جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

افسر نوشت

بر خلاف اکثر آقایان که خدمت سربازیشان در پادگان ها می گذرد من بیست ماه تمام توی خیابان خدمت کردم . خدمت در نیروی انتظامی سختی ها و خطرات و البته منافعی هم دارد .

یکجورهایی مثل تحریم ها می ماند برای بعضی ها

هم می توانید به چشم تهدید نگاهش کنید و هم به چشم فرصت

همینقدر بگویم که بعضی از رفقا توی همین دوسال با کمک لباس نیروی انتظامی توانستند سرمایه ای برای زندگیشان جمع و جور کنند و بعضی هم مثل من دو سال عمرشان سوخت و فقط از مردم فحش خوردند .







تصور کنید که هر روز صبح ساعت 6 صبح ٬پست شروع می شد و تا یک بعد از ظهر طول می کشید . و بعد هم یک استراحت و از ساعت چهار بعد از ظهر تا 10 شب ( زمستان تا 9 شب ) می بایست سر پا می ایستادیم و اعمال قانون می کردیم و فردایش صبح استراحت بودیم و بعد از ظهر ساعت 1 پستمان شروع می شد تا 10 شب

بدون استراحت و بدون تعطیلی . حتی جمعه و حتی اعیاد و تعطیلی ها و .....

مثل کابوس می ماند و حتی همین حالا هم یادآوری آن مو به تنم راست می کند .

 


در کنار همه سختی هایی که بواسطه پوشیدن این لباس تحمل کردم اگر از حق نگذریم این لباس یک محاسنی هم داشت . محاسنی که گاهی اوقات دلم برایشان تنگ می شود . احترامی که مردم به پلیس داشتند ( اصولا نگاه مردم به پلیس راهنمایی و رانندگی با پلیس انتظامی متفاوت است و کینه کمتری از آنها دارند و نتیجتا احترام بیشتری هم قائل می شوند ) حالا یا از روی ترس و اجبار بود و یا واقعا علاقه اما هرچه بود اغوا کننده و لذتبخش می نمود .

کیف می داد که وارد هر مغازه ای می شدی احترام ویژه برایت می گذاشتند و همه تاکسی ها جلوی پایت ترمز می کردند و اکثرا کرایه هم نمی گرفتند و ...

البته همه اینها مال حدودا ده سال پیش است و شرایط با حالا کمی متفاوت بود .


 

مرور خاطرات آن دو سال تشویقم کرد که موضوع بندی جدیدی در خاطره بازی ها با عنوان افسر نوشت ایجاد کنم و هرزگاهی از خاطرات تلخ و شیرین آن روزها برایتان بگویم . اولین خاطره از این سری خاطره بازی ها را می توانید امشب ساعت 22:00 ملاحظه بفرمایید ...





+ عکس نوشت :

مانی پس از صعود به جام جهانی




نظرات 24 + ارسال نظر
فرزانه چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 11:56 http://www.boloure-roya.blogfa.com

ViVaaaaaaaa Maniiiiiiiiiiiiiiiii
اصلنم اشتباه ننوشتم. در ضمن اوووووووول

فرزانه چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 11:59 http://www.boloure-roya.blogfa.com

حالا امشب لباس پلیس تن مانی جونم نکنی ها بچه خوش تیپ میشه عواقب داره ........

هررررررررررر

کیانا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 12:37 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

ای جانم فرزانه فک کن که مانی لباس پلیس بپوشهههه


من خعلی دلم میخاس دوران سربازیو بگذرونم ، یه دوستی بود میگف من نمیدونم خدا چرا تو رو دختر افریده ،باید ی روز ببرمت اونجا
بنظرم با هم سختیهاش ی حسن هاییم داره ، ی تجربه جدیده ، خاصه

بچه که بودم همیشه یونیفرم بابامو تنم میکردم کلاهشم میذاشتم سرم ، تا دماغم میرف زیر کلاه .فقط کلتشو بم نمیداد نامرد ، مجبور بوم کلت خودمو بردارم که اسباب بازی بو و حال نمیداد اصن
فک میکنم اون موقع ها ب خاطر حس قدرتی که بم میداد اینقد دوسش داشتم . الان دیگه قدرت و اون لباس واسم تداعی نمیشه
من پلیسای راهنمایی رانندگیو به خاطر لباساشون دوس دارم ، از همه خوشگل تره

ببینم بابای تو مگه چیکاره است کیانا ؟

داش بهی چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 12:47 http://behii.persianblog.ir

پس ارتش خدمت نکردین ببینین چه خبره :))

کلا خدمت کار سختیه
مطمئنا ارتش هم سختی خودش رو داشته

مامانگار چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 13:05

بابک جان...همین دیشب که خیابونا غلغله بود..اون وسط یه پلیس بدون توجه به چیزی...داشت برا ماشینایی که خلاف پارک کرده بودن برگ جریمه پر میکرد...!!...هرکس که رد میشد یه چیزی می گفت...بعضیا مثل من می گفتن:بابا جریمه ننویس...جشن و شادیه..بی خیال...توی این جشن شما چرا جریمه مینویسی و...عده ای هم تشویقش میکردن که سرکار دستت درد نکنه...همینان که باعث ترافیک و سرگردونی مردمند.....خلاصه می فهمم چی میگی..

مامانگار جان
انصافا رانندگی ما ایرانی ها افتضاحه
اگر ترس از پلیس نباشه معلوم نیست چند برابر آمار فعلی تلفات داشتیم
قانون باید رعایت بشه دیگه

جعفری نژاد چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 13:13

یه رفیقی داشتیم با کلی شور و شوق و انگیزه رفت با یه دختری نامزد کرد و کلی هم بریز و بپاش کرد و به 6 ماه نرسیده، وسط دوران عقد، دختره مهرش رو گذاشت اجرا و نصفش رو گرفت و خلااااص...
این بنده خدا هم دپرس شده بود و هفته ای دو سه روز می یومد خونه ی ما و می شست تو راه پله ها و بهمن موشی چس دود می کرد. یه بار دلمبراش سوخت، با خودم گفتم بابا دور از انصافه این بنده خدا این همه غصه رو تنهایی به دوش بکشه. باس یکی کنارش باشه. سنگ صبورش باشه
رفتم نشستم رو پله کنارش و یه بهمن موشی گیروندم و گفتم: " می دونی پسر، رابطه ی آدم و ازدواج یه رابطه ی دو طرفه اس"
گفت: "ینی چی؟!"
گفتم: "خب واضحه دیگه، ینی بعضی وقتا آدما ازدواج می کنن بعضی وقتا هم ازدواج آدما..."

هنوز حرفم تموم نشده بود که سیگارشو پرت کرد طرفمو و بلند شد رفت. البته بین پرت کردن سیگار و بلند شدن یه فحشی هم داد که بعید می دونم منظورش من بودم آخه خب من نیتم خیر بود و می خواستم دلداریش بدم.

خلاصه اینا رو گفتم که بگم:

کیا جونم
رابطه ی پسرا و خدمت یه رابطه ی کاملا دو طرفه ست ینی یا پسرا خدمت می کنن یا ...

خوبیش اینه که گذشت و رفت. هر چند اینطوری که معلومه جاش هنوز درد می کنه

مجددن باید عرض کنم: عاشقتم اسحاقی جونیور

فدای تو
خودت جزء کدوم دسته بودی مملی ؟

باران پاییزی چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 13:30 http://baranpaiezi.blogsky.com

عاقا ما ماندیم این دوستان از کی دم وبلاگتان زنبیل می زارن. کلن اینجا برای اول بودن انگاری رقابتی شدید برقراره

دو تا برادر دارم هر دو تا هو ازدواج کردند و هر دو تا هم سربازی نرفتند هر دوتا هم هر چی میخرند به اسم خانومهاشونه. کلن سربازی برای بعضی ها حکم آب و نان داره که برادران من ازش محرومند
خوشحالم که نباید می رفتم سربازی

متاسفانه همین بدی رو داره دیگه
نه مدرک میتونی بگیری
نه چیزی به اسمت ثبت بشه

رها میر چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 15:21 http://Mystoryy.persianblog.ir

اقای اسحاقی همسر منم شنبه اعزامه خدمت سربازیه و البته اموزشی
افتاده نیروی انتظامی
البته همین شهر خودمون مشهد افتاده اما دارم دیوونه میشم

رها میر چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 15:22 http://Mystoryy.persianblog.ir

اینجا که نوشتین خطرات و سختی داره یعنی خیلی اذیتشون میکنن؟!

بابک اسحاقی چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 15:44

رها جان
دوره آموزش خیلی خوب بود اتفاقا
ولی کلا دوران سربازی دوران سختیه و قرار نیست به کسی خوش بگذره
منم همون پادگان یعنی ثامن الائمه مشهد بودم
جای خوبیه
نگان نباشید
لیسانس هستن دیگه ؟

حسن چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 16:35 http://earnmoneyyy.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبایی داری
تاحالا چیزی راجع به کسب درآمد از اینترنت شنیدی؟
ی سر به وبلاگ من بزن
ضرر نمیکنی

اخه چی بهت بگم ؟

رها میر چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 18:31 http://Mystoryy.persianblog.ir

اره لیسانس مکانیک
چه جالب
دقیقا همینجا افتاده ثامن الائمه
به طور کلی چطوریه؟!
این راسته که میگن شبا برمیگردن خونه؟!

دوره اموزشی که مرخصی نداره
یعنی ما پنجاه و چند روز موندیم و بعد تقسیم شدیم
تو این مدت هم مرخصی نرفتیم
اما خب همسر شما احتمالا اخر هفته ها میاد مرخصی
اما وقتی اموزشی تموم بشه به احتمال زیاد همون مشهد میفته چون متاهله
به احتمال خیلی خیلی زیاد هم هر شب بر می گرده خونه چون نیروی انتظامی پاسگاه داره نه پادگان
ایشالا که بیفته کار ستادی و دفتری
اگه راهنمایی و رانندگی یا 110 بیفته یه مقدار سخته
ولی خب هر روز بر می گرده خونه

کیانا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 19:13 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

ئـــــــــــــــــــه رها میر بانو جان شما مشهدی هستی؟؟؟؟؟!!!! ( آیکون ذوقیدن از پیدا کردن همشهری )


ئــــــــــــــــــه بابک خان سربازی مشهد بودی؟؟؟؟!!!!

من هربار از جلو اون ثامن الائم رد میشم با سربازاش بای بای میکنم و سلام نظامی میدم اینقد که سرباز دوستم

هررررررررر
دیگه اینکارو نکن
سربازا جنبه ندارنا
ما که سرباز بودیم نداشتیم
مجددا هرررررر

ف رزانه چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 19:30

یکی از آشناها میگفت اون قدیما یه پادگان بوده(گف کجا بوده یادم نیس) که توی قسمت ورودیش یه تابلو زدن نوشتن "خر بیار، آدم ببر"

آخه خشونت و توهین دیگه در چه حد!!!!!!!!!!!!
شنیدیم که میگن پسرا تا خدمت نرن آدم نمیشن ولی اونجا دیگه کجا بوده که اینجوری در مورد آدما نوشتن!

منتظر خوندن خاطره هاتون هستیم...

پسر فوتبالیستمون هم که همونجا ابراز احساسات کردیم براش...
قررررررررررررررررررررررررررررربونششششششششششششش

من فکر کنم تاثیر دانشگاه به مراتب بیشتره تا خدمت سربازی
منظورم در آدم ساختنه

رها چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 19:36

منتظریم...
ماشالله به مانی جون...بوس بهش

مرسی

ایلیا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 20:11 http://persianboy.blogsky.com

به نام خدا

سلام

میدونم یکم دیره
اما ....

تولد آقا مانی گل رو تبریک میگم
انشاالله همیشه سالم شاد و برقرار باشه

ممنون ایلیای عزیز

کیانا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 20:44 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

بابای من اولاش سرهنگ بود بعدش سرتیپ شد این اخرکاریا الانم بازنشسته شده


ب من نمیاد بچه نظامی باشم؟؟؟!!! قیافه م داد میزنه که ، جبروتو نیگااااااااااااا

"من" چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 20:52 http://yekmanedigar.blogfa.com/

چرا آقایون 2 سال میرن سربازی به اندازه ده سال خاطره تعریف می کنن؟

کیانا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 20:54 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

چون بهشون خیلی فشار میاد من جان

جعفری نژاد چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 21:12

من طبق یه قانون نا نوشته در تمام دسته بندی ها در گروه سوم جای می گیرم

و از آنجا که این تقسیمات منقول در کامنت اولم دو تا بیشتر نیست لذا هررررررررررر

جیگرتووووو با آبلیموی تازه نمک به میزان لازم

جعفری نژاد چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 21:14

نه کیانا جان

چون تو دو سال سربازی تقریبن هیچ زنی دور و بر آقایون نیست لذا با فراق بال و به دور از هر گونه غر غر و بکن نکن و ایش و فیس می تونن با دل استراحت خاطره سازی کنن

بلللللله

[ بدون نام ] چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 21:47

http://aida.special.ir/wp-content/uploads/2011/11/%DA%AF%D9%84-%DA%AF%D9%84%D8%AF%D9%88%D9%86-%D9%85%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%BA%D8%A7%D9%86%D9%85.mp3 بچه ها این آهنگ رو گوش کنید تا خاطره بابک منتظر بشه

[ بدون نام ] چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 21:47

منتظر=منتشر

رها میر چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:24 http://Mystoryy.persianblog.ir

توروخدا ببخشید ولی تو اموزشی میتونه هرشب بیاد؟
راستی ایشون معاف از رزم هم هستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد