جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

روزهایی که دنیا توی کادر کوچک کودکی هایم جا می شد

 

 

 

مامان بزرگ خدا بیامرز عادت داشت خاطرات کودکی ما را با صدای خودمان تعریف کند 

مثلا وقتی خاطره آن شبی را که من لج کرده بودم تعریف می کرد با صدای گریان و لحن کودکانه ادای مرا در می آورد و می گفت : من پدر و مادر خودمو می خوام  

مادر بزرگ می گفت که من نوک زبانی حرف می زدم . یعنی حرف سین ام می زده است

به ک هم می گفته ام ت 

مثلا وقتی حاجی عبدالله رفته بود حج از من که تازه زبان باز کرده بودم می پرسیدند بابا بزرگ کجاست ؟ و من هم می گفتم : رفته متته ( مکه ) 

دوربین یاشیکای نقره ای ، سوغات همان سفر حج بابا بزرگ بود . 

 

از آنجا که بابا هیچ وقت اعتقادی به خریدن چیزهای لوکس و فخر فروشی به دیگران نداشت و تا وقتی چیزی را واقعا لازم نداشتیم نمی خرید  این دوربین یاشیکای نقره ای دلربا احتمالا جذابترین وسیله ی در دسترس من در خانه بود که می توانستم با داشتنش سری بین سرها در بیاورم و  بروم و به چار تا دوست و رفیقم نشان بدهم و پز بدهم و قمپز در کنم .  

دوربین یاشیکا توی یک کیف چرمی مشکی رنگ بود و معمولا در جای امنی از خانه نگهداری 

 می شد . کیفیت عکسش فوق العاده بود . یعنی از تمام دوربین های عکاسی که لااقل اطرافیان ما داشتند عکس های بهتری می گرفت . عکس گرفتن با آن نیاز به دانش فنی خاصی نداشت . کافی بود روی auto تنظیمش کنی و عکس بگیری ... 

  

 

 

 

آنوقت ها که از دنیای دیجیتال خبری نبود ٬ عکاسی عالمی داشت انصافا 

از خرید فیلم عکاسی kodak یا fujiو canon و قوطی های بامزه سفیدرنگش بگیر تا همه مراحل و تشریفات دیگر عکاسی . انداختن فیلم داخل دوربین خودش لم  داشت و در نوع خودش تخصصی محسوب می شد . برای ما تازه کارها معمولا روال کار اینطور بود که دوربین را با خودمان می بردیم به عکاسی و از آقای عکاس درخواست می کردیم که فیلم را برایمان جا بیاندازد . مشخصه بارز فیلم های عکاسی تعدادشان بود . سه نوع 12 و 24 و 36 تایی ...  

بعضی ها که حرفه ای تر بودند می توانستند با یک فیلم ۳۶ تایی مثلا ۳۸ تا عکس بگیرند

عکاسی با دوربین به راحتی امروز نبود که یک دوربین دستمان بگیریم و فرت و فرت عکس بگیریم  

و در همان حال بازبینی کنیم که اگر خوب نبود پاکش کنی . 

گاهی ماه ها طول می کشید تا عکس هایی که گرفته ای چاپ بشود و بتوانی ببینی  

اگر عکسی خراب می شد کلی حسرت می خوردی که هم یکی از فیلم هایت هدر رفته هم اینکه برای چاپش پول بیخودی داده ای و هم اینکه یک صحنه یا خاطره را از دست داده ای و هم اینکه اینجور عکس ها را نمی شد توی آلبوم گذاشت و نشان کسی داد . 

ماجرایی داشت عکس گرفتن های آن موقع ها  

مثلا فکر کنید شما قبل از عید می رفتید و یک فیلم 36 تایی می خریدید و می گذاشتید توی دوربین و توی عید چند تا عکس می گرفتید و سیزده به در چند تای دیگر و بعد هم آخرهای بهار جشن تولد یکی از اعضای خانواده چند تای دیگر و فلان دوست هم با قرض گرفتن دوربین شما چند تا عکس از فلان میهمانی اش می گرفت و بعد چند تا عکس هم توی سفر تابستان و چند تا آخری را هم برای اینکه دیگر حوصله تان سر می رفت ،  روز اول مهر از در و دیوار مدرسه و کله کچل پسرتان که روز اول مدرسه اش بود می گرفتید و با هزار شور و شوق دوربین را می بردید عکاسی تا آقای عکاس فیلم را از تویش در بیاورد . چون درآوردن فیلم هم لم داشت و اگر اشتباه می کردی و فیلم ها نور می خوردند همگی می سوخت .  

اینطور می شد که مثلا وسط های پاییز شما تازه می توانستید عکس های عید هفت ماه پیشتان را ببینید تازه اگر شانس بیاورید و عکس ها خوب درآمده باشند . 

 

 

 

 

یکی از لذتبخش ترین تفریحات کودکی من تماشای نگاتیو ها بود . از توی صندوق فلزی بابا پاکت های نگاتیو عکس های قدیمی  را در می آوردم و چشم هایم را ریز می کردم تا شاید بشود آدم های توی عکس را که همگی موهایشان سفید بود تشخیص بدهم .  

و پیدا کردن عکسی که از روی آن نگاتیو چاپ شده است در بین آلبوم ها مثل حل کردن یک معمای پیچیده جنایی شیرین بود .  

 

دوربین یاشیکا بهترین رفیق دوران نوجوانی من بود . یار و همراه همیشگی ام 

تازه داشتم عکس گرفتن حرفه ای را با آن یاد می گرفتم  

اینکه شاتر را چطور تنظیم کنی و حساسیت و نور را چطور که بشود از یک شمع توی تاریکی مطلق و از خورشید وسط آسمان عکس های قشنگ گرفت . 

اگر آن اتفاق نمی افتاد شاید مسیر زندگی ام عوض می شد و حالا من به جای اینکه اینجا پشت میز این شرکت به عنوان یک کارمند-مهندس به مشتری ها مشاوره فنی بدهم ، ممکن بود حالا یکی از این کلاه کج های آرتیستی داشتم با مقادیر معتنابهی ریش و سیبیل و توی یک گالری بزرگ داشتم کتاب عکس هایم را برای هوادارانم  امضاء می کردم . 

خدا از باعث و بانی اش نگذرد ...  

 

+ قسمت دوم این خاطره بازی را به امید خدا فردا شب خواهید خواند ... 

 

 

نظرات 70 + ارسال نظر
عارفه یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 22:57 http://inrozha.blogsky.com/

اوللللل

دوست ندارم هیچی بگم در موردش

عارفه یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:04 http://inrozha.blogsky.com/

یاد اول دبستانم افتادم که روز شکوفه ها پسرخاله بزرگم با یکی از این دوربین ها باهام اومد مدرسه کلی ازم عکس گرفت بعدش هم فیلم نور خورده بود عکس ها خراب شد خاطره اش موند

چه حیف

طـ ـودی یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:08 http://b-namoneshon.blogsky.com

واااااای یادش بخیر. خدایی همون عکسایی که اون موقع میگرفتیم و بعد از چندین ماه تازه میدیدیمشون و همه اش هم استرس داشتیم که مبادا خراب شده باشن بیشتر از عکس های این روزا میچسپید و لذت داشت.

لاقل چاپ می شدن
عکس های الان از هر هزار تاش شاید یکیش رو چاپ کنیم
همشون توی هارد کامپیوتر خاک میخورن و چی بشه یه سری بهش بزنیم

مصطفی سلیمی زارع یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:10 http://salim.blogsky.com/

سلام
یک سری هم از ما بزن موفق باشی
http://salim.blogsky.com/

خودت موفق باشی

مجید یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:10 http://asme1982.blogfa.com

من اولش یه دوربین کوچیک روسی داشتم که بعد کلی کلنجار رفتن یاد گرفتم عکسای حرفه ای بندازم و بعدش رفتم یه دوربین نیمه حرفه ای خریدم که کلی دوران دبیرستانمو باهاش خاطره دارم ...
همیشه سوژه هات ناب و بکر و نوستالژی برانگیزه ....

وای مجید این دوربین روسی ها بودند که باید می گرفتی روی شکمت و از بالا بهش نگاه می کردی
دیده بودی ؟

صالی یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:11 http://afsonkhanomi.blogfa.com

چه خاطراتی بود
پسرخاله ام یکی از این دوربین ها داشت یه بار فیلم 36 تایی گذاشت روش من و دختر خالم یواشکی دوربین رو براداشتیم تو یه روز 36 تا رو تموم کردیم تا تونستیم از خودمون عکس گرفتیم و بعدش کلی دعوامون کردن که چرا فیلم ها رو تو یه روز تموم کردیم
موقع چاپ عکس ها پول تو جیبی ها و عیدی هامون رو می ذاشتیم رو هم تا عکس هارو چاپ کنیم

وای من اگه بودم اعدامتون می کردم
چه خوش اشتها هم هستین
۳۶ تا عکس ؟
مگه مانکنی ؟

عاطی یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:11 http://www-blogfa.blogsky.com/


وااااااااااای ما دیرووز کلی راجبه دووربینای قدیمی حرف زدیم م م م م م

خییلی خووب بوود!!!!!!!!!!!!!!!!!

به این میگن همزمانی

الی یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:13 http://bigchange.blogfa.com

مرسی خیلی قشنگ بود منو برد به گذشته و دوربین یاشیکای بابام و تنها یادگاری از اون و عکساش... استرس اون روزا تا وقتی عکسامون چاپ بشه و دلهره اینکه نکنه خراب شده باشه عکسامون

نمیدونم درست متوجه شدم یا نه
اگر پدرتون فوت شده تسلیت میگم
همه از دوربین های عکاسی خاطرات نوستالژیک داریم

جزیره یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:13

اهااااااااااااااااااااان پس خاطره ت ربطی به اون قضیه ای که گفتی نداشت. من فکر میکردم با اون مرتبطه. خب خداروشکر
من عموم از این دوربینا داشت، ما هنوز هم نگاتیوهاشو داریم

اگه مرتبط می شد که دوست داشتنی نبود

سیمین یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:15

آدم های توی عکس که همگی موهایشان سفید بود...

برعکسش هم بود
پیرمرد ها و پیرزن ها موهاشون سیاه بود

عاطی یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:15 http://www-blogfa.blogsky.com/



ینی اوون لحظه ای که ۳۶تا تمام می شد و واسه دلخوشی یهامتحانی می کردیم و در کمال ناباوری میدیدیم!!وه!!!عکس گرفته شد!!!!

اوون دکمه ی لذت بخشه!!!!!جمع کردن فیلمو اوون صدای قشنگش!

خدارو چ دیدی؟!شاید فردا رفتم یه فیلم ۳۶تایی خریدم!!!

وای عاطی اون قرقره خدا بود
واقعا چه صدای لذتبخشی داشت چرخوندنش
اگه این کارو کردی حتما عکس بگیر و یه پست بذار
مطمئنم پست جالبی میشه

صالی یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:16 http://afsonkhanomi.blogfa.com

من به قسمت دوم خاطره بازی هیچ امیدی ندارم
هر وقت پست های داستان و خاطره نویسی ادامه دار می خونم به خودم می گم یعنی ادامه اش نوشته می شه؟
دو هفته منتظر ادامه داستان اقاقیا بودم دیگه خودم رو متقاعد کردم که اهالی ساختمان همگی رفتن سفر خارج از کشور و ساختمان سوت و کوره و خبری نیست

دیگه چوبکاریمون نکن خواهر
باور کن اون قصه اماده است
یه چیزیش کمه که نمیتونم درستش کنم
ولی حتما مینویسم بخونیش
قسمت دوم این خاطره بازی هم حتما فردا شب می نویسم

طـ ـودی یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:18 http://b-namoneshon.blogsky.com

چه دنیایی بود البوم هایی که خود عکاسی همراه عکس ها مجانی میداد. کلی بال بال میزدیم که یه قشنگشو برداریم و کلی حرص میخوردیم اگه آلبوم رفیقمونو میدیدیم که قشنگ تر از مال ماس! به دردی هم نمیخوردن ها!

هنوز یه عالمه از اون آلبوم مشمایی ها دارم
یادش به خیر

yasna یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:29 http://delkok.blogfa.com

آخ آخ یادش بخیر...
یه چیزی جالبه بعد که می دادی عکسا رو چاپ کنه.. رو سر در همه عکاسی ها نوشته "چاپ عکس رنگی در 17 دقیقه" بعد کهمی رفتی عکسو چاپ کنی می گفت برو دو -سه روز دیگه بیا.. می گفتی آقا پس این چاپ در 17 دقیق چیه می گفت .. خانوم ما در 17 چاپ می کنیم .. ولی می دونی چند نفر جلو شماتست!.... فیلمای کوداک و فوجیستو هیچ وقت یادم نمیره.. خصوصا وقتی سیزده بدر یهو نگاه می کردی ای دل غافل یادت رفته فیلم بخری و حالا روز سیزده بدر میخواستی فیلم پیدا کنی!! من یه دوربین زینت داشتم اون موقع ها...
ولی من هنوزم عاشق همون دوربین هام.. هنوز دوست ارم براای دیدن عکسای قدیمی آلبوم ها رو ورق بزنم نه فولدرهای لپ تابمو.. هنوز هم .. دوبین کنون دایی خدا بیامرزم دوست دارم... هنوز دوست دارم لبخند بزنم بگم سیب.. هنوز دوست دارم با وسواس نکاتیو ها نگاه کنم که لک نیفته روش واسه صد بار تجدید چاب برای تمام کسایی که تو عکس بودن....

این جمله عکس فوری خیلی خدا بود
هیچکدومشون هنوز هم که هنوزه با این همه پیشرفت تکنولوژی نمیتونن فوری عکس ادم رو چاپ کنن خالی بندا

سارا یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:41 http://shayad1shab.blogsky.com

حالا دوست داشتید الان عکاس بودید؟

نه زیاد
ولی به شغل الانم ترجیحش میدم

بابک خان یه چک کن ببین فیلم من رسید یا نه بهم بگو
یا اینجا یا توی اون خراب شدهء خودم
مرسی

بله رسید

دل آرام یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:51 http://delaramam.blogsky.com

عجب دورانی داشتیم با دوربینهامون . یک فیلم می انداختیم و به قول تو شش ماه بعد عکسهای ظاهر شده رو میدیدم . توی بعضی عکسها چشمامون بسته بود ، بعضی عکسها تار بود ، بعضی ها سوخته ...
منم از این حس کشف تصاویر و آدمها توی نگاتیو لذت می بردم. اصلا انگار یک بازی بود ، بازیه " حدس بزن هر نگاتیو برای کدوم عکسه !"

دنیایی داشت واکاوی اون نگاتیو ها
مخصوصا پیدا کردن نگاتیو هایی که عکس هاشون نبودند و کمی مشکوک می زدند
بیشتر نمیتونم توضیح بدم

مجید دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:08 http://asme1982.blogfa.com

دوربین آئینه ای ها رو می گی؟
خیلی باحال بود ...
کلی با اون دوربینا عکس گرفتم ...
بابک وقتی مرور می کنم خاطرات رو با اینکه نسل ما نسل بی امکاناتی بود ولی می گم کاش بچه بودیم هنوز ....

قبول داری با وجود همه محدودیت ها
بچه های شادتری بودیم نسبت به بچه های امروز با وجود این همه وسایلی که داشتن یه چیزی شبیه بهشون برای کودکی ما رویا بود ؟

فاطمه شمیم یار دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:14

سلاممم
آی گفتی...دست چتد نفر می چرخید....
من هنوز نگاتیو بعضی عکسا رو دارم..

چاپشون کن خانوم معلم
البته بعد از امتحانا
( یاداوری پیامک امروز )

خانوم میم دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:14

خیلی وقتا با شوق میرفتیم عکاسی تا عمس ها رو چا÷ کنن.دوربین رو باز میکردن و میگفتن فیلم هنوز خامه!خوب جا نذاشتین و هیچ عکسی نگرفته!
آخ میسوختیم.آخ میسوختیم...

چقد از خاطره هامون سر همین فیلم جا نرفتن ها و سوختن ها و ... از بین رفت!
اگه عکسی بود لااقل لبخندی از اون عکس و خاطره هم باقی بود....

وای این که گفتی برای من پیش نیومده ولی مثل کابوس می مونه
فکر کن مثلا عکس های یک جشن عروسی خراب بشن

چقدر از خاطره هامون سر این جا نرفتن ها سوختن

از اون جمله های فیلسوفانه بود خانوم میم

راستی من وقت نشد دیروز و پریروز خدمتتون بگم

خوشحالم از اینکه اینجا رو می خونید و چقدر دوست دارم کامنتهاتون رو

محبوب دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:17 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

درووووود
آخی ما هم یه دونه یاشیکا داشتیم. داداشم اون وقتا دست من نمیداد:( اما حالا داره تو اتاق خودم خاک میخوره! انگار نه انگار که یه روز حسرت دست گرفتنشو داشتم! تازه یه عکاسی گیر آورده بودیم که عکسا رو قبل از اینکه هر ۳۶ تا رو کامل بگیریم ظاهر میکرد. مثلا ده تا عکسی رو که گرفته بودیم ظاهر میکرد و ۲۶ تا دیگه میتونستیم هنوز عکس بگیریم... ما هم عین این سرخوشا! یه فیلم ۳۶ تایی مینداختیم روش. بعدش هزار بار میرفتیم واسه ظاهر کردن عکسا!!! آخی دلم کشید برم سراغ آلبوم عکسا! خیلی وقته سراغشون نرفته بودم! مرسیییییییییی بابت این خاطره دلنشین که هزار تا خاطره رو در کنارش زنده کرد:)
خوشی های اون موقع رو عشق بود بخدا! گم شدیم تو این عصر تکنولوژی ...

دوربینت رو نمی فروشی محبوب ؟

حرفخونه دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:42

وااااااااااااااااااااااای.داغ دلم تازه شد کیامهر.
یاد یه حلقه ی ۳۶ تایی عکس های نامزد بازی افتادم که به فنا رفت.
هنوزم که هنوزه دلم میسوزه واسه اون عکسا و اونهمه حسی که ثبت نشد.

یعنی خدا خدا می کردم این پست رو بخونی رویا و بعد مثل قضیه اون تلوزیون ۱۴ اینچ کامنت بذاری که یه دونه دوربین یاشیکای قدیمی دارین و بدردت نمیخوره و بعد پیشنهاد بدی که بدیش به من

محبوب دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:48 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

یه دنیا خاطره دارم ازش! الان عکسش رو میگیرم و میفرستم:)

مرسی

فاطمه شمیم یار دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:50

چشم چاپ می کنم ایده خوبیه...
و البت احتمالا 3 الی 4 بامداد خبر رسانی می فرماییم
صد البته در همون راستای پیامکی...نه که اون موقع ما روزا می خوابیم و شیا بیداریم عینهو جغدا...

محبوب دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:57 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

http://s3.picofile.com/file/7386926555/Photo0036.jpg
http://s3.picofile.com/file/7386927090/Photo0035.jpg
دوربینم سلام میکنه
الهی. خدایا بعد از این همه مدت تو دستم گرفتم انگار که دنیا رو بم داده باشن! دلم میخواد برم داداشمو هم بیدار کنم بهش نشونش بدم به یاد اونوقتا... بعدش دستش ندم و دلش و بسوزونم :)

مرسی محبوب
خیلی قشنگ بود

محبوب دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:59 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

نمیدونم کسی هست که دوربین قدیمی تر از این داشته و هنوز داشته باشدش؟ کاش عکس دوربینشو بفرسته ... نه؟

محبوب دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:06 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

قابل شما رو نداره بابک خان. فقط بخاطر حفظ خاطره نگهش داشتم ... بازم ممنون که خاطره های شیرین کودکی رو زنده کردین:)

ممنون که پاکار و پایه این خاطره بازی ها هستی

طـ ـودی دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:15 http://b-namoneshon.blogsky.com

به محبوب: ما یه دوربین خیلی قدیمی داریم. الان میرم پیداش میکنم میذارم عکسشو

رها- مشقِ سکوت دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:23 http://mashghesokoot.blogfa.com/

یادش بخیر، دوربین های قدیمی و انتظار برای چاپ کردن عکسها

محبوب دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:26 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

مرسی طودی جان. منتظرم :)

طـ ـودی دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:29 http://b-namoneshon.blogsky.com

این خود دوربینه.
http://b-namoneshon.persiangig.com/image/210520121806%20copy.jpg

این توضیح تنظیم لنزهاس. به دست خط بابا.
http://b-namoneshon.persiangig.com/image/210520121811%20copy.jpg

مرسی طودی
محشر بود

محبوب دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:35 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
دیدمشوووووووووووووووووووووووووون
مرسیییییییییییییییییییییی طودی عزیز

آوا دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:43

ما یه زنیت داشتیم.اتفاقا هفته قبل برحسب
اتفاق درش آوردیم و درشو بازکردیم دیدیم
توش فیلمه و یسری عکسا حتما سوخت!
یه قدیمیتر هم داریم که واسه دوران تجرد
باباس.که اونم زمانی که گرفته بودن مال
۳۰ سال قبل بوده....این جا نیس و گرنه
عکسشو مینداختم میذاشتم...خاطره
بازی قشنگی بود.......خدارحمت کنه
مامان بزرگ عزیزتونو..................
یاحق...

مرسی آوا
کاش بود و عکسش رو میذاشتی

رضا فتوحی دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:45

سلام و ارادت
آقا محسن شما اگر عکاس نشدی، اما واقعا در تصویر گری دستی توانا داری. هر بار که میام و سری به اینجا میزنم تصویری میسازی در ذهن که دوست داشتنیه و مدتها در ذهن میمونه، مثل خاطراتی که امروز زنده کردی یا مثل تصویر اون راننده ی می نی بوس که عجیب زنده است در ذهنم همچنان...

خیلی ارادتمندیم آقا رضا

طـ ـودی دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:46 http://b-namoneshon.blogsky.com

خواهش میکنم!

رضا فتوحی دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:51

آقا شرمنده، وبلاگ هارو که تند و تند باهم بخونی، از این سوتی ها پیش میاد! مخصوصا که مثل من کامنت گذار هم نباشی... ما به نیت وبلاگ محسن خان اومدیم و خوندیم و کامنت گذاشتیم بعد فهمیدیم خونه ی شما ایم!!!
شاید اثرات باخت دیشب تیممون بوده...
مخلصیم

مگه از این اشتباهات پیش بیاد ما چشممون به جمال کامنتهای حضرتعالی روشن بشه
ما رو که قابل نمی دونید
البته وب من و محسن هم نداره
اونجا هم کامنت میذارید ما خوشحال میشیم

حرفخونه دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 02:02

هرررررررررررررررررررررررر
باور کنی یا نکنی یه دوربینی قدیمی از عموی همسر به غارت بردیم که من نمیدونم چی چیه؟ از ایناس که لنز آکاردئونی داره و عکساشو تا بگیره ۳ سوته ظاهر میکنه.
هررررررررررررررررررررر
اگه مال من بود شاید میفرستادمش برات. اما جناب همسر بر اموالی که از قومش به تاراج میبریم خیلی خیلی تعصب داره.
اما قول میدم عکسش رو آپلود کنم که باور کنی دروغ نمیگم بهت.
اما تلویزیون رو هنوز پایه م.

وای اون دوربین ها محشرند
بهشون میگن پولاروید
اسم کمپانی سازنده اش اینه
فکر نمی کنم الان فیلم هاش گیر بیاد

قطره دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 02:34 http://bidarkhab.persianblog.ir

سلام
من لینک فیلم رو فرستادم .

ممنون
رسید

دختری از یک شهر دور دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 07:33

من چقدر خاطره دارم با این دوربن عکاسی و اینجور چیزا یه عالمه برام خاطره زنده شد... باب عاشقه عکاسیه! توو دوران جوونیش هم میرفت انجمن عکاسی... یعنی همه عشق بابا به عکاسی رو میدونستن بابا دم به دقیقه از همه عکس میگرفت! شاید بخاطر همینه ما یه عالمه البوم عکس توو خونمون داریم... یادش بخیر... چقدر یه زمانی عکس گرفتن سخت بود... فیلم نسوزه... فلش نداریم عکس نمیفته... هزارتا حرف... خیلی سخت بود... اما با چه ذوق و شوقی هم عکس هارو میبردیم چاپ میکردیمشون... وقتی بابا عکسهارو بعد از ظهور میاورد خونه میشستیم با هم نگا میکردیم و ذوق میکردیم... یادش بخیرووو پیر شدیم رفتا!!

آره از عکس هایی که می فرستی معلومه که ماشالا کوله بار پری از عکس های قدیمی داری
سلام به بابا برسون

حمید دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 08:10 http://saye-roshan70.blogfa.com

آخی...
ما یک دوربین درب و داغون قدیمی داریم اصلا نمیدونم اسمش چی هست ولی فکر میکنم هنوز هم کار میکنه
بین اون عکس های بعضا تار و سیاه و سفید، حس های رنگی ای رو میشه پیدا کرد که با هیچ لنزی نمیشه این روزها ثبتش کرد.

بابک دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 08:28

موافقم حمید

محبوب دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 09:01 http://mahboobgharib.blogsky.com

وای چه خاطره هایی الان برام زنده شد... من یه دوربین زنیت داشتم... یه سال با پول های عیدی ام خریدم... چه عکسایی که باهاش نگرفتم... خیلی هاش هنوز جزء بهترین عکسای عمرم هستن...
یادمه زمان جنگ بود و خونه بابابزرگم موشک خورده بود و با خاک یکسان شد... بابابزرگ و بی بی و عمو و عمه هم مجبور شدن تو یکی از روستاهای اطراف دزفول زندگی کنن و عروسی عمو هم همونجا برگزار شد... اونوقتا فقط پسرعمه ام یه دوربین داشت... قرار شد عکسای عروسی رو هم اون بگیره... اما روزی که واسه ظهور فیلم، عموم رفته بود عکاسی، بهش گفتن که فیلم رو برعکس گذاشتین و هیچ عکسی وجود نداره... خیلی بد بود... در حد فاجعه

وای چقدر بد
فکر کن همه خاطرات یک مجلس به این ارزشمندی دیگه وجود نداشته باشه

افروز دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 09:50

آخی چقدر شبیه من بودی بابک من عاشق این بودم که بشینم آدمها را از تو نگاتیو حدس بزنم و به قیافه جالبشون تو نگاتیو ها بخندم ما هیچوقت شانس داشتن این دوربینها رو نداشتیم خاله ام داشت که بعضی وقتها بهمون قرض میداد و چه استرسی داشت ظاهر کردن عکسها بعضی هاش می سوخت بعضی هاش تار میشد انقدر خاطره دارم از این عکسهای ظاهر کردنی که خدا میدونه از جشن تکلیف بگیر تا تولد و الان که دوربین دیجیتالی هست و مدتهاست که گوشه کمد خاک میخوره بدون داشتن هیچ ذوقی بچه که بودم کلی التماس مامان را میکردم که دوربین را از خاله قرض بگیره حسرت داشتن یه دوربین از خودمون همیشه رو دلم موند شاید برای همین با اولین درآمد خودم یه دوربین دیجیتال خریدم نه به انگیزه عکاسی شاید دلم می خواست اون خلاء را پر کنم
در هر صورت ممنون به خاطر تمام خاطراتی که یادم انداختی

دقت کردی ما چقدر توی بچگی هامون حسرت داشتیم ؟
ولی این حسرتها بیشتر قویمون کرده انگار تا عقده ای و ضعیف
شاید این تجربه است که بچه هامون رو طوری تربیت نکنیم که همه چیز در دسترسشون باشه و هرچی خواستن برسن
شاید باید یادشون بدیم بعضی چیزها رو باید خودشون بدست بیارن
و تلاش کنن و شاید بعضی چیزها رو هم لازم نیست داشته باشن

پرچانه دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 10:09 http://forold.blogsky.com/

یادش بخیر یکی از بهترین لحظات زندگیم عکساش سوخت

آخی

مژگان امینی دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 10:12 http://mozhganamini.persianblog.ir

برادرم زنیت داشت که به من نمی داد

حسام دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 10:35

یادش بخیر.

راحیل دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 10:58

سلام
بابک خان ما یه دوربین قدیمی داریم از اینا که خودشون عکس رو چاپ میکنن و البته سیاه و سفید که خیلی وقته فیلم مخصوصش دیگه گیر نمیاد

به اون دوربین ها میگن پولاروید
خیلی جالبن و دوست داشتنی
چون امریکایی هستند فیلمشون دیگه وارد نمیشه

اشرف گیلانی دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 11:06 http://babanandad.blogfa.com



آقا منتظر قسمت بعد هستم

چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد