنم چطور میشه پیاز رو اینجوری خورد!
اون هم مخلوط با یک عدد بیسکوییت!
خدا به پدر و مادرش و اطرافیانش صبر بده!
دقیقا مثه بچگی های خواهرزاده من
بااینکه خیلی دوسش دارم ولی یه وقتایی واقعا کلافه ام میکرد
البته الان که کلاس اوله خیلی ارومتر شده!

البته اینایی که گفتم مزاح بود بیشتر
پدر و مادر واقعا لذت می برن با این شیطنت ها

تیراژه جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 22:52 http://tirajehnote.blogfa.com

ای جانممممممممم!
چه رادین خوشمزه ای!
پیاز خام؟! چی بگم والا!! خب به دایی جانش رفته احیانا..البته از نظر نبوغ !!
ای الهی من قربون نی نی مهربان جانم بشم ...
کی بشه خاله تیراژه لپ کوچولوتونو گاز بگیره؟!

خاله جان ! مگه بچه ما سیبه که بیای همیجوری گازش بزنی ؟

صدای سکوت جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 22:59

سلام
خدا حفظش کنه از همه خطرات و به اطرافیانش سعه صدر بده
چه نگاه بامزه ای هم داره
بچه اگه کوچیکی شیطنتاشو کنه بهتره تا وقتی بزرگ شد آتیش بسوزونه

موافقم

رها جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:04

لذت پدر و مادر بستگی به آستانه صبرشون داره...
اطرافیان بچه هم که...
بابک خان میشه لطف کنید کامنت خصوصی من رو مطالعه بفرمایید

خوندم رها
حتما قبل از نمایشگاه یه پست دربارش می نویسم

صالی جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:09 http://afsonkhanomi.blogfa.com

چه بامزه ست
پیاز خام رو چطوری می تونه بخوره!!!
برادرم گاهی اوقات می گه دلم بچه می خواد همین که پسر خواهر زنش می یاد خونه شون و خونه رو زیرو می کنه پشیمون می شه

م.ه.د.ی جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:12 http://goftareazad2.blogfa.com/

رادین...ببعی.....
یحتمل دست شیاطین در کار بوده.....!
در نامگذاری و این ارتباط .....و البت پیش بینی....!!
کلا ببعی بودن رو دوست میداریم.....!
و الانه هم زمانی است که ببعی کنان باید بشتابیم به سوی .....!
و سعی در اشاعه مکتب گوسفندیسم بکنیم....
این مکتب نیاز داره به ببعی کنان فراوان ....بیشتر از نماز جمبه حتی...!!
هل من ناصصر من ینصرنی.....؟

آقا دمت گرم

میلاد جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:16

سلام بابک جان

اینایی که گفتی رو با پوست و گوشتم این روزها لمس می کنم

چون دقیقا یکی از همین رادین ها، همین بالای سرمون هست که همشم دم به ساعت تو خونه ماست

نیمچه بچه، چنان آتیشی می سوزانت که نگـــــــــــــــو

گاهی دیگه کفر هممونو در میاره این جغله ی خواهرم

آقا تازه ساعت 12 به بعد یاد داد زدن و بازی کردن میوفته تا ساعت 2 نصف شب

خواب برای ما نمیزاره که از بس در حد لالیگا شیطونی میکنه

باید بودی میدیدی امروز چه آتیشی میسوزوند رفته بودیم بیرون

فکر می کنم یکم از رادین شما بزرگتر، تیر ماه امسال 2 ساله اش میشه این خواهرزاده ی آتیش پاره ی من، اسمش امیرعلی

البته امیرعلی نه، شیطون علی

از بس غذا نمی خوره، لاغره، اما نمی دونم از کجا و چطوری انرژی ذخیره میکنه که یه لحظه هم نمی تونه بشینه

خلاصه که کاملا شرایطی که توصیف کردی رو، هر روز مشاهده می کنم و لمس می کنم

اهان یادم رفت اینو بگم

این بشر ما نمی دونم چه پدر کشتگی داره با موس کامپیوتر و دکمه پاور کامپیوتر

امروز از بس این موس بیچاره رو گرفته و پرت کرد، گفتم باید فاتحه اشو بخونم

وای به روزی که بیاد تو اتاق من، یه راست میره دمه کمد، وسایل بنده رو یکی یکی سوت میکنه بیرون، دنبالش که میزارم، فرار میکنه بعد که میشینم دوباره بر می گرده روز از نو روزی از نو

خلاصه که اتیشیه برای خودش بابک

خدا صبر بده به خواهرت نرگش و همسرش و همینطور به خواهر من و شوهر خواهرم و کلا کسایی که در تماس با چنین شیطونک های کوچولویی هستند

خدا به شما هم صبر بده
این امیر علی شما هم خفنه

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:17

جسارتا بچچه ی آینده دختر باشه،‌شاید اومدیم خاستگاری واسه پسرمون !

جزیره جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:17

اخییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دلت میاد به رادین بگی جانور؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلن همه دایی ها همینندایی من هم هی به پسرا وقتی تخس بازی در میاوردن میگفت: جانور به کسره نون و واو

حالا پستت رو هم سر فرصت میخونم

میلاد جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:17

آهان اینم یادم رفت بگم که ایم خان شیطون ماهم عجیب پیاز دوست داره

چشاش میسوزه از شدت تندی پیازها اما تا پیاز نخور چیزی نمی خوره

جزیره جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:19

در ضمن ،ایول، این ایول واسه هدرت بود.
ایول که عوضش کردی، تو میتونیفقط دیگه تعداد دفعات تعویض هدر و به هم نزدیک کن

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:19

نیما جان نزن زیرش قربونت برم ، قرار شد دختر تو بشه داماد ما ... ای بابا

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:20

ممد جان، شما کلا دختر دوست داری... تازه توی آخرین پستت هم نوشتی که رابطه ات با دخترا خوبه... پس دختر از شما، پسر از ما !!!

البته من داشتم با بابک و مهربان صحبت میکردم... تو مگه با بابک رابطه ی خاصی داری‌؟

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:21

آره عزیزم ، مدرکشم موجوده ، پاشو یه سر بیا اراک بریم کرهرود

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:23

من به احترام باستانی سکوت میکنم...
مطمئنم که بابک با "سکوت" کاری نداری... ممد فکر کنم بعد از این کامنت آخر، از این به بعد بابک خیلی باهات کار داشته باشه !

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:25

منم کارش دارم

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:26

به مبارکی و میمنت !!! کرررررررررررررر

تیراژه جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:27 http://tirajehnote.blogfa.com

لا اله الا الله!!
بابک خان شما به رادین میگی جانور ؟!
بعد این محمد و نیما چی هستن اونوقت؟!!!

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:28

فرشته

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:29

ممد "فرشته" س !!!


من "دستگاه فضول شمار" هستم !

محسن باقرلو جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:30

چهره ش با باباش مو نمیزنه ...
فک کنم وختی بزرگ بشه
قیافه ش گیرا و جذاب و دخترکش بشه
خوش به حالش !
خدا حفظش کنه

محسن تو که بابای رادین رو ندیدی
اونی که دیدی اون یکی دامادمون بود
حامد
که میشه پسر عموی رادین

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:32

یعنی "این خوش به حالش" در کامنت باقرلوی بزرگ،‌داد و بیداد میکنه ها !!! من هم موافقم !

به چش م برادری، این رادین عجب لبایی داره لامصب !

تیراژه جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:34 http://tirajehnote.blogfa.com

نیما لبهای رادین از لبهای محمد خوشگلتره ؟

اردی بهشتی جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:35 http://tanhaeeeii.blogfa.com

عزیزممممممممم
چقد بامزه اس این بچه !
خوش به حال شما که داییش هستید !

مرسی اردی

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:35

لا اله الی الله

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:36

تیراژه زشته، در مورد زن مردم صحبت نکن... اونم در ملا عام...

اما یه دورانیخ وب بود... الان خر هم از ممد لب نمیگیره !

عارفه جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:36 http://inrozha.blogsky.com/

این هدر کی تغییر کرد ؟من کم دقت الان دیدم
این بچه فردا بزرگ شه خیلی بیشتر شما رو مورد لطف مرحمت قرار میده ان قدر که تحویلش گرفتین اینجوری تعریفش کردین یا ببعی نامیدینش

اردی بهشتی جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:36 http://tanhaeeeii.blogfa.com

نشستنش خیلییییییییییییی نمکه !

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:37

نیما به تیراژه نگو بچچه ... ارتباط فامیلی ما رو به هم نزن خواهشن

فرشته جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:38 http://www.houdsa.blogfa.com

کی منو صدا زد؟؟

عزیزم...انگار دیروز بود به دنیا اومد...فسقلی...خدا حفظش کنه...

اینا هم اصلا کارای عجیبی نیستا...تا حالا هم کسی از شیطنت های بچه اش دیوونه نشده...

بهونه نیار...بدو...دیر میشه ها...

چشم

تیراژه جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:39 http://tirajehnote.blogfa.com

ای بمیرین محمد و نیما
ای بیمیرین به حق همین روز عزیز!

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:41

باشه ممد...

راستی ممد، رادین که به سن رشد رسید، باید باهاش یه سر بریم کرهرود !

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:43

نمیدونم چرا همه ی روزا و شبا واسه تیراژه عزیزن !

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:45

تازه تیراژه هنوز فرق شب و روز رو نمیدونه !!! فکر کن !!! واویلا، چه تیکه هایی که نمیشه انداخت !

تیراژه جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:46 http://tirajehnote.blogfa.com


خدایا به دادم برس از دست این بد اراکی و بد مشدی!

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:46

مثه تو دیگه ... الان چه تیکه هایی نمیشه بهت انداخت سر اومدن من به مشهد !

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:48

آره راست میگی،‌ وختی خر از تو لب نمیگیره، من چرا ....

چرا با زنی مث تو رابطه داشتم ! تا آخر عمر از "کرده" ی خودم پشیمونم !

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:48

من اجازه میدم تیراژه جواب تو رو بده !

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:50

خب، تیراژه، شرکت کننده ی گروه آبی،‌شما جواب رو میدونین ؟

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:51

درست صحبت کن ، تیراژه خانوم نه تیراژه

تیراژه جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:51 http://tirajehnote.blogfa.com

من به احترام جناب اسحاقی و کلیه ی حاضرین آنلاین سکوت اختیار میکنم!

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:53

ببخشید "شاه ممد"، شب بود سبیلاتو ندیدم !
.
.
.
.
ئه ممد تویی ؟ خب تو که سبیل نداری اسکل... فرشته ی بابک !

م . ح . م . د جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:53

سکوت کردنشم به من برده !

نیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 23:55

خاک تو سرت ممد...

هردوتون مث هم میمونین... بلد نیستین طوری حرف بزنید که من سوتی نگیرم... یعنی این کامنت آخرت در خوشبینانه ترین حالت، چندتا سوتی خدا داره !

جمیعن فاتحه... شب همه خوش

تیراژه شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 00:02 http://tirajehnote.blogfa.com

من کماکان به احترام حضار سکوت اختیار میکنم!

ایمان شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 00:09 http://istgaah.bloghaa.com/

بچه های این دوره زمونن دیگه...تو خونوامون نمونه هاییشون رو داریم...
واقعاً سخته با این همه مشکلات بچه دار شدن .
یه کامنت بلندبالا نوشتم اما پست نشد دیگه به همین یه ذره بسنده می کنم:)

ممنون ایمان جان

ایمان شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 00:10 http://istgaah.bloghaa.com/

بچه های این دوره زمونن دیگه...تو خونوامون نمونه هاییشون رو داریم...
واقعاً سخته با این همه مشکلات بچه دار شدن .
یه کامنت بلندبالا نوشتم اما پست نشد دیگه به همین یه ذره بسنده می کنم:)

عارفه شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 00:34 http://inrozha.blogsky.com/

اوللللل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد