جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

گوسفند کرایه ای

 

 

  

 

 

یکی از کسب و کارهای بتازگی رایج شده در کشور ٬ کرایه گوسفند است 

کسب و کاری که ریشه در فرهنگ غلط تظاهر و فخر فروشی همیشگی ما ایرانی ها دارد 

و البته در اثر شرایط سخت اقتصادی مردم بوجود آمده است .  

لابد می پرسید کرایه گوسفند یعنی چی ؟ 

 

زنگ می زنید آقایان یک گوسفند می آورند و جلوی عروس و داماد شما سر می برند 

و وقتی مهمانها رفتند می اندازند پشت وانت و می برند البته یک پولی هم از شما می گیرند .  

به همین سادگی ...

اگر یک نگاهی به آگهی های روزنامه داشته باشید احتمالا با این قسم تبلیغات روبرو خواهید شد

البته اگر بخواهیم با دید مثبت به مساله نگاه کنیم کرایه گوسفند می تواند توی این مملکت 

تحول عظیمی در رفع مشکل اشتغال ایجاد کند . 

 

شکر خدا  

هم گوسفند به حد وفور وجود دارد  

و هم جلاد و قصاب ...   

 

 

بوی عیدی بوی توپ

 

 

 

دوستانم از خاطرات عید می گویند : 

 

 

 

 

ادامه مطلب ...

دارت

در میان کلیه وسایل و آلات محترقه و منفجره مخصوص چهارشنبه سوری

بی گمان لذت بخش ترین آنها دارت است و تو چه می دانی دارت چیست ؟

یعنی دارت خودش نوستالژی محض است 

یعنی می شود سه ساعت  در موردش حرف زد . 

تخصص لازم داشت ... 

اینجوری قضا قورتکی نبود که  

مثل این حالایی ها که یک آتش بکشی و تق 

دارت بازی مرام و مسلک خاص خودش را داشت 

آدم خودش را داشت 

اصلا اگر آدم عاشق نبود صدا در نمی کرد و اصطلاحا می چسید ( با عرض معذرت ) 

دارت ساختن عین ترشی گذاشتن و شراب انداختن  به دست آدمش ربط داشت   

یعنی هر کسی نمی توانست دارت بسازد  

بعضی ها دستشان خوب بود و دارتشان خوب در می آمد 

بعضی ها هر کار می کردند دارتشان خوب نمی شد ... چسو می شد  

 

دارت از لحاظ ساختار به دو نوع پرتابی و چپقی تقسیم می شد .  

 

 

 

دارت پرتابی دقیقا شبیه دارت ورزشی بود . قسمت فلزی که پیچی بود از قسمت پلاستیکی جدا می شد و رزوه های روی پلاستیک با کاتر بریده می شد .  

بعد نوک تیز قسمت فلزی با حرارت داغ می شد و در قسمت پلاستیکی فشار داده می شد . 

این قسمت مهمترین و حساس ترین بخش ساخت دارت بود  

و با اندکی لغزش ،دارت خراب می شد . 

بعد یک مقدار کش و یک پیچ مناسب لازم بود تا کار تمام شود . 

گوگرد روی کبریتها را با دقت طوری که چوب تویش نیفتاد می ریختی توی محفظه فلزی 

پیچ را می گذاشتی رویش و دارت را پرت می کردی هوا 

دارت با سر به پایین می آمد و پیچ به گوگرد ها ضربه می زد و تققققققققققققق 

 

یعنی دنیا بودها  

یعنی کل کل داشتیما 

 

نوع چپقی فقط قسمت پلاستیکی را نداشت و قسمت فلزی را توی یک چوب مثل دسته بیل  

می زدیم و باقی ماجرا ... 

من خودم دارت باز قهاری بودم اما یک دارت چپقی داشتم که چوبش دایره ای نبود 

مستطیلی بود 

و چهار گوشه اش یک دارت گذاشته بودم 

این دارت برای کل کل بود 

که وقتی یک صدای مهیب آمد ، آمادگی داشته باشی چهار بار جوابش را بدهی 

 

 

شاید یکروزی برای پسرم یکی از خوبهایش را درست کردم و یادش دادم مرام دارت بازی را 

 

محک

 

 

بدون هیچ توضیح و تفسیری اینجا را بخوانید لطفا .... 

 

 

 

+B

 

فرقی نمی کند وبلاگ داشته باشید یا نه  

-

فرقی نمیکند وبلاگ شما پر خواننده باشد یا روزی یکی دو نفر بیشتر آن را نخوانند 

 

-

مهم این است که این خبر باید دهان به دهان بگردد و همه بشنوند . 

 

-

شاید یکی از خواننده های کم مخاطب ترین وبلاگهای بلاگستان 

 

-

بتواند به امیر علی کمک کند .  

-

 

 

 

 

 

لطفا اطلاع رسانی کنید ... 

 

  

جاده مخصوص

 

پلان اول :  چهارشنبه عصر - جاده مخصوص  

-

قدش متوسط است و موهای پشت سرش ریخته  

-

برایش مهم نیست چند نفر نگاهش می کنند 

-

و از این چند نفر چند تایشان زن و بچه است 

-

انقدر راحت است که من توی توالت خانه ام انقدر راحت نیستم 

-

پشتش را کرده به یکی از پر رفت و آمد ترین جاده های ایران 

-

و رو به دیوار دارد خودش را خالی می کند  

-

راننده تریلی که ازمن سبقت گرفت یک بوق مشتی ممتد  کشید 

-

نمی دانم منظورش چه بود 

-

یا شیشکی می کشید  

-

یا داشت آقای شاشو را به ادامه کارش تشویق می کرد .  

-

 

 سکانس دوم : چهارشنبه عصرتر- جاده مخصوص  

نیم ساعته که توی ترافیکم ... به ماشین های اطرافم نگاه می کنم  

 

یک :

 

راننده پیکان قرمز کناری پسری است حدوداً 20 ساله 

-

نه پشت مو دارد و نه سبیل و نه جواد یساری گوش می دهد 

-

اما معلوم است که مسافر کش است . 

-

سیگارش را محکم پک می زند و دودش را فوت می کند بیرون 

-

دود از همان پنجره بر می گردد و از جلوی صورت دختر مسافر 

-

که جلو نشسته و گوشه روسری را جلوی دماغش گرفته می گذرد 

-

و از پنجره کنارش خارج می شود . 

  

دو : 

از توی آیینه به ماشین عقبی نگاه می کنم  

-

ماشین گرانیست وآدم تویش هم احتمالاً وضع مالیش خوب است 

-

حدوداً 50 ساله است  و موهایش جوگندمیست 

-

با اندکی اغراق دستش را تا آرنج کرده است توی دماغش 

-

دختر جوان کناریش با آن آرایش غلیظ  

-

احتمالاً خیلی ان دماغ دوست دارد که نیشش را نمی بندد .  

 

 

 سه :

توی ماشین جلویی یک پسر بچه خوشگل دارد از پشت شیشه نگاهم می کند 

-

پدرش با موبایل آنقدر بلند حرف می زند  

-

که  حتی توی سر و صدای ماشین ها می شد فهمید دارد کلاه یک بدبخت را بر می دارد . 

-

(( واقعاً اگر بچه ها نبودند این دنیای  کثیف چقدر غیر قابل تحمل بود . )) 

-

دستم را می گیرم دو طرف گوشم  

-

و برایش شکلک در می آورم تا کمی بخندیم 

-

نهایتاً انتظار داشتم زبونش را در بیاورد یا اخم کند  

-

اما وقتی انگشت شستش را به علامت بیلاخ به سویم دراز کرد ترجیح دادم  

-

به  تفکراتم در مورد دنیای کثیف پیرامون ادامه دهم .  

-

 

پلان سوم : چهارشنبه خیلی عصرتر – جاده مخصوص   

-

دارم به منبع ترافیک نزدیک می شوم . 

-

احتمالاً تصادف شدیدی است 

 -

اینجور وقتها حواسم هست چشمم به جنازه ها نیفتد 

-

چون روزم خراب می شود 

-

درست وسط جاده یک پیکان وانت زده است به یک پراید 

-

راننده ها  پیاده شده اند و دارند با هم بحث می کنند 

-

هر ماشینی که از کنارشان رد می شود 

-

ترمز میکند و تماشایشان می کند  

-

احتمالاً صحنه تصادف به تعداد نفرات داخل ماشین کارشناسی می شود 

-

حتی میزان خسارت تخمین زده می شود 

و پس از تخلیه حس کنجکاوی  

-

ماشین جلویی جایش را می دهد  به ماشین پشتی که دارد بوق می زند 

-

از کنار صحنه تصادف رد می شوم و از لجم اصلاً  نگاه نمی کنم 

-

ولی هنوز ترافیک تمام نشده است 

-

منبع ترافیک چند ده متر جلو تر است 

-

درست زیر تابلوی توقف مطلقاً ممنوع 

-

یک خانوم قد بلند  

-

با آرایشی شبیه به خوانندگان عربی 

-

خودش را به مزایده گذاشته است 

-

تکه پارچه ای وسط سرش بسته و موهایش از عقب و جلو بیرون است 

-

پاشنه کفشش خیلی  بلند است  

-

وباسن برآمده از پشت و سینه های بیرون زده از جلو تعادلش را حفظ می کنند  

-

ماشین ها به نوبت زیر تابلو و جلوی پایش ترمز می کنند  

-

و بعد از صحبت کوتاهی گاز می دهند و جای خود را به ماشین عقبی می دهند 

-

یک سوناتای مشکی غائله را ختم می کند 

-

و برنده این حراجی شهوت می شود . 

 

 

+ این پست را اردیبهشت 89 توی جوگیریات قدیمی نوشته بودم .  

 

سه: 

خونه تکونی

 با دیدن کامنت های پست قبل این یارو رگ غیرتمان جنبید و با خودمان گفتیم مگه ما چیمون از باقی مردها کمتره ؟ 

مردهای بزرگی که مثل چی از زنشون می ترسند و کمر می بندند به تکوندن چیز ... خونه 

 

نه که جوگیریم پس جو ما را گاز گرفت نافرم و کاری کردیم کارستان 

و یا علی گفتیم برای خانه تکانی 

 

تشریف ببرید ادامه مطلب و عکس های ما را در هنگام تکاندن خانه مشاهده بفرمایید  

باشد که تمام مردان عالم ببینند و پند گیرند 

امیدوارم عکس ها خیلی تصنعی و ضایع نشده باشد و کسی نفهمد داریم فیلم بازی می کنیم  

البته بین خودمان باشد 

نافرم در نقش مرد زن ذلیل خانه تکان فرو رفتیم و حالا هم که از کول و کمر افتاده ایم 

هنوز از نقشمان بیرون نیامده ایم ... 

ادامه مطلب ...

پا قدم

 

 

دراز به دراز افتاده ام روبروی تلوزیون و با موبایلم انگری برد بازی می کنم  

مهربان دارد توی آشپزخانه کارهای خانه تکانی را می کند  

 

لابه لای کار کردن گاهی آواز می خواند 

گاهی با شنیدن موسیقی می آید و کمی قر می ریزد و مسخره بازی در می آورد  

گاهی برای سال بعد نقشه می کشد و برنامه می ریزد

گاهی هم که موضوعی یادش می آید شروع می کند به حرف زدن و سوال پرسیدن 

من هم نمونه یک مرد تنبل و شکم برآمده بی عار که لم داده و دارد ول می چرخد بدون اینکه حرفی بزنم همانطور که مشغول موبایلم سر تکان می دهم و گاهی هم لبخند می زنم 

شبیه این مردهای توی سریال های ایرانی که آدم دوست دارد دو دستی بزند توی سرشان 

 

وسط کار کردن هایش یکهو مهربان سرش را از در آشپزخانه بیرون آورد و پرسید: 

یادته پارسال کی اولین نفر بعد از سال تحویل اومد خونمون ؟ 

 

من : اوهوم ( به نشانه تایید ) 

مهربان : کی بود ؟  

من : خواهرت  

مهربان : آرررره ... چه سال خوبی بود امسال 

  

من ( با تعجب ) : کجاش سال خوبی بود ؟ 

مهربان ( با عصبانیت ) : کجاش بد بود ؟   

من : ای بابا ! این همه مرده داشت امسال . این همه اتفاق بد ... 

مهربان : کی مرد مگه ؟ 

  

من : مامان بزرگم  

مهربان :  

خدا بیامرزتش . خب ۹۰ سالش بود . پیر بود مریض بود راحت شد خدا رحمتش کنه 

  

من : شیرزاد چی ؟ 

مهربان : خدا رحمتش کنه 

  

من : ... چی ؟ .... چی ؟  

مهربان( در حالیکه از مطرح کردن این موضوع پشیمان به نظر می رسد):

به هر حال من که به پا قدم و این چیزا اصلا اعتقاد ندارم .

من : منم همینطور  

 

عکس بابا بزرگ و مادربزرگ ها

پدربزرگها و مادر بزرگ ها گنج های زنده هستند  

توی هر خانه ای که باشند برکت با خودشان می آورند  

و وقتی که می روند جز مهربانی چیزی از آنها یادگار نمی ماند . 

 

برای شادی روح همه پدر بزرگ ها و مادربزرگ هایی که دیگر در بین ما نیستند فاتحه قرائت کنید و دعا کنید که سایه آنها که هنوز هستند برقرار باشد . 

 

برای سلامتی بابا بزرگ سارا که در بستر بیماری هستند دعا کنید ... 

 

این پست با تمام غم ها و شادی هایش تقدیم می شود به رفیق عزیز و نادیده ام  

 

محمد حسین جعفری نژاد  

 

 

 

 

 

ادامه مطلب ...

 

 

 

 

بازی عکس پدر بزرگ و مادربزرگ ها امشب رونمایی می شود ... 

 

 

 

 

 

 

+ پیام تبریک من برای حبیب باقالی