جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

داداش یا آبجی مجازی ؟

یکی از دوستان کامنت خصوصی گذاشته است که با دیدن پست کاتیا به شک افتاده که آیا به تازگی من با ایشان چت کرده ام یا خیر ... 

 

عرضم به حضور کلیه دوستان عزیز و گرامی که آیدی من در یاهو kiamehr.bastani است و آیدی دیگری به نام بابک اسحاقی ندارم . 

 

دوستان عزیز اگر کسی با این آیدی با شما تماس گرفته است من نبوده ام  و ایشان را هم  

نمی شناسم حالا باید از بابایم بپرسم شاید مادر ایشان را بشناسد چون هم اسممان یکی در آمده هم فامیلیمان و این خیلی عجیب است .

 

اگر کسی تجربه مشابه این دارد لطفا اطلاع بدهد .

 

ممنونم ...

 

صرفا جهت ...

 

صرفا جهت اطلاع  

عرض می گردد که فردا چهارشنبه با حضور استاد سهیل محمودی از کتاب اندیشه رونمایی  

می گردد . این کتاب که به بررسی شعر شعرای منطقه شهریار در دهه هشتاد می پردازد به همت پدرم استاد حشمت الله اسحاقی - استاد احمد فرجی - امید نقوی و پروانه عزیزی به زینت طبع آراسته گردیده است .  

 

 

«اندیشه» بررسی شعر دهه هشتاد. امید نقوی- پروانه عزیزی- حشمت الله اسحاقی- احمد فرجی و...

 

برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه جان غزل را بخوانید ...

 

صرفا جهت افتخار  

اعلام می گردد که آموزشگاه سایبرتک به عنوان برترین آموزشگاه کشور در زمینه IT موفق به کسب نشان زرین گردیده است . 

این افتخار بزرگ را اول از همه به آقای جواد وکیلی مدیرعامل این آموزشگاه و بعد به دوستان عزیزم : محسن باقرلو - ابراهیم وکیلی -وحید و حمید باقرلو - سید عباس موسوی - رامین محمدی پور و حامد جمشاک تبریک می گویم .

 


صرفا جهت استحضار  

اعلام می شود که آزار و اذیت یکی از روانی های بلاگستان اینبار برای کاتیا مشکل ایجاد کرده است . مطالعه این پست برای کسب تجربه بد نیست ... 

 

  


صرفا جهت دعای خیر  

به اطلاع می رساند که پدر عاطفه عزیز در بستر بیماری هستند .  

برای شفای عاجل ایشان دعا بفرمایید .  

 


صرفا برای عرض تبریک  

اعلام می گردد که فردا روز تولد دوست عزیز و همکار گلم سعید عینی پور است . 

از همین تریبون تولد ایشان را تبریک عرض کرده و برایش آرزوی سلامتی و شادی دارم .

  


صرفا برای خالی نبودن عریضه 

اعلام می شود که متاسفانه بازی عکس پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها مورد استقبال دوستان قرار نگرفته است و تا این لحظه فقط دوازده تا عکس به دست من رسیده که دو تایش هم مال من و مهربان است . هرررررررر 

دوستان فرموده اند که امکان دسترسی به عکس های قدیمی در وسط هفته وجود نداشته و ما هم برای اینکه رضایت دوستان جلب بشود ( فکر نکنید ضایع شدیم ها ) مدت ارسال عکس ها را تا ظهر پنجشنبه تمدید کردیم . 

به امید خدا پنجشنبه شب عکسها رونمایی خواهند شد . 

 

 

 

تهنایی

کار دنیا را می بینید تو را به خدا ؟ 

شنیده اید می گویند که کوه به کوه نمی رسه ولی آدم به آدم می رسه ؟ 

البته این ضرب المثل زیاد ضرب المثل مناسبی برای این مطلبی که مد نظر من بود نیست 

و حالا هم که دارم فکر می کنم ضرب المثل مناسب تری به ذهنم نمی رسد   

چرا این یکی بهتره: 

چیزی که عوض داره گله نداره  

این دقیقا منظور منو میرسونه 

 چی می خواستم بگم ؟  

آها .... 

مهربان امروز رفت ماموریت ...  

 

 

مهربان به واسطه شغلش هر سال در دو مقطع چند روزی شدیدا درگیر کار است  

و انقدر حجم کارشان در این دو مقطع زیاد است که عملا همدیگر را چند روزی نمی بینیم 

یعنی تجربه دور از هم بودن اینطوری را داریم 

اما این اولین بار است که مهربان دارد می رود ماموریت 

البته خیلی به من اصرار کرد که طوری وانمود نکنم که همه بفهمند اولین بارش است  

که دارد ماموریت می رود ولی من صداقت را فدا نمی کنم و حقیقت را می گویم  

هرچند ممکن است به قیمت گرسنگی و یخ زدگی و کبودی تن و بدنم بشود . 

 

ماموریت رفتن مهربان اتفاق جالبی است چون یک مقدار با روال زندگی ما فرق دارد . معمولا من ماموریت می روم و او تنها می ماند ولی حالا برعکس شده است .

  

احتمالا الان مهربان دارد پیش خودش می گوید :  

آره آقا بابک ! فک کردی فقط خودت بلدی بری ماموریت ؟ فکر کردی شرکتتون خیلی باحاله

ما هم بلدیم ... 

 

من هم دارم نقشه می کشم که : 

اولا یک پست تنها در خانه مشتی برای مهربان بنویسم و انتقام سختی بگیرم 

ثانیا اگر سوغاتی نیاورد یک الم شنگه حسابی راه بیندازم . 

 

 

 

+ دو عدد اتاق خالی با کلیه امکانات رفاهی ٬ با در قفل دار ٬ عایق در برابر سرما٬گرما و صدا  

به مدت کوتاهی در اختیار زوجهای جوان و احساساتی قرار می گیرد . 

در صورت تمایل تماس حاصل نمایید ... 

 

++

شرایط شرکت در بازی وبلاگی 

 

 

چطور ممکن است آدم این پست را بخواند و اشک توی چشمهایش حلقه نزند ؟   

 

 

 


* تولدت مبارک پدر *


 

 

 

  

آقا و خانم جان ها

 

 

 

 

 

اگر یادتان باشد مهرماه امسال یک بازی وبلاگی داشتیم به نام عکس دیروز و امروز باباها 

که بازی محشری از آب درآمد .  

آواز ایرج را شنیدیم که برای پسرش احسان می خواند : 

جان بابا ! بشنو از من زندگی شادی و غصه دارد  

 

شب محشری بود آمیخته با غم و شادی 

چقدر یاد کردیم از درگذشتگان و چقدر یاد هم انداختیم که باید قدر عزیزانمان را بیشتر بدانیم . 

 

اگر خاطرتان باشد در آخر آن پست قول دادم که اگر عمری بود  

یک روزی هم بازی عکس پدر بزرگها و مادر بزرگها را برگزار می کنیم . 

الوعده وفا ... 

حالا نوبت پدر بزرگ ها و مادر بزرگهاست ... 

 

برای شرکت در این بازی کافیست عکس پدر بزرگ یا مادر بزرگ محترمتان را به آدرس ایمیل زیر بفرستید : 

 

kiamehr.bastani@gmail.com 

  

اگر دوست داشتید می توانید نام ایشان را ذکر کنید تا در زیر عکس ثبت شود .  

 

خدا به همه پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها طول عمر عنایت کند  

در صورتی که صاحب عکسی که می فرستید به رحمت خدا رفته است حتما در ایمیل به این موضوع اشاره کنید تا در شب رونمایی از عکس ها از همه نگاههای عزیزی که به مهمانی می آیند طلب دعای خیر برای مغفرت و آمرزش این عزیزان داشته باشیم . 

 

برای ارسال عکس های قدیمی علاوه بر اسکن کردن می توانید با دوربین عکاسی یا موبایل عکسی  از تصویر مربوطه گرفته و ارسال کنید . 

 

لطفا از ارسال فایل های با حجم زیاد خودداری کنید . 

 

از همین حالا می توانید برای ارسال فایل ها اقدام نمایید . 

آخرین فرصت ارسال تصاویر سه شنبه شب ساعت 22:00 

 

 

+ از بهروز عزیز به خاطر طراحی عکس این پست ممنونم ... 

 

 

موضوع : بازی وبلاگی   

 

نوع بازی : عکس دار  

 

زمان برگزاری بازی : آخر همین هفته  

 

مکان : مهدیه تهران  

 

توضیحات : امشب ارائه می شود

 

کی خسته است ؟ دشمن 

 

دو دو تا : چهار تا 

 

احساس بامزگی می کنی ؟ آره خیلی  

 

به نظرت بچه ها حال دارن بازی کنن ؟ بله 

 

ندارنا : حالا می بینی

 

توی این چند سال وبلاگ نویسی خیلی کم پیش آمده بود پستی را حذف کنم 

اما وقتی آقای اسحاقی خودشان زنگ می زنند و حکم حکو.متی می دهند که فلان پست را پاک کن چاره ای نمی ماند جز اطاعت امر ... 

این شد که پست شهلا خانوم و میراث خوران را پاک کردیم به ناچار 

اما نوشتن این پست با وجود دردسر ها و ناراحتی هایش مزایایی هم داشت  

اول اینکه فهمیدیم همانطور که فهم و شعور از نسلی به نسل بعد منتقل می شود 

نفهمی و بیشعوری هم همینطور است و از پدر و مادر به فرزندان ارث می رسد . 

 

دوم اینکه برنامه عید دیدنی های امسالمان مختصر شد و دردسرش کمتر   

حالا راحت می نشینیم توی خانه و سریال های نوروزی را تماشا می کنیم .  

  

 

 

سلامتی

به  سلامتی همه بچه های کوچیکی که خیلی بزرگند و وقتی با بابا و مامانهاشون میرن خرید عید ٬  لباسهای گرون نمی خوان و همون لباسهای قدیمی پارسالشون رو می پوشن   

به سلامتی همه داداش بزرگهایی که به جای لباس ۵۰ هزار تومنی لباس ۳۰ هزار تومنی بر میدارن تا آبجی کوچیکشون بتونه یه کیف ۲۰ هزار تومنی که عکس باربی روش داره بخره 

 

به سلامتی همه مامانایی که شوهراشون چند ماهه حقوق نگرفتن و پرده و روبالشی جدید  

نمی خرن تا وقت مناسب  

 

به سلامتی بابا هایی که ۴۵۰ هزارتومن حقوق گرفتن و ۲۰۰ تومنش رو دادن به صابخونه و با ۲۵۰ هزار تومن بقیه اش امروز برای بچه هاشون لباس عید خریدن و وقتی کفی کفششون بهشون زبون درازی می کنه اونا هم می خندن و به روی خودشون نمیارن 

 

به سلامتی همه اونایی که این چند شب توی ستادهای انتخاباتی شام مفتی خوردن و فردا هرچی می گردن شناسنامه هاشون رو پیدا نمی کنن 

 

به سلامتی اونایی که صورتشون رو با سیلی سرخ می کنن ولی جلوی کس و ناکس دست دراز نمی کنن واسه عشق و حال و سفر خارج

 

به سلامتی اونایی که مکه نرفتن ولی دختر خانومایی که براشون جهاز جور کردن  

بهشون میگن بابا حاجی  

 

به سلامتی اونایی که سر سفره عقد عشقشون از جنس سکه طلا نیست 

 

به سلامتی اونایی که دروغ نمیگن 

 

به سلامتی هرچی مرد و هرچی زن از مرد مردتر  ... 

 

تصویر اول 

سیه چرده است و قد کوتاه و خپل  

کاپشن سیاهی که تن کرده او را گنده تر هم نشان می دهد 

گردنش دیده نمی شود . انگار خدا موقع خلقتش وقتی گلش را گذاشته روی چرخ کوزه گری 

و چشم چشم دو ابرو می خوانده و می ساخته 

دو تا چوب را فراموش کرده و گردوی سر را چسبانده به گردوی تن بدون گردن 

ایستاده است کنار ورودی آزادگان به سمت شهریار و یک نیم قاچ هندوانه در دست دارد و لبخند بی معنایی می زند . نیم قاچ هندوانه اش غیر طبیعی سرخ است انگار یک اسپری رنگ قرمز رویش خالی کرده باشند .  

معلوم است سردش شده و دارد می لرزد ولی هنوز لبخند به لب دارد  . 

امروز سومین باری بود که دیدمش 

صد متر جلو تر مرد وانتی هندوانه فروش کنار یک سطل آهنی پر از آتش ایستاده و دارد خودش را گرم می کند . نمی دانم کدام ابلهی توی این هوا ویار هندوانه می کند که این دو تا ایستاده اند و انتظار معجزه دارند . 

پایان تصویر اول . کات ... 

 

تصویر دوم 

پیرزن نشسته کنارم و دارد بازی من و رادین را تماشا می کند . 

ساکت است و هر چند لحظه یکبار انگار از هپروتش بیرون بیاید قربان صدقه رادین می رود . چادر مشکی به سر دارد و یک مشما که تویش دو تا قوطی شامپو مانند است توی دستش گرفته   

نرگس و دوستش که می آیند سلام و علیکی می کند و عذرخواهی از بابت مزاحمت 

دوست نرگس نگاهی به پیرزن می کند و می گوید مامان اون اکسیدان رو بده من 

و بعد شروع می کنند در مورد رنگ کردن موهایشان صحبت کردن 

پیرزن اما حواسش پیش پسرش است که توی سی سی یو خوابیده  

شاید هم آی سی یو من فرقش را نمی دانم

همان پسری که هفته پیش توی یکی از محله های پایین یک چاقو را سه بار از پشت توی بدنش فرو کرده اند بدون هیچ دلیل و علتی 

همان پسری که بعد از دو تا عمل روی ریه و روده اش امروز سطح هشیاری اش رسیده به ۸ 

هرچند مدام امید می دهیم که حاج خانوم ایشالا که خوب میشه غصه نخورید 

اما صورت و چهره اش مرا یاد پیرزن های عرب روز واقعه می اندازد که با آن نوای مشهور روز عاشورا دو دستی به صورتشان می زدند و عزاداری می کردند . 

پایان تصویر دوم . کات ... 

 

 

تصویر سوم  

خانم شین مدتها بود که با همسرش اختلاف داشت . اینها را از زبان همکارها شنیده بودم  

حالا چند ماهی هست که انگار طلاق گرفته  

آقایان جدیدا زیاد شماره داخلی اش را می گرفتند و زیاد کارشان سمت ایشان می افتاد  

موقع ناهارخوری آخر از همه می آمد و می نشست . 

تازگی ها چادر مشکی هم سر می کرد . 

امروز برگه تسویه حسابش را آورد و از همه مدیرها امضا گرفت . 

خوبی بدی از ما دیدید حلال کنید آقای اسحاقی 

این را گفت و از در شیشه ای بیرون رفت . 

پایان تصویر سوم . کات ...