جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

پرچم بالاست


 

 

جاده قدیم کرج ... 

اینجا محلیست که من روزی دو بار از اون رد میشم . 

صبح ها از روی پل و عصر ها اززیر پل ... 

 

به تازگی یک پرچم بزرگ ایران در کنار این پل برافراشته شده  

پرچمی عظیم با یک دکل بلند ... 

  

روزهایی که باد می وزه و پرچم به اهتزاز درمیاد 

دیدن این پرچم یک حس غرور فوق العاده به من میده 

 

سوای از هر عقیده سیاسی  

بدون در نظر گرفتن جنسیت و قومیت و دین و مذهب و رنگ پوست و موقعیت جغرافیایی 

هر آدمی که پابند خاک این گربه آسیایی شده 

باید به این پرچم و این کشور افتخار بکنه 

هرچند که این حس غرور و افتخار هر روز کمرنگ تر میشه 

اما باید دلمون روشن باشه  

و به فرداهای بهتر از امروز امیدوار باشیم .

 

 

من روزی دو بار به محض رسیدن به این پرچم  

به احترام تمام خون های پاکی که به خاطر این خاک ریخته شده اند 

به احترام تمام آزادمردان و زنانی که برای اعتلای نام این کشور در بند اسیر شدند 

به احترام تمام سرهای سبزی که به خاطر آزادی این کشور بالای دار رفتند  

 

دستم رو می برم کنار شقیقه ام و به پرچم کشورم سلام نظامی می کنم  

و آرزو می کنم روزی برسه که تمام مردم دنیا 

با احترام به این پرچم 

و این مردم نگاه بکنند ...
 

 


دیروز عصر ٬ غم نان دو نفر را خریدم ... ارزان

یک عصر قشنگ بارانی همراه مهربان داریم بر می گردیم خانه ...

چند تا بربری داغ خریده ام و شیشه ها از حرارت نان تازه بخار گرفته اند و بوی مطبوعی توی ماشین پیچیده است .  

فانتزی یک مرد خسته از کار برگشته غیر از این چه می تواند باشد ؟ 

بنشینی یک لقمه نان داغ و پنیر و چای شیرین بخوری و خستگی ات را دود کنی برود هوا ... 

 

مسیر دیروزمان یک مقدار با سایر روزها فرق می کرد . 

ناچار شدیم برای رساندن عزیزی راهمان را تغییر بدهیم و درست در یکی از شلوغ ترین میادین شهر وقتی برای پیاده کردن آن دوست عزیز ایستادیم چشم مهربان خورد به یک فلافل فروشی ... 

 

 

ادامه مطلب ...

یک :


امروز زنگ زدم به محسن و حال و احوال کردیم . باز هم معذرت خواستم از اینکه اشتباهی شماره اش را گرفته بودم و قطع کردم . تماس تلفنی امروز بعد از چهار سال برای رفع کینه و دلخوری خیلی مفید بود . اما طنابی که پاره بشود و گره بخورد مثل روز اول محکم نخواهد شد .


اعتماد آدم که زخم بشود دیر خوب می شود و وقتی خوب می شود که آدم دیگر همان آدم قبلی نیست .



دو :


تماس آقای ح را بعد از چند روز جواب ندادن ، روز سه شنبه هفته پیش پاسخ دادم . گفت :  چند روزه زنگ می زنم بر نمی دارید . می خواستم شماره حسابتون رو بگیرم . گفتم : من که همان شب اسمس کرده بودم . گفت : ببخشید گمش کردم .

نیم ساعت بعد از اینکه شماره حساب را گرفت از بانک اسمس رسید که پول واریز شده و یکساعت بعدش دم شرکت بود برای امضای برگه گواهی پایان کار ...


آقای ح تشکر کرد و رفت و من هم به خاطر تجربه بزرگی که به خاطر او بدست آوردم از او ممنونم .



سه :


به امید خدا یک رادیو جوگیریات جدید در راه است . اگر دوست دارید تا صدای شما هم توی رادیو باشد . کافیست خیلی شیک و مثل گوینده ها بگویید :رادیو جوگیریات و خودتان و وبلاگتان را معرفی بفرمایید . نمونه اش هم اینجا هست ...





محسن و مریم

شب تاسوعا ، ساعت 3 شب از خانه محسن باقرلو داشتیم بر می گشتیم .

درست دم در و قبل از سوار شدن به ماشین یادم افتاد که چیزی را جا گذاشته ام .

حوصله هم نداشتم که دوباره از پله ها بالا بروم .

گفتم زنگ می زنم به محسن تا از پنجره بیاندازد پایین ...


توی دفتر تلفن گوشی ، شماره محسن را گرفتم .

هفت هشت باری زنگ خورد ولی گوشی را برنداشت .

بالاخره یک صدایی خواب آلوده همراه با ترس و تعجب جواب داد و گفت : الو ! بابک جان ؟


یک لحظه مخم هنگ کرد . اینکه محسن بود ولی باقرلو نبود


انقدر هول شده بودم که ناخودآگاه گوشی را قطع کردم .

فکر کن با یک دوستی به صورت ناخوشایندی ارتباطتان را قطع کرده باشید و حالا بعد از چهار سال یک شب ساعت 3 به او زنگ بزنید و قطع کنید ...




ادامه مطلب ...

آخرین کام

پسر همیشه توی پارکینگ مشغول ور رفتن با ماشینش بود .

تکیده و لاغر اندام بود و مثل کلینت ایستوود همیشه یک سیگار گوشه لبش داشت دود می کرد .

اولین بار یک شب که اتفاقی رفتم توی پارکینگ گمان کردم دارد ماشین را خالی می کند .

پرسیدم چیکار می کنی آقا ؟

هول شد و گفت : دارم ماشینم رو تمیز می کنم .

پرسیدم : مال کدوم واحد هستید ؟

گفت : شماره ...  تازه اومدیم .

برای اطمینان از مدیر ساختمان سوال کردم . راست می گفت .


زیاد از او خوشم نمی آمد . رفتارهایش مشکوک بود و هر روز با دوست و رفقای جورواجور دم در پارکینگ می ایستاد و قیافه هایشان به معتادها می خورد .


چهارشنبه عصر که از شرکت بر می گشتم دیدمش .

ایستاده بود دم در و داشت سیگار می کشید .

از ماشین که پیاده شدم دیدم در پارکینگ را بسته است .

به نشانه تشکر سری تکان دادم و گفتم : ممنون 

کامی از سیگارش گرفت و گفت : نوکرم داداش !





دیشب موقع بیرون رفتن ، چند تا بچه داشتند پارچه سیاه به در خانه می زدند .

فکر کردم لابد برای محرم باشد .

اما امروز دیدم عکس پسر را زده اند روی پارچه سیاه .


شاید موقع موتور سواری ... شاید توی دعوا .... شاید موقع پایین آمدن از داربست عزای امام حسین ... شاید هم به خاطر اعتیاد ....

دلیل فوتش را نمی دانم

اما روی پلاکارد ، بزرگ نوشته بودند : جوان ناکام ...





دیشب دو تا خواب دیدم .

اولی ملغمه ای بود از اتفاقات و آدمها و مکان های بی ربط ...

رفتم ماشینم را سوار بشوم که دیدم ماشین نیست و یک ماشین دیگری به جای آن پارک شده


یکخورده بالا و پایین کردم که شاید اشتباه می کنم که دیدم نه خبری نیست .

بعد متوجه شدم دقیقا جلوی در یک کارخانه پارک کرده ام .

در کارخانه باز شد و دیدم یکی از همکارانم و رئیس سابق آنجا هستند .

کارخانه شکلات سازی بود و اسم صاحبش آقای بوداغیان ...


آقای بوداغیان یکی از هزاران مشتری شرکت ماست که کارخانه شکلات سازی هم ندارد و تا به حال هم نه دیده امش و نه می شناسمش .رئیس سابق هم چند سالیست که از ایران رفته است و  تعجب کردم که برگشته بود و همکارم هم بدون دلیل داشت آنجا کار می کرد . 

فهمیدم که ماشین جای بدی بوده و جرثقیل پلیس برش داشته است .

توی خواب کلی غصه خوردم که حالا توی این تعطیلات چطور ماشین را از پارکینگ در بیاورم .

یکهو بیدار شدم و خیالم راحت شد که خواب بوده است .

یادم افتاد که دیروز کلی برای جای پارک خیابان را گشتم و اخر هم پیدا نکردم .

لابد این خواب هم ربطی به دیروز داشت ....


دومین خواب این بود که قرار بود برویم مهمانی و من رفتم ریشم را مرتب کنم . روزی که بابا بزرگ به رحمت خدا رفت چند وقتی نزدمشان و بلند شدند . بعد پرفسوری کوتاهشان کردم و پیش خودم حال می کردم که ریشم انقدری شده است چون کم پیش می آید ریش بگذارم .

توی خواب رفتم تا مرتبشان کنم که انقدر ضایع و خراب شد که مجبور شدم همه اش را بزنم .

بعد کلی غصه خوردم و از خواب پریدم و دستی به ریشم کشیدم و وقتی دیدم سرجایش است کلی کیف کردم ....


الان داشتم آماده می شدم که با مهربان برویم خانه یکی از دوستان

رفتم صورتم را مرتب کنم که ماشین نصف سیبیلم را با خودش برد و ناچار شدم از ته بزنمش

این هم از تعبیر خواب  دوم ....



به سلامتی ...

به سلامتی اون عموی با معرفتی که

فقط برای اینکه قافیه شعر جور بشود

هفته ای دوبار با بابا و دایی رفیق حسنی می رفت حموم ...







پول آغشته به آه

همه آدم ها یکطوری برای خودشان کسب درآمد می کنند . 

حالا درست یا غلط ... 

با آن بخش غلطش کار نداریم که خودشان می دانند و خدای خودشان 

اما آن بخش درست هم برای درست بودن ٬خودش تعریف و تفسیر دارد .

 

بعضی آدمها از ناراحتی و غم و غصه دیگران درآمد کسب می کنند . 

به ظاهر شاید با روش های سنتی کسب درآمد نادرست ( مثل از دیوار بالا رفتن و کلاه برداری و دروغ گفتن و  ... )٬ متفاوت باشد اما پولی که از غم و غصه مردم باشد یکجورهایی دلچسب نیست ... 

  

می خواهم یک فهرستی از این مشاغل اینجا بنویسم :  

 

 

۱- یک پیرمرد سیاه پوش و استخوانی بود توی کارتون لوک خوش شانس که کارش تابوت سازی و مراسم کفن و دفن بود . هر وقت کشت و کشتاری در شهر راه می افتاد یا قرار بود با هم دوئل کنند همه مردم پنجره هایشان را می بستند و مخفی می شدند . اما این مرد سیاه پوش دستهایش را به هم می مالید و کیف می کرد که نانش توی روغن است و یکی دارد می میرد . 

 

۲- نداریم ... 

 

۳- چند هفته پیش که ماشین را برده بودم صافکاری ... 

اوستا وقتی داشت ماشین را نگاه می کرد یکهو چند قدم جلوتر از ما سر چهار راه دو تا ماشین به هم زدند و صدای مهیبی بلند شد . من با ترس نگاه کردم که نکند خدای نکرده کسی چیزی شده باشد ولی اوستای صافکار با لبخند مرموزی نگاه می کرد و معلوم بود اصلا ناراحت نیست . 

  

 

۴- دیده اید دستفروش هایی که جلوی عوارضی ها یا نقاط پر تردد می ایستند و لواشک و بستنی و دستمال و خرت و پرت می فروشند ؟ گاهی اوقات فکر می کنم اصلا خود اینها باعث و بانی خیلی از ترافیک ها هستند . هرچقدر ترافیک سنگین تر باشد و تعداد ماشین ها بیشتر ٬ فروش این دستفروش ها هم بیشتر می شود . یعنی درست وقتهایی که شما خسته و عصبانی توی ترافیک هستید و به زمین و زمان بد و بیراه می گویید این دستفروش ها ته دلشان قند آب می شود و کیف می کنند که کلی مشتری گیرشان آمده است . 

 

۵- دسته آخر هم آدمهایی هستند که اینروزها بازارشان داغ است . آدمهایی که از گریه مردم پول در می آورند . آدمهایی که به ظاهر عاشق امام حسین هستند اما در باطن همه راهی می روند جز راه امام حسین ... 

آدمهایی که اینروزها بدجور درگیر سیاست شده اند  

آدمهایی که توی همین ده شب ٬ هر شب اندازه ده سال حقوق من و شما درآمد دارند . 

اجرشون با امام حسین ایشالا ... 

 

 

 

شما نمونه دیگه ای می شناسید ؟