جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره یک :


پنجمین شماره از رادیو جوگیریات جمعه شب منتشر می شود .

این رادیو از لحاظ مضمون با رادیو های قبلی کمی متفاوت هست و از لحاظ کیفیت هم تلاش کردم ایرادات رادیو های قبلی رو نداشته باشه

معرفی یک شهر - معرفی کتاب - شعر - نمایش طنز  و یک عالمه ترانه زیبا و شنیدنی بخش های تشکیل دهنده پنجمین شماره از رادیو جوگیریات هست .

بنابراین فردا شب منتظر شنیدن جدیدترین شماره از رادیو جوگیریات باشید  ...








شماره دو :


به احترام این شب عزیز برای شادی روح همه عزیزان پر کشیده از خاک فاتحه ای قرائت بفرمایید .




نام خانوادگی جوان ترین استاد دانشگاه جهان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دم هرچی بچه با معرفت سئول گرم

چند دقیقه پیش رفته بودم تا ایمیلم را چک کنم و در کمال تعجب با یک ایمیل عجیب و غریب برخورد کردم . فونت ناشناسی داشت و حتی یک کلمه از اون رو درک نمی کردم ...

اما با کمک گوگل ترنسلیت تونستم ترجمه اش کنم ...


باورتون میشه نویسنده این ایمیل کی بود ؟



اینهم نتیجه ترجمه ایمیل ناشناس



در ادامه دو عکس یادگاری در حاشیه اهدای جوایز ام تی وی ...


ادامه مطلب ...

گنگنام استایل - وقتی خدا به آدم بگوید : جوووووووووون

هیچکس تاثیر تلاش و پشتکار آدمها را در موفقیت نفی نمی کند اما گاهی اوقات تنها دلیل شهرت ( مثبت یا منفی ) یک آدم می شود یک برخورد یا حادثه یا اتفاق کوچک ... 

 

در دهه ارتباطات و اینترنت و شبکه های مجازی این شهرت های یک شبه به مراتب بیشتر حادث می شد و در عرض یک آن ٬یک آدم کاملا ناشناس ٬ خیلی اتفاقی و بدون هیچ زحمت و تلاشی تبدیل می شود به انسانی مشهور و سرشناس ... 

 

البته همیشه این شهرت به نفع فرد نیست . 

یکهو فیلم معاشقه یک بازیگر می شود فیلم خانوادگی تک تک اعضای خانه  

یا صحنه لباس درآوردن آن یکی می شود بحث داغ روز

یا ترانه یک خواننده می شود حکم ارتدادش

یا شوشول فرنود فلک زده می شود نقل مجلس 

 

در عرض چند روز یک موسیقی همه گیر می شود و خواننده هایی که تا به امروز حتی اسمشان را نشنیده اید به شهرت و محبوبیت می رسند طوریکه حتی مادربزرگ و پدر بزرگ ها هم زیر لب ((تو که چشمات خیلی قشنگه )) و (( همه چی آرومه )) و (( سوسن خانوم )) را از بر می خوانند . 

 

حالا دوره ٬ دوره لایک زدن است . دوره شهرت از طریق یو. تیوب ... 

 

حالا لزوما مجبور نیستید کار خارق العاده ای بکنید تا جهان شما را بشناسد . فقط کافیست شانس بیاورید . 

 

 

 

 

 

نمونه بارزش همین آقای سای خودمان از کشور دوست و برادر کره جنوبی  

ویدیوی گنگنام استایل در عرض یکی دو ماه با نزدیک به یک میلیارد بازدید ٬پر بیننده ترین ویدیوی تمام تاریخ یو.تیوب می شود و مشهورترین ستاره های موسیقی و سینما برای اینکه چند دقیقه ای در کنارش مثل منگل ها برقصند دارند سر و دست می شکنند . 

 

 

به قول مهربان ٬ گاهی فقط کاقیست خدا به آدم بگوید : جوووووووووون  ... 

 

 

 

+ بنده خودم واقف هستم که عکس یک مقدار مورد اخلاقی دارد . 

به محض رسیدن به منزل اصلاحش می کنم ... 

  

++ تصویر اصلاح شد  ...


+++ دانلود کیلیپ



 

شهرک اندیشه

سال 62 وقتی که پدر من خانه طبقه پایین خانه حاجی عبدالله را خالی کرد و دست زن و دو تا بچه قد و نیم قدش را گرفت و آوردشان وسط بیابان تا زندگی کنند من فقط سه سالم بود . 

مریم یک ساله بود و نرگس هم هنوز بدنیا نیامده بود . 

خانه بابا بزرگ توی محله سی متری جی تهران اگرچه کوچک بود ولی خب توی شهر بود و امکانات داشت اما شهرک اندیشه آنروز هیچ چیزی نداشت .  






ادامه مطلب ...

عمو اسی

آنروز عصر زمستانی را که یکهو در باز شد و عمو اسفندیار وارد حیاط خانه ما شد هیچ وقت فراموش نمی کنم .

برعکس خانم جان که از هر چهار تا جمله اش یکی راجع به عمو اسفندیار بود پدرم زیاد در مورد او صحبت نمی کرد . 

ما فقط می دانستیم که توی خارج یک عمو اسی داریم که درس دکتری می خواند و این بهانه ای بود که پیش بچه محل ها و دوستان مدرسه فخر فروشی کنیم .  

هیچ وقت یادم نمی رود وقتی آنروز عصر وارد حیاط شد و بلند گفت : 

سلام بچه ها ! من برگشتم  

 

عمو اسی انتظار داشت همه ما بالا و پایین بپریم و جیغ و هورا بکشیم اما هم من هم آبجی سهیلا و هم مامان همینطور هاج و واج نگاهش کردیم . 

  

عمو اسی اول خم شد و لپ های سهیلا را کشید و بعد هم مرا بوسید و به مامان نگاهی کرد و گفت : تو باید عروس خانوم باشی . من اسفندیارم . از خارج برگشتم ...

و دست دراز کرد و در برابر دیدگان متعجب ما دست مامان را گرفت و بوسید و بدون تعارف یا رودرواسی رفت توی خانه و داد زد : پس این آقا داداش ما کجاست ؟ 

و من مامان و سهیلا همینطوری مات و مبهوت با دهان های باز نگاهش کردیم ... 

 

 

 

ادامه مطلب ...

خدا اینبار ابرهه را سنگسار نخواهد کرد

توی داستان های دینی ٬ حضرت ابراهیم با تبر وارد کعبه می شود و تمام بت ها را می شکند  

تکلیف ما هم مشخص است . 

حضرت ابراهیم آدم خوب داستان است و مشرکان و بت پرستان آدم های بد  

 

اما همیشه برای من این سوال پیش آمده که اگر ما هم یکی از آدم های داستان بودیم انقدر واضح و راحت و روشن تکلیفمان معلوم بود ؟ 

 

خودم را می گذارم به جای یکی از مردم شهر حضرت ابراهیم 

اگر یکنفر با تبر بیاید و تمام مقدسات مرا بشکند و زمین بریزد بی شک به خون او تشنه خواهم شد  . اما حرفش را گوش خواهم داد ... 

وقتی می گوید : اینها ساخته دست شما هستند و نباید ساختگان دست خودتان را بپرستید دارد حرف منطقی می زند . وقتی می گوید این خدایان ساختگی شایسته پرستش نیستند و باید آنها را شکست و دور ریخت حرف درستی می زند .  

شاید نتواند مرا قانع کند ولی به حرفهایش فکر خواهم کرد .

 

اما از هر صد نفر یکی شاید این حرفها به گوشش برود . 

همانطور که ابراهیم را در آتش انداختند  

به محمد (ص) تهمت و افترا زدند 

و امام حسین را به شهادت رساندند  

 

همیشه نسبت وجدان های بیدار به قلب های خاموش و چشم و گوش های بسته یک به صد است ....  

 

ما هم آدم های این روزگاریم و شاید روزی داستان زندگی ما را هم توی کتاب ها نوشتند . 

اگر می خواهید آدم بد های داستان نباشیم حرف هایی را که مطابق میل ما نیستند گوش کنیم و آدمهایی را که مطابق میل و سلیقه و عقاید ما حرف نمی زنند قضاوت نکنیم . 

 

باور کنید دینداران این دوره و زمانه صد بار بیشتر از مردم حضرت ابراهیم دچار شرک و کفر و خرافات هستند . 

 

ببخشید دختر خانوم

به گواهی ساعت موبایلم دخترک دقیقا پنج دقیقه و بیست و هفت ثانیه یک بند حرف زده است . 

 

گوشی را که برداشتم پرسید : آقای اسحاقی ؟ 

- بله  

و شروع کرد نوشته ای را بدون وقفه خواند . درست مثل طوطی ...

صدایش کمی تو دماغی بود . 

راستش را بخواهید خیلی کم متوجه می شدم ... 

یک چیزهایی در مورد بیمه ماشین و اینکه من مشتری خوش حساب بیمه هستم ( انگار چاره دیگری هم دارم و اصولا مگر بیمه خودرو ٬ مشتری بدحساب هم دارد ؟ یکروز تاخیر کنی همچین  

می رود توی پاچه آدم که دیگر شکر بخوری بد حساب باشی ) 

بعد هم رفت سراغ امداد خودرو که اگر هرجای ایران و در هر ساعت شبانه روز ماشینت خراب بشود ما برای حمل و تعمیر خودروی شما ۲۰ درصد تخفیف می دهیم و بعد اواسط ماجرا یک چند تا اسم هتل و تور و شنیدم که هتل فلان تهران انقدر تخفیف و هتل فلان شیراز انقدر و بعد هم آخر سر یک چیزهایی در مورد یک سنسوری گفت که وصل می شود روی گوش بنده و اگر یکوقت سرم خم شد سنسور شروع می کند بوق زدن که یعنی خوابم نبرد ...  

قیمت بسته ۹۰ هزارتومان است ولی چون من پسر خوبی هستم به من تخفیف می دهند و بسته را به قیمت ۵۴ هزارتومان در هر ساعت از شبانه روز که بخواهم به دستم خواهند رساند .

 

دخترک درست پنج دقیقه و بیست و هفت ثانیه یک بند گفت و گفت و گفت و درست مثل یک نوار کاست که به آخر می رسد و ساکت می شود ناگهان ساکت و صدای تو دماغیش محو  شد . 

 

چند ثانیه که گذشت با تعجب پرسید : آقای اسحاقی ؟ هستیییییین ؟ 

و من هم گفتم : خانوم ! شما خفه نشدی این همه یه نفس حرف زدی ؟ 

خندید و گفت : نه خب شغلمه  

من هم گفتم : خسته نباشید . ممنون من مایل نیستم که بسته رو بخرم . 

دخترک هم تشکر و خداحافظی کرد ... 

 

نمی دانم من چندمین شماره ای بودم که دخترک امروز به او زنگ زد و چندمین نفری که از او خرید نکرد . اما بعد پشیمان شدم که چرا آن جمله را گفتم .  

امیدوارم دلخور نشده باشد .  

می خواستم فقط کمی بخندانمش ... 

 

 

+ خدایا ! هروقت سرم را به سوی تو گرفتم و از شغلم گلایه کردم مرا یاد این دختر و این پست بیانداز لطفا ! آمین یا رب العالمین ... 

 

حماسه 8 آذر

می خواستم امروز شماره جدید رادیو جوگیریات را منتشر کنم اما متاسفانه فرصتش نشد .

آقای رگبار نویسنده محترم کافه رگبار قرار بود یک بخش یک دقیقه ای در این رادیو اجرا کند .

وقتی بخش ایشان را ضبط می کردم چند دقیقه ای با هم در مورد اتفاق 8 آذر صحبت کردیم که صحبت جالبی از آب درآمد و من هم از این فرصت استفاده کردم و به همین صحبت تلفنی کمی پیاز داغ اضافه کردم و در قالب یک پست رادیو گفتگو خدمتتان تقدیم می کنم .





حجم فایل :2.3 مگا بایت
زمان :18 دقیقه



پستی که بهانه این گفتگو شد :
حماسه ملبورن و جمعی ترین شادی ایرانیان






یک آقاجون عزیز دیگر هم رفت ...


 با خبر شدم که کیانا و سارا ی عزیز در غم از دست دادن پدر بزرگ محترمشون عزادار شدند

از صمیم قلب به این دو دوست خوبم تسلیت میگم

و برای اونها و خانواده شون  صبر و تحمل آرزو می کنم .


برای همه پدربزرگ هایی که به آسمون پر کشیده اند

و مخصوصا برای پدر بزرگ کیانا یک فاتحه بفرستید لطفا ...