جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

عقرب

زهره پله ها را شبیه پیرزن ها بالا می رفت 

انقدر خسته که انگار همین الان است که بیفتد و بمیرد  

دستش را گرفته بود به نرده های راه پله و کیفش را با بی حسی تمام توی دست چپش گرفته بود و هر پله ای را که فتح می کرد کیف کرم رنگش یکبار می خورد به سردی سنگ مرمرهای پله 

 

 -

کلید را انداخت توی قفل  

برق را روشن کرد 

کنترل را از روی میز برداشت 

و خودش را ول کرد روی مبل 

همزمان با روشن شدن تلوزیون بغضش ترکید و شروع کرد زار زار گریه کردن 

 

توی این چند روز به تمام انتخاب های پیش رویش بارها و بارها فکر کرده بود 

به اینکه بی خیال علی بشود و همه چیز را همینجا یکهو تمام کند  

اما نمی شد ... علی عشق او بود  

مردی که با تمام مردهای زندگیش فرق داشت 

مردی که با تمام مردهای دنیا فرق می کرد  

حتی به این فکر کرده بود که خودش را راحت کند  

از درد ٬ از عذاب ٬ از این شانس گند و مزخرفی که درست حالا ٬ حالا که بعد از چند سال رفاقت قرار بود علی با خانواده اش بیاید خواستگاری ٬ یقه اش را گرفته بود 

 

به این فکر کرده بود که برود و خودش را گم و گور کند  

برود و اگر شد بمیرد و اگر نشد یکروز دوباره برگردد و دلیل رفتنش را  توضیح بدهد . 

 

دوست داشت حقیقت را به علی بگوید اما می ترسید 

می ترسید علی تحمل شنیدنش را نداشته باشد 

می ترسید این خبر تمام رفاقت و عشق و برنامه هایشان را کن فیکون کند  

می ترسید از چشم علی بیفتد و بزند زیر همه چیز 

و وقتی خودش را جای او می گذاشت حق می داد که چنین کند . 

 

علائم بیماری درست شش ماه پیش وقتی علی داشت برای آخرین بار می رفت خارج شروع شد و در تمام این ماه ها ٬ حتی آن چند روزی که توی بیمارستان بستری بود 

وقتی دو دوره شیمی درمانی سنگین  را طی کرد و موهای سر و ابروهایش کاملا ریخته بودند 

حتی وقتی علی شب دفاع از پایان نامه اش قسمش داد که یک لحظه وب کم را روشن کند تا دوباره ببیندش ٬ زهره یک کلمه از دهانش بیرون نیامد که بگوید سرطان دارد . 

وقتی علی برگشت و موهای کوتاهش را دید و نفهمید

وقتی او را بغل کرد و گفت دختر خانوم شما کلاس چندمی ؟

وقتی او را بوسید و گفت : دیگه هیچ وقت موهاتو کوتاه نکنیا دیوونه 

زهره زبانش نچرخید که بگوید چه آتشی توی جانش افتاده ... 

 

و حالا امشب ٬ بعد از این همه موش و گربه بازی های این چند وقتی که علی برگشته

بعد از این همه معطل کردن و وقت کشتن به امید شنیدن یک خبر خوب 

به امید یک روزنه امید  

درست دو روز بعد از اینکه علی گفت :  

مادرش قرار است زنگ بزند و از مریم خانوم مادر زهره اجازه بگیرد برای اینکه بیایند خواستگاری  

زهره نشسته است روی مبل و دارد تلوزیون تماشا می کند و زار می زند . 

 

مریم خانوم در را بست و مشماهای میوه را گذاشت جلوی در 

در حالیکه نفس نفس می زد گفت : دخترم صد بار گفتم از بیمارستان که بر می گردی لباستو عوض نکرده ننشین . به خدا هزار جور مرض می گیری  

دزدگیر ماشین رو نزدیا ... سوئیچ کو ؟ 

زهره دست کرد توی کیف کرم رنگش و گفت : مامان ! شیشه رو بالا کشیدی ؟ 

مریم خانوم گفت : بله قربان  

زهره ریموت دزدگیر را بیرون آورد و دکمه lock  را فشار داد . 

پاکت آزمایشگاه را از کیفش بیرون آورد و نگاهی به +POSITIVE پر رنگ روی آن انداخت .  

صدای اس ام اس آمد ... گوشی را از کیف بیرون آورد ... 

علی نوشته بود : امیدی هست حاج خانوم ! یا ما به فکر یه عیال دیگه باشیم ؟ 

طفلک علی فکر می کرد یک عفونت ساده است . 

زهره اشک هایش را پاک کرد  

دوباره اس ام اس علی را خواند 

مثل وقتهایی که شک داشت به درست یا غلط بودن کاری که می خواهد بکند 

لبش را گاز گرفت و تند تند دکمه های گوشی را فشار داد 

 و نوشت : 

علی ! میتونی یک عمر با زنی که فقط یه سینه داره زندگی کنی ؟ 

و دکمه SEND را فشار داد ... 

 

 

ترشی های مامان شیرینم

تمام دیروز خونه بابا بودم ... 

مامان ما مثل همه مامانهای دنیا که الهی قربونشون برم حسابی به زحمت افتادند  

از آبگوشت داغ آخر شب و مخلفات خوشمزه اش که بگذریم 

زحمت اصلی که از برای شکم قلمبه ما بود مراحل سخت و کمرشکن ساخت ترشی و شور بود 

بنده به شخصه از کت و کول افتادم چه برسه به مامان 

روز خوبی بود و یادآور روزهای خوش کودکی 

مامان جان ما دستپختش محشر است 

اما در دو چیز تخصص ویژه دارد 

این تخصص ویژه که خدمتتان عرض کردم همینجوری نیست ها 

یک چیزی تو مایه های فوق دکترا می ماند 

یعنی رودست ندارد

یکی آش رشته و دیگری ترشی جات 

یادش به خیر روزهایی که مامان می آمد مدرسه و برای همه بچه ها آش می پخت  

و بچه ها کاسه هایشان را هم لیس می زدند از بس که محشر بود آش های مامان 

ایشالا که هزار سال دیگر هم روپا و سرحال باشی و ما زحمتمان را بیندازیم گردنت 

الهی قربونت برم مامان جانم ... 

 

 

 

 

در ادامه مطلب عکس هایی از مراحل ساخت ترشی و شور گذاشته ام 

از دوستانی که ناراحتی قلبی دارند و یا باردار هستند و ممکن است ویار کنند عاجزانه درخواست می شود که عکس ها را تماشا نکنند . 

 

 

 

ادامه مطلب ...

خاطره ای تازه

بازی وبلاگی بدون شک شیرین تری اتفاقیست که گهگاه در بلاگستان اتفاق می افتد . 

وقتی این بازی توی وبلاگ محسن باقرلو باشد دیگر شکی نیست که یک خاطره بازی دیگر در راه است و دست دست کردن و تامل معنی و مفهوم ندارد . 

پس به کلیه مومنین و مومنات و یاران قدیمی و دوستان جدید پیشنهاد می شود که 

تشریف ببرند اینجا و در صورت تمایل در این بازی حضور فعال داشته باشند  

 

 

حالا که شهریار بلاگستان حوصله کرده و بازی راه انداخته است  

این اتفاق را بهانه ای کنیم برای تجدید میثاق با دل گرفته اینروزهای رفیق مان ...  

  

 

 

top 10 آبان ماه 90

ده پست خوبی که در آبان ماه امسال خواندم :  

 

۱- داستان راستان  

 

۲- ممل 

 

۳- فال  

 

۴- تو رب النوع هرچه عشق ... 

 

۵- سحر ٬ تو سحر زندگی ...  

 

۶- ۱۹۴  

 

۷- شانه ها   

 

۸- بادکنک های سنگی  

 

۹-  خزان 

 

۱۰-  سایه ات مستدام 

 

 

امشب چند نفر به خونه بر نمی گردن

امشب چند نفر به خونه بر نمی گردن : 

 

۱- علی آقا راننده تاکسی که قسط آبان ماه ماشینش رو نداده و لاستیک های پیکان قراضه اش صاف شدن و مجبوره تا صبح مسافرکشی بکنه  

 

۲- مرضیه خانوم ٬ مادر بزرگ سعید که به خاطر سکته قلبی توی بیمارستان بستری شده و دکترها جوابش کردند  

 

۳- آقا محمود ٬ رفتگر ۵۲ ساله شهرداری که امروز هرچی به معاون منابع انسانی شهردار التماس کرد تا شیفت شبش رو عوض کنند موفق نشد  

 

۴- ساجده خانوم مادر مهدی که قول داده برای مهدی پلی استیشن بخره و امروز غروب وقتی از خیاطخونه برمی گشت و به حقوق آبان ماهش که توی پاکت بود نگاه کرد ٬ آهی کشید و سوار ماکسیمای سفید یه مرد ناشناس شد . 

 

۵- آقا فرهاد برادر فرید که ۲۰ روز پیش برای ادای پاره ای توضیحات به یک اداره در وسط شهر رفته و از سرنوشتش هیچ اطلاعی در دست نیست

 

۶- آقا رضا بابای حنانه که از هفته پیش که قراردادش تموم شده از شرکت اخراجش کردند و شبها میره توی آژانس سر کوچه تلفنها رو جواب میده  

 

۷- گیتی دختر آقای صمدی که وقتی پدرش قبول نکرد پسر مورد علاقه اش برای خواستگاریش بیاد ٬ تصمیم گرفته امشب خونه دوستش بمونه تا پدر و مادرش یه کم بترسن 

 

۸- فریده خواهر محمد رضا که وقتی امروز صبح توی دستشویی اداره فهمید که حامله است از ترس برادرش ناچار شده توی مسافرخونه بخوابه  

 

۹- آقای مولوی عموی کامران که پلیسه و امشب شیفت داره و باید تو پاسگاه بمونه 

 

۱۰- حمید نامزد فروغ که تا فردا باید یه فیلم ۷۵ دقیقه ای رو برای پخش ساعت ۸ میکس کنه 

 

۱۱- ساناز  همسر آقای کمالی که پنجشنبه شب مزون دارن و هنوز لباسهاش رو آماده نکرده 

 

۱۲- علی امجدی مهندس صنایع که پس فردا ممیزی ایزو دارن و داره مثل خر فرم الکی پر می کنه 

 

۱۳- آقای زمانی مستاجر محبوبه اینا که یک هفته است از ترس طلبکارهاش که با حکم جلب سیار دنبالشن نمیتونه بیاد خونه 

 

۱۴- خانوم دکتر معتمدی که تو رودرواسی مجبور شد به جای دوستش فرزانه که پدرش سکته کرده و حالش خرابه امشب بره بیمارستان  

 

۱۵- رضا عبدی که به خاطر یه اس ام اس با  زنش دعواش شده و امشب به خونه بر نگشته تا نسرین رو نگران کنه  

 

۱۶- کامی پاکوتا که امشب قراره با رضا نیش و ممد بدرد نخور ٬ اولین دزدی زندگیش رو انجام بده و توی یه پژوی یشمی توی یکی از خیابونای بالا شهر داره سیگار میکشه

 

۱۷- آذر خانوم که دیگه تحمل یه دقیقه زندگی با شوهرش رو نداره و تصمیم گرفته مهریه اش رو حلال کنه و جونش رو آزاد و امشب بعد از کلی فحش که پشت تلفن از مادرش شنید داره میره خونه دخترخاله اش تا چند روزی اونجا بمونه . 

 

۱۸- کیان کوچولو پسر شیرین خانوم که امروز نوبت باباشه تا بعد از یک ماه بیاد و ببردش سرزمین عجایب و بعد با هم پیتزا بخورن و شب هم پیش مامان بزرگ بمونن  

 

۱۹-مرتضی برادر عاطفه که امروز اولین روز آموزشیش تو مشهد بود و تا دو ماه دیگه به خونه بر نمی گرده

 

۲۰- آقای حمدی معلم مسعود اینا که امروز وقتی داشت از خیابون رد می شد تا از فروشگاه فرهنگیان گوشت چرخ کرده بخره با یه خاور نارنجی رنگ تصادف کرد و درجا مرد . 

  

امشب چند نفر به خونه بر نمی گردن ؟ 

 

 

 

 

 

+ تا یک ربع پیش اینترنت قطع بود و متاسفانه نتونستم لینک هایی رو که معرفی کردید بخونم . 

لینک های برتر آبان ماه رو فردا معرفی می کنیم ... 

 

++ تولدت مبارک آنا قرمزی  

  

 

yellow inside

بعضی آدم ها هستند که دم از رفاقت و تمدن می زنند  

وقتی خودشان سر حال و شنگولند روی سر و کله آدم می پرند  

و هرجور دلشان بخواهد با آدم شوخی می کنند  

اما امان از روزی که حال و حوصله ندارند

می شوند عینهو برج زهرمار  

کسی حق ندارد با آنها شوخی کند و اگر با آنها شوخی کنی 

می روند غیب می شوند و هرچه دنبالشان می گردی پیدا نمی شوند  

  

بهتر است با این آدمها مثل خودشان رفتار کنید ... 

   

 

 

+ امشب ده پست برتر آبان ماه معرفی می شوند  

می توانید لینک پیشنهادی خود را در کامنتهای پست قبل بنویسید . 

 

دوباره عشق ٬ تکانی به شانه هامان ده !

جنازه ای شده ام روی دست ها مانده         نمی پذیردم انگار خاک وا مانده  

حریر نیلی یکدست آسمان در قاب               پرِ پرندگی ام آی زیر پا مانده

 

بریده از همه چیز و کشیده از همه کس      مهم نبود از اول که مرده یا مانده... 

جنازه ای شده ام راه می روم گاهی          میان خاطره هایی که از تو جا مانده

 

وطن که کوچهء بن بست نامرادی هاست    و خانه ای که در آن یک جهان عزا مانده

درست اگر که بگویم خرابه ای متروک          که توی آن نه غریبه نه آشنا مانده

 

به احترام تو شاید ادامه دارد این –             جنازه این تهیِ لنگ در هوا مانده

و زیر تودهء سنگین بغض خم شده ایم        دوباره عشق، تکانی به شانه هامان ده!

 

 -

 -

فرهاد صفریان هم یکی دیگر از آن غول های دنیای مجازیست که دیگر نمی نویسند .  

خودش در پروفایل روح تکانی نوشته است :   

-

دیگر دوران وبلاگ بازی حقیر تمام شده و از این به بعد کمتر اینجا خواهم بود 

هر وقت حرفی برای گفتن باشد اینجا به روز خواهد شد؛ 

  

فرهاد صفریان نوشتن در وبلاگ روح تکانی  را از آذر ماه ۸۴ آغاز کرده 

و آخرین پست او مربوط است به تیرماه امسال  

عمده فعالیت فرهاد صفریان در زمینه ادبیات و شعر و علی الاخص غزل است  

به قول محسن یلی بود در عرصه شعر و هر حرکتش زلزله ای راه می انداخت در بلاگستان 

 

آشنایی محسن و فرهاد صفریان بر می گردد به سالهای دانشگاه 

روزهایی که  کرگدن وبلاگی تازه و نا آشنا بوده و فرهاد صفریان وبلاگ نویسی به نام و شناخته شده ٬ طوری که به گفته محسن اگر فرهاد صفریان توی کامنتهای وبلاگ خودش جواب سلام به کسی می داده  طرف ذوقمرگ می شده از خوشی و کیف  

 

همان روزها فرهاد صفریان در وبلاگش شعری می نویسد از علی اکبر یاغی تبار که به مذاق محسن و رفیق گامبالویش که شدیدا به بچه تهرانی بودن خودشان عرق داشته اند خوش  

نمی آید و توی کامنتهای فرهاد صفریان انتقاد شدیدی از او و آقای یاغی تبار می کنند . 

اما فرهاد صفریان چنان برخورد مودبانه و بزرگمنشانه ای از خودش نشان می دهد که هر دو شرمنده و شیفته اش می شوند و همین می شود باب آشنایی محسن و فرهاد 

و در یکی از روزهای همان سالهای ابتدایی دهه هشتاد توی یک کافی شاپ روبروی دانشگاه تهران برای اولین بار همدیگر را می بینند و این دوستی تا همین امروز ادامه دارد ... 

 

من هرچه از فرهاد صفریان می دانم گفته های محسن است و به حق که تا امروز جز خوبی از او چیزی نشنیده ام . 

هرچند افتخار آشنایی و زیارت فرهاد را نداشته ام اما مروری کوتاه بر آثار او در وبلاگش آیینه ای است روشن از روح بزرگ او که نیازی به خانه تکانی ندارد . 

 

فرهاد صفریان در سال ۸۸ گزیده ای از غزلیاتش را تحت نام پنهان گریه ها منتشر نمود است که در دیباچه آن می نویسد : 

 

فارغ از اینکه در کجای جهان باشید و با چه زبان و آیینی،کافی است صبح که از خواب بر می خیزید و از پنجره‌ اتاق هرچند اجاره‌ای تان به بیرون نگاه می کنید، اندکی تامل کنید آن وقت حتی اگر مردم روستای کوچکی پیش شما باشند، هر یک نسبت به دیگری اختلاف های قابل تمایز دارند.
غزل همان «پنجره» است؛هر گاه شاعری از پس آن جهان مورد علاقه اش نگاه کند چشم اندازش با دیگر همسایگانش در سرزمین شعر متفاوت خواهد بود.  

 -

معرفی پنهان گریه ها در کتاب نیوز   

معرفی پنهان گریه ها در خبر آنلاین 

معرفی پنهان گریه ها در خبرگزاری ایبنا 

 


مجموعه ای از غزل های فرهاد صفریان نیز در وبلاگ غزل معاصر منتشر شده است که متاسفانه لینک فایل ها  از بین رفته اند  . می توانید تعدادی از اشعار فرهاد را اینجا بخوانید .

همچنین فرهاد صفریان با راه انداختن دو دوره مسابقه وبلاگی ٬حرکتی به یاد ماندنی آغاز کرد که باعث سرایش تعداد زیادی غزل قدرتمند و شناسایی شاعرانی با قریحه روان شد .

 

مسابقه غزل معاصر ۱ : مردی که روبروی تو سیگار می کشد  

مسابقه غزل معاصر ۲ : و من به ساعت یک انفجار نزدیکم  

 

 

همچنین تصاویر خاطره انگیز این بزم های ادبی را در عکاسخانه غزل معاصر منتشر نموده است که متاسفانه جز حسرت چیزی از آن باقی نمانده است . 

 

امیدوارم این مختصر معرفی باب تازه ای باشد برای آشنایی دوستان با این شاعر خوش قریحه و این انسان دوست داشتنی  ... 

 

 

  

 

 

+ بهترین پست هایی را که در آبان ماه امسال خوانده اید مرور بفرمایید و لینک بهترین پست را توی کامنتها بگذارید . 

فردا ده پست برتر آبان ماه معرفی می شوند ... 

 

آقا طیب - بازی - تاپ ۱۰

شماره یک : 

----------------------

  آقا طیب محبت کرده اند و پستی که برای ایشان نوشته بودم خوانده اند . 

خیلی خوشحال شدم و کیف کردم از این اتفاق  

امیدوارم محسن به قولش عمل کند و یکروز هم من و هم مسعود را همزمان دعوت کند  

که آقا مسعود را زیارت کنیم  

  

 

شماره دو : 

----------------------  

یکی از دوستان پیشنهاد یک بازی وبلاگی داده  

راستش با وجود اینکه زیاد حوصله دردسر های بازی وبلاگی را ندارم 

ایده این دوست ما آنقدر جالب است که وسوسه شده ام  

بی زحمت یکی بیاید ما را انگول کند که بازی راه بندازیم باقلوا در حد لیگ برتر مزار شریف 

جهت تنویر افکار عمومی عرض کنیم که شخص پیشنهاد دهنده فاطمه خانوم شمیم یار نیستند 

گفتم که خوشحال نشی خانوم معلم  

 

 

شماره سه : 

---------------------- 

امشب طی پستی یکی دیگر از بزرگان بلاگستان را خدمتتان معرفی خواهیم کرد 

و این مقدمه تاپ ۱۰ آبان ماه نیز هست . 

اگر پستی را در آبان ماه امسال خوانده اید و به دلتان نشسته است لینکش را اینجا بگذارید تا بقیه دوستان هم ببینند . 

 

 

جوابها

 

 

 

با تشکر از فرگل - فرشته - هاله بانو - تیراژه - امیر حسین و دکولته بانو  

 

جوابها رو در ادامه مطلب ملاحظه بفرمایید . 

برای معرفی بیشتر افراد لینکی در زیر نام آنها درج شده است . 

 

 

ادامه مطلب ...

تشخیص هویت هفتم

 

 

تشریف ببرید ادامه مطلب و صاحبان عکس ها را شناسایی بفرمایید . 

مطابق معمول به برندگان این مسابقه جوایز ارزشمندی تعلق نخواهد گرفت ... 

 

ادامه مطلب ...