جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

اول اینکه  

همه سوال های صندلی داغ را توی کامنتهای پست قبل جواب دادم . فکر نمی کنم نیازی به نوشتن پست جدید باشد .

 

دوم اینکه  

محسن باقرلو - منصوره مشیری - فرزانه - م.ح.م.د - آقای جعفری نژاد و فاطمه شمیم یار را دعوت می کنم که توی این بازی شرکت کنند . البته این بازی نیازی به دعوت ندارد هر کسی خودش بخواهد می تواند بازی کند . 

 

سوم اینکه  

تولدت مبارک وانیا  

 

صندلی داغ ... بپرسید

 

 

 -

دوستی که خودش را معرفی نکرده بود  

توی کامنتهای دو پست قبل لینک وبلاگی را گذاشته بود و گفته بود کاش شما هم بازی کنید . 

اسم این بازی صندلی داغ است و موضوعش هم مشخص : پرسش و پاسخ 

از همین حالا تا ساعت ۲۰ فردا جمعه ٬ هر سوالی که دلتان می خواهد از من  بپرسید تا در پست فردا شب جوابش را ببینید . 

البته دوستانی که توی این چند سال وبلاگ نویسی با هم همراه بوده ایم یحتمل همه چیز ما را می دانند و کلا زندگی وبلاگ نویس های پرچانه ای مثل بنده که روزی دو تا پست می نویسند و اکثرا در مورد زندگی شخصی و خاطرات کودکی ٬ چیز مخفی شده ای ندارد . 

به هر حال هر سوالی که دلتان می خواهد بپرسید تا بنده شفاف جوابش را بدهم . 

فقط یک خواهش : بنده جدیدا به کامنتهای بی نام حساسیت پیدا کرده ام .  

تنم کهیر می زند وقتی یک کامنت اسم ندارد .  

اگر دوست ندارید کسی شما را بشناسد یک اسم مستعار بگذارید ولی بی نام کامنت نگذارید .

ممنونم ...  

 

 

 + این غزل طنز از آرشمیرزا را حتما بخوانید ... 

 

بده عزیزم ... انقدر بده تا سبک بشی

محققان بی همه چیز غربی 

در راستای تحقیقات بی ناموسیشان 

به این نتیجه رسیده اند بی شرف ها که 

انسان های بیچاره بدبخت  

در هنگام فحش دادن دردها و آلام و مصائبشان را راحت تر تحمل می کنند .  

نامردها آمده اند و چند تا دانشجوی فلک زده را گلچین کرده اند 

و آنها را به دو گروه تقسیم کرده اند و یک سطل آب یخ سگ قندیل کن تحویلشان داده اند 

و گفته اند : خاک بر سرها ! دستتون رو کنید توی آب و انقدر آن تو نگه دارید تا مغزتان از دهنتان بپاشد بیرون ...

گروه اول مجاز بودند که به عالم و آدم و زمین و آسمان فحش کشدار و بی ناموسی بدهند 

و گروه دوم حق نداشته اند حرف بی تربیتی بزنند  

نتیجه اینطور شده است که گروه اول که فحش و بد و بیراه می داده اند بیشتر دستشان را توی سطل آب نگه داشته اند و محققین ابله نامرد اینطور استنتاج کرده اند که فحش دادن می تواند ظرفیت و تحمل انسان را نسبت به سختی ها افزایش دهد  

یعنی اگر فحش بدهید راحت تر می توانید دردهایتان را تحمل کنید 

یعنی آدم با فحش دادن سبک می شود 

خالی می شود . 

 

خاک بر سرشون کنند با این تحقیقاتشون 

ببین تو رو به خدا پول بیت المال را چطور  الکی خرج نکات علمی صدتا یه غاز و عطیناجات  

می کنند این احمقهای خارجی ... 

 

اصلا به ما چه مربوط ؟ گور بابای همشون  

مملکت گل و بلبل خودمان را عشق است  

 

رکورد شکست ... حیف که من آنجا نبودم

چند وقت پیش به این فکر افتادم که یکروزی 

البته با کلی تبلیغات وبلاگی  

بیست و چهار ساعت مداوم آنلاین باشم و هر ساعت یک پست بنویسم 

یعنی بیست و چهار پست در یکروز ... 

بعد بنشینم و تمام کامنتهای آدمهای بیکارتر از خودم را که نشسته اند و قرار است بیست و چهار تا پست در یکروز مرا می خوانند جواب بدهم فوتی فوری ... 

نه اینکه بیست و چهار تا پست آماده کنم و سر ساعت آپشان کنم ها ... نه 

هر پست را همانطور بی مقدمه و بدون آمادگی بنویسم و سر ساعت آپ کنم  

بیست و چهار ساعت بی درنگ و بلا انقطاع بنشینم روی این صندلی و زرت و زرت بنویسم . 

چند باری هم  انقدر این فکر برایم جدی شد که حتی تا آستانه عملی کردنش هم پیش رفتم 

بعد پیش خودم فکر کردم که آخر ابله ! که چه ؟ 

مثلا این کار تو چه دردی از کسی دوا می کند ؟ 

اصلا چه فایده ای دارد جز اینکه چهار روز اینجا رفت و آمدش دوبرابر بشود ؟  

ایده بیخود و احمقانه ای بود انصافا  

نه اینکه از زحمتش بترسم نه ... من خدای این رقم دیوانه بازی ها هستم 

دیدم کار بیخودی است . 

اما از ثبت یک رکورد وبلاگی پشیمان نشدم 

اینبار توی تخیلاتم رفتم سراغ یک حرکت دسته جمعی وبلاگی 

یک حرکتی که اگر سود و منفعتی ندارد لا اقل یک پیام دهن پر کن داشته باشد . 

 

اول اینکه یک وبلاگ مجزا ساخته شود صرفا برای اینکار 

یعنی تبلیغات وسیع برای ثبت نام وبلاگ نویسانی که می خواهند توی این حرکت باشند  

فکرم تا کجا ها که نرفت 

تبلیغ توی اینترنت و رسانه های نوشتاری و حتی رادیو و تلوزیون  

حتی خودم را در حال مصاحبه با یک خبرنگار توی یکی از بخش های خبری تلوزیون تصور کردم .   

فرض کنید صدها وبلاگ نویس مثلا هزار تا وبلاگ اعلام آمادگی کنند  برای شرکت در این حرکت 

با نماینده گینس هم مکاتبه کنیم  تا جزئیات ثبت این رکورد بزرگ را مستقیما رصد کند 

فکر کنید هزار تا وبلاگ ایرانی 

از هر فکر و عقیده و اندیشه ای 

در هرجای ایران یا جهان 

در یکروز مشخص و یک ساعت معین  

یک جمله را مثلا : (( ایرانی ها مردمی متمدن و صلح طلب هستند )) 

به ده زبان زنده دنیا ٬ همزمان با هم آپ کنند ... 

ثبت رکورد به روز شدن همزمان بیشترین تعداد وبلاگ توسط وبلاگ نویسان ایرانی 

برای اولین بار در جهان 

ایده جالبی بود به گمانم ... 

 

 

از آنجا که ایده انجام چنین فکری حداقل پنج - شش ماه کار مدام می خواهد و یک آدم عاشق 

بنده همینجا و از همین تریبون اعلام می دارم  

این ایده را بصورت کاملا رایگان در اختیار هر آدم بیش فعالی که سرش درد می کند برای این رقم دردسر ها ٬ قرار خواهم داد و در صورت برگزاری آن شدیدا حمایتش هم خواهم کرد . 

 

و در آخر ... 

عمر ما دست خداست  

معلوم نیست که این شتر کی بیاید و در خانه کداممان بنشیند . 

دوست دارم وقتی مردم  

یکی از رفقا همت کند و همه دوستان وبلاگیم را جمع کند مثلا ۱۰۰ تا از رفقای وبلاگی 

و همه با هم سر یکساعت مشخصی همزمان با هم دکمه انتشار پستی را بزنند  

که تویش نوشته شده باشد :  

بابک اسحاقی ٬ بلاگری بود که وبلاگ را بیشتر از خود زندگی دوست داشت .  

 

 

فقط به یک زبان 

فارسی ... 

می خواهم رکورد گینس را بشکنم ...

 

 

 

 

 

مردک خیکی از سی و پنج متری خودش را پرت می کند توی یک لگن آب و رکورد گینس را  

می شکند خاک بر سر 

یا آن مردک بوگندوی هندی که سی و هشت سال است ناخنهایش را کوتاه نکرده و آدم اوغش می گرفت از دیدن ناخن ها ... او هم رکورد دار گینس بود . 

طرف از ابتدای خلقتش سیبیل داشته تا الان . حالا سیبیلش شده این هوا  

او هم رکورددار سیبیل گینس است .  

یا طرف خودش را باد می کند و چنان آروغی از انتهای امعاء احشاء اش بیرون می دهد که دنیا  

می لرزد و بعد یک آقای مثلا ژاپنی وایساده کنارش با یک دستگاه ثبت صدا و بعد لبخند می زند و  

می گوید که آقا تبریک ! آروغ شما ۲ دسی بل صدایش بیشتر از رکورد دار قبلی گینس است .

یکی از بچه محل های ما هم هفتصد ساعت با توپ تخم مرغی روپایی می زند و اسمش را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کرده است . 

سریع ترین قوی ترین بلند ترین کوتاه ترین زشت ترین زیباترین ... 

این پسوند تفضیلی که می چسبد به آخر یک صفت بدون در نظر گرفتن مثبت یا منفی بودنش 

یکجورهایی وسوسه برانگیز است  

اینکه توی یک زمینه ای حالا هر چی  

در این دنیای بزرگ و در بین هفت و خورده ای میلیارد آدمش  

تو از همه برتری و کسی از تو جلوتر نیست. 

این وسوسه برانگیز است ... 

اصلا همه اش تقصیر این گینس لعنتی است  

وگرنه قبلا ها که کسی کاری به این کارها نداشت .  

 

حالا من هم نشستم فکر کردم که چطور می شود اسمم را توی کتاب رکوردهای گینس ثبت کنم 

بنده هیچ خصلت ظاهری و فیزیکی متمایز کننده ای از سایر ابناء بشر ندارم  

پس چطور باید اسمم را توی گینس ثبت کنم ؟ 

از هر راهی رفتم رسیدم به همین بلاگستان خودمان 

و یکهو  یک جرقه ای توی سرم خورد  

من راهش را پیدا کردم  

 

شما هم یک مقدار فکر کنید ... 

 

 

آذر ماه

  

ده پست خوبی که در آذر ماه امسال خواندم :

 

۱- نذری ... 

 

۲- هم بغض 

 

۳- بیداری 

 

۴- حرف های تنهایی 

 

۵- فاطی کجایی ؟  

 

۶-  دو پست با یک کلیک

 

۷-  اولین معلم چه آموخت ؟

 

۸-  هفتادمین

 

۹-  اس ام اس هایی که ...

 

۱۰-  نقطه اشتراک  

  

 

 

 

شماره یک : 

------------ 

این پست بانو خدیجه زائر را حتما بخوانید . 

این حس نوعدوستی و قدرشناسی نسبت به انسانی که اینجا را نمی خواند قابل تقدیر است . 

لطفا برای شفای همه بیماران دعا کنید ...  

 

 

 

شماره دو :  

------------

غزل بانوی عزیزی توی کامنتهای پست قبل اینطور نوشته اند : 

حیله النساء را خوانده بودید که این پست بهتان الهام شد دیگر. نه؟
هم اسم شبیه است و هم اتفاق افتاده.  

متاسفم! از شما بعید بود. چرا وقتی کپی بر میدارید از جایی نمی نویسید؟  

 

ار غزل بانو خواستم تا منبعی را که بنده داستانم را از آن کپی کرده بودم معرفی کند  

گویا ایشان مجددا تشریف نیاورده اند اینجا که جواب بدهند

سرچ مختصری در گوگل کردم و داستان حیله النساء را پیدا کردم  

در اینجا می توانید این داستان را بخوانید و خودتان ربطش را به داستان من پیدا کنید . 

غزل بانوی عزیز بنده هم برای شما متاسفم ! 

توی مدرسه معنای کپی را اشتباهی یادتان داده اند . 

 

 

شماره سه : 

------------ 

 رضوان هم رستگار شد . زنده باد بلاگ اسکای ...

  

  

شماره چهار : 

------------ 

امشب ده پست برتر آذر ماه معرفی می شوند . لطفا فقط یک پست و آن هم بهترین پستی که خوانده اید معرفی بفرمایید  . 

لطفا بهترین پست را انتخاب بفرمایید نه پستهای بهترین رفیقتان را  

 ایرادی ندارد که این پست مال خودتان باشد . در ضمن خودتان را معرفی بفرمایید بی زحمت ... 

 

 

مکر النساء

 

 -

نگاه کرد توی چشمهایم ... آرام 

و من دوباره محو چشمهایش شدم 

سرش را برگرداند و موج افتاد لای موهایش 

با همان شیوه رقص گونه اندام 

آرام آرام رفت به سمت در اتاق و فتنه انداخت توی دلم 

در را بست  

دلم دنبالش رفت و محکم خورد به در و افتاد زمین و شروع کرد تند تند تپیدن 

ثانیه ها هزار ساله شده بودند تا در را دوباره باز کند  

فکر نمی کردم عمرم کفاف بدهد این چند دقیقه ای را که دوباره در باز شود و ببینمش 

در باز شد 

لباس یکسره قرمز

آدم دوست داشت توی موجهای تن زیر لباسش غرق شود 

آرام آرام آمد به طرفم 

یادم رفته بود قلبم افتاده است زیر پایش جلوی در 

یادش رفته بود بزند قلبم 

آمد و خم شد روبروی صورتم 

یک وجب میان چشمهایمان فاصله بود و اندازه یک بوسه فاصله داشت لبهایمان 

با همان صدای انگار در آسمان ضبط شده اش به آرامی گفت : 

چیزی نمیخوای ؟ 

دهانم خشک شده بود  

زبانم چسبیده بود به سقف دهانم انگار 

گفتم : یه لیوان آآآآ ... 

و بقیه اش را نتوانستم بگویم 

( ب ) توی دهانم ماسیده بود  

 

رفت توی آشپزخانه 

در یخچال را باز کرد  

صدای چند تکه یخ آمد و جیلینگ خوردنشان به بلور شکستنی لیوان 

دوباره آمد به سمت من  

لیوان عرق کرده بود مثل تنم 

شاید این یخها بتوانند آتش درونم را شفا بدهند  

لیوان را داد به دستم  

دستم می لرزید  

مطمئن بودم لیوان را که که بگیرم صدای چوخس می دهد 

مثل انداختن چوب کبریت مشتعل توی آب 

مثل ریختن اشک کباب روی ذغال های افروخته 

لیوان را گرفتم و تا تهش را سر کشیدم  

انگار در جهنم را باز کرده باشند که بوی بهشت بیاید تو 

جانم خنک شد  

لبخند زد و توی گونه هایش چاله افتاد 

چشم های متعجبم را که دید لبخندش به خنده تبدیل شد  

لپم را گرفت توی دستش و محکم نیشگون گرفت  

و با عصبیتی ناشی از خوشحالی فراوان دندانهای بالایش را فشار داد روی لب پایین و گفت : 

یادم تورا فراموش ... 

 

 

 

 

+ یک نگاهی بیندازید به پستهای خوبی که در آذر ماه امسال خوانده اید  و لینک بهترین پست را توی کامنتها بگذارید . 

فردا شب top 10  آذر ماه معرفی می شوند ... 

 

++ اینهم یک موزیک حال خوب کن  

 

موسی و شبان

دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی گفت ای خدا و ای اله 

 

ای خدای من فدایت جان من

جمله فرزندان و خان ومان من 

 

تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت دوزم زنم شانه سرت 

 

تو کجایی تا که خدمتها کنم

جامه ات را دوزم و بخیه زنم 

 

دستکت بوسم بمالم پایکت

وقت خواب آید بروبم جایکت!

 

گفت با آنکس که مارا آفرید

این زمین و چرخ از او آمد پدید 

 

گفت موسی:های خیره سر شدی؟

خود مسلمان ناشده کافر شدی؟ 

 

این چه ژاژست  این چه کفراست و فشار؟

پنبه ای اندر دهان خود فشار 

 

گند کفر تو جهان را گنده کرد

کفر تو دیبای دین را ژنده کرد 

 

گرنبندی زین سخن تو حلق را

آتشی آید بسوزد خلق را

 

گفت ای موسی دهانم دوختی

وزپشیمانی تو جانم سوختی 

 

جامه را بدرید و آهی کرد وتفت

سرنهاد اندر بیابان و برفت.

 

وحی آمد سوی موسی از خدا

بنده مارا ز ما کردی جدا 

 

تو برای وصل کردن آمدی

نی برای فصل کردن آمدی 

 

من نکردم خلق تا سودی کنم

بلکه تا بر بندگان جودی کنم 

 

ما برون را ننگریم و قال را

ما درون را بنگریم و حال را 

 

چونکه موسی این عتاب از حق شنید

در بیابان در پی چوپان دوید 

 

عاقبت دریافت او را و بدید

گفت مژده ده که دستوری رسید 

 

هیچ آدابی و ترتیبی مجوی

هرچه میخواهد دل تنگت بگوی 

 

 

 

 

+ خدایا چشمهای مارا باز کن ...