جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

سراب

فردا سخت گرفتارم و نیستم. با اجازه شما و صاحب خانه ، یکی از پست های اول وبلاگ خودم را میگذارم. به بهانه ء این روزها که با یک اس ام اس انجام وظیفه میکنیم به خیال ِ خام ِ خود.  

*** 

ما معتقدیم که " عصرِ ارتباطات " نام ِ دروغینی بیش نیست . مثل ِ همان پدر و مادرهایی که دخترهای سبزه ء خود را " سپیده " مینامند و پسرهای کچل خود را " زلف علی " و سندرمِ داون دارهای خود را " فهیم و فهمیه " میخوانند ، سیاستمداران و مدیران و بزرگان ِ بشریت هم به دروغ این عصر را " عصر ِ ارتباطات " مینامند!

این عصر ، عصر ِ " تنهایی و در خود فرو رفتن " است ! اینکه در جیب ِ همه ، از سوپور ِ 80 ساله ء محله ء ما تا بچه های 5 ساله ء مهد کودکی یک تلفن ِ همراه است ، دلیلی بر با هم بودن ِ آدم ها نیست . تلفن ِ همراه ، خیانت به بشریت بود! هیچ کس یک ظهر ِ دلگیرِ جمعه که دلت دارد از سینه در می آید و خفه شدی از بی هم صحبتی ، به تو زنگ نمیزند و نمیپرسد " حالت خوب است ؟ " ، هیچ کس تو را به نوشیدن ِ قهوه های بیمزه ء کافه عکس و یا خوردن کیک های خوشمزه ء کافه فرانسه و یا حرف زدن در کافه سیاه و سپید با آن مدیر ِ بد اخلاقش دعوت نمیکند! هیچ کس نمیگوید بیا با هم برویم جاده چالوس و کباب و ماهی ِ قزل آلا بخوریم .هیچ کس تو را به پیاده ء روی یک عصر ِ بهاری دعوت نمیکند. هیچ کس حتی تنهایی اش را با تو سهیم نمیشود. اما وقتی گرفتاری ، زنگ میزنند " فلان روز وقت داری فلان کار را برای من بکنی؟ " . سهم ِ ما از ارتباطات ،گسترش ِدردسرها و گرفتاریهایمان است . ما خودمان را عرض میکنیم . ما هم مثل ِ همه ء زن ها به " ه دو چشم " سفارش ِ خرید میدهیم. چند روز پیشترها ، صبح که بیدار شدم دیدم تمام ِ پنجره های خانه را باز کرده ! و کارگران ِ محترم ِ خانه ِ دیوار به دیوارمان به امرِ خطیر ِ تخریب ِ منزل جهت برپایی بنایی 10 طبقه مشغول بودند و من از خاکی که در حلقم رفته بود ، بیدار شدم به واقع!

انقدر عصبانی بودم که ترجیح دادم نه من صدای او را بشنوم و نه او صدای من را! پیامکی (!) بلند بالا حاوی مقادیر ِ زیادی مرحمت و محبت و لطف برایش فرستادم! اما جوابش مرا به فکر برد! " بعد از 8 ماه اس ام اس دادی ! اونم این ؟ " و فکر کردم واقعا 8 ماه است که هیچ" دوستت دارم"ی برایش نفرستاده ام. خب لابد 8 ماه است دوستش ندارم! فکر کردم یعنی 8 ماه است که هیچ " زود تر بیا. دلم تنگ شده " ای برایش نفرستاده ام. و دیدم خب لابد دوست نداشته ام زودتر بیاید و خب حتما دلم برایش تنگ نشده است!

عصر ِ ارتباطات فریب است . ما وسایل ِ ارتباطی را گسترش داده ایم که مادرها هر زمان دلشان خواست به فرزندان ِ بخت برگشته زنگ بزنند که " کدوم گوری هستی ؟ " و زن ها به شوهرهایشان زنگ بزنند " کجایی؟ چرا دیر کردی؟ " و شوهرها زنگ بزنند که " به مامانم زنگ بزن حالش را بپرس " و فرزندها به پدرهایشان بگویند" سر ِ راه برای من سی دی جدید ِ بِن 10 هم بخر با چیپس ِ فلفلی و ماست ِ موسیر! "

ما هی هر روز تنها تر شدیم . هی هر روز منزوی تر شدیم. هی هر روز مجازی تر شدیم. ما در دنیای مجاز غرق شدیم ! ما یادمان رفت به پدربزرگ و مادر بزرگ هایمان سر بزنیم ، چون هر بار که میخواهیم از خانه بیرون برویم ، چراغ ِ اسم یک عالمه از دوستان ِ مجازی ِ ما روشن است و دلمان نمی آید بدون ِ " گپ زدن " با آنها برویم و وقتی " گپ " ِ ما تمام میشود دیگر دیر شده و خسته شده ایم از بس با کی بورد حرف زده ایم!

این گونه است که وب کم ها زیاد میشود و اِسکایپ و اوووو ! (همین است دیگر؟ ) همه گیر تر میشوند و اینگونه است که ما مجازا عاشق ِ " ع " میشویم و "ع " مجازا عاشق ِ " الف " و " واو" میشود و آنها مجازا عاشق ِ دیگرانی که خود مجازا عاشق ِ دیگران ترند!

اینگونه است که ما دلمان نمیخواهد از پشت ِ صفحه بلند شویم مبادا " ع " بیاید و برود و ما نبینیمش! اینگونه است که هی آدم ها تنها تر میشوند. اینگونه است که ما خواهرمان را دو هفته است ندیده ایم و حرف نزده ایم و فقط سه باری مجازا گپ زده ایم.

اینگونه است که نیمه شب میفهمیم پدرمان یک سفر ِ ده روزه به فرنگ دارند و ما نمیدانستیم ، ولی میدانیم ِ دختر ِ فلان دوست ِ ندیده ، دیروز عروسکی خریده است که وقتی دلش را فشار دهی " آی لاو یو " میگوید! و پسر ِ فلان بلاگر تازگی ها نقاشی میکند و عکس نقاشی اش را هم دیده ایم ، اما لباس ِ عروسی ِ همسر برادرمان را ندیده ایم !

اینگونه است که دیگر همسایه از همسایه خبر ندارد . چون صغری خانم دارد به مایکل وب کم میدهد و برای او استریپ تیز! میکند و کبری خانم دارد از فلان سایت ِ خانه داری دستور ِ تهیه ِ دسری که هفته ء پیش در "بفرمایید شام" خیلی مورد استقبال واقع شد را میخواند !

اینگونه است که مردها درمحل ِ کارشان با زنان ِ خانه دار ِ بیکاری که از تنهایی مینالند چت میکنند و آنها را دلداری میدهند و میگویند زندگی همین است دیگر ! و زن هایشان در خانه با مردهای دیگری و از تنهایی و بی توجهی ِ همسران مینالند و دلداری داده میشوند!

" عصرِ ارتباطات " فریبی بیش نیست . باور نکنید لطفا!

مادرانگی

ایمیل آمده است " بهترین هدایا برای روزِ مادر" . انواع هدیه برای مادران ِ عزیز ِ شما" ... بازار ِ شامی درست کرده اند. همه جا بحثِ مادر است و مادرانگی و روزِ مادر.همان مادرها که بهشت زیرِ پایشان است . همان مادرها که به بهای زندگیِ یک آدم ِ دیگر با تجربه و آبدیده میشوند و بعد هم مزدش بهشت را شش دنگ به نامِ خودشان سند میزنند. همان مادرها که تا دهان باز میکنی به اعتراض ، شیرِ خورده و نخورده شان را حرامت میکنند و سینه چاک میکنند و هوار هوار که مگر نخوانده ای " و لا تَقُل لَهُما ااُف" (و مبادا به آنها اف بگویی! چیزی در مایه های همین اوف و اخ و پیف ُ خودمان ) . بعد مجبوری دهان ببندی و لب بگزی و طعم ِ شور و تلخ ِ خون را ته ِ حلقت حس کنی.  

فکر میکنم، مادرِ نیما ، فردا چه حسی دارد؟ آیا منتظر هدیه است ؟ دلم میخواهد بدانم نیما چه حسی دارد؟ هانیه چه حسی دارد؟ دلم میخواهد بدانم مادران و پدران ِ انها چه احساسی دارند به روزِ مادر و پدر؟ دلم میخواهد بدانم تمامِ فک و فامیل و دوست و آشنایی که آنها را به بچه دار شدن تشویق میکرده اند چه احساسی دارند این روزها که این خبرها را میخوانند؟ دلم میخواهد بدانم آنها که بهای بهشت را با زاییدن یکی میدانند چه احساسی دارند؟  

"بهشت زیرِ پای مادران است " " الجنه تَحت َ اقدام ِ امهات  " . لابد حدیث معتبر است که  همه باور دارند. حتما هست . وعده های خوش تمامش حقیقت است ، اما به فرضِ اینکه بهشت زیرِ پای مادران باشد و بهای بهشت ، نه انسانیت که بُعدِ حیوانی ِ وجودِ انسان باشد و کاری که همه از موش و خرگوش تا فیل و گاو انجام میدهند  ، لابد تعریفِ مادری فرق میکند. اصلا به فرض همان تعریفِ حیوانی! همان زادن و غذا دادن و مراقبت کردن. همان زندگی و پرواز و شکار آموختن. همان شستن و رُفتن و خواباندن.  به فرضِ اینکه این ها مادری باشد ، چقدر مادر داریم؟  

چند نفر از آنانکه هر روز از بخشِ زایمان ِ بیمارستان ها مرخص میشوند ، مادرند و یا مادر خواهند شد؟ من از زنانِ زایمان کرده و از ادم هایی که به شیوه ء کرم تکثیر میشوند حرف نمیزنم ، من از مادرها میگویم. از مادرهایی که در هر حالی سپرِ بلای جان ِ آنی اند که از جانشان بیرون آمده و از جان عزیز تر میدارندش. من از مادرهایی حرف میزنم که جوانی شان را صرفِ جوان کردن ِ پاره ِ جگرهایشان میکنند. آنها که استحکام ِ دندان و استخوان و سیاهی ِ مو و سپیدیِ رویشان را خرج میکنند تا بُن و دندان محکم و سیاه مو وسپیدرویی برای جامعه به یادگار بگذارند.  

من از مادرِ نیما و هانیه حرف نمیزنم، من از مادرِ محمود حسابی حرف میزنم که صد واندی سالِ پیش وقتی پسرکانش در خرابه های بیروت به دنبال ِ نانِ خشک ِ کپک نزده برای شام بودند ، دربه در این مدرسه و آن مدرسه بود که بتواند بدون ِ هزینه در مدرسه ای اسمشان را بنویسد ، او غم ِ نان نداشت که میدانست " هر آنکس که دندان دهد. نان دهد" ، او غمِ دانستن داشت که میدانست اگر نفهمیدی ، هیچ فرقی با گوساله هایی که گاو میشوند نداری ، بجز اینکه او شریف تر است ، چون سلول سلول ی جسدش به دردی میخورد و آدمیزادِ گاو، به هیچ دردی نمیخورد، حتی لای جرز دیوار!  

مادر نیستم ، علاقه ای هم ندارم ، دروغ میگویم ، علاقه دارم ، جرات ندارم ، نمیدانم فرداها من مادرِ نیما و هانیه میشوم یا مادرِ فلان دکتر و پروفسور که هرچه دارند از مادرشان دارند، جرات ندارم زندگی را روی  موجودِ بی پناه و بی گناهی آزمایش کنم ، اما برای انانکه مادرند و حقِ مادری را تمام کرده اند ، برای انانکه میدانند بهشت مفت و ارزان نیست و برای آن بهشت ، بها میپردازند، احترام قائلم. روزتان پیشاپیش مبارک.  

*پی نوشت : یادم افتاد فردا روز زن هم هست ، زن بودن هم برای خودش پرونده ای دارد، شاید بنویسم، شاید نه ، اما زنی هست که در این خانه حقِ آب و گِل دارد و حالا که من اینجا کلید داری میکنم ، بر من فرض است که به جای صاحب خانه تبریک بگویم. مهربانِ کیامهر، روزت مبارک بانو .

دوست من ، سلام(آناکارنینا)

بچه های جنگ همه یک چیز را تجربه کرده اند. جابجایی وسط مقطع. حالا یا به مدرسه ای رفته اند و یا به مدرسه شان شاگرد جدید اضافه شده است . اگر این جابجایی وسط ِ سال هم بوده باشد که واویلا. انقدر تلخ است که نگو . میروی سر کلاس، همه با هم دوستند ، مات نگاه میکنی تا یک جای خالی پیدا کنی ، نگاه ها دوستانه نیست و پر از پرسش و حدس و گمان است . اگر معلم یاری کند و آن جلو ها بنشینی ، سنگینی ِ نگاه ها را حس میکنی ، اگر آن آخرها جایت دهند، نیم رخ هایی میبینی که نشانی از دوستی ندارند.  

زنگ تفریح میروی و در زاویه ای می ایستی و بقیه را نگاه میکنی. یک عده دنبال ِ هم میدوند و جیغ میکشند. یک عده دمِ آبخوری به سر و روی هم آب میپاشند، عده ای در صفِ دستشویی این پا و آن پا میکنند و هرکس که در می آید را مسخره میکنند. یک عالمه بچه دم ِ بوفه از سر و کول ِ هم بالا میروند و بلند تر داد میزنند که چه میخواهند. چند تایی آن وسط ها کتاب به دست راه میروند و درس میخوانند. یکی لی لی میکند و بقیه هم حرف میزنند. سهم ِ غریبه ها ، نصیب ِ تازه وارد ها از این همه هیاهو سکوت است و نگاه های غریبه .  اینکه این نگاه ها کِی آشنا شوند و سکوت ها بشکنند، بستگیِ مستقیم دارد به اینکه چقدر خوش شانس باشی و آدم ِ با معرفتی آن وسط ها پیدا شود. اینکه یک نفر بیاید جلو و بپرسد اسمت چیه ؟ بپرسد: کدوم مدرسه بودی قبلا؟ بپرسد : مال ِ اینجایی؟ بگوید: ما میخواهیم وسطی بازی کنیم. یار کم داریم. میای توو تیم ِ ما ؟ یا لقمه ء نان و پنیرش را نصف کند و نصف ِ بزرگتر را به طرف ِ تو دراز کند و بگوید من صبحانه خیلی خوردم. سیرم. بیا این مالِ تو . و بعد حس کنی یخ ها آب شده و داری وسطِ یک استخرِ آب ِ گرم در لذت غوطه میخوری.  

" کیامهر ِ باستانی " همان آدم ِ بامعرفتی بود که غم ِ غربت را آسان کرد. وسطِ دنیای مجازی چشم گرداندم و دیدم عجب بزرگست این بازارِ مکاره .هیچ آدمی اسم و رسم خودش نیست . دیگر حتی نگاهی هم نیست که بدانی دوستانه است یا خصمانه . تویی و یک مشت کلمه . اما همان روزهای اول کیامهر عزیز نشان داد که چیزی ورای یک مشت کلمه و یک نام دروغین است. ادم ها وقتی مرد باشند و جوانمرد، دیگر دروغ در کارشان نیست . حداقل در مرامشان و مرام ، حقیقت و مجاز سرش نمیشود.  

کیامهر ِ عزیز همان بود که دست ِ مرا وسط ِ جمعِ دوستانش کشید و گفت بچه ها ، آنا از امروز باماست. سخت است ورود به حلقه ء دوستان ِ عزیز و قدیمی و جانی و این سختی را کیامهر عزیز آسان کرد.  

یک هفته ای مهمان ِ شما و خانه ء دوستتان هستم. امیدوارم بتوانم حقِ میزبانیتان را ادا کنم. قطعا نخواهم توانست دوستداران ِ این خانه را  راضی کنم ، حریف قَدَر است و من نوپا. ولی در کنارِ شما قدم به قدم می آیم. لنگ زدن هایم رابر من ببخشید.  

این خیلی پست نبود. غرض اعلام ِ حضور بود و همان آشنایی و در میانه میدان ایستادن.  

راستی من آنا هستم.

خدانگهدار ...

عرضم به حضورتان که امشب راس ساعت ۱۲:۰۰  

کلید جوگیریات را به مهمانمان تقدیم خواهیم کرد ...  

اما چند نکته که لازم است خدمتتان عرض کنم .

 

1- مهمان یک هفته ای جوگیریات قلم محشر و فوق العاده ای دارد  

بی اغراق بگویم پستی از ایشان نخوانده ام که از آن لذت نبرده باشم .  

امیدوارم این یک هفته باب آشنایی شما دوستان جوگیریات را با ایشان باز کند 

و بهانه ای باشد برای اینکه قلم زیبای ایشان رابهتر بشناسید ... 

 

2- از همه دوستانی که با اجاره دادن جوگیریات مخالف بودند  عذر خواهی می کنم .  

ممکن است به اندازه من از قلم این مهمان خوشتان نیاید و یا اصلا خوشتان نیاید 

به هر حال سلیقه آدمها با هم فرق دارد . 

به عنوان یک دوست خواهش می کنم همانطوری که همیشه من و جوگیریات را با کامنتهایتان حمایت کرده اید مهمانم را نیز به نوشتن دلگرم کنید . 

 

۳- طی این یک هفته ٬ ایشان صاحب اختیار این خانه است . شاید بخواهد کامنتها را تایید نکند  

شاید بخواهد رنگ در و دیوار و دکور خانه را عوض کند . شاید بخواهد روزی ۱۰ تا پست بنویسد  

شاید بخواهد همینطور ساکت و آرام بنشیند و شما را تماشا کند .  

شاید اصلا خودش را معرفی نکند و شاید هم بخواهد خودش را جار بزند .

من هیچ پیش بینی از اتفاقاتی که ممکن است بیفتد ندارم و هیچ هماهنگی در این خصوص صورت نگرفته است . چیزی که مشخص است این است که امشب ساعت ۱۲ مهمان ما وسایلش را می آورد اینجا و ساکن می شود و به امید خدا ساعت ۱۲ شب یکشنبه ۸ خرداد دوباره در خدمت شما خواهیم بود .  

 

۴- آدمها را نمی شود از روی نوشته هایشان قضاوت کرد 

یا لااقل من اینطور نیستم .  

این را گفتم که بدانید سپردن این خانه به مهمان فقط و فقط به خاطر قلم زیبایش بوده  

و اینکه شما در مورد ایشان و نوشته هایشان چه قضاوتی خواهید داشت به خودتان مربوط است  

 

۵- از مهمانم خیلی خیلی ممنونم که قبول زحمت فرمودند تاطی یک هفته آتی فانوس جوگیریات مدام و روشن بسوزد . راستش را بخواهید چند تا کار نیمه تمام دارم که باید توی این  یک هفته سرو سامانش بدهم . اگر فرصتی باقی بود اینجا می نویسم ... 

  

۶- دلم برایتان تنگ می شود . هوای اینجا را داشته باشید عزیزانم  ...

تبریکات پیشاپیشانه

مناسبت های این چند روزه : 

 

امروز اول خرداد  تولد مینا دختر مژگان 

چهارشنبه ۴ خرداد تولد دوست عزیزم آقای دوست 

پنجشنبه ۵ خرداد تولد فرزانه عزیز 

جمعه ۶ خرداد تولد حنانه فلوت زن  

شنبه ۷ خرداد تولد گوجه سبز  

 

صمیمانه تولد همه این عزیزان را تبریک عرض می کنم ...

امشب طی مراسمی با شکوه  

کلید خانه مجازیمان را به مدت یک هفته به یک دوست عزیز می سپاریم ... 

اطلاعات تکمیلی متعاقبا در اختیار شما قرار خواهد گرفت .