جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

یادم میاد فریادم میاد

 

 

 

با نیم نگاهی به لینک های پست قبل   

 

تشریف ببرید اینجا را بخوانید ... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اردی بهشت جهنمی

 

 

حالا تمام حرف دلم ماتم و غم است 

هر قدر از تو گفته شود باز هم کم است 

از هم گسسته صفحه مکتوب شیرزاد 

اردی بهشت بعد تو اردی جهنم است   

 

 

این لینکها  را که درمورد شیرزاد نوشته بودند پیدا کردم. 

اگر اسم کسی جامانده یادآوری کنید تا اضافه کنم.

-

کرگدن 

شازده کوچولو 

کورش تمدن 

پونه 

محمد 

گل گیسو 

فاطمه 

کاتیا 

مینا 

هیشکی

وروجک 

حنانه 

مامانگار 

بهنام 

خدیجه زائر  

سهبا

 ایرن 

مهدی پژوم 

عاطفه 

 فرشته 

وانیا

 الهه

 پاتینا 

ریحانه

 محسن

 ایراندخت 

متولد حوت 

کیانا 

هاله بانو  

روشنک  

دخترک زبون دراز 

فرزانه 

آلن 

  آقای دوست 

مریم 

دکولته بانو 

مهربان 

هانی رزاز  

سپهر

 ژاکلین 

سپیده 

عبدالکورش 

نازگل 

وحید باقرلو 

سحر 

پارسدخت 

مژگان امینی 

قاصدک 

عمه زری 

تلاش 

زن ذلیل 

ترنج 

دو ما   

تلخ 

دختر چل گیس بهار 

رها بانو

 

 

مکتوب بی کاتب

ضمن عرض تسلیت به همه دوستان عزیز ٬مراسم ترحیم شیرزاد عزیز روز دوشنبه ۱۲/۲/۹۰ از ساعت ۱۸ الی ۲۰ در خیریه شند آبادیها برگزار می شود .  

نشانی : میدان آزادی - طرشت -بلوار مهدی صالحی - چهارراه طرشت جنوبی - خیابان لطفعلی

 

 

 

 

بی شک حضور تک تک شما عزیزان به مریم شیرزاد دلگرمی و تسلی خواهد داد ... 

 

شیرزاد طلعتی  

 

درگذشت ... 

 

تف بر تو ای روزگار لعنتی

آیا جوگیریات به ... می رود ؟ ( ... را خودتان حدس بزنید )

کامنتهای پست قبل یک مقدار مرا به فکر انداخت  

البته هم نظر مخالفان برای من عزیز است هم موافقان   

 

راستش را بخواهید از همین امروز عصر وقتی  پست را گذاشتم کلی فکر و خیال آمد سراغم که اگر مستاجر عزیزی که قرار است توی این هفته جای ما بنویسد یکهو از این خانه خوشش آمد و نخواست بلند شود و کلیدش را پسمان نداد آنوقت چه خاکی به سرمان کنیم ؟ 

خنده دار نیست ؟ 

قبول دارم که ایده قرعه کشی یک مقدار خام و نسنجیده بود ... 

بنابراین با یک چرخش استراتژیک یک طرح ۳ فازی داریم برای اجاره دادن یک هفته ای جوگیریات ... 

 - 

 

  

ادامه مطلب ...

اکازیون

تا حالا شده دلتان بخواهد یک مدتی ننویسید ولی پر از حرف باشید ؟ 

تا حالا شده دلتان بخواهد بروید یک جایی بنویسید که هیچ کس شما را نشناسد ؟  

تا حالا شده بخواهید به  خودتان کمی وقت بدهید برای استراحت ؟ 

از آنجا که ما هیچ چیزمان به آدمیزاد نمیخورد  

افسردگی مجازیمان هم یکجورهایی شبیه بازی در آمد  

و تصمیم گرفتیم جوگیریات را یک هفته اجاره بدهیم به یک زوج جوان آرام و چشم پاک 

یک زوج که یکنفرشان وبلاگ نویس است و یکنفرشان بی وبلاگ   

زوجی که لزوما زن وشوهر نیستند  

ممکن است اصلا از یک جنس هم باشند ( مثل محمد و نیما )

شاید اصلا همدیگر راه هم نشناسند

شاید بخندید و فکر کنید دارم شوخی می کنم 

اما باور بفرمایید جدی عرض کردم  

می خواهیم جوگیریات را به قید قرعه یک هفته  اجاره بدهیم ...    

اجاره بهایش هم ارزان است  

کافیست هر کدام از این زوج روزی یک پست بنویسد .  

به همین راحتی ... 

امشب جزئیات شرکت در قرعه کشی اعلام می شود . 

 

 

حسن آقا و تردید یک میلیون تومانی

آدم وقتی می نشیند پشت سکان پایگاه مجازیش 

خیلی راحت می تواند خودش را آنطوری نشان بدهد که نیست  

اصلا می تواند خودش را آنطور که نیست نشان بدهد  

می تواند به دیگران بگوید که مهربان است  و مردم دار 

می تواند بگوید خوشگل است و خوش تیپ 

می تواند بگوید تحصیلات عالیه دارد و شغل آنچنانی

می تواند از خودش آدمی به نمایش بگذارد که دیگرانی که می آیند و می خوانندش 

گمان کنند فرشته ای است که خداوند به زمین نازل کرده  

به فرض هم که همه اینها بشود  

این آدم وقتی می نشیند توی خلوت خودش ٬ خودش که می داند هیچ پخی نیست 

حالا هی برایش به به و چه چه کنند هم دردی از او دوا نمی شود  

آدم توی واقعیت باید آدم باشد  

تزهای روشنفکرانه و پستهای اجتماعی و بازگو کردن دردهای آدمها 

دردی از زندگی واقعی ما دوا نمی کنند متاسفانه ...  

 

 

ادامه مطلب ...

گزارش یک ختم

یک حاج آقای سیاه پایین منبر نشسته بود و داشت میوه پوست می کند  

ریش های سیاهش تا نزدیک چشمهایش روییده بودند  

و وقتی میوه ها را می جوید احساس می کردم ریشهایش می روند توی چشمهایش 

یک حاج آقای سفید هم بالای منبر داشت روضه می خواند  

داشت می گفت هرمله چطور از چند کیلومتری با یک تیر سه شعبه گلوی نوزاد امام حسین را  

نشانه گیری کرده است ... 

تیر که خورد توی گلوی طفل شش ماهه  

حاج آقای سیاه پایین منبر همینطور که خیارش را گاز می زد سرش را تکان می داد و گریه می کرد . 

حاج آقای سفید بالای منبر وقتی داشت می گفت مختار ثقفی چگونه پوست دشمنان امام حسین را کنده است  آقای کت شلواری بغل دستی ٬ خیار و پرتغالش را خورده بود  

و داشت سیبش را پوست می کند. 

همین وسطها هم گاهی از توی زنانه مسجد شیون زنی بلند می شد ...  

بوی جوراب و عرق تن و پوست پرتغال و خیار و گلاب توی هم آمیخته شده بود . 

وقتی حاج آقای سفید می گفت :  

اولئک کالانعام ٬ بل هم اضل*

 

آقای کت شلواری بغل دستم سیبش را خورد و آروغش را هم زد و از مسجد بیرون رفت . 

 

 

 

* : سوره انعام - آیه ۱۷۹ : آنان همانند چارپایان هستند بلکه گمراه تر ... 

 

چون خورشید بی فروغ شود ...

عبدالباسط دارد قرآن می خواند 

نمی دانم از این همه سوره قرآن و این همه قاری چرا این سوره و این آدم ؟ 

چرا این دو باید آدم را یاد مرگ بیاندازند ؟  

اذا الشمس کورت  

و اذا النجوم الکدرت ... 

 

 

ادامه مطلب ...

حلال زادگان حرام لقمه

همانطور که داشت بین ماشین ها ویراژ می داد و لایی می کشید  

بلند بلند زار می زد ...  

زن بیچاره افتاده بود روی صندلی عقب و از گوشها و دماغش خون می آمد . 

داد می زد : شکیلا ! شکیلا جان ! صدای منو می شنوی ؟ 

گه خوردم به مولا ... شکیلا زنده ای ؟ الان می رسیم بیمارستان  

تو رو جان عزیزت نمیر ... 

 

 

ادامه مطلب ...