جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

بیل و آخ

 

 

 

 

 

 

شیخ چون به مجلس درآمد مریدان نعره خوشی سر دادند و به ورجه افتادند 

تا شیخ دست فرا روی برآورد که بتمرگید و مریدان تمرگیدند . 

پس مریدکی از خیل مریدان پرسید : یا شیخ ! ما را حکم ده که چون کنیم ؟ 

شیخ گفت : چی را چون کنی ؟ 

مریدک گفت : جمعه را ؟  

شیخ گفت : جمعه مگر چه خبر است ؟ 

مریدان نعره سر دادند که بابا تو دیگه کی هستی ؟ دس شیطونو بستی ... 

شیخ گفت : شوخی کردم . می خواستم میزان التزامتان را بسنجم . 

و مریدان نعره شادی ول دادند . 

 

مریدک به تکرار پرسید : یا شیخ ! چون کنیم جمعه را ؟ 

شیخ  گفت : روزی جوانکی به باغ شد تا به طراری میوه برچیند که باغخدا بیامد و

بر سر او زد با بیل .  آخ از نهاد جوانک برخواست . 

 

مریدک پرسید در نیافتم مقصود شیخ را ... 

شیخ گفت : چونان که هابیل آخرین قربانی زمین نبود پس قابیل آخرین قاتل نیز نباشد .  

 

مریدان خنگولانه در شیخ نظر کردند . 

شیخ گفت :  

هیلاری یکروز گفت : بیل ! آخ ه اگه تو مهر و محبت سرت بود با مونیکا نمی ریختی رو هم .

 

مریدان حیران و واله در شیخ نگریستند . پس شیخ گفت : چون کسی شمایان را از روز جمعه استفهام کند این سه داستان بر او بگویید . 

 

مریدان در عجب شدند و فریاد کردند و جامه دریدند که یا شیخ ! ما نگرفتیم چه شد واضح تر بگوی 

 

شیخ گفت : شما با این آی کیو هایتان همان بروید رای بدهید هم خدا راضی تر است هم خلق 

 

و از مجلس برون شد . پس مریدان نعره ها زدند و بر سر کوبان و موی کنان سجل از صندوق در آورده شیون کنان به سمت حوزه ها روانه شدند و مشت محکمی بر دهان استکبار کوفتند . 

 

اول اینکه 

 

کتاب صوتی شازده کوچولو به کوشش دوست عزیزم حسام آماده شده است . 

هرچند تنظیمات و چکش زدن های نهایی آن هنوز تمام نشده  

از آنجا که من هم مثل حسام عجله داشتم برای رونمایی از آن معرفی اش کردم . 

۲۸ صفحه از شاهکار سنت اگزوپری را می توانید اینجا و با صدای ۲۸ وبلاگنویس بشنوید . 

صفحه یازده این کتاب صوتی صدای بنده است ... 

  

 

دوم اینکه  

 

مادربزرگ یکی از دوستان وبلاگنویس ما در بستر بیماری است و شدیدا التماس دعا دارد 

برای سلامتی ایشان و همه بیماران دعا کنید لطفا ...  

 

 

 

سرگرمی جدید من

 

 

 

 

 

همه ما این تجربه تلخ را داشته ایم که شب و نصفه شب در خواب ناز بوده ایم  

و ناگهان با صدای ورود پیامکی از خواب بیدار شده و یا به شدت منتظر تماس یا خبر مهمی هستیم و به محض باز کردن پیامک مربوطه  

دیده ایم که تبلیغ کالا یا محصول یا فروشگاه یا شرکت و غیره بوده است .. 

شما را نمی دانم ولی من اینجور مواقع زیاد پسر مودبی نیستم و شدیدا با خواهر و مادر فردی که پیامک را فرستاده سلام و احوالپرسی گرم می کنم . 

 

از بد روزگار روزی نیست که یکی دوتا از این پیامک های تبلیغاتی سرو کله شان پیدا نشود . 

 

مثل همه رفتارهای غلط فرهنگی که توی این مملکت رایج است این هم عادت بدی شده و روز به روز هم دارد بدتر و بدتر می شود . 

حالا شانس آورده ام که همراه من همراه اول است 

این یارو ایرانسل که بدجور گیر سه پیچ و خروس بی محل است . 

وقت و بی وقت پیامک در می کند جوری که انگار با یک بچه زبان نفهم احمق یا یک یابو طرف است . هر وقت خط ایرانسلم را که گوشه کتابخانه خاک می خورد روشن می کنم  

سی چهل تا پیامک فرستاده است که فلان کن و بهمان کن 

چه میدونم اگه انقدر شارژ بکنی انقدر جایزه می بری و از این خزعبلات 

بدبخت تا به حال بالای دویست تا پیامک داده که سیمکارت جایزه ات توی مخابرات چهارراه دانشکده است برو بگیر و انقدر هم احمق است  که حالیش نمیشود که بابا نمیخوامش 

ولی باز هم می فرستد . 

 

شنیده بودم که یک شماره ای هست که اگر به این شماره پیامک بدهی دیگر برایت پیامک تبلیغی نمی فرستند اما هر چه گشتم پیدایش نکردم . شما اگر بلدید به ما هم یاد بدهید .  

 

اگر یک سرچ مختصری در اینترنت بفرمایید با خیل انبوهی از شرکت ها مواجه می شوید که زحمت کشیده و در قبال اخذ وجه مختصری برای شما زحمت ارسال پیامک را می کشند . 

مثلا ۱۰ هزار تومن تقبل می فرمایید و سه هزار تا پیامک برایتان ارسال می شود . 

ماشاء الله اطلاعاتشان هم دقیق است و شما جامعه هدف دریافت کننده پیامک هایتان را هم  

می توانید انتخاب کنید . مثلا می توانید انتخاب کنید پیامک ها به موبایل های منطقه کرج ارسال بشود . یا به مهندسان عضو سازمان نظام مهندسی فلان شهر و یا چشم پزشکان فلان منطقه  

و مشخص هم هست که قضیه از کجا آب می خورد  

یک کارمند بیشعور توی ایرانسل یا همراه اول به راحتی اطلاعاتی را که در همه جای دنیا محرمانه و شخصی تلقی می شود به راحتی آب خوردن فروخته است به این شرکت های سوء استفاده چی و مثلا دویست هزار تومن پول گرفته است .

 

راستش تا همین چند وقت پیش نمی دانستم که می شود این پیامک ها را پاسخ داد . 

گمانم این بود که یک کامپیوتر است متصل به اینترنت که یک عالمه شماره تلفن تویش ثبت شده  و متن را تحویلش می دهی و او هم فرت فرت پیامک می فرستد . 

اما وقتی محسن باقرلو گفت تمامی این پیامک های تبلیغی قابلیت برگشت دارند  

و کسی که پنل مدیریت دارد می تواند پیامک های برگشتی را بخواند این فکر شیطانی در ذهنم جرقه زد که می شود با این آدمهای بیشعور مثل خودشان رفتار کرد . 

و این شد سرگرمی جدید من  

هر پیامک تبلیغی که می رسد من هم جوابش را همان موقع می دهم . 

اگر دوست دارید نمونه هایی از این پیامک ها و جواب بنده را بخوانید تشریف ببرید ادامه مطلب ... 

  

 

ادامه مطلب ...

عروض و قافیه

آقای قنبری ناظم آذری دبیرستان وحدت بداخلاق بود و دست بزن داشت . 

اگر غیر از این بود نمی توانست این همه بچه را کنترل کند

بچه هایی که اگر معلم سر کلاس پایش را کج می گذاشت  

مسخره اش می کردند و توی سرش می زدند .   

 

 

 

 

آقای قنبری وقتی وارد دفتر شد نشست پیش آقای اسحاقی دبیر ادبیات  

بعد طوری که کسی نشنود گفت : آقای ایساگی ! شوما از شنبه بایس عروض بجید  

 

آقای اسحاقی یک مقدار جا خورد و بعد پرسید : کلاس چندم ؟ 

آقای قنبری گفت : چهارم الف و ب 

 

عصر همانروز آقای اسحاقی بابک را سه راه حافظیه فردیس پیاده کرد تا برود کلاس زبان 

بعد هم رفت منزل یکی از دوستانش به نام  آقای صبحی 

نشستند و شروع کردند به گپ و گفت . 

بعد آقای اسحاقی از صبحی پرسید : کتاب عروض داری ؟ 

صبحی هم رفت و از بین کتابهای کتابخانه کتاب قطوری را بیرون آورد و داد به آقای اسحاقی 

و پرسید واسه چی می خوای ؟ 

آقای اسحاقی گفت : از شنبه می خوام عروض درس بدم  

 

آقای صبحی زد زیر خنده و گفت : مگه به این سادگیاست ؟من که لیسانس ادبیات دارم نمیتونم درس بدم . تو چطوری می خوای بگی ؟ 

آقای اسحاقی گفت : امشب تو خونه می خونم و فردا شب اشکالاتم رو ازت می پرسم . 

 

روز شنبه دو تا کلاس چهارم الف و ب دبیرستان وحدت فردیس توی سالن اجتماعات با هم ادغام شده بودند و آقای اسحاقی جلوی تخته سیاه ایستاده بود . 

 

اولین جمله ای که معلم سر اولین جلسه کلاس به زبان می آورد خیلی مهم و حیاتی است . 

اگر کوچکترین اشتباهی از او سر بزند یا ذره ای نقطه ضعف نشان دهد عنان کار از دست می رود و جمع کردن کلاس تا آخر سال کار حضرت فیل خواهد بود . 

این برای هر کلاس معمولی هم صادق است چه برسد به این کلاس  

یک مشت دانش آموز نخاله و شیطان که پتانسیل به هم ریختن یک شهر را دارند  

حالا کنار هم و توی یک کلاس شصت هفتاد نفره نشسته اند 

و بدشان نمی آید تفریح کنند و بخندند و اوسکول کنند و شیطنت و بازی در بیاورند .  

 

طبق معمول کلاس را با غزلی از حافظ شروع کرد  

و بعد به چشم های متعجب بچه ها که ساکت و آرام داشتند معلمشان را برانداز می کردند نگاه کرد و با طمانینه گفت : 

من حشمت الله اسحاقی هستم . دبیر درس عروض و قافیه  

کسی از بین شما بچه ها می دونه عروض یعنی چی ؟ 

همه با صدای بلند گفتند : نههههههههههههههههههه خیییییییییییییر 

و آقای اسحاقی گفت : من هم همینطور  

و همه بچه ها زدند زیر خنده ... 

گفت : من دیپلم ریاضی دارم و لیسانس روانشناسی  

ولی چون عاشق شعر و ادبیات هستم ادبیات درس میدم . 

تا به حال عروض نگفتم . این اولین کلاسه ولی می خوام با کمک هم عروض یاد بگیریم  

هم من و هم شما . موافقید بچه ها ؟ 

و همه با صدای بلند تایید کردند .... 

 

 

چند جلسه اول اصلا خوب پیش نرفت . کلاس شلوغ بود و جو نامناسب 

نه دبیر می فهمید و نه بچه ها 

تا اینکه آقای اسحاقی پرسید : کسی از بین شما بلده ساز بزنه ؟ 

رضا دستش را بلند کرد و گفت : آقا ! ما هم تمبک بلدیم و هم ارگ 

آقای اسحاقی گفت : هفته بعد تمبکت رو بردار بیار 

رضا گفت : آقا ! قنبری ببینه پدرمون رو در میاره 

آقای اسحاقی گفت : کاریت نباشه . اگه پرسید بگو اسحاقی گفته  

 

هفته بعد یکی از بچه ها اشعار کتاب را بصورت مقطع مقطع روی تخته می نوشت 

رضا با تمبک می نواخت و بچه ها در حالیکه داشتند عشق می کردند با آواز اشعار را می خواندند 

 

آن سال کلاس های چهارم الف و ب دبیرستان وحدت بهترین نمرات امتحان نهایی دبیرستان های کرج را در درس عروض و قافیه آوردند . 

 

امروز رضا رئوفی از بهترین نوازندگان صدا و سیماست و استاد اسحاقی که چند سالیست بازنشسته شده عصرها که می رود انجمن ادبی فرهنگسرای استاد شهریار 

وقتی بچه ها شعرهایشان را می خوانند در کسری از ثانیه توی ذهنش   

اشعارشان را هجا بندی می کند و تفاوت بحر هزج مثمن را از بحر هزج سالم 

حتی بهتر از نگارنده کتاب عروض و قافیه سال چهارم ادبیات متوجه می شود . 

 

 

تاملات خواب آلوده در باب کفتار

 

 

 

 

ساعت ۲ شب است و من هنوز خوابم نبرده است .  

مهربان اما هفت پادشاه که هیچ هفت دریا و هفت شهر و هفت اقلیم و هفت آسمان را هم  

خواب دیده است . 

تلوزیون را روشن می کنم تا چشمم گرم بشود و بخوابم .  

اصولا زیاد مستند های حیات وحش را نگاه نمی کنم 

نه اینکه دوست نداشته باشم ٬ اما جذابیتش نسبت به نت و وبلاگ و فیلم و سریال کمتر است 

نمی دونم شبکه national geographic رو تماشا می کنید یا نه  

فوق العاده است این کانال ... 

دارد مستندی نشان می دهد در مورد زندگی کفتارها  

کم کم جذب می شوم . کفتارها دقیقا مثل انسان ها زندگی گروهی دارند . 

و نکته جالب این بود که عین آدم ها رتبه اجتماعی هم داشتند 

یعنی کفتارهایی که از پدر و مادر با اصل و نسب بدنیا می آمدند مورد احترام قرار می گرفتند 

در لانه های بهتری زندگی می کردند و قسمت های بهتر گوشت شکار را می خوردند  

ولی بچه کفتارهای بی اصل و نسب توسط بچه کفتارهای دیگر اذیت و آزار می شدند  

و کتک می خوردند . 

داستان بصورت همزمان زندگی دو تا از همین بچه کفتارها را روایت می کرد . 

یکی که پسر بود و از اقشار آسیب پذیر ( شما فرض کنید خوشه یکی )  چون پدر و مادرش از  

رده های پایین جامعه بودند همه اذیتش می کردند و بچه کفتارهای دیگر کتکش می زدند و دیگری یک دختر از یک قبیله دیگر که پدر و مادرش از رده بالاهای قبیله بودند و هیچ بچه کفتاری جرات بدرفتاری با او را نداشت .  

نکته جالب در زندگی کفتارها این بود که ریاست یک قبیله که از چندین و چند کفتار نر و ماده بالغ و بچه هایشان تشکیل می شد با زن ها بود نه مردها ... 

 

ادامه مطلب ...

پلان اول : 

با مهربان و کورش و هلیا نشسته ایم روی صندلی های تاتر 

دو ساعت تمام خنده و آواز و رقص  

اگر دو طرف این سن ٬ دو تا قاب عکس آشنا وصل نکرده بودند و خانم های توی صحنه روسری و چادر سرشان نبود نمی شد فهمید این تاتر دارد توی یک مملکت اسلامی اجرا می شود . 

همه چیز خوب بود تا جایی که بهزاد محمدی یک کشیده محکم خواباند زیر گوش کوتوله تاتر که کلاه شاپو سرش بود و کت شلوار تنش و مثلا جزء اراذل و اوباشی بودند که آمده بودند توی قهوه خانه زری خانم ... 

دنیا جلوی چشمم سیاه شد انگار 

بعد شروع کردند به مسخره کردن قد و هیکل این کوتوله بینوا 

همه می خندیدند ولی من بغضم گرفت . 

داشتم فکر می کردم این مرد حدودا چهل ساله شبی چقدر دستمزد می گیرد ؟ 

ده هزار ؟ بیست هزار ؟ عمرا  

اصلا فرض کنیم بیست هزار که می شود ماهی ۶۰۰ هزار تومان 

می ارزد که بیایی و جلوی این همه آدم هر شب کشیده بخوری و قر بدهی تا یک مشت آدم چیپس و چس فیل خور بخندند ؟  

بعد فکر کردم برای منی که خیر سرم لیسانس فنی دارم هم توی این کشور کار درست و حسابی و مطابق شان و شئوناتی که اموراتم را بگذراند به سختی پیدا می شود   

از یک کوتوله احتمالا بیسواد با مشکل جسمی چه انتظاری می شود داشت ؟ 

لابد چاره دیگری ندارد .

کاش می شد آخر تاتر بروم و یک عکس یادگاری با او بیندازم 

یا لااقل به بهزاد محمدی می گفتم : آرام تر کشیده بزن 

من دیدم که اشک توی چشم های این بنده خدا جمع شد . 

 

پلان دوم : 

با مهربان آمده ایم فردیس برای خرید  

یکساعت توی ترافیک گیر کرده ایم و آخر سر هم وقتی می رسیم به تنها پارکینگ شهر 

می بینیم که تعطیل است و درش را بسته اند و تویش دارند ساختمان می سازند . 

همینکه می آییم وارد یک بوتیک بشویم از توی خیابان صدای داد و بیداد می آید و دو تا جوان در حالی که دارند فحش خواهر و مادر به هم می دهند در میان خیل جمعیت مشتاق هیجان 

گلاویز می شوند و مشت و لگد سمت هم پرت می کنند . 

حالا توی بوتیک هیچکس نیست که به داد ما برسد .  

صاحب مغازه سر شاگرد ها داد می زند که : 

ممد آقا ! آقا اسماعیل ! مشتری تو مغازه است . داری دعوا نیگا می کنی ؟  

 

پلان سوم : 

پسر پشت پیشخوان از لحاظ ظاهری هیچ مشکلی ندارد  

هم خوش لباس و هم خوش قیافه است 

ولی همینکه دهان باز می کند ... 

صدایش انگار به جای اینکه از دهانش بیرون بیاید از دماغش بیرون می زند و به سختی می شود منظورش را فهمید . اینجور وقت ها کار آدم سخت می شود که طوری رفتار کنی که عیب طرف مقابلت را به رویش نیاوری . 

ناراحت کننده هست ولی آفرین دارد  

اعتماد به نفس آدمهایی که از عیب هایشان نمی ترسند  

عیبشان را مخفی نمی کنند و قایم نمی شوند . 

ته دلم خیلی خوشم آمد از اینکه این پسر با وجود ایرادی که خدا در وجودش قرار داده  

ایستاده در جایی که دقیقا باید از همان نقطه ضعف حسابی کار بکشد و زبان بریزد و مشتری را جذب کند . و هیچ ترسی از این ندارد که ممکن است کسی مسخره اش کند  

دارد  مثل مرد کار می کند و زحمت می کشد . 

به شجاعتش غبطه خوردم ... 

 

اول اینکه : 

پست امروز دانه های ریز حرف پست محشری از آب درآمد .  

از آن پست های خاطره انگیز و به یاد ماندنی 

اول از آرش به خاطره این ایده ناب و عالی 

و بعد از همه دوستانی که مشارکت کردند بابت ساختن این خاطره فراموش نشدنی 

یک دنیا ممنون و متشکرم . 

 

اگر می خواهید روز جمعه ای ٬ نیم ساعت بی وقفه و بلادرنگ بخندید و شاد باشید 

پیشنهاد می کنم حتما کامنتهای این پست دانه های ریز حرف را مطالعه بفرمایید .

 

 

 

دوم اینکه :

روز مهندس را به همه مهندسین عزیز تبریک عرض می کنم . 

به مهدی عجمی - کورش تمدن - مهربان - هلیا - آرشمیرزا - تیراژه ٬ آقا مجید ٬ بهروز ٬  

آقای جعفری نژاد و  البته خودم  

اگر اسم کسی جا ماند حافظه بد من مقصر است ...  

 

 

 

ده پست برتر بهمن ماه

ده پست خوبی که در بهمن ماه امسال خواندم : 

 

۱- عنوان ندارد 

 

۲- یک مرور 

 

۳- ده دقیقه بدون درد و خونریزی

 

۴- بنشینم و صبر پیشه گیرم

 

۵- ماهی قرمز تنگ بلور

 

۶- رستگاری در ده و بیست دقیقه

 

۷- هنوز کودکی

 

۸- گلای توی گلدون

 

۹- خاطراتت زیر بارون

 

۱۰- دوئل

 

 

+ قرار نبود هیچ وقت پستی از جوگیریات توی تاپ ۱۰ باشد . اما شماره ۱۰ را به خاطر اینکه توسط مهمانم تیراژه نوشته شده بود اینجا گذاشتم . 

 

ببخشید

ببخشید که بدقولی کردم و دیشب تاپ ۱۰ منتشر نشد ... 

هنوز هم برای معرفی لینک های برگزیده فرصت دارید . 

امشب ۱۰ لینک برگزیده را خواهید خواند ... 

بهمن ماه

سلام و عرض ادب  

به رسم معهود و عادت مالوف قرار است بهترین پست های بهمن ماه ۹۰ را انتخاب کنیم . 

دوستان عزیز لطف کنند و اگر پست خاصی مد نظرشان هست که در بهمن امسال خوانده اند و به دلشان نشسته لینکش را بگذارند اینجا  

به امید خدا فردا شب از بین لینک های شما و پست هایی که خودم یادم مانده  

ده تا از خوب خوب هایش را دستچین می کنیم و اینجا معرفی خواهیم کرد . 

 

ممنون از لطف و همراهی همیشگی شما عزیزان جان ...