جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

حکایت آن تراول ۵۰ هزار تومانی

 

 

 

 

دیروز عصر مجلس ختم برادر رئیسمان بودیم . 

اینجور وقتها آدم به مرگ بیشتر فکر می کند البته خیلی موقتی 

از مسجد که بیرون آمدیم همه چیز تمام شد 

یادم رفت از عابر بانک پول بگیرم . مهربان رفته بود خانه پدرش .  

زنگ زدم که برگشتنی برایم پول بگیرد . 

تمام دیشب وقتی داشتم پست های تاپ ۱۰ را می خواندم مدام چشمم می افتاد به پول ها  

یک تراول پنجاه تومانی و چهار تا ده هزاری و دو تا پنج هزار تومانی ... 

روی تراول پنجاهی نوشته بود بانک ملی شعبه شهرک صنعتی البرز . 

 

دوشنبه شب که داشتم با محسن باقرلو مصاحبه می کردم در جواب یکی از سوالات گفت که علت اینکه دیگر مثل قبل دل به نوشتن نمی دهد و دلی نمی نویسد تغییر است . 

یعنی اینکه می تواند مثل کرگدن پرشین بلاگ دلی بنویسد ولی به خاطر تغییراتی که طی این ده سال وبلاگ نویسی در او ایجاد شده نمی خواهد که آنطور بنویسد .  

یعنی احساس نیاز نمی کند 

دوست هم ندارد . 

برایم جالب بود این تغییرات  

و از آن جالب تر اینکه این واقعیت را کشف کردم که خود من هم ممکن است یکروزی دلم نخواهد انقدر وقت و انرژی برای وبلاگ بگذارم  . 

 

چشمم مدام می افتاد به تراول پنجاه هزاری و نوشته رویش  

بانک ملی شعبه شهرک صنعتی البرز 

توی گوکل سرچ کردم و فهمیدم این شهرک صنعتی توی قزوین واقع شده است 

یکهو یادم افتاد که خودم هم چند بار رفته ام آنجا برای سرویس چند تا ماشین . 

 

یکی از موضوعات انشاء دوران دبستان و راهنمایی همین بود یا چیزی شبیه همین 

اینکه یک میز چوبی را نگاه کنیم و داستانش را تصور کنیم  

که مثلا درختی بوده است توی جنگل های شمال 

و یکروز با تبر قطعش کرده اند و توی کارخانه چوب بری به الوار تبدیل شده و توی دکان نجاری به چوب و با رنده و اره به جانش افتاده اند و با میخ و چسب به هم سوارش کرده اند و لاک و الکل و رنگ خورده و حالا شده یک میز چوبی قشنگ در خدمت ما  

 

داشتم به این تراول پنجاه تومانی فکر می کردم 

به داستان قبل از تراول شدنش کاری ندارم 

که مثلا از فلان جنگل توی برزیل آمده و کاغذ شده و رفته بانک مر.کزی رویش عکس تراول چاپ  

کرده اند و فلان کارمند با ماشین حمل پول و کلاش به دست آن را تحویل بانک ملی شعبه شهرک صنعتی البرز داده است . 

داشتم به آدم هایی که ممکن است این تراول به دستشان رسیده فکر می کردم .  

هم به آدمها و هم به داستان هایشان

چطور این تکه کاغذ از قزوین تا اینجا آمده است ؟ 

مثلا زن جوانی که توی یکی از کارخانه های شهرک کار می کند و این پنجاهی جزء چهارصد هزارتومن حقوق ماه قبلش بوده و وقتی آمده به دیدن مادر پیرش که توی شهرک ما زندگی  

می کند این پنجاهی را داده به پیرزن و پیرزن هم رفته است بانک و قسط وام مسکنش را داده  

 

شاید هم این تراول در بین دسته تراول چک های صاحب همان کارخانه باشد که وقتی داشته با لکسوزش به تهران بر می گشته توی پمپ بنزین سر شهرک ٬ آن را به مامور جایگاه داده و صاحب پمپ بنزین صبح فردا رفته است توی بانک شهرک ما و ریخته به حسابش . 

 

شاید مال یک دانشجویی باشد که با دوستانش رفته توی سلف دانشگاه  قزوین و به مسئول سلف که برادرش کارگر شهرک صنعتی است تراول صدی داده و پنجاه و خورده ای پس گرفته است .  

شاید هم مال یک زن آنجوری باشد که از آن کارهای آنجوری می کنند و پول می گیرند . شاید یکی از همین همسایه های خودمان باشد که حیطه کاری اش خارج از شهرک ماست و تلفن  

می زنند  به او و می رود اینور و انور از ترس آبرو و یکی از مهندسان شهرک صنعتی که هنوز زن نگرفته و شاید هم گرفته ولی به زنش خیانت می کند وقتی کارشان تمام شده این تراول را گذاشته کف دستش . البته من نرخ بازار دستم نیست ولی فکر می کنم بیشتر از یک تراول باید داده باشد به همسایه ناجور ما ... 

 

بگذریم ... توی همین افکار بودم که دیدم اصلا حس نوشتن چنین پستی را ندارم  

به جای فکر کردن به اینکه این پول دست کی بوده و چطور به دست من رسیده ترجیح دادم فکر کنم به این که این تراول پنجاهی را چطور باید خرج کنم ؟ 

بدهمش به امیر که برایم از بازار کولیس خریده ۵۵ هزار تومان ؟

یا به حمید که از بندر برایم آن امانتی را خریده ۹۰ هزار تومان ؟ 

یا بدهمش برای صافکاری سالی جانم که از دو هفته قبل که جلویش را کوبیدم به وانت حمل تخم مرغ و سپر و چراغش خرد شدند ٬ مثل آدمهای چپول و سبیل کج نگاهم می کند ؟ 

یا شاید نگهش دارم برای پول بنزین سالی جان ؟ 

یا اصلا بدهمش به مهربان در عوض خرید پارچه روبالشی ها ؟ 

شاید هم نگهش دارم برای قسط ۱۵۶ هزارتومنی خود سالی ؟ 

یا قرضم به نرگس ؟  

یا اصلا خرید مایحتاج خانه ؟ 

 

به نظرم این فکرهای دومی خیلی واجب تر از آن تخیلات اولیه باشد . 

نمی دانم شاید من هم دارم تغییر می کنم . 

 

رفیق رفقا ؟ بله

به لطف خدا این وبلاگ هر روز دوستان جدیدی پیدا می کند . بنابراین گفتن بعضی چیزها که به نظر توضیح واضحات است گاهی لازم به نظر می آید چون ممکن است برخی دوستان جدید اطلاع نداشته باشند .  

تاپ ۱۰ یک پست کاملا سلیقه ای است . یعنی بنده ده تا پستی را که به نظرم از همه پست هایی که در طول ماه خوانده ام بهتر هستند انتخاب می کنم و لینکش را اینجا می گذارم .  

بدیهی است که این پست ها مربوط است به وبلاگ دوستانی که می شناسم و لینکشان اینجا هست . این ابدا به آن معنا نیست که این دوستان بهترین قلم در بلاگستان را دارند و هیچ پست بهتری در این یک ماه منتشر نشده است بلکه به این معنی است که من پست بهتری نخوانده ام و یا با سلیقه بنده سازگار نبوده اند و یا وبلاگ بهتری نمی شناخته ام .  

این را مخصوص دوستی عرض کردم که کنایه زده بودند که تاپ ۱۰ از بین پست های دوستان شما انتخاب می شود . بله درست می فرمایید تاپ 10 از بین دوستانم انتخاب می شود .  

برای اینکه دایره وبلاگ هایی که می خوانیم گسترده تر بشود دوستان محبت می کنند و هر ماه چند تا از لینک هایی که مد نظرشان هست معرفی می کنند . و انصافا که اکثر اوقات با  دوستان خوب و قلم های قدرتمندی  از این راه آشنا می شویم .  

به عنوان مثال وبلاگ ۶۰ درجه به راست به قلم کیان و یا وبلاگ وحید حقیقت و یا  

مترجم دردها و یا بلوط فرزانه که بنده ابدا نمی شناختم ولی با معرفی دوستان با آنها آشنا شدیم و حالا جزء دوستان خوبم هستند و همیشه وبلاگهایشان را می خوانم .  

 

پس اگر قصد معرفی خود یا دوستانتان را دارید محبت بفرمایید و لینک پست مورد نظرتان را توی کامنتها بگذارید نه لینک وبلاگ را  

لطفا مطالبی که انتخاب می فرمایید به قلم خود نویسنده وبلاگ باشد . به نظرم انتخاب یک پست که بارها بصورت ایمیل خوانده ایم و یا از جایی برداشته شده است ارزش چندانی ندارد .

  

ممنون ... 

 

 

+ به گمانم شاطر توی نون بربری دیشب داروی بیهوشی ریخته بود . عصری با مهربان عصرانه  خوردیم و تا صبح بیهوش شدیم . ببخشید که بدقولی کردم . امشب تاپ 10 معرفی می شود . 

  

 

اوشین یا ...

شاید شما یادتان نباشد اما من خوب یادم هست  

یکروز صبح قبل از مدرسه داشتیم صبحانه می خوردیم و رادیو هم روشن بود 

موضوع برای اواخر دهه شصت است . 

آن زمان که تلوزیون یک سریال ژاپنی به نام اوشین نشان می داد 

و اوشین قهرمان این ملت بود و در حد پرستش دوستش داشتند 

عکسش روی جامدادی ها و لواشک ها و پاک کن و تراش و تی شرت و ... بود 

تبش برداشته بود این ملت را 

کلا این ملت از حافظ شیرازی گرفته تا برو بچه های  امروزی  

نسبت به چشم بادامی ها حساسیت دارند انگار ... 

بگذریم ... 

دلتان نخواهد داشتیم صبحانه می خوردیم و رادیو هم روشن بود  

گزارشگر خانم رفته بود بین جمعیت و داشت با یک خانمی مصاحبه می کرد 

پرسید : شما به عنوان یک زن حضرت زهرا را الگوی خودتان قرار می دهید یا اوشین را ؟ 

زن مصاحبه شونده هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت : اوشین را  

 

مصاحبه گر که ابدا فکر نمی کرد زن انقدر احمق باشد که اوشین را به حضرت زهرا ترجیح بدهد خواست گندی را که زده جمع کند دوباره و پرسید : یعنی شما اوشین رو ترجیح میدید ؟ 

و زن مربوطه دوباره گفت : بله اوشین خیلی زحمت کشیده و تلاش کرده و بارها و بارها شکست خورده از صفر شروع کرده  . من اوشین رو به عنوان الگو انتخاب می کنم . 

 

بعدها شنیدیم که زن مصاحبه گر بازداشت شده و به دستور مراجع زن مصاحبه شده را گشته و پیدا کرده بودند و قرار بود به جرم این بی حرمتی حتی اعدامش کنند . 

البته این شنیده های آن روزها بود و هیچ اعتمادی هم به آن نمی شد کرد و هیچ منبع مطمئنی هم برای کسب خبر در دست نبود  .  

 همین ...  

 

 

 

+ بگذارید قبل از هرچیز اعلام موضع کنیم که فردا حرف و حدیث نشود . به نظرم آن خانم که اوشین را به حضرت زهرا ترجیح داد آدم احمقی بوده است و کار اشتباهی کرده ... 

 

++ این پست نسیمه را خیلی دوست دارم . هم پست هم نقاشی اش را ...

  
+++ ده پست برتر دی ماه امشب معرفی می شوند . دست بجنبانید بی زحمت ...  

 

++++ اگر بلایی بر سر نویسنده این سطور بیاید تک تک شما را عین خیار می فروشم و با خودم می برم آنجا که عرب داشت نی می زد . موقع کامنت گذاشتن محتاط باشید ...

 

+++++ لینک مرتبط   

 

+++++++ این هم سورپرایز بهروز عزیزم 

 

 

اول 


از همه عزیزانی که از رادیو جوگیریات استقبال کردند متشکرم . نمی دانید کامنتهای شما چقدر انرژی مثبت داشت و لذت بخش بود خواندنش .  

محبت شما انگیزه بود برای ادامه این رادیو در آینده نزدیک انشاء الله

 

دوم 


اولین کسی که برای رادیو فایل صوتی فرستاد جزیره عزیز بود اما حواس پرتی من مانع شد که از فایلش استفاده کنم . اینجا از جزیره معذرت می خواهم و قول می دهم که در رادیوی بعدی حتما از کمکش استفاده کنم . 

 

 

سوم 


با توجه به اینکه تاپ ۱۰ دی ماه را انتخاب نکرده ایم لطف بفرمایید و مروری بر پست های خوبی که در دی ماه ۱۳۹۰ خوانده اید بفرمایید و لینک بهترین پست را توی کامنت ها معرفی بفرمایید .  

ده پست برتر دی ماه فردا شب معرفی خواهند شد . 

 

 

چهارم 


جای شما خالی دیشب میهمان محسن باقرلو بودیم . ابدا انتظار نداشتم محسن دعوت مرا برای مصاحبه بپذیرد ولی قبول کرد و یک مصاحبه صوتی حدودا چهل دقیقه ای داشتیم . نمی خواهم پیش داوری کنم ولی بی اغراق باید بگویم یکی از بهترین مصاحبه هایی بود که در تمام عمرم داشتم . سوالات خوبی پرسیدم و محسن هم مثل همیشه صادقانه و بی پرده پاسخ داد . 

منتظر باشید تا در یکی از پست های آتی جوگیریات فایل مصاحبه با محسن باقرلو را بشنوید . 

مطمئنم که لذت خواهید برد . 

 

پنجم 


خیلی از دوستان خواسته بودند تا فایل موسیقی ابتدایی و انتهایی رادیو جوگیریات را بگذاریم تا دانلود کنند ما هم گفتیم به روی چشم . الوعده وفا ... 

 

دانلود ترانه این چه حسیه ؟ 

دانلود ترانه کردی

 

 

شماره ۲

 

  -

انصافا آماده کردن این رادیو خیلی سخت بود و مطمئنا ایراداتی هم دارد . پیشنهاد می کنم ورژن شماره سه رادیو که حجمش کمتر از بقیه است و کیفیتش افتضاح دانلود نفرمایید .  

در مجموع انتقاداتی که از رادیو شماره یک داشتید خیلی کمک کرد تا این شماره از رادیو ایرادات کمتری داشته باشد . بنابراین لطف بفرمایید و هر نقطه ضعفی که به ذهنتان می رسد مطرح کنید تا در شماره های بعدی رادیو برطرف شود .  

به هر حال دوست داشتن یک مقوله کاملا سلیقه ایه و ممکنه بخشی که شما واقعا دوستش دارید از نظر کسی اصلا خوب نباشه و ازش خوشش نیاد .  

حالا که دارم فایل رو گوش می دم می بینم که زمانش خیلی طولانیه و ممکنه حوصله آدم سر برود و یا به عنوان گوینده چند بار جمله اگر موافق باشید را تکرار کرده ام که زیاد جالب نیست .

در هر صورت امیدوارم حوصله کنید و از شنیدن این رادیو لذت ببرید ... 

 

 


دانلود رادیو جوگیریات شماره دو  

دانلود

- 

 کیفیت : خوب 

حجم فایل : 38.8 مگابایت 

مدت زمان فایل : 42 دقیقه 22 ثانیه  

-


دانلود رادیو جوگیریات شماره دو 

دانلود 

- 

 کیفیت : متوسط

حجم فایل : 5.49 مگابایت 

مدت زمان فایل : 42 دقیقه 22 ثانیه  

-


رادیو جوگیریات شماره دو  

( ترجیحا دانلود نفرمایید ) 

- 

دانلود

- 

 کیفیت : افتضاح

حجم فایل : 2.42 مگابایت 

مدت زمان فایل : 42 دقیقه 22 ثانیه  

-

 

 

در ادامه مطلب فهرست همکاران این شماره از رادیو را مشاهده خواهید نمود . 

 

 

ادامه مطلب ...

خبر فوری

امشب دومین شماره از رادیو جوگیریات منتشر می شود . 

امیدوارم لذت ببرید ...  

 

 

 طراح پوستر : بهروز

 

 

شرلوک هولمز

 

 

 

 -۰

 

دکتر واتسن با صدای بلند گفت : گوش بده هولمز ! نظرت راجع به این چیه ؟ 

ویلیام اسنایدر میلیونر بعد از ماه ها غیبت دیروز به طرز عجیبی در یک آپارتمان کوچک در محله های بدنام لندن شناسایی شد در حالی که حافظه خود را از دست داده بود . 

شرلوک هولمز در حالیکه چشمانش را بسته بود پک عمیقی به پیپش زد و گفت : ساده است واتسن ... این ویلیام اسنایدر وقتی فهمید داره ورشکست میشه شروع کرد به گدایی کردن تا هم از دست طلبکارها فرار کنه و هم اینکه با به راه اندااختن یک باند تکدی گری بتونه پول در بیاره ... 

 

واتسن فنجان قهوه اش را سر کشید و گفت : عجب ! مردم از چه راه هایی پول در میارن به خدا ... و دوباره مشغول خواندن روزنامه شد .   

اینو چی میگی ؟ فکر کنم پرونده جالبی باشه : الماس شش قیراطی کنت ولز دیشب توسط سارقان مسلح به سرقت رفت .  

هولمز همانطور با چشمان بسته گفت : سر کریستف طماع ! باز هم می خواد سر شرکت های بیمه کلاه بذاره تا بتونه خرج عیاشی هاش رو تامین کنه . 

 

واتسن که دیگر کلافه شده بود گفت : ای بابا ! هولمز پس ما چیکار کنیم ؟ حوصله ام سر رفت  

می دونی از آخرین پرونده ای که روش کار کردیم چقدر می گذره ؟ این چه زندگیه که ما داریم ؟ نه تلوزیونی نه ماهواره ای نه اینترنتی . صبح تا شب باید بشینیم اینجا و من روزنامه بخونم و تو پیپ بکشی و قهوه بخوری ؟ 

هولمز در حالیکه لبخند می زد گفت : صبر داشته باش واتسن عزیز ... امروز یه پرونده جدید خواهیم داشت .  

واتسن گفت : ببین هولمز ! درسته که تو در حل کردن پرونده های جنایی یک نابغه هستی اما سرنوشت رو که نمی تونی پیش بینی کنی و هنوز حرفش تمام نشده بود که خانم هادسن وارد اتاق شد و گفت : آقای هولمز یک خانم میخوان که شما رو ببینند .  

هولمز با سرعت از روی صندلی بلند شد و در حالیکه به شومینه تکیه داده بود کبریتی را روی توتون های پیپش روشن کرد و به واتسن لبخند معنی داری زد . 

دکتر واتسن هاج و واج داشت به هولمز نگاه می کرد که زن وارد اتاق شد ... 

 

ادامه مطلب ...