جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

ساعت ۱۲:۰۰ آخرین فرصت برای ارسال فایل های میهمانی شب یلدا بود. فایلهایی که از این به بعد ارسال بشوند با عرض شرمندگی در بازی شرکت نخواهند داشت .

 

 

دوستانی که محبت کردند و فایل  صدایشان را فرستادند عبارتند از :  

ژولیت - مریم انصاری - نرگس اسحاقی - نیمه جدی - ایلیا - مهدیه - فرزانه - آذرنوش

خورشید  -گلپونه - سارا - آرش پیرزاده - محمد و فهیمه - جزیره - یسنا - فرشته - دل آرام   

طودی و رعنا - حنانه - سمیرا خانوم

 

 

باز هم از لطف و محبت این دوستان ممنون و متشکرم ... 

 

 

 

 

نظرات 345 + ارسال نظر
طـ ـودی چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:06

فرشته چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:09

اقا اجازه ما داشتیم اپلود می کردیم .بعدشم با عرض پوزش دیر شد

فرشته چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:13

اگر هم شرکت ندادید می زارم به حساب اینکه خونه خودتون و شما هم صاحب اختیارید.به هر حال ممنون از زحمتی که کشیدید. فقط عصبانی نباشید.بچه ها حتما دلیلی برای کارشون دارن.

ژولیت چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:20 http://migrenism.blogsky.com

بابک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چرا اینقدر خشن شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فرشته چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:25

ژولیت این اقا بابک چرا اینقدر عصبانی و ناراحته؟نکنه کسی اذیتش کرده یا مشکلی داره؟

فرشته چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:28

آهان ..شاید از اینکه داره از اینجا با سفینه تک و تنها میره ناراحته ؟

رعنا چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:31 http://rahna.blogsky.com

من هی به طودی میگفتم بیا 12:01 بفرستیم :دی
نمیدونستم که اینقدررررر جدی هستید

ژولیت چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:41 http://migrenism.blogsky.com

من نمی دونم چرا این قدر عصبانیه!
فرشته جان
ولی می دونم وظیفه ی ما هست یه خورده بخندونیمش!
مملی بیا که بابک تو رو می طلبه!

سمیرا چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:43

از شما ممنون ،بخاطراینکه باعث و بانی میشی عده ای را دور هم جمع میکنی .حالا اگر هر کسی هم به هر دلیلی نتونسته شرکت کنه ،انشاله دفعه بعد ،اگر دنیایی بود و شب یلدای دیگری !

گلپونه چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:59

آقای اسحاقی؟؟ چرا انقدر عصبانی و ناراحتین؟

(به خدا از وقتی این پستو گذاشتین بیشتر از 10 بار وبتونو باز کردم کامنت بزارم هی میترسیدم از این جوی که حاکم شده)

ژولیت چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:02 http://migrenism.blogsky.com

نترس گلپونه حونم
فوقش پرتمون می کنه بیرون!
مهربان بانو
شما بگین این آقا بابک چرا عصبانیه؟ نکنه سفرش با مونیکا لغو شده؟!

تلخندخانم چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:02

درود
ما که اندک زمانی بیش نیست که اینجا کامنت می گذاریم ولی به اقای اسحاقی حق میدم که ناراحت بشن
درسته که هر کس توی وب لاگش بیشتر برای دل خودش و به خاطر خودش می نویسه ولی من حسی که از حال و هوای نوشته ها و جو وب لاگ ایشون گرفتم اینه که ایشون ی حس مسئولیتی هم در قبال همه کامنت گذاران و طرفداران وب لاگشون دارن و میشه گفت علاوه بر برای دل خودشان بودن برای دل خواننده هاشون هم هست که چراغ این خانه را همیشه روشن نگه میدارن
خب کم لطفی است که وقتی ایشان بیشتر وقتی را که می توانستند با مهربان بانویشان بگذرانند به این خانه مجازی و اهالیش رسیدگی کرده اند و حال که بیشتر دوستان تنبلی کردن و هرکس با بهانه ای در این بازی شرکت نکرده و نداشتن وقت و...را بهانه می آورن حق دارن که ناراحت بشون از این کم لطفی

البته شاید این برداشت من اشتباه باشد و آقای اسحاقی اینقدر دریا دل باشند که به این چیزا اهمیت ندهن

نگین چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:03 http://zem-zeme.blogsky.com

آقای اسحاقی.. زمستون هنوز تو راههه و نرسیده..

ولی هدر اینجا میگه رسیده ...

گلپونه چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:05

خدا نکنه ژولیت جونم... توو کل بلاگستان یه جوگیریات و یه بابک اسحاقی که بیشتر نیس

ژولیت چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:05 http://migrenism.blogsky.com

آخه این چه جور بازیه که بخواد اینجوری با تهدید و عصبانیت برگزار شه؟ خدایی یه خورده بهش فکر کن! خنده دار نیس؟
درسته بچه ها باید خوش قول باشن. اما خب ماها ایرانی هستیم! به تمدید و اینا عادت کردیم. بعدشم این بازیه. سپرده گذاری بانک و کنکور سراسری که نیست اینجوری جدی جدی مهلت می دی!
تازه اونا هم هی تمدید می کنن. از وقتی با مونیکا گشتی خیلی خارجی شدیا!
ای بابا
بیا این پستو بترکون تو رو خدا. آدم غصه اش می گیره! تو رو خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

ژولیت چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:12 http://migrenism.blogsky.com

بابک اینجا کلی هوادار داره
الانم که آخر پاییزه و همه دارن جوجه هاشونو می شمارن!
البته پاییز امسال به گرمی پاییز سال های قبل نیس
جای خیلیا خالیه.

ماجراهای مریمی چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:14 http://merrymiriam.persianblog.ir

عاشق اون پست‌ت شدم. یکی از بهترین مطالبی بود که در تمام عمرم در وبلاگستان خوندم اما رو م نشد شرکت کنم. گاهی زیادی خجالتی میشم!

این رو گفتم که فکر نکنی مطلب‌ت خوب نبوده. ایده‌ت عالی بود.

جزیره چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:14

ژولی به نظرم بابک ناراحته از اینکه بی ما میخاد بره ماه. بابک جان ناراحت نباش و با خیال راحت برو ما ناراحت نمیشیم


میگم پس چرا اصن من حس نمیکنم بابک عصبانیه؟

جزیره چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:17

بابک تو واقعن الان عصبانی ای؟
عصبانیتت یه جور دیگه بود قبلنا!!!!


راستی من رد پایی از فلوت زن دیدم در کامنتدونی ها. مراتب شادی خودم رو همینجا اعلام میکنم از حضور فلوت زن

بابک اسحاقی چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:17

سلام علیکم جمیعا ولا تفرقوا !
اول اینکه من اصلا و ابدا ناراحت نیستم و خداییش خیلی هم خوشحالم . چون هرچی تعداد فایل ها کمتر باشه کار من راحت تره و منم میتونم زودتر به مهمونی شب یلدام برسم .

دوما : هدف از راه انداختن بازی دور هم بودن و خوشی کردنه . نمیشه کسی رو مجبور کرد که آقا مجبوری بیای دور هم خوشحال باشیم . میشه ؟ هرکی که شرکت کرده قدمش روی چشم و هرکی هم که شرکت نکرده نه ناراحتی هست و نه دلخوری

سوما : یک عادت بدی که خیلی از ماها داریم اینه که کارمون رو میذاریم برای دقیقه نود . یعنی این یک فرهنگ نادرسته که ما داریم . مهمترین آزمون این مملکت که کنکور باشه بلا استثناء هر سال تمدید میشه
مربی تیم ملی اسامی تیمش رو دیر می فرسته به کنفدراسیون و تیم استقلال از یک دوره رقابت های آسیایی حذف میشه به خاطر سه ساعت تاخیر
پس نمیشه از دوستان انتظار داشت دقیقه نودی نباشند
این یک فرهنگه که توی خون و رگ ماست
من خواستم یکبار هم که شده به سهم خودم جلوی این رفتار نادرست رو بگیرم .


اما کلام آخر
قرار بود یک مهمانی دسته جمعی دور هم داشته باشیم
ولی خب وقتی تعداد شرکت کننده ها به حد نصاب نرسید ما هم یه جشن خصوصی می گیریم ...
به همین راحتی ...

گلپونه چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:19

جزیره جان شما یک بار دیگه + پست قبلیو بخون
این پستم بخون
متوجه میشی

عصبانی که نه بیشتر ناراحتن

گلپونه چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:21

خب خدارو شــــــــکر تشریف آوردین بابک خان

آخیییییییش حالا خیالم راحت شد

آقا این جشن خصوصی که میگین یعنی چه ؟

یعنی اونایی رو که فایل نفرستادن راه نمی دیم به جشن ؟ میذاریم شب یلدا که آخر دنیاس تنهایی بپوکن ؟ از خوراکی های جشن بهشون نمی دیم ؟ یا چی ؟

بی زحمت شفاف سازی کنین لطفا

فرشته چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:26

خب بس حساب ما مشخص شد. مهمونی خصوصیه .....
ژولیت جان حلالت نمی کنم توی مهمونی هر چی خوردی و خندیدی و خوش گذشت یاد ما نباشی .

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:30

من عصبانیتی ندیدم در این دو پست برخلاف دوستان

حالا شاید بچه هاب بگن نه اینکه خودت شرکت کردی

در ضمن من حمایت خودم رو از اغتشاش اعلام میکنم و از همین جا حاضرم با گروهان ارازل و اوباش در انفجار کامنتدونی اقدام نمایم

گروهان به راست راست

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:31

جزیره زود بیا، کار داریم خیلی زیاد

تو راه تیراژه و ژولیتم صدا کن، به مملی هم پیغام بده

فاطمه خانوم شمیم یارم صدا کن

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:32

ایینجا مکانیست برای دوستی و محبت و خوشونت طلبی

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:33

فرشتشه خانم مهمونی خصوصی و عمومی نداریم ما

ما کلا خراب میشیم تو کامنتدونی

جزیره چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:33

یا ایها المیلاد انا آمده ام ،وای وای، من امده ام:دی

بزنیم این روزای اخری جوگیریاتو بترکونیم دلمون خنک شه

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:34

بابک الان نگو تو دلت یه مدت از دست این میلاد راحت بودما
خوب کار داشتم نمیشد بیام ولی خوب یه کوچولو فرصت پیدا کردم برای بهم ریختن اینجا

قوم ارازل و اوباش کجایید؟

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:35

خوش آمد میگم به دوست و خواهر خودم جزیره

شنیدم صاحبخونه خط و نشون کشیده جزیره، آره؟

حنانه چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:35 http://flutezan.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام مجدد.
خب خدارو شکر فایلم مشکلی نداشته!
خوشحالم که صدای این دوستای عزیزم رو می شنوم و ناراحتم که صدای خیلی از دوستای قدیمی رو که خیلی دلتنگشونم نمی شنوم...

منم خیلی فرصت نداشتم ولی هر جوری بود گفتم باید بفرستم ، به یاد ِ روزای خوب ِ گذشته و خاطرات ِ خوشش! برای اینکه بازم در کنار ِ هم باشیم...
دور ِ همی هایی که هر بارش یه جوره و تکرار شدنی نیست...

امیدوارم این یلدا ، یلداترین یلدا برای همتون باشه !
دوستتون دارم.

فرشته چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:35

اقا اجازه ما هم هستیییییییییییم

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:36

به به ببین حنانه هم اومد جزیره

از یاران قدیم ارازل و اوباش کامنتدونی

فرشته خانم خیلی خوش اومدید به گروه ارازل و اوباش

فرشته چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:37

کجا رو باید خراب کنیم ؟

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:38

جای خاصی نیست فرشته خانم

همینجاست

جزیره چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:38

آره منم یه چیزایی شنیدم. شاخ شده واسه ما این اخر دنیایی:دی
بزنیم بترکونیمش؟
ولی خداییش اگه تموم میشد هیجان داشتا.

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:38

این ژولیت شیطون که تا الان اینجا بود

پس کجا رفتش؟

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:41

بابک کودک درونم امپر شیطونیش زده بالا

اومدم شیطنت

جزیره چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:41

فلوت زَََََََََََََََََََََََََََن
سلام

من مشتاق شنیدن صداتماااااااااااااااا

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:42

الان تیراژه میاد میگه یا بسم الله، چه خبر باز؟

وا .... خب چرا شلوغ می کنین ...می خواستین فایل بفرستین ....

جزیره چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:43

میلاد ببین منو از درس انداختیا. من ارشد قبول نشم مقصر همین تویی
خوشحالم که بهانه ای پیدا کردم برا قبول نشدن:دی
میلاد بگو ممد بدرنگ هم بیاد یکم بش گیر بدیم اخر عمری خوش میگذره،اون کافه چی هم بگو بیاد یکم استغفرلله بگه معنویت خونمون تکمیل شه

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:44

جزیره شنیدم ممملی با ووپی گلدبرگ بهم زده، میخواهد با اصغر قاتل فرار کن به مون لایف، صحت داره قضیه؟

فرشته چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:45

خورشید بس همدلی و اتحادت چی شد؟وقتی اقا میلاد میگه باید بترکونیم بچه ها همه بایدددددد بگن چشم مممممم.یه کاری نکن دعا کنیم فایلت بسوزه

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:45

خداروشکر که تو فقط دنبال بهونه برای درس نخوندن بودی

ممد فعلا در جو برگشت فرهاد مجیدی

تیرازه هم احتمالا در حال پخت ماهی

چشم فرشته جان ... من که این آخر عمری نمی خوام خائن باشم .... شما فقط بگو کجا رو و کی می خوای داغون کنی .... من هستم


اصن جشن فقط عمومی ایش می چسبه ... خصوصی مصوصی چیه

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:47

خورشید خانم نداشتیما

این مکان فضاییست جهت دوستی و محبت و خشنات طلبی

پس همراهی کنید خواهشا

صاحبخونه محترم و نازنین که ما خیلی دوسش داریم خط و نشون کشیده برامون، ماهم گفتیم بگیم هستیم (آره جونه عمه ام)

بله ... بله ... میلاد خان ... من که گفتم هستم .... شما نقشه رو توضیح بدین بی زحمت ...

میلاد چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 13:48

ژولیت میکشمت که نیستی، بعدا میام تو وبلاگ خودت اتیش میسوزنما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد