جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شهزاده رویای من غیرت دارد خیر سرش ...

همین که چشم باز کرد و خودش را شناخت  

یک دختر ۱۶ ساله بود با یک عالمه جوش بلوغ روی صورتش که حتی خودش از دیدن خود توی آیینه می ترسید چه برسد به پسرهایی که وقتی توی چشمش نگاه می کردند  

متلک بارش می کردند که : از دور دل می بری و از نزدیک زهره !

 

عاشق فیلم های هندی بود و رقص هایشان 

عاشق امیر خان بود و فوکلش که توی باد تکان تکان می خورد وقتی توی سبزه های پررنگ فیلمهای هندی خودش را تکان تکان می داد ... 

 

شبها که چشمهایش را می بست چهره امیر خان می آمد توی ذهنش که دارند با هم زیر باران دور یک درخت می چرخند و می رقصند و همدیگر را می بوسند  

و توی خواب هیچ وقت انقدر زشت نبود 

به همین خاطر پریسا خوابهایش را عاشقانه دوست داشت ... 

 

 عامرخان - ستاره بالیوود  

 

 

زینب نزدیک ترین و صمیمی ترین دوستش بود 

چه توی مدرسه و چه بیرون از مدرسه  

پریسا هرچند قد بلندی داشت و اندامی زیباتر  

اما صورت زینب انقدر زیبا بود که هر جا که بودند و می رفتند توی چشم بود انگار

طوری که هیچ کس انگار پریسا را نمی دید  

پسرها متلک هایشان را نثار او می کردند 

معلمها زینب را که خطاب می کردند لبخند می زدند 

حتی مغازه دارها باقی پول را به او پس می دادند  

و در تمام این لحظه ها ٬ پریسا با نگاهی توام از لذت و حسرت به  زینب نگاه می کرد  

و آرزو می کرد ای کاش ذره ای از زیبایی زینب را خدا به او می داد . 

 

انقدر با هم اخت بودند که گاهی شبها زینب می آمد خانه آنها و شب هم می ماند 

تابستان ها توی پشت بام آن خانه ویلایی ته خیابان هفدهم جا می انداختند و تا صبح برای هم داستانهای عاشقانه تعریف می کردند . 

به زینب می گفت بالاخره یکروز یک پسری می شود شهزاده رویا و می آید و با هم می روند توی دشت های سبز رنگ و زیر باران با هم هندی می رقصند و زینب مسخره اش می کرد که لابد اسمش هم امیر خان است  

و پریسا هم می خندید و می گفت: اگر امیر خان نباشد که من زنش نمیشم  

و با هم می خندیدند و تا صبح ستاره می شمردند و شهزاده رویای من می خواندند . 

 

 روزها با هم تمرین رقص می کردند و انقدر جنسشان با هم جور شده بود و رقصشان هماهنگ 

که بعد از مهمانی تولد سحر - همکلاسیشان - وقتی رقصشان کولاک کرد و همه انگشت به دهن ماندند ٬ مهمانی ی نبود که این دو را دعوت نکنند تا برای حضار هندی برقصند . 

توی رقص ٬ پریسا زن بود و زینب مرد  

عینهو فیلمهای هندی می رقصیدند . قشنگ و هماهنگ 

 

 

سال آخر دبیرستان زینب اولین کسی بود که داستان عشق پریسا و امیر را فهمید 

و با تاسف به پریسا گفت : بالاخره امیر خانت را پیدا کردی  هاپو کومار ؟ 

و پریسا فکر کرد که تمام ناراحتی ها و پند و اندرزهای مادربزرگانه زینب از روی حسادت است 

و این شد که دائم از هم دور و دورتر شدند و بی خبرتر  

 

امیر خان یک لا قبا آمد خواستگاری و پریسا انقدر الم شنگه راه انداخت و تهدید کرد 

که بابایش یک جشن نامزدی ساده برایشان گرفت و تمام خرجش را هم خودش داد 

مبادا دخترش بنشیند ترک موتور امیر خان  

و بروند توی جاده چالوس برای خودشان گوگوش و بهروز وثوقی بشوند . 

 

امیرخان نه قیافه داشت نه اخلاق نه پول و نه کار . سربازی هم نرفته بود خاک بر سر 

اما در عوض همه اینها یک چیزی داشت که خروس هم دارد  

خیلی غیرتی بود الدنگ ... 

اینها برای ۱۰ سال پیش است  

همان سالی که زینب رفت دانشگاه سمنان حسابداری بخواند و پریسا پیش دانشگاهیش را ناتمام گذاشت و رفت کلاس سفره آرایی تا هر وقت امیر خان عزمش را جمع و جور کرد و خواست برایش عروسی بگیرد شام وناهار خوش مزه ببندد به خیک لامصبش ... 

 

 

 

امروز عصر ٬سر خیابان هشتم  وقتی سعید کوچولو لج گرفت  

و عروسک های مغازه اسباب بازی فروشی را ریخت به هم  و سر آخر خودش را با گریه و زاری کف مغازه ولو کرد که : من مردنکبودی میخام ٬ زینب  مایوسانه به صاحب مغازه نگاه کرد و او نشانی مغازه ای را داد سر خیایان یازدهم   

 

 

وقتی که با سعید کوچولو که مرد عنکبوتی را گرفته بود توی دستش از آن مغازه آمدند بیرون  

و سوار ماشین شد . وقتی داشت ماجرای لج کردن سعید را برای شوهرش می گفت از جلوی خانه ای رد شدند ته خیابان هفدهم

همان خانه ویلایی که از آن یک دنیا خاطره داشت 

برای لحظه ای تمام آن خاطره های شب بیداری تابستان و زنگ تفریح مدرسه و رقص هندی و آوازها برایش تداعی شدند . 

همینکه رسیدند خانه ٬ رفت سراغ کارتن آلبومها و عکس های پریسا را بیرون آورد  

و نشست و زار زار گریه کرد . 

سعید داشت با مرد عنکبوتی بابایش را می کشت و با هم کشتی می گرفتند 

زنگ زد خانه پدرش و به مادر نشانی دفتر تلفن قدیمی را داد و شماره خانه پریسا را از او گرفت  

زنگ که زد - پرستو خواهر کوچک پریسا - که آنوقت ها دبستانی بود گوشی را برداشت و از شناختن زینب آنچنان جیغی زد که حتی سعید کوچولو و بابایش که داشتند وسط هال همدیگر را می کشتند  هم شنیدند .  

پرستو گفت که امیر و پریسا همین دی ماه گذشته یک عروسی جمع و جور توی خانه آنها  

گرفته اند و عذر خواهی کرد که کسی را دعوت نکرده اند . 

زینب گفت دلش برای پریسا تنگ شده و می خواهد با او صحبت کند  

پرستو گفت : اگر اجازه بدی به پریسا میگم تا با امیر خان در میون بذاره که میتونم شمارش رو بهت بدم یا نه ؟ 

آنوقت زینب بغضش گرفت و تشکر کرد و گفت : نه !! فقط از قول من بهش تبریک بگو 

 

گوشی را گذاشت و آهی کشید و رفت توی آشپزخانه  

تا برای سعید کوچولو و بابایش شام درست کند . 

 

 

این پست تقدیم می شود به آناکارنینا 

 

 

این هم ترانه شهزاده رویا با صدای شهاب حسینی  

 

  

 

 

پی نوشت : 

تولدت مبارک محسن فرفری  

  -

 

 

 

 

نظرات 273 + ارسال نظر
آناکارنینا سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:02 http://www.anacarnina.blogsky.com/

صدای خودت بهتر بود.

آناکارنینا سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:03 http://www.anacarnina.blogsky.com/

من الان آخر نوشتت رو دیدم. وای... یک دنیا ممنون. ممنون. ممنون.

آناکارنینا سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:06 http://www.anacarnina.blogsky.com/

گل گیسو سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:10 http://gol-gisoo.blogsky.com/

وااااای زیبا بود داستانتون
یاد دوران دبیرستانم افتادم!
دوست صمیمیم که مدتهاست ازش بی خبرم...
چه زود گذشت...
تولد آقا محسن هم مبارک

دختر روزهای بارانی سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:15 http://farzanehtanha.blogfa.com

وااااااای من از این پستهای عشقولانسی خییییییییلی خوشم میاد .. گفته باشم

شازده کوچولو سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:19 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

آقا کیا چی شد بالاخره؟
امیر آخر کی بود آخه؟

سیمین سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:21

قصه ی پریسا قصه ی تلخ و تکراری خیلی از زنهاست... زنانی که تبدیل میشن به یک قربانی...زنانی که زیر سکوت سنگینشون خورد میشن...
مرسی

شازده کوچولو سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:23 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

راستی یادم باشه یه داستان برات بفرستم در مورد همین آهنگ. دلم می خواد هروقت فرصتشو داشتی بخونیش. نظرتو بهم بگی( البته شاید بعدا یه جایی که هیچکی متوجه نشه بهت بگم که این داستان واقعی واقعیه

شازده کوچولو سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:26 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

اااااااااااا حالا مثلا امروز ما زودتر رسیدیم هیچکی نیست؟

پری گلی سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:27 http://kimiyagarepir.persianblog.ir/

با سیمین موافقم.این داستان،تکراری از سرگذشت خیلی هاست. با کمی چاشنی ادبیات.
قشنگ بود و جینگیل و غمناک.مررررررسی از لینک صدای شهاب و اینکه صدای شما هم دست کمی نداره از ایشون.

پری گلی سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:28 http://kimiyagarepir.persianblog.ir/

محسن خان تولدت مباااااااااااااارک.

دختر ایرونی سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:30 http://iranian-girl22.blogfa.com

نمیدونم این واقعی بود یا داستان ولی هرچی که بود این پریسا خانم انگار دیگه خیلـــــــــــــــــــــــــــی هندی بوده
یعنی هنوزم اینجوری پیدا میشه؟!!!

شازده کوچولو سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:31 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

منظورتون آقای باقرلو ؟

شازده کوچولو سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:33 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

یعنی تولد محسن خان همون تولد آقای باقرلو منظورتون

شازده کوچولو سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:34 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

راستی پری گلی جان
از بابت کامنتت ممنونم خااااانم خوش صدا

روشنک سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:39 http://hasti727.blogfa.com

عجیبه تو با این همه استعداد هنری چرا مهندس شدی؟؟؟

شازده کوچولو سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:43 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

یکی به من هم بگه آخه اون آقا امیر آخر کی بود؟ اصلا این داستان چی شد؟

تلاش سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:45 http://hadafbozorgman.blogfa.com/

سلام..
ممنون!

فهیمه سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:49 http://0purity0.blogfa.com

اگه می شد منم تو بازی تون شرکت کنم و اگه زودتر می دیدمش حتما شرکت می کردم... خب نشد.
تبریک برای این همه ذوق و سلیقه و حوصله.

مومو سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:55 http://mo-mo.blogsky.com

سلام...
واقعن... خروس هم داره! ...
پریسا ی منگ و خل رو ببین که بعد از ده سال همچنان چشماشو بسته بود و ...

شازده کوچولو سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 23:58 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

الو صابخووووونه
این چه وضعیه که ما هی میایم اینجا و صابخونه نیست؟

نیما چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:00

تولدش شدید مبارک کیامهر جان ! ایشالا فردا بعد از رفع خستگی ، داستان رو میخونم !

شازده کوچولو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:01 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

مو مو جان
من متوجه داستان نشدم
خب یکی برام توضیح بده خوب
چیه تاحالا یه آدم خنگ تو زندگیتون ندیده بودین؟

سحر چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:01 http://dayzad.blogsky.com

بی تعارف خودت قشنگتر خونده بودی کیامهر...
مرسی بابت متنت...
تولد آقا محسن هم مبارک باشه!

شازده کوچولو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:02 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

تولد آقا محسن هم مبارک
یکی هم به من بگه این داستان چی شد؟

پونه چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:09 http://jojo-bijor.mihanblog.com

داستان قشنگی بود .
یاد دوست صمیمیم سمانه افتادم که از دوره راهنمایی با هم دوست شدیم و تا حالا ادامه داشته .اما از فروردین پارسال که نامزد کرده دیگه کمتر میبینمش حتی واسه جشن عقدش ما رفقای صمیمیشو دعوت نکرد.حتی اردیبهشت قراره برن سر خونه زندگیشون و شوهرش دوست نداره عروسی بگیرن ....
مایی که همه جا با هم بودیم الان سالی یک بار اونم تولد هم همدیگه رو میبینیم .
چقدر دلم گرفت اونم شاید شوهرش دوست نداره که با رفیقاش رفت و آمد داشته باشه و گرنه ...ولش کن .دلم خیلی براش تنگ شده همین که چشام پر از اشک شده نشونه ی دلتنگی و ..............

تولد محسن خان هم مبارک.

کرگدن چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:09

تولد محسنه ...
کاش اینروزاش این شکلی که هست نبود ...
یعنی کاش اینروزای هیچکدوممون این شکلی نبود که هست ...
براش دعا می کنم ... دعا که نه ... آرزو می کنم حالش بهتر بشه ... حالش یعنی احوالش ... احوالاتش ... روزش ... روزگارش ...
که باز بشه همون محسنی که همه یادمونه ...
که وختی توی یه جمعی بود
بودن بقیه رو تحت الشعاع قرار میداد شلوغی و خنده هاش ...
محسن از نازنین های مهجور روزگاره ...
خیلی دوسش دارم و خیلی براش احتارم قائلم ...
از همینجا تولدشو تبریک میگم و پیشونی شو می بوسم .

دلارام چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:10

عجب داستان تلخی... طفلکی پریسا.غصه خوردم واسش
وای که من چقدر عاشق این شعر هستم.ولی صدای شما بهتر بودا .(اشکال نداره من خودم میرم اونو گوش میدم )
تولد جناب محسن مبارک.امیدوارم روزهای قشنگی در انتظارش باشه.

امیلی چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:18 http://newbride.persianblog.ir

خیلی عالی بود فقط من فکر می کنم زمان یه کم گم شده توی این داستان....چرا زینب زودتر از پریسا ازدواج کرده و بچه دار شده بود؟

دکولته بانو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:22

سلام کیا...این عکس محسنو که دیدم...قلبم هرررررررری ریخت پائین...چی شد که اینجوری شد؟...تف به روزگار...

شازده کوچولو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:23 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

سلام آقای باقرلو
و سپاسگزارم از حضورتون در کلبه محقرانه مجازیمون

شازده کوچولو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:29 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

دکولت بانوی عزیز تولد شما هم پیشاپیش مبارک

شازده کوچولو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:30 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

دکولته بانوی عزیز تولد شما هم پیشاپیش مبارک

پونه چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:31 http://jojo-bijor.mihanblog.com

شب رفته بودیم لب ساحل حمید بهم گفت پونه این سمانه دوستت نیست !!؟ گفتم نه سمانه تیپ خانومانه میزنه این که فشنه!! سمانه با اون موهای فر که تو عمرش سشوار نمیکرد و مثل خانمهای مرتب و به قول ما مادرانه لباس میپوشه این که سمانه نیست.
داشتم سوار ماشین میشدم که ساناز و سارا رو شناختم خاستم برم جلو تا سلامی کنم دیدم سمانه با شوهرش هم اونجان. من دوست صمیمیم رو نشناخته بودم سمانه ای که من تو این 10 15 سالی که باهاش رفیق بودم ندیدم لباس رنگ روشن بپوشه سر تا پا سفید پوشیده بود و موها رو سشوار کرد و فشن درست کرده بود و خلاصه تیپی زده بود که بیا و ببین.راستشو بگم نتونستم از بغض برم پیشش . سوار ماشین شدم و اومدم خونه.
چند روز بعد زنگ زدم بهش نشناختمش اونقدر لهجش عوض شده بود فکر کردم برای دوستم که تهرانه زنگ زدم .گفت منم سمانه آخه شوهرم دوست نداره شمالی یا با لهجه شمالی حرف بزنم باید فارسی غلیظ بحرفم..!!!(شوهرش کیان اراکی ه و ساکن شمال هستند.)
چی بگم نمیدونم چرا اینقدر حرف زدم معلومه دلم حسابی گرفت با این پستت شرمنده وراجی کردم...

آسانا چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:32 http://asanaaa.blogfa.com/

2 نفر با سرنوشت های مختلف

وقتی آدم زیادی احساساتی باشه همین بلاها سرش میاد کلی هم اشتباه میکنه

این داستانا بیشتر برای نوجونا پیش میاد دوران حساسیه

احساسات اغراق آمیزه

تصمیم گیری تو اون دوران اگه با دقت نباشه نتیجه اش همین میشه

متاسفم شدم برای دخترایی مثل پریسا

امیدوارم هیچ دختری به سرنوشت پریسا هاا دچار نشه!

آسانا چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:33 http://asanaaa.blogfa.com/

راستی تولد آقا محسن مبارک

کیانا چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:35 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

داستان خیلی قشنگی بوود
تولدشونم مبارک

شازده کوچولو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:37 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

پونه جونم غصه نخور
من هم یکی از این دوستا داشتم
ئلی جالب اینه که من هرچه قدر با نگاهم بهش التماس می کردم که به روم لبخند بزنه اون سرش و بر می گردوند.
اتفاقا من هم دوستم و بعد از سالها کنار دریا دیدم..

م . ح . م . د چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:38 http://baghema.blogsky.com/

آهنگش فوق العاده است ... فوق العاده

Knight چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:41 http://funoos.blogfa.com/

آقا باید اعتراف کنم که این آهنگ رو با صدای شما بیشتر دوست دارم تا با صدای شهاب حسینی...
چون به نظرم شما بهتر و قشنگتر خوندید!

شازده کوچولو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:41 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

کیا جان هستی؟ یه سوال دارم ازت

ژاکلین چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 00:43 http://17pm.blogfa.com

چه داستان گسی بود!!!
حرفم نمیاد انگار.......................................

فلوت زن چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 01:00 http://flutezan.blogsky.com/

سلاااااااااااااااااااااااام.
داستانت بیان کننده ی حقیقتی بود که هر روزه داره توو جامعه مون اتفاق می افته !
یاد ِ ... ! بی خیال !

نتونستم فایل شهزاده رویا رو باز کنم ، سرعت نتم خیلی افت کرده ! اما خودم یه فایلی دارم تو کامپیوترم که با گلشیفته فراهانی با هم خووندنش ، اینم همونه ؟

تولد آقا محسن هم مبارک ! رفتم وبلاگش ، چقدر مطالبش دلنشینه ! حیف که دیگه نمی نویسه !

شازده کوچولو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 01:05 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

سلااااااااااااااام خانم حنانه یکی از برترین های آکادمی موسیقی کیامهر
..
بازم که شانس با ما یار بود تا با شما در این صفحهمحشور شویم خواهر

الهه چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 01:05 http://khooneyedel.blogsky.com/

چقدر دلم تنگ شده بود برای نوشته های این مدلیت...داستان عالی از آب دراومده...حتی توی وقت کم و بدون موضوع قبلی هم محشر مینویسی....عاشق این بداهه نوشتنهاتم...
همون روز که بهم گفتی آهنگ گلشیفته رو قبلا شهاب حسینی هم خونده دانلود کردم و گوش کردم...راستش صداش رو مخمه یه جورایی...داد میزنه به جای خوندن...ترجیح میدم برای شنیدن ورژن مردونه ی این آهنگ صدای خودت رو گوش کنم....
تولد آقا محسن هم مبارک باشه....الهی که دلش شاد باشه و غم ازش دور....

شازده کوچولو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 01:06 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

پونه جان هستی؟
ذکر شبت و نگفتی نگرانت شدم

شازده کوچولو چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 01:08 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

کیامهههههههر
صبح که تو اداره کار نمی کنی، پای نت هم نیستی شب هم که همه دور هم نشستیم توی خونت باز نیستی
یعنی چی آقا
صابخونه اینجوری ندیده بودیم والله

فلوت زن چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 01:16 http://flutezan.blogfa.com

سلام میثا جون.
مرسی عزیزم. لطف داری تو !

سلام الهه جون. چطوری ؟

راستی کیامهر بچه ها راست می گن ، خدائی شهزاده رویا رو خیلی خوب خووندی ! خیلی ! کاش انصراف نداده بودی !

فلوت زن چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 01:17 http://flutezan.blogsky.com

من بازم آدرس قبلیمو توو کامنت قبلیم نوشتم !

فلوت زن چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 01:17

قراره اول شم ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد