جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

یک عالمه خبر خوب

امروز روز عجیب و غریبی بود .  

یک عالمه اتفاقات جالب و خبرهای عجیب و غریب شنیدم که بد ندیدم شما هم بدانید . 

جز یک خبر تقریبا ناراحت کننده ٬ خوشبختانه همه اتفاقات دیگر خوب و دلخوشکن بود  

چیزی که توی این روزهای غم انگیز کمتر همزمان پیش می آید . 

 

  

 

خبر اول اینکه : 

آهای خانمهایی که سنتان کمی بالا رفته است و احساس می کنید که روی دست بابایتان  

مانده اید و شاهزاده سفید پوش دیگر هیچ وقت پیدایش نمی شود . بدانید و  آگاه باشید که یکی از باسابقه ترین ترشیدگان بلاگستان دارد به خانه بخت می رود و در این بلبشو بازار بی شوهری توانسته یک شوهری برای خودش دست و پا کند . هررررررررر 

 

جدای از شوخی خیلی خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم که هاله بانو ی عزیز دارد ازدواج  

می کند  و وقتی امروز زنگ زد و پشت تلفن جیغ کشید من اول فکر کردم که خدای نکرده اتفاق بدی برایش افتاده است . اما بعد متوجه شدم که چند شب پیش خواستگار داشته اند و قرار است نیمه شعبان شیرینی بخورند  به همین دلیل دارند ازخوشحالی جیغ می کشند .  

بر خلاف تصورم ، شاه داماد نه تنها کور و کچل و فلج نیستند بلکه پولدار هم هستند و از همه مهمتر وبلاگ هم دارند  .  

از صمیم قلب برای هاله بانوی عزیز و همسر ایشون (نمی دونم اجازه دارم اسمشون رو بگم ؟ ) آرزوی خوشبختی و سعادت دارم .  

باور کنید هیچ خبری نمی توانست مثل این ٬ اول صبحی حالم را خوب کند . 

پس خانم های مجرد بلاگستان ! نا امید نباشید . 

 

رونوشت : نینا  - فرزانه - روشنک - جزیره و ...

 

 

خبر دوم اینکه :  

از چند وقت پیش متوجه شدم که هر وقت مهربان با هلیا تلفنی صحبت می کند یا خیلی آرام و یواشکی حرف می زنند و یا اینکه می رود توی یک اتاق تا من نشنوم . راستش را بخواهید کمی مشکوک شده بودم و چند باری هم از مهربان سوال کردم که جواب درست و حسابی نگرفتم . 

القصه امروز خیلی اتفاقی به ذهنم خطور کرد که به کورش تمدن یکدستی بزنم و برایش پیامک زدم که : شنیدم داری بابا میشی باقالی ! تبریک میگم 

و درکمال تعجب کورش جواب داد که : مرسی بابک ! خیلی حس فوق العاده ایه  

اول فکر کردم به جای اینکه ما ایشان را سر کار بگذاریم ایشان ما را اسکول کرده اند اما وقتی زنگ زدم دیدم قضیه صحت دارد . آقا کورش تمدن تا چند وقت دیگر بابای یک دختر کاکل زری می شوند  و بنده هم عمو خواهم شد . 

از صمیم قلب این پیشامد خیر را به کورش و هلیای عزیز تبریک میگم و امیدوارم که تولد این کودک برای خانواده اش پر از خیر و سلامتی و برکت باشه ...  

 

هلیا ! باور کن مهربان چیزی به من نگفت . من خودم شانسی فهمیدم ...

  

 

خبر سوم اینکه : 

بالاخره بعد از پیگیری های فراوان و مستمر  بچه های بلاگستان ٬ میلاد عزیز  

مخاطب همیشگی کامنتدانی ها و گذارنده کامنتهای بلند بالا ٬  وبلاگ ساخت و قرار است فردا شب به مناسبت نیمه شعبان اولین پستش را بنویسد . 

به شخصه برای من افتخاری بود که در کلیه مراحل ساخت وبلاگ ٬انتخاب اسم و آدرس و حتی قالب وبلاگ و ساخت هدر با ایشان همکاری داشته باشم و قرار است اولین کامنت وبلاگ هم توسط بنده گذاشته شود . به امید خدا فردا شب آدرس وبلاگ میلاد را برایتان می گذارم . 

 

 

خبر چهارم اینکه : 

یادتان هست چند وقت پیش خدمتتان عرض کردم که یک بنده خدای روانی با آیدی eshaghi.babak می رود و با بچه ها چت می کند ؟ خوشبختانه با کمک اطلاعات مردمی و همیاری دوستان عزیزم در سایبر تک توانستیم آیدی واقعی ایشان و مرکز مخابراتی وی را کشف کرده و به امید خدا دراولین فرصت ماتحتش را پاره خواهیم کرد و مادرش را به عزایش خواهیم نشاند . پس منتظر اخبار تکمیلی طی روزها آتی باشید . 

هم شما عزیزان  

و هم تو دوست عزیز ماتحت پاره  

 

   

 

خبر پنجم اینکه :  

نمی دونم این خبر خوشحال کننده است یا ناراحت کننده . قاعدتا باید با شنیدنش خوشحال باشم ولی چه کنم که دلم بدجور می گیره ...  

 آرش پیرزاده عزیز بالاخره تونست بعد از چند سال کارهای مهاجرت به کانادا رو تموم کنه و دیشب زنگ زد و خبر داد که نهایتا سه تا چهار ماه دیگه برای همیشه از ایران میرن ... 

می دونم باید خوشحال باشم از اینکه دوست عزیزم توی یک کشور دیگه و فارغ از خیلی محدودیت ها و مشکلات ٬ زندگی مطمئنا بهتری خواهد داشت و هانای عزیزم در محیط بهتری بزرگ میشه ٬ تحصیل می کنه و ازدواج خواهد کرد . 

ولی چه کنم که دلم می گیره و اشک چشمهام سرازیر میشه وقتی به نبودنشون فکر می کنم 

به اینکه دیگه پنجشنبه ها دور هم جمع نخواهیم شد و بازی نخواهیم کرد و هانا برایمان شیرین زبانی نمی کند . 

  

در مورد رفتن آرش و مهناز و هانا ٬ حرف زیاد دارم که مفصل توی یک پست خواهم نوشت . 

عجالتا به همین اکتفا کنید ... 

 

 

 

 

موضوع بندی  thirteen's lies ( دروغ های سیزده ) موضوع بندی جدیدی است که اگر یادم بماند از این به بعد سیزدهم هر ماه خواهم نوشت ... 

 

 

نظرات 149 + ارسال نظر
سپیده سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:52

من که مردم از خنده
خیلی باحال بود
هم دروغ آ هم کامنت آ
ای کاش ای کاش و ای کاش همون چند تا کامنت اول خودتون چیزی نمیگفتید بابک
فکرشو بکنیداگه تا شب چیزی نمیگفتید چقدر ملت میرفتن سر کار فکر کنم کامنتدونی علنا میترکید

silent سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:54 http://no-arus.blogfa.com/

با اینکه احترام خیلی زیادی ب اتون قائلم ولی باید بگم خیلی مسخره این!

سپیده سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 18:57

چرا من هیچوقت وقتی بچه ها اینجا چت میکنن نیستم

تیراژه سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 19:15 http://tirajehnote.blogfa.com/

سایلنت جان
کجای این خبر ها دلهره آور یا توهین آمیز بوده؟
این پست صرفا برای اینکه به با یک شوک کوچک و دوستانه, خنده به لبهای ما بنشینه نوشته شده.
این شوخی دوستانه و خلاقانه تحسین آمیزه.
و فراتر از اون مهم اینه که عمق دوستی ها و احساسات ما رو میرسونه که از ازدواج دوستی ذوق زده میشیم و از مهاجرت دوستی دیگر دلتنگ...

دل آرام سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 19:42 http://delaramam.blogsky.com

هاهاهاها برای اولین بار گول نخوردم و اول عنوان بندی رو خوندم و در تمام مدتی که پست رو میخوندم میگفتم " ای بابک ِ کلک "

Laahig سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 19:48 http://laahig.blogfa.com

یعنی فقط به من بخندین. چنان ماجرا رو جدی گرفتم و خوشحال شدم که با اینکه به هیچکس زنگ نمیزنم ، زنگ زدم به هاله جون، اون هم چند بار، فقط خدا رو شکر ک کسی جواب نداد , والا کلی فحش میخوردم.

هاله جون، اگه میس کال داری، منم مادر.

سمیرا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 19:59

جماعتی رو گذاشتین سر کار !
البته خودشون هم مقصرن
اگه تا آخر پستو میخوندن ،انقدر زود عکس العمل نشون نمیدادن
یکیش خود من!!!!!!

ساده سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 20:14

سایلنت جان
خوبه بابک خان کاری با شما نداشته.

همه کسایی که باهاشون شوخی شده اومدن و میخندن اون وقت شما اینجوری برخورد می کنی.
باز خوبه احترام هم قائلی وگرنه

وانیا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 20:15

گاهی دیدنه شادیه بقیه حتی برا یه لحظه میتونه لبخند به لبت بشونه

پروین سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 20:20

خیلی خیلی خیلی بدجنسید :(
من داشتم با شوق و ذوق تمام تصمیم میگرفتم آقا آرش اینها رو که به زور و التماس دعوت کردم خونه امون، چی بپزم برای روز اول براشون :(
خیلی بدجنسید!!

برم کامنتها رو بخونم و ببینم بقیه چه بلایی سرشون اومده!!

جزیره سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 20:32

سپیده جان!
اگه بابک خان تا شب نمیگفت و شب میومد میگفت که دیگه کامنتدونی نمیترکید، شک نکن خودشو میترکوندیم، اره عزیزم

بولوت سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 20:48

شما سیاستمدار و رئیس جمهور خوبی میشی

جزیره جان شک نکن منظورم به تو نبودددد شما خانوم مهندس خودمییییییییییییییییییی عزییییییییییییزمیییییییی
اصلا بچه ها من میگم بخاطر این احساساتی که خرج کردین اعتصاب کنید

اردی بهشتی سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 21:10 http://tanhaeeeii.blogfa.com

اولش خوشال شدم امیدوار شدم !

کودک فهیم سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 21:14 http://the-nox.blogfa.com

بابک من از همون اول دسته بندی پست ها رو می خونم.ولی همه ی کِیفِ خوندن این پست به این بود که دسته بندیش(thirteen's lies) رو نمی دیدم

یلدا نگار سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 21:14 http://yaldanegar.persianblog.ir/

ارزو میکنم به زودی همه این خبرها به حقیقت بپیوندد..حتی همین طوری هم شیرین بودند و تا اخرش که خواندیم شیرینی این خبرها از دلمان گذشت ..و انچه به شیرینی از دل گذرد به حقیقت میپیوندد..دستتون درد نکنه با این نوشته شیرین

پروین سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 21:15

:))))))

محسن خان باقرلو
در مورد کامنت دومتون، با قسمت اولش موافقم با قسمت دومش نه!! همه امون گول خوردیم. این بابک خان خیلی خیلی کلکند. یعنی سر کار گذاشتن این همه آدم خیلی باحال بود.

نازنینn سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 21:29

خیلی خیلی ممنون از شماااا که نشون دادین خیلی از ما چقد بی توجه و بی دقتیم!

شاهکار بود...امیدوارم بجز خبر آخر که دلتنگم کرد بقیش
هرچه زودتر به حقیقیت بدل شه مخصوصا خبر اول

آخ که چقد امیدوار شدیم...

خدا دلتونو شاد کنه بابک خان

جعفری نژاد سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 21:31

خدا وکیلی فکر می کردم " راتاتویی " برازنده ترین عنوان برات باشه ، اما با خوندن این پست می بینم که بی شباهت به پینوکیو و ورژن وطنیش " چوپان دروغگو " هم نیستی جیگر
اما باید اعتراف کرد که ایده ی خییییییییییلی با حالی بود

سایه سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 21:35

وای ببین چقدر ساده سرکار رفتم ها!
ولی خدایی خیلی پست باحالی بود

جعفری نژاد سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 21:40

ضمنن به شخصه هلاک این استوار بودن میلادم من که وبلاگ نداشتنش تبدیل شده به یکی از معضلات بشر در عصر تکنولوژی

خب داداشم یه وبلاگ بزن دل یه ملتی رو شاد کن دیگه
اصش یهو می بینی وبلاگ شما بشه کلید پیشرفت ما در افق 20 و چند ساله

هاله بانو سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 22:14 http://halehsaadeghi.blogsky.com/

بعد از یه روز سخت و وحشتناک کاری خوندن این پست حسابی چسبید
....
خبر اول‌: عزیزان نامبرده خوش باشید که از این خوشتر هرگز نباشد
خبر دوم: به زمان واقعیت خبر شیرینی خواهد بود
خبر سوم: میلاد به خدا خیلی رووو داری تو هنوز یه بلاگ درست نکردی بچه
خبر چهارم: شرمنده هیچ نظری ندارم و سکوت می کنم
خبر پنجم: امیدوارم هر چی خیره براتون پیش بیاد آقای پیرزاده ....
.

واقعا ممنون جناب رئیس اما شرمنده منتظر اتفاقات احتمالی اطرافتون باشید

میس الی سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 22:44 http://danduni91.blogfa.com

عالی بود...تجدیده خاطره ای شد از نوشته های موسیو گلابی که یه عالمه حرف میزد و اخرش میگفت دروغ گفتم:)
مرسی بابک...خوش گذشت

دل آرام سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:02 http://delaramam.blogsky.com

هاله تهدید میکند ...
یعنی چه ماجرایی در پس این حرفها نهفته است ...
آیا هاله میتواند دروغی بزرگتر از سروسامان گرفتن خودش به بابک نسبت بدهد و روی دست او بلند شود ...
منتظر پستهای بعدی باشد ...

هلیا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:15 http://www.mainlink2.blogsky.com

سلام .............
کوروش گیر داده بود یه سری به نت بزنم ............
چه خبرا بوده ما نمیدونستیما..............

عجب ابتکار ی بود موضوع این پست .......................

میلاد سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:25

محمد حسین جان گل، من مخلص افق 20 و چند ساله هستم، اصلا میرم یه گله ادم پیدا می کنم جای خودم وبلاگ بزنن تا عصر تکنولوژی لنگ نمونه و چرخش بچرخه

نمی دونم در جریان هستی یا نه اما یه موقعی کلید دار این کامنتدونی بابک من بودم و خونه ام همینجا بود

هرکی کارم داشت تو کامنتدونی اینجا برام کامنت میزاشت

دیگه صاحبخونه دید خیلی مزاحمم پرتم کرد بیرون

حالا شما یه صحبتی بکن، شاید قبول کرد اجاره رو بیاره پایین ما با یکم رهن بیشتر برگردیم خونه امون

میلاد به هاله بانو سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:27

هر وقت تو شوهر کردی شایـــــــــــــــــــــــــد من وبلاگ بزنم

دیادیا بوریا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:30 http://verach.blogfa.com

ها ها ها....
لایک به کامنت دلارام....
خیلی ایده قشنگی بود وبا اونکه عنوان رو خونده بودم ربطش رو به دروغ سیزده متوجه نمی شدم که اخرش توضیح دادی.....جالب بود بابک جان....

آوا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:35

واسه من که خیلی جالبناک وجالب انگیز بود....راستش
از خبر اولی و دومی بینهایت ذوق زده شدم خبرسوم
واسم تعجب برانگیز بود چون تاجایی که خبر داشتم
میلادخان جان اون کلنگ وب زنی رومصمم درآورده
بودهمون اوایل وگفته بودکه وب نمیزنه.میلادخان
جاناینهایک توطئه میباشد..حواست باشد
گول اجنبیها را نخوری برادرخبرچهارم:اوه
لو رفتیم(اینم جوابیه ای از نوع 13 !) خبرپنجم:
راستشو بگم ناراحت شدم.بااینکه ازنزدیک
ندیدم این خونواده عزیز رو.امایجور بدی شدم
و در آخر وقنی فهمیدم دروغ می باشد
همه آن ها و کامنت دونی را مطالعه
فرمودیم راستش خیلی خندیدم با
این حال و وضع ،یخورده رو فرم
اومدیم....مرسی بابک خان جان
دمتون گرم.....خیلی باحال بود
یاحق...

محبووب سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:41 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

دروووووووووووووود
اولین باری هست که خوشحالم که دیر رسیدم :دی منم کلی از خوندن این پست احساساتی شدم اما بعدش اومدم نطرات رو خوندم قبل از نظر گذاشتن خودم (خدا روشکر که من همیشه نظرات دوستان رو هم به عنوان ادامه تر مطلب میخونم :دی)
+ایده جالبی بود. من که لذتشو بردم :دی

فیلسوف سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:53 http://05.blogfa.com

فک کنم ظاهرن یه نالوطی با اسم شما واسه بنده یه کمنت خصوصی نهاده
اون کمنتای پایینیم هم در جواب اون کمنت خصوصی بود برادر

روشنک چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 00:09 http://hasti727.blogfa.com

یعنی من الان رسما مبهوتم...
هر چی جنبش بیل و کلنگ و تیشه و تبره رو هم حمایت میکنم

ولی جان من بیا یه پست دیگه هم اسم منو بگو بلکه رفتم یه بدبختی رو هم خونه خراب کردم...
امشب عمه ام اصرار کرد بیا اینجا چند تا مهمون دارم تنهام رفتم دیدم بلههههه...منو کشوندن اونجا تا با یه اقایی اشنا شم و دیدار و خواستگاری و عقد و عروسی و بچه و اینا همش با هم
بگذریم از این که مردک به لعنت خدا هم نمی ارزید ولی وقتی اومدم خونه و پستتو خوندم شوک شدم
بیا برادری کن دفعه دیگه اسممو اول بنویس بلد هم بکن بلکه براد پیتی چیزی پیدا بشه

silent چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 00:55 http://no-arus.blogfa.com/

ببخشیدا تیراژه خانوم و جناب ساده اولا همه هرچی از دهنشون در اومده به بابک خان گفتن اونوقت شما گیر دادین به من؟
دوما من با ایشون شوخی کردم اگه هم ناراحت شدن ازشون عذر میخوام
سوما فکر کنم این موضوع به خودم وایشون مربوط میشه
چهارما تیراژه خانوم من خودم میفهمم این پست چقدر جالبه و فکر کنم من هم این حقو دارم که نظرمو بگم
پنجما بابک خان خودشون میتونن از خودشون دفاع کنن پس....

سایلنت جان
مشکل از اونجاست که شما یجوری شوخی کردی که شبیه جدی بود
من ناراحت نشدم
شما هم ناراحت نباش

تیراژه چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 01:28 http://tirajehnote.blogfa.com/

اوکی سایلنت جان

ثنا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 04:51 http://angizehzendegi.blogfa.com

خیلی خوشحال شدم.یعنییییییییییی خیللللللللللیاااااااا(با لهجججججه ی ترکی بخونید)

مبارکهههههههههه

به منم سربزنید علما

پروین چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 08:14

برای تیراژه

میلاد چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 08:57

ممنون تیراژه

محمد مهدی بازاری چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 09:05 http://mmbazari.blogfa,com



سلام

جالب بود ...

اساسی حال داد ...

فرزانه چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 09:38 http://www.boloure-roya.blogfa.com

میگم بی زحمت به اون شاهزاده بگید که بنز یا BMW6x کمتر نداشته باشه ها!!! این همه سال نموندیم که آخر سر یارو با اسب و قاطر یا فوقش یه پژو فکستنی بیاد
دوستان مجرد بنده اصلا از دست این بچه عصبانی نشید! ایشون در کمال حسادت این پست رو نوشتن چون خودشون مجرد نیستن و باید مرغ بخرن کیلویی هفت هزار تومن و ........... خلاصه پر کردن یه یخچال هفته ای خداتومن براشون اب میخوره. خوب شما به جای ایشون واقعا به اوضاع مجردها غبطه نمی خورید(آیکون آن روی سکه)
دوستان عزیز خواهش می کنم نزنیدش حتی با بیل. بچه که زدن نداره. در ضمن دیشب از ترسش زود خوابیده بود و تلفن هاش رو جواب نمیداد(آیکون آبرو بردن)

نینا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 11:28

من سپاسگذارم که در راس خبر قرار گرفتم

رعنا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 12:07 http://rahna.blogsky.com

چه پست بوحال و کامنتای بوحال تری داشت : ))))
خو که چی بشه آخه 13 هر ماه دروغ میگید ؟ :دی

گیل دختر چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 14:24 http://barayedokhtaram.blogfa.com

سلام ... هاله خانوم خیلی خیلی تبریک میگم بهتون ...

silent چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 19:28 http://no-arus.blogfa.com/

ببخشید تیرلژه! و جناب اسحاقی
فکر نمی کردم یه شوخی انقدر ناراحت کننده باشه
قول میدم دیگه اینجا نیام

بهار چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 19:54

تیراژه...فوق العاده صبور و مهربونی....عکس العملت در مقابل قضاوتای عجولانه ..بی نظیره...

تیراژه چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 20:35 http://tirajehnote.blogfa.com/

ای بابا
چه خبره اینجا؟
مگه اتفاقی افتاده؟مثل همیشه گپ زدیم دیگه!!!
سایلنت جانم
من حس کردم کامنتی که گذاشته بودی با لحن جدی و دلخورانه بوده ..توضیحاتی نوشتم ...که بعدا دوستانه تذکر شما رو هم پذیرفتم..
الان مشکلی وجود داره دوست خوبم؟

و دوستان عزیز دیگرم ..اصلا چیزی پیش نیومده که کسی قضاوتی کنه یا کسی صبوری ای..
بیخیال تو رو خدا

خب
سایلنت جان بگو شما طرفدار کدوم جنبشی؟
بیل؟
موچین؟
انبر؟
رنده؟
یا اره؟
من که دارم به گزینه ی "همه ی گزینه ها" فکر میکنم!!

آذرنوش چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 21:24 http://azar-noosh.blogsky.com

چرا با احساسات ما بازی میکنید واقعاااااااااااااااااااا

از خوشحالی انقد خندیدم وجیغ زدم که صدام گرفت

آذرنوش چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 21:27 http://azar-noosh.blogsky.com

ولی خداییش باحال بود دمتون گرم

کاراگاه پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 00:57

کاش ارش جان میرفت و یکبار دیگه از ابی مینوشت تا ما که اینجا هستیم بفهمیم یک نفر در دو جای خیلی خیلی متفاوت چقدر نظرش عوض میشه من که فکر کنم راجع به بیکینی ابی مینویسه

نورا دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 21:14

وایییییییییییییییییییی یعنی عالی بود من که سه ساعت داشتم خوشحالی می کردم و تند تند رفتم کلکله رو وا کردم که مثلا تبریک بگم که خدا رحم کرد و به سلامتی ما هم ضایع نشدیم البته بعد از خوندن نظرات دوستان تو همین صفحه و کلی خندیدن ولی گفتیم حالا کلکله رو وا کردیم یه سر بزنیم که دیدیم بههههههههههههههههههههههههههههله بازار تبریک اونجام داغ داغ ولی ما اخر نفهمیدیم دروغ بوده نبوده اخه یه سری میگن دروغ تو جنسیت بچه بوده نه ماهیتش ولی حالا ما وظیفه خودمونو انجام میدیم درست یا غلطش هم پای جناب اسحاقی
تبرییییییییییییییییییییک جناب تمدن با بهترین ارزوها برای شما و هلیا بانوی عزیزو هم چنین کوچولوی نازنین انشاالله که قدمش نور شادی سلامتی و خوشبختی را به همراه داشته باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد