جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

افسر نوشت (1): جناب سروان گیج و عقده ای


یکی از سختی های خدمت در راهنمایی و رانندگی ساعات کار طولانی و نفسگیرش بود . وقتی یادم می آید من اینهمه مدت هر روز بدون هیچ وقفه و تعطیلی صبح و شب سر پست بوده ام و تنها یک هفته مرخصی رفته ام بیشتر از خودم تعجب می کنم که چه طاقت و توانایی زیادی داشتم .

بعضی وقتها که فشار کار روزانه اذیتم می کند یاد آنروزهای سخت می افتم و می گویم : یادته آقا بابک که آرزو داشتی یه روز جمعه توی خونه بمونی و استراحت کنی اما نمی شد ؟





بگذریم ...

یکی از همین شبهای خسته و کوفته بود و پستم تازه تمام شده بود . ساعت 9 شب بود و خیابان ها هم خلوت بودند . کلاهم را از سرم در آورده بودم و لباس گرمی پوشیده بودم که درجه هایم معلوم نبود . چند دقیقه ای ایستادم و هرچه دست بلند کردم هیچ ماشینی نایستاد . من هم ناچارا کاور پلیس را تن کردم و کلاهم را به سر گذاشتم و به اولین ماشینی که نزدیک شد با حرکت دست ایست دادم .

یک سواری پیکان بود که با سرعت از کنار من رد شد و بعد تازه انگار متوجه من شده باشد چند ده متر جلوتر زد روی ترمز .


معلوم بود که دو دل است که برود یا بایستد . بالاخره تصمیمش را گرفت . دنده عقب گرفت و آمد جلوی پای من ایستاد . خم شد و شیشه ماشین را پایین داد و پرسید : جناب سروان ! با من بودید ؟






گفتم : مسیرت کجاست ؟

- مستقیم میرم .

پرسیدم : تا سه راه اندیشه میری ؟

- بله جناب سروان


کلاه را از سرم درآوردم و دسگیره را فشار دادم و نشستم روی صندلی و پرسیدم : مزاحم نباشم ؟

گفت : نه آقا . خواهش می کنم .


شیشه را دادم بالا تا سرما توی ماشین نپیچد . چند دقیقه ای راننده و من هیچ حرفی با هم نزدیم . معلوم بود معذب است . گفتم : شما مسافرکشی هم می کنید ؟

گفت : آره البته اگه همکارای شما اجازه بدن


یک توضیح مختصری همینجا بدهم که مسافرکشی توسط خودروی شخصی از نظر قانون خلاف است و جریمه دارد . آنروزها سیزده هزارتومان جریمه اش بود و ما هم ناچار بودیم مسافرکش ها را جریمه کنیم . البته اکثر اوقات جریمه های ارزان تری مثل کمربند و اینها برایشان می نوشتیم که کمتر اذیت بشوند .


گفتم : همکارهای ما وظیفشون رو انجام میدن . شما نباید خلاف بکنید .

گفت : وقتی تاکسی و اتوبوس نیست ، وقتی مردم رو از وسط جمعیت سوار کنی که ترافیک نشه . این خلافه ؟

گفتم : خلاف که خلافه ولی مطمئنم کسی شما رو در این وضعیت جریمه نکرده .


به هرحال یخ آقای راننده باز شد و شروع کرد به درد و دل که گرفتار است و چند سر عائله دارد و این ماشین تنها ممر درآمد اوست و افسرهای راهنمایی رانندگی خون به دلش کرده اند و همینطور قبض برایش می نویسند و نمی دانم چند صد هزارتومان خلافی دارد و با این اوصاف تا چند وقت دیگر باید ماشینش را بفروشد و یک چیزی هم دستی بگذارد رویش و تقدیم دولت کند . من هم از اینور ماجرا گفتم که ما افسرهای وظیفه داریم دوران خدمتمان را می گذرانیم و با مدرک لیسانس و فوق لیسانس کارمان شده جر و بحث با مردم و فحش شنیدن و ناچاریم روزی دو بسته قبض بنویسیم وگرنه بازداشت می شویم و اضافه خدمت می خوریم و قص علی هذا ....


یکجورهایی با هم صمیمی شدیم و از زندگی هم گفتیم و از من قول گرفت که انصاف داشته باشم و مسافرکش ها را کمتر اذیت کنم . بعد تعریف کرد از افسر جوان و قد بلندی که همین چند روز قبل سیزده هزارتومان برایش جریمه نوشته بود و معلوم بود دل خونی از او دارد . می گفت : طرف خیلی عقده ای و نامرد بوده و مثل اجل معلق یکهو جلوی چشمش ظاهر شده و مدارک ماشین را گرفته و در عرض سی ثانیه یک قبض نوشته و داده است به او و مثل جن بوداده بعد از بسم الله غیبش زده است . انقدر بامزه ماجرا را تعریف می کرد که خنده ام گرفته بود و به جای اینکه هوای همکارم را داشته باشم طرف او را گرفته بودم و به او راهکار نشان می دادم که آمار بگیرد افسر ها توی کدام مغازه بساط می کنند و هوایشن را داشته باشد و وقتهایی که فرمانده پاسگاه برای بازدید می آید مسافر نزنند و این چیزها ...


بعد که صمیمی تر شدیم قسمم داد که می خواهد یک چیزی به من نشان بدهد و قول گرفت یک وقت نروم به همکارانم نشانش بدهم . من هم قول دادم و کنجکاو شدم که چه چیزی قرار است ببینم .


دست کرد توی کیف مدارکش و یک قبض جریمه بیرون آورد و گفت : جناب سروان ! جان عزیزت یه وقت نامردی نکنیا . دارم بهت اعتماد می کنم .

گفتم : چشم


گفت : یارو افسره خیلی گیج بود . پلاک ماشینمو تند تند نوشت به جای 732 نوشته 723

خنده ام گرفت . گفتم : پس خوش به حالت 

پرسید : یعنی من الان این قبضو پرداخت نکنم ؟

گفتم : نه دیگه ... الان قبض رفته به حساب اون بدبختی که پلاک ماشینش 723 است و

پرسید : آخه مشخصات ماشین منو نوشته با شماره گواهینامه

گفتم : مهم پلاکه ( اون موقع اینطور بود ) نگران نباش

گفت : یعنی خیالم راحت راحت باشه ؟

گفتم: خیالت تخت و قبض را از دستش گرفتم و نگاه کردم و دیدم چقدر دستخطش برایم آشناست . وقتی کد پنج رقمی افسر را خواندم نزدیک بود از خنده منفجر بشوم . انقدر خندیدم و خندیدم که اشک از چشمم جاری شد . راننده که متعجبانه نگاهم می کرد پرسید : چی شده جناب سروان ؟


وقتی خنده ام تمام شد خودم را جمع و جور کردم و گفتم : چیز نشده داداش

فقط اون افسر گیج و عقده ای که مثل اجل معلق اومد و جریمه ات کرد و مثل جن بوداده غیبش زد خود من بودم و این قبض هم مال منه . چطور منو نشناختی ؟


القصه ... بنده خدا از ترس مرا تا دم خانه رساند و هزار بار دیگر قسمم داد که قبض را اصلاح نکنم و به خاطر حرفهایی که در موردم گفته بعدها جریمه اش نکنم .






نظرات 60 + ارسال نظر
خاموش چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:10

آقا این سمت راستیه خیلی آشناست اسمش چی بود؟

سهیلا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:13

خیلی خیلی بانمک بود....منفجر شدم از خنده بابک.
واقعا کارت درسته پسر........

طفلی اون راننده....خودمو جاش گذاشتم حس کردم بدنم یخ کرده.

دست گلت طلا با این خاطره ی قشنگ و بامزه ت.
خیلی دوستت دارم مادرررررررررر جااااااااان

سهیلا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:15

راستی یادم رفت بگم اول از همه با دیدن این عکسه نیشم تا بناگوش باز شد.
مخصوصا با اون حالت چشمات و تفنگ تو دماغت

سهیلا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:19

میگن دیشب عزرائیل اومده به خواب جنتی، بهش گفته:
احمد جون کم کم آماده شو...

خوشحالی سوم به تو مربوط میشه :))

خاموش چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:21

سهیلا با مزه بود

خاموش چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:21

سهیلا با مزه بود

خاموش چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:22

سهیلا با مزه بود

سهیلا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:22

نام بازیکن شماره ۲۲ تیم کره کدام است ؟ ( همون که سوتی داد !!! )

1. کیم ایل سونگ

2. بستنی ایل سونگ

3. فالوده شیرازی ایل سونگ

4. سونگ ایل یخمک !!




دقت کردین اگه غرضی تنهایی تو انتخابات شرکت میکرد الان ارای باطله رییس جمهور بود ...

خاموش چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:24

قانون پایستگی جنتی : جنتی نه به دنیا میاد و نه از بین میره فقط از نماز جمعه ای به نماز جمعه ی دیگه منتقل می شه

سهیلا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:24

مرسی خاموش جان.....گابلی نداشت ببم جان.

بخند تا دنیا باهات بخنده گلم

خاموش چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:27

مرسی سهیلا جونم
مرسی آقا بابک به خاطر خاطره با مزه ای که مثل همیشه خنده رو مهمون لبهامون کردی

جعفری نژاد چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:32

کیا

هر روز همین بساط بوده تو خدمت
ینی منظورم اینه هر روز یکی از رسمیا تفنگشو در میاورده و می ذاشته زیر دماغت و تهدید و ارعااااب و بقیه ی داستان ... هااااان

اصن دلم نمی خواست جای تو باشم، واقعن که روزگار سختی داشتی
روز اولی که دیدمت پیش خودم گفتم کاش منم مثل کیا سفید مفید و خوشگل مشگل بودم اما با دیدن این عکس رسمن پشیمون شدم.

جعفری نژاد چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:34

تو بواسطه ی خوشگل بودنت تاوان سنگینی رو دادی کیا

درکت می کنم، درکت می کنم و مجددن هم "درکت می کنم"

جعفری نژاد چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:37

راستی فکر کنم این خاطره ات رو یه جای دیگه هم تو پستات خونده بودم
نمی دونم شایدم اشتباه می کنم

کیانا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:39 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

هرررررررررررررررررررررررر


آقو میگمااا این داستان اشنا بود قبلا نوشته بودیش؟؟؟؟

ف رزانه چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:42

بسی خنده رفت
هررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

مرسی

کیانا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:42 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

آقووووو جعفری نژاد یه جورایی با نسبت های دور برادرررر در جواب کامنت پست قبل خدمتتون عارض بشم که شوما شماره روناک بان را محبت بفرمایید لدفن من ی صوبت مختصری با ایشون دارم

جعفری نژاد چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:54

حیف که نمی خوام مسیر پست این تپل دوست داشتنی رو با کامنتهای غیر مرتبط عوض کنم وگرنه جواب تهدید زیر پوستیت رو می دادم کیانا خانم

دل آرام چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 22:55 http://delaramam.blogsky.com

ای وای من... طفلک حس راننده حتما خیلی جالب بوده وقتی فهمیده افسر محترم کنارش نشسته...
هر وقت از خاطرات سربازیت میگی یاد پست "صوبانا خوردی جناب سوارنت" میوفتم.(فکر کنم گویشش همین بود دیگه!)

کیانا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 23:02 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

من و تهدید؟؟؟!!! اصن به من کوچولوی نحیف و طفل معصوم میاد شوما رو تهدید کنم آخه؟؟؟؟!!!!

مام نمیخایم مسیر پست منحرف شه
مام نفهمیدیم که خاستین سوت بزنین

بولوت چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 23:14

دو بسته قبض باید بنویسن؟ هر بسته قبض چند تا قبض داره؟
به جای خود مام میهن انگار به جیبش خدمت میکنن افسرای راهنمایی رانندگی!

تیراژه چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 23:17 http://tirajehnote.blogfa.com

چرا باید روزی دو بسته قبض اجباری نوشته میشد؟
اومدیم و یک روز مردم کمتر مرتکب جرم شدند. نمیشه؟

و اینکه خیلی جالب نوشتی. خب خاطره نوشت هایت معمولا همین اند. جذاب و خواندنی و روان و البته همیشه یک چیزی در چنته دارند برای تفکر یا تلنگر یا شاید هم لبخندی روی لب مثل این پستت.
و چقدر شبیه مامان ناهیدی شما! خدا برای هم حفظتان کند.

رضوان چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 23:20

آخه خدارو خوش میومد انقد خون به دلشون کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی بدجنس بودیا!!!

آوا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 23:39

چه خاطره نوشت باحالی بود.خوشم اومد.
چقدراین دوران سربازی خاطره انگیزو ناک
است جدا ! و اما مسافرکش هاوالا نمی
دونم!یه جاهایی بودنشون خیلی خوبه
و مفید و ضرروری.....ولی یه جاهایی
کلا نظم و امنیت و همه چی به هم
میریزه.کلااگه سیستم مسافرکشی
روی همون تاکسی تعبیه میشد و
واسه تاکسی داشتن ملت رو اذیت
نمی کردن خیــلی بهتر و امن تر از
ماشینای شخصی و معمولی بود
یاحق...

چوب کبریت چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 23:51 http://www.matchbox.persianblog.ir

ههههه وای خیلی جالب بود:))))
طفلی راننده!!

رها پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 00:04

ای ول...بسی خنده رفت!
بیچاره راننده! ولی من اگه جای شما بودم به راننده نمی گفتم اصل ماجرا رو!
میزاشتم طرف دلش خنک شه از فحش دادن!

حمید پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 00:08 http://www.roozegarevasl.mihanblog.ir

آقا بابک یه چیزی این وسط خیلی عجیبه!!!
من این پست رو قبلا خوندم! دقیقا همین پست رو قبلا توی وبلاگت خوندم اینو کاملا مطمئنم. آیا این یک پست تکراری بود؟ آیا تو این رو قبلا نوشته بودی؟ آیا من دچار دجاوو شده بودم؟ آیا...

گلنار پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 01:18

"من" پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 01:41 http://yekmanedigar.blogfa.com/

سلام
آقای اسحاقی کامنت خصوصی من رو دیدین؟

سلام
آدرس ایمیلم اینه دوستم :
kiamehr.bastani@gmail.com

نینا پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 09:08 http://taleghani.persianblog.ir/

باغبان پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 09:13 http://laleabbasi.blogfa.com

فک کنم جریمه رو نوشتین غیب شدین که بدو بیراه راننده رو نشنوین این به عنوان طلب کائنات تو گلوش مونده بود به موقعش ادا شد

باران پاییزی پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 09:15 http://baranpaiezi.blogsky.com

کلن مانی جان هوش از شما ربوده. یکبار دیگر این خاطره ی زیبا رو در یک پست نوشته بودید . به هر حال دوباره خاندنش خالی از لطف نبود
خوش باشید

سارا پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 09:55 http://haleman.blogsky.com

سپیده پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 10:17 http://setaresepideashk.persianblog.ir/

چه با مزه ...

جزیره پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 11:12

این پست چقدر اشنا بود. یه بار دیگه نوشتی بودیشا.نه؟

خودم پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 11:59 http://khodemann.blogfa.com/

هاهاها
خیلی باحال بوددددددددد

شاعر شنیدنی ست پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 12:06 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

خوبه حالا آخر سر که رسیدی ب خاطر مسافرکشی جریمه ش نکردی والا!!!
ولی خییییلی باحال بود
به روزم

بیوطن پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 13:13

یه پست هم قبلا گذاشته بودی منتها در باره اون کدی تو قبض جریمه بود که افسران تو قبض مینویسن و نشون دهنده اون افسره و این جالب تر بود

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 14:22

من همه ش ب فکر اون بدبختی هستم ک جریمه ب اسمش نوشته شده و بعدا ک می ره خلافی بگیره با تعجب ب خودش می گه من ک اون موقع اونجا نبودم!!

ی راهی باز شد برات حقی رو از گردنت برداری و برنداشتی

خداییش اگه خودت بری خلافی "سالی" رو بگیری و ببینی روزی ک توی تهران بودی ی جریمه برات نوشتن توی شیراز، بازم می خندی و خوشت میاد ک ب اون راننده گفتی ولش کن ؟!!
ن من می خوام بدونم خوشت میاد؟


از این خاطره ها نگی واسه مانی !
یا لااقل اگه گفتی توجیهش کن ک نادمی !!

میم مثل من پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 15:04 http://mona166.blogfa.com

خیلی باحال بود ...

محدثه پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 15:29 http://shekofe-baran.blogsky.com/

بنده خدا چه شانسی داشتهههههههه

سایه پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 17:07

منم مثل بعضی دوستان، این نوشته رو قبلا خونده بودم (البته انگار یکمی فرق می کرد!!)
یعنی الان ما تو توهیم همگی یا قبلا نوشته بودینش؟
ولی خیلی بامزه بود

مریم پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 19:45 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

روزت مبارک آقای پدرجوون

پریسا... پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 22:16

غریبه ای که خوند و خنده رو لبش اووردی

مریم راد پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 22:25

چقد خسته می شدید که یادتون نبوده ....
دنیای کوچیکه ..

حامی جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 16:37 http://merajhami.persianblog.ir

خیلی عالی بود

asal جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 18:40 http://shab-neviss.blogfa.com

ایلیا جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 19:23 http://persianboy.blogsky.com

به نام خدا

سلام

رفیق من هم تو راهنمایی و رانندگی بود
بنده خدا میگفت هر روز مجبور بودم برم حموم
از بس دود میخوردم
ولی پسر خوبی بود
میگفت فقط آدمای پولدار رو جریمه میکرده
یه جورایی مرام رابین هودی داشت

مهدیه جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 19:56 http://http://rokhe-mahtab-darab.blogfa.com/

خیلی باحال بود

ماهان جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 22:22 http://maah.blogsky.com/

چه اتفاق نابی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد