جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

مسافر کوچولو و اولین روز مدرسه

من یک مسافر کوچولو هستم و تازه به سیاره شما آمده ام .

اعتراف می کنم که شما آدم ها ، موجودات عجیب و غریبی هستید .

چند وقتی  مهمان شما هستم و خاطراتم را برایتان می نویسم ....

 

امروز صبح که رفتم توی خیابون، خیابون ها خیلی شلوغ شده بود و ترافیک هم شدید بود

از کریم که توی چهارراه ایران خودرو روزنامه می فروشد و خیلی فقیر است پرسیدم :

چرا انقدر خیابان ها شلوغ است ؟

و کریم گفت : چون امروز اولین روزی است که مدرسه ها باز شده است .

البته کریم انقدر سر چهار راه ،دود ماشین خورده است فکر کنم کمی خنگ شده است .

چون بچه ها که رانندگی بلد نیستند و ماشین هایشان کوچولو است .

بنابراین تصمیم گرفتم بفهمم که دلیل این همه شلوغی چی است ؟

و اصلا مدرسه یعنی چه ؟


آدم های زمین در مجموع خیلی موجودات  کم عقلی هستند  .

برای اینکه وقتی به دنیا می آیند خیلی خنگ هستند و هیچی هم بلد نمی باشند .

یک عمر می روند مدرسه و دانشگاه و چیز یاد می گیرند و روزنامه و کتاب می خوانند

و وقتی بچه دار می شوند- بچه هایشان هم خنگ هستند و دوباره باید همین کار ها را بکنند .

وقتی هم که به بچه هایشان یک چیزهایی یاد می دهند که اسمش تجربه است

بچه هایشان به حرف آنها گوش نمی دهند و تا خودشان یاد نگیرند فایده ندارد .

من به کریم گفتم چرا شما آدمها وقتی بچه دار می شوید یا دارید می میرید اطلاعاتتان را

به بچه هایتان منتقل نمی کنید تا برای یاد گرفتن اینهمه چیزهایی که خیلیهایش هم الکی

و اشتباهی است  وقتشان را تلف نکنند . ولی کریم به من خندید و گفت که نمی شود .

و راست هم می گفت .

نحوه تبادل و بازیابی  اطلاعات در شما آدمها خیلی ابتدایی و مسخره است .

مثلا اگر قرار باشد یک چیزی را یاد بگیرید حتما یک نفر باید آن را با دهنش بگوید و شما با گوش

بشنوید و بعد آن را توی مغزتان که یک ماده پروتوئینی لزج و چندش آور است ذخیره کنید .

در حالیکه اگر خدای شما عقلش می رسید و یک پورت ساده و  مسخره یو اس پی برایتان

تعبیه می کرد... خیلی راحت می شد تمام تجربه و اطلاعات و دانش پدرهایتان را با یک فلش

مموری به شما منتقل کرد تا انقدر احمق نباشید

و همه اشتباهاتی که آنها می کنند را دوباره تکرار نکنید .

 

همان شبی که آن خانوم خوشگلی که مرا با مهرام رادار اشتباه گرفت  و لبهایش قرمز بود

و بوی خوبی می داد و به خانه اش رفتم ... وقتی که لباسهایش را در آورد

و قبل از اینکه می خواست مرا بخورد دیدم که روی تنش چند تا پورت داشت .

البته من چون ترسیده بودم وغیب شدم نتوانستم در مورد پورتها بیشتر تحقیق کنم و وقتی

از کریم پرسیدم به من گفت که این پورت ها فقط برای وصلت کردن است و هیچ فایده دیگری ندارد .

اما به نظرم خدایی که اینهمه حوصله  داشته و اینهمه آدمهای جورواجور درست کرده بعید است

که این پورت ها را فقط برای وصلت کردن ساخته باشد .

شاید یک روزی در اینباره بیشتر تحقیق کردم و بیشتر نوشتم .

 

بگذریم ... مدرسه یک جایی است که بچه های آدم می روند آنجا و سواد یاد می گیرند

سواد یعنی اینکه چیزهایی که توی سر آدم هست را با یک وسیله ای به اسم مداد

 به روی کاغذ منتقل کنید یا اینکه چیزهایی که روی کاغذ نوشته شده اند را درک کنید .

 که خیلی کار ابتدایی و مسخره ای است .

چون کسانی که توی یک کشور دیگر زندگی می کنند

نمی توانند آن را بخوانند و منظور شما را بفهمند .

یعنی وقتی این بچه ها بزرگتر شدند باید بروند و یک زبان دیگر را دوباره از اول یاد بگیرند

تا آدمهای کشورهای دیگر حرفهایشان را بفهمند .

یک نفر هم هست که اسمش خانوم معلم است و به بچه ها سواد را یاد می دهد .

و من از او پرسیدم چرا از همان اول به بچه ها ، زبان کشورهای دیگر را یاد نمی دهند ؟

ولی او توی دلش به من گفت : مرتیکه اجنبی وطن فروش

 

من امروز دیدم که دختر بچه هایی که به مدرسه می روند همه روی سرشون یک پارچه

انداخته بودند تا سواد از مغزشان فرار نکند .

عسل که خیلی دختر خوشگلی است هم  توی صف وایساده بود و گریه می کرد .

فکر کنم پارچه روی سرش داشت مغزش را اذیت می کرد .

چون بیچاره عسل تا دیروز از این پارچه ها روی سرش نگذاشته بود .

مامان عسل که خیلی خانوم خوب و مهربانی بود و  قبلا مرا توی پارک دیده بود

داشت گریه می کرد و به من گفت چون عسل دارد سواد دار می شود گریه اش گرفته است .

اما سواد دار شدن که خوب است و من نفهمیدم چرا گریه می کرد .

 

وقتی که مدرسه تعطیل شد ، روزنامه ای را که کریم به من داده بود ،به عسل نشان دادم

و او فقط عکسهایش را بلد بود بخواند و معلوم بود که اصلا با سواد نشده است .

و مادر عسل به من گفت که عسل باید 12 سال به مدرسه برود و بعد هم 4 سال به دانشگاه

 برود تا  بتواند با سواد شود .

 و باید در تمام این 16 سال روی سرش از آن پارچه ها ببندد تا سوادش فرار نکند  و بتواند یک

شغل خوب و پولدار پیدا کند .

اما دروغ می گفت ...

چون سعید که دانشگاهش تمام شده  به من گفت  که با لیسانس ،کوفت هم به آدم

 نمی دهندو برای اینکه برای نیلوفر مانتو بخرد ، بعد از ظهر ها می رود و مسافرکشی می کند .

 

الان که دارم اینها را می نویسم ...

عسل کیف و کتابهایش را بالای سرش گذاشته و کفش و روپوش و پارچه سواد بندش را هم

بالای سرش گذاشته  است و بیچاره ذوق می کند که صبح که به مدرسه می رود با سواد

میشود .

سعید هم که باسواد است و لیسانس دارد ،خسته و کلافه به خانه آمده- چون با یک مسافر

 که به او یک 1000 تومنی پاره داده بود دعوایش شد و شامی که نیلوفر برای او پخته بود نخورد

 و زود رفت خوابید و امشب هم نتوانستند با هم وصلت کنند .

 

نتیجه گیری :

ای آدمهای احمق ! شما که قرار است بعد از 16 سال سواد یاد گرفتن

بروید مسافر کشی و ساختمون سازی  کنید . خب از همون اول بروید

رانندگی و بنایی یاد بگیرید . سواد به چه درد شما می خورد آخه ؟




مسافر کوچولو و یک عروسی ایرانی


من یک مسافر کوچولو هستم و تازه به سیاره شما آمده ام .

اعتراف می کنم که شما آدم ها ، موجودات عجیب و غریبی هستید .

چند وقتی  مهمان شما هستم و خاطراتم را برایتان می نویسم ....


الان که دارم می نویسم سعید و نیلوفر توی اتاق خواب ، روی تخت خوابیده اند

و احتمالاً با هم وصلت کرده اند .

شاید هم نکرده باشند چون طفلکی ها خیلی خسته بودند  .

سعید اسم دوست من است که تازه با او توی پارک دوست شده ام

و داشت توی پارک گریه می کرد چون می خواست با نیلوفر عروسی بکند و پول نداشت

و من به او پول دادم و خیلی خوشحال شد و امروز که با نیلوفر عروسی کرد

من هم ساقپوش او بودم .

 

سعید یک اسم خنده دار است

توی سیاره ما سعید یک حرف زشت است که من خجالت می کشم معنیش را بنویسم

امیدوارم موریل وقتی این گزارش را می خواند بفهمد که من منظور بدی ندارم

سعید در اینجا یعنی خوشبخت

ولی به نظرم اصلاً خوشبخت نیست و خیلی هم بدبخت است

چون برای اینکه بتواند با نیلوفر وصلت کند پدرش درآمد

و انقدر  خسته است که فکر کنم  شاید اصلا وصلت کردن با نیلوفر دیگر به او کیف ندهد

 

واقعاً شما آدمها ،عجیب و غریب هستید

و کارها و مراسمی که دارید واقعا خنده دار است .

مثلا وقتی می خواهید با هم وصلت کنید باید بروید پیش آقاهای مهربونی که با خدا ارتباط دارند

و اون آقا به زبون عربستانی یک حرفهای خنده داری را بخواند و بعد بگویید : بله

و بعد شما اجازه دارید با هم وصلت کنید .

بعد باید بروید چند تا ترابل پول به آقای مهربان بدهید .

به نظر من همه مشکلات شما زمینی ها تقصیر خدای شماست .

این چه خدایی است که باید یک نفر را که با او ارتباط دارد بفرستد روی زمین

تا از آدمهایی که همدیگر را دوست دارندو می خواهند با هم وصلت کنند پول بگیرد ؟

اصلا چرا آدمهایی که همدیگر را دوست دارند یا حتی ندارند اگر با هم وصلت کنند

پلیس دعوایشان می کند مگر آنکه  اون آقا هایی که کلاهشان مثل مردم زاهدان هست برایشان

حرفهای عربستانی خنده دار خوانده باشند ؟

من همه اینها را از سعید پرسیدم ولی به من جواب درست و حسابی نداد .

 

البته شما آدم ها هم خودتان خیلی کارهای خنده داری می کنید .

مثلا نیلوفر که خیلی خوشگل است و من خیلی دوستش دارم  و لبهایش قرمز است

و بوی خوبی هم می دهد و اگر سعید با او وصلت نمی کرد شاید من با او وصلت می کردم

امروز رفت به یک جایی  به اسم آرایشگاه و  5 ساعت طول کشید تا برگردد

من و سعید توی ماشین خیلی خسته شدیم

خود نیلوفر هم خیلی خسته شد بیچاره

تمام صورت و موهایش را یک جور خیلی بدی نقاشی کرده بودند و من نشناختمش

خیلی هم بو می داد و بعضی از موهایش هم مال خودش نبود

بیچاره سعید 400 هزار تومن به اون خانوم آرایشگر پول داد

ولی نیم ساعت پیش که نیلوفر به حمام رفت همه آنها را آب برد و دوباره شکل خودش شد .

البته من خوشحال شدم چون نیلوفرِ اون شکلی را اصلا دوست نداشتم

اما به سعید گفتم که باید برود پولش را از آرایشگاه پس بگیرد و با آن 400 هزار تومن

بروند  کنار دریا و مثل فیلم ها  همدیگر را بوس کنند

نه اینکه دوباره از فردا برود سر کار تا آخر ماه به او 400 هزار تومن حقوق بدهند .

 

تازه سعید چند ملیون هم  از بانک وام گرفته است تا بدهد به سالن برای جوجه کباب و نوشابه

با این چند ملیون خودشان تا 7 سال می توانستند جوجه کباب و نوشابه بخورند

اصلا چرا باید فامیل های شما بیایند و جوجه کباب بخورند و بروند

تازه من شنیدم که مردها توی دلشان همه داشتند غذا را مسخره می کردند

و زن ها هم که همه آنها قیافه هایشان وحشتناک و خنده دار بود

 پشت سر سعید و نیلوفر حرفهای بد می زدند .

 

اصلا این همه آدم که آمدند اینجا شام خوردند و رقصیدند باید به سعید و نیلوفر پول بدهند

نه اینکه سعید  بیچاره بیاید پول شام و رقص آنها را بدهد .

 

یا آن آقایی که سعید 300 هزار تومن به او پول داد و همه فکر می کردند دارد آواز می خواند

من خودم دیدم که الکی میکروفون را گرفته بود توی دستش

و فقط دهنش را تکان می داد .

یک چیز دیگر هم خیلی خنده دار و عجیب بود

اینکه اون آقایی که ادای خواننده ها را در می آورد باید به همه زبان ها آواز می خواند

و از اون خنده دار تر این بود که مهمان ها هم باید به همه زبان ها می رقصیدند

مثلا یک آهنگی که خیلی تند بود و اسمش  بندری بود

و همه دستهایشان را می بردند بالا و تند تند تکان تکان می دادند و ممه خود را می لرزاندند

(امیدوارم لولو بخورتشون )

یا آهنگ ترکی که همه پاهایشان را تند تند تکان می دادند و بالا پایین می پریدند

یا آهنگ کردی  که همه دور هم جمع می شدند و دستمال کاغذی تکان می دادند

یا آهنگ شمالی که همه دستهایشان را مثل  بازی گل یا پوچ می چرخوندند .

در آخر هم یک آهنگی بود به اسم بابا کرم که خیلی خنده دار بود

و همه یک کارهای خنده داری می کردند که نمی توانم توضیح بدهم .

 

 

من خودم از یک پسری که فامیل خیلی دور سعید بود و سعید اسمش یادش نبود

و دهنش بوی آمپول می داد  و با همه آهنگ ها می رقصید پرسیدم که اهل کجاست

و معنی این شعرهایی که می خوانند چیست ؟

ولی اون پسر نه ترک بود نه بندری و نه کرد و نه شمالی و نه بابا کرم و اهل ولد آباد کرج بود

و معنی شعر ها را هم بلد نبود .

 

بعد از عروسی هم همه با ماشین دنبال ماشین پسر خاله نیلوفر که خیلی پولدار است

و ماشینش را به سعید قرض داد تا گل به آن بزند

آمدند و بوق می زدند و ویراژ می دادند و من خیلی ترسیدم

چون پسرها جیغ ها وحشتناک می کشیدند و سرشان را ازماشین در می آوردند و می خواستند

گلهای ماشین پسر خاله نیلوفر را که سعید 150 هزار تومن برای گلهایش پول داده بود بکنند

و بعد هم وسط خیابان می ایستادند و می رقصیدند و همه مردمی که توی ترافیک بودند

به سعید و نیلوفر و عمو محمود فحش های خیلی زشت دادند .

آخر سر هم رفتیم خونه بابای نیلوفر  که بالای  شهر است و خیلی از خونه سعید دور است

و پدر و مادر و خواهر های نیلوفر اورا بوس می کردند و گریه می کردند

دوست داشتم به بابای نیلوفر بگویم :

اگر دلت برای دخترت تنگ می شود چرا طبقه بالای خانه خودت را به آنها نمی دهی

تا سعید بدبخت ماهی 150 هزار تومن به صاحبخانه اش ندهد ؟

اما از بابایش ترسیدم چون سیبیل داشت .

الان که دارم اینها را می نویسم  همه آدمهایی که آمده بودند عروسی سعید و نیلوفر

دارند با خلال دندان خرده های جوجه کباب لای دندانشان را پاک می کنند

یا آروغ بعد غذایشان را می زنند

ولی سعید و نیلوفر مثل جنازه توی تختخواب افتاده اند و پشتشان را به هم کرده اند

و نا ندارند با هم وصلت کنند بیچاره ها

 

نتیجه گیری :

شما آدمها خیلی احمقید که فکر می کنید با گرفتن عروسی با هم وصلت می کنید

این روزگار است که دارد با شما وصلت می کند .

 

مسافر کوچولو 1

من یک مسافر کوچولو هستم و تازه به سیاره شما آمده ام .

اعتراف می کنم که شما آدم ها ، موجودات عجیب و غریبی هستید .

من  می توانم خودم را شبیه شما آدم ها کنم .

من می توانم خودم را غیب کنم .

من می توانم  در یک لحظه یک عالمه از این کاغذهایی که خیلی دوستش دارید

و اسمش پول است از جیبم بیرون بیاورم  .

من می توانم حرفهایی که توی دلتان می زنید بشنوم .

اما حافظه ام خیلی ضعیف است و اسمها را زود فراموش می کنم .

چند وقتی  مهمان شما هستم و خاطراتم را برایتان می نویسم .

 


امروز رفتم توی یک مغازه ماشین فروشی .

آقای مغازه دار خیلی چاق بود و سیبیل داشت .

یک ماشین سیاه رنگ رو نشونش دادم و گفتم که می خوام بخرمش .

آقای  مغازه دار می گفت این ماشین خیلی گرونه  و من نمی تونم  بخرمش .

چون  قیمتش خیلی ملیون تومنه

و من قیافم به آدمهایی که خیلی ملیون تومن تو جیبشون پول دارند نمی خوره .

از جیبم چند تا پول درآوردم و به او نشون دادم .

توی دلش به من گفت : مرتیکه عوضی یه لا قبای بوگندو


تو باید بری پیکان جوانان بخری الاغ

و شاگردش را صدا زد و مرا از مغازه بیرون انداختند .

 

خیلی گریه کردم . ماشین سیاهه  خیلی برق می زد و من دوستش داشتم .

جلوی یک مغازه  عینک فروشی عکس یک آقایی را دیدم .

دخترهایی که از جلوی مغازه رد می شدند عکس اورا به همدیگر نشان می دادند

و می گفتند : جووووووووون

از آقای عینک فروشی  اسمش را پرسیدم . گفت هنرپیشه است

اسمش یادم رفت . مهرام باران ؟ مهران راندان ؟ یادم نیست .

همون جووووووون صدایش می کنم . خودم را شبیه  جووووون کردم

لباسهایم مثل  جووووون شد و از همان عینکهایی که روی چشمش بود به چشمم زدم .

 


 

خیلی خوب بود .

توی خیابون همه مرا با دست نشان می دادند .

همه مرا دوست داشتند  و بوسم می کردند . حتی دختر خانوم ها 

که لبهایشان قرمز است و بوی خوبی می دهند

می گفتند روی دفتر برایشان نقاشی بکشم  .

دوباره به مغازه آقای ماشین فروش رفتم . او از پشت میزش بیرون پرید و مرا بوس کرد .

وقتی گفتم که اون ماشین سیاه را می خواهم کلیدش را بی معطلی به من داد

حتی از این کاغذهایی که عکس امام هم دارد از من نگرفت .

توی دلم غصه خوردم که چرا از دست این آقای سیبیلو ناراحت شده ام .

با اینکه سیبیل داشت خیلی مهربان بود .

اسم ماشین سیاه رنگ خیلی سخت بود و من یادم رفت .

اسمش شبیه این چیزهای کوچکی بود که خانومها وقتی میبینند جیغ می کشند .

سوسک یا لکسوسک  البته زیاد مهم نیست 

 

 

وقتی  سوار ماشین شدم ، همه مرا نگاه می کردند  و برایم دست تکان می دادند .

نفهمیدم به خاطر ماشین سیاه اینکار را می کردند یا چون شبیه آقای جوووون شده بودم .

خیلی آدمهای خوبی بودند . برای همه آنها روی دفترهایشان نقاشی کشیدم .

 

ماشین ها یی که از کنار من رد می شدند برایم بوق می زدند .

خوشبختانه ماشین سیاه رنگ من هم بوق داشت و من هم برای همه ماشین ها بوق می زدم .

البته همه آدمها مهربان نبودند .

مثلا ماشین سفید رنگی که وقتی برایش بوق زدم به من فحش داد و گفت :

مرتیکه گاریچی ! این همه راه . برو گمشو دیگه ...

 

سر یک چهار راه که چراغ  قرمز رنگ داشت وقتی برای ماشین جلویی بوق زدم

یک خانوم که خیلی خوشگل بود و بوی خوبی می داد سوار شد

وهمین که منو دید جیغ زد و گفت : شما واقعا مهرام بادبان هستی ؟

و من گفتم نه من مسافر کوچولو هستم و خودم را شبیه مهران بابان کرده ام

خیلی خندید و گفت قربونت برم که شیرینی ؟

و توی دلش گفت : جوووووووون

بعد مرا به خانه خودش برد و آنجا بود که من فهمیدم نمی شود به ظاهر آدمها اعتماد کرد

چون همین که لباسهایش را عوض کرد ،گفت : میخوام بخورمت .

و من خیلی ترسیدم و  خودم را غیب کردم .


 

نتیجه گیری :


ظاهر آدمها ممکن است خیلی با باطن آنها فرق داشته باشد

مثل آقای سیبیلو یی که فکر می کردم خیلی بد است اما در واقع

خیلی خوب بود و  مجانی  به من آن ماشین مشکی خیلی ملیون تومنی را داد .

یا آن خانوم خوشگلی که سوارش کردم و بوی خوبی می داد

و من فکر می کردم خیلی مهربان است اما نبود و می خواست مرا بخورد .




تا دوباره سر نطق ما باز شود و بفهمیم چه بلایی سرمان آمده که حوصله تماشای کامنتهای جوگیریات را هم نداریم بد ندیدیم که چند روزی پست های مسافر کوچولوی جوگیریات قدیمی را اینجا بازنشر کنیم تا هم دوستان جدید با مسافرکوچولو آشنا شوند و هم اینکه کرکره این خانه پایین نباشد و خاک نخورد .

ببخشید اگر نگرانتان کردیم الحمدالله همه چیز خوب است .



توی این چند وقت اتفاقات خوب و بد زیادی برای من افتاد و بازی جام جهانی مانع از این شد که بنویسمشان و سرتان را درد بیاورم . به قول قدیمی ها پشتمان باد خورده و دستمان به کیبورد نمی رود .

خدمت رسیدیم برای عرض دو نکته

یک اینکه دوستان عزیز برنده ( علیرضا میم - الهه - پونی و فرهاد مسعودی ) لطفا شماره تماسشان را خصوصی برایم بگذارند تا برای ارسال هدیه با هم هماهنگی کنیم .

و دوم اینکه بدون حرف پیش از شنبه هفته بعد به امید خدا طبق روال گذشته جوگیریات را بروز خواهیم کرد .


لطف شما مزید

و سلام



جام .... تمام


جام جهانی 2014 برزیل با قهرمانی تیم ملی آلمان به پایان رسید و بازی پیش بینی جوگیریات هم به آخرین صفحه خود نزدیک می شود . پس از یک مارتن نفسگیر نفرات برتر این مسابقه به ترتیب زیر معرفی می شوند :


نفر اول :

سمیرا خانم


نفر دوم :

وحید و محبوب


نفر سوم :

علیرضا میم 


نفر چهارم :
م.ح.م.د


نفر پنجم :

باغبان


نفر ششم:

الهه


نفر هفتم :

پونی


نفر هشتم :

مهربان


نفر نهم :

مریم نگار


و نفرات دهم :

خجسته - سید عباس موسوی - فرهاد مسعودی


همانطور که پیشتر اعلام شده بود جوایز نقدی بین سه نفر اول تقسیم خواهد شد .


همچنین هدیه ای به رسم یادبود به حامد جم تقدیم می گردد که بیشترین امتیازات را در کل رقابت کسب کرد ولی به دلیل پیش بینی نادرست چهار تیم از راهیابی به جمع 10 نفر برتر مسابقه  بازماند .


برای کلیه دوستانی که برنده شده اند به زودی ایمیلی ارسال می شود تا نحوه ارسال هدایای ایشان اعلام گردد .


نگاهی بیاندازیم به جدول رده بندی نهایی مسابقات :





در آخر از کلیه دوستان که طی چهل روز گذشته همراه و همدل بودند تا این بازی به نحو احسنت برگزار شود تشکر می کنم .

همچنین از اسپانسرهای عزیز که جوایز این مسابقه را تقبل نمودند سپاسگذارم .

و از دوستان خوبم دل آرام - حامد - نیلوفر و پیروز که در مراحل مختلف برگزاری یاری ام نمودند تشکر ویژه دارم .

امیدوارم خاطره خوبی از جام جهانی 2014 در خاطرتان ثبت شده باشد و لحظات خوبی در جوگیریات سپری کرده باشید .
بابت همه کاستی ها و نواقص احتمالی این مسابقه عذرخواهی می کنم

شاد باشید .....





با کلیک روی تصاویر زیر با اسپانسر های ما بیشتر آشنا شوید :


.



.

0.
.

.

.




یک قدم تا جام

سلام

با پیروزی سه بر صفر هلند در برابر برزیل بازی رده جام به پایان رسید و تا پایان رقابت ها تنها یک گام بیشتر باقی نمانده است . 


علیرضا میم و آتش ایرانی که برزیل را تیم چهارم جام پیش بینی کرده بودند هرکدام 10 امتیاز کسب کردند


حباب لامپ و سمیرا خانم و محسن باقرلو هم که هلند را تیم سوم می دانستند 15 امتیاز بدست آوردند .


اما بدون شک خوشحال ترین شرکت کننده امشب کسی نیست جز مریم 68 که با دو انتخاب صحیح در یک چشم به هم زدن 25 امتیاز کسب کرد و خود را به صدر جدول رساند . هرچند که شاید این صدرنشینی موقتی باشد .

اگر موافق هستید نگاهی بیاندازیم به جدول مسابقات :



در صورتی که جدول امتیازات ایرادی دارد اطلاع دهید تا اصلاح شود




برای اینکه جذابیت آخرین پست که اعلام نتایج بازی هاست حفظ شود لطفا از گمانه زنی در مورد اینکه قهرمان بازی ها چه کسی است خودداری بفرمایید .

فردا شب و پس از بازی فینال نتایج نهایی مسابقه و نفرات برتر این رقابت و جوایز ایشان مشخص خواهند شد .
سپاس ...



جوایز 10 نفر برتر مسابقه به این شرح می باشد :



جوایز نقدی بین سه نفر اول تقسیم خواهد شد .

جایزه نفرات برتر به تفکیک متعاقبا اعلام خواهد شد .



با کلیک روی تصاویر زیر با اسپانسر های ما بیشتر آشنا شوید :


.



.

0.
.

.

.







فایل تجمیعی مرحله نهایی





در صورتی که جدول امتیازات ایرادی دارد اطلاع دهید تا اصلاح شود





شرکت در مسابقه پیش بینی رایگان بوده و

جوایز 10 نفر برتر مسابقه به این شرح می باشد :



جوایز نقدی بین سه نفر اول تقسیم خواهد شد .

جایزه نفرات برتر به تفکیک متعاقبا اعلام خواهد شد .



با کلیک روی تصاویر زیر با اسپانسر های ما بیشتر آشنا شوید :


.



.

0.
.

.

.


هر روز جدول رده بندی امتیازات شرکت کنندگان در مسابقه در معرض دید شما عزیزان قرار خواهد گرفت و برای شفاف سازی نحوه شمارش امتیازات فایل تجمیع شده کلیه پیش بینی ها در اینجا قرار داده می شود تا در صورت تمایل مشاهده فرموده و بر روند شمارش امتیازات صحه گذاری کنید و احیانا اگر اشتباهی رخ داده باشد تذکر بدهید :


دانلود فایل تجمیعی


دانلود فایل پیش بینی بد قول ها


پیرو مشورت با بعضی دوستان مقرر شد به منظور جذابیت بیشتر مسابقه نحوه امتیاز دهی به شرح ذیل تغییر نماید .



پیش بینی صحیح تیم قهرمان ............... 25 امتیاز

( قبلا 50 امتیاز داشت )

.

پیش بینی صحیح تیم نایب قهرمان ....... 20امتیاز

( قبلا 35 امتیاز داشت )

.

پیش بینی صحیح تیم سوم............... 15امتیاز

( قبلا 25 امتیاز داشت )

.

پیش بینی صحیح تیم چهارم ............... 10امتیاز

( قبلا 15 امتیاز داشت )




همچنین پیش بینی  صحیح برنده ( یا تساوی ) هر بازی 1 امتیاز داشته و در صورت پیش بینی صحیح نتیجه تنها 3 امتیاز داده خواهد شد ( قبلا 4 امتیاز داشت ) و این امتیازات با هم جمع نمی شوند . یعنی اگر شما تنها برد یا باخت و تساوی را درست حدس زده باشید حائز 1 امتیاز و در صورت پیش بینی دقیق نتیجه 3 امتیاز کسب می کنید ( قبلا 5 امتیاز داشت ) .


در صورتیکه نتیجه یک بازی در فایل پیش بینی ثبت نشده باشد ، در هنگام شمارش امتیاز صفر- صفر محاسبه خواهد شد .


شاد باشید ...




سلام و خسته نباشید دوستان

مرحله یک نیمه نهایی مسابقات جام جهانی 2014 برزیل هم به پایان رسید و بامداد روز یکشنبه مرحله نهایی با انجام دیدار رده بندی و در همان روز بازی فینال نیز انجام خواهد شد .

نگاهی بیاندازیم به جدول امتیازات :




برای پیش بینی مرحله لطفا این فایل  را دانلود بفرمایید .

صفحه اول مربوط است به نحوه پر کردن فایل
عاجزانه درخواست می کنم با دقت مطالعه بفرمایید و بعد فایل را تکمیل کنید . 

آخرین مهلت ارسال فایل مرحله دوم ساعت 12 ظهر روز شنبه است . فایل هایی که بعد از این ساعت ارسال شوند با عرض پوزش به هیچ عنوان مورد قبول قرار نمی گیرند و عدم ارسال فایل به منزله انصراف از شرکت در ادامه مسابقه می باشد .

دوستانی که از شرکت در مراحل قبلی جا مانده بودند می توانند با تکمیل و ارسال این فایل در رقابت حضور دوباره داشته باشند .

آغاز مرحله نیمه نهایی

امشب و با بازی حساس برزیل و آلمان مرحله نیمه نهایی مسابقات جام جهانی هم آغاز می شود .

تنها چهار بازی تا پایان مسابقات باقی مانده و فایل پیش بینی مرحله آخر هم بزودی برای دانلود منتشر خواهد شد .


فایل تجمیعی مرحله نیمه نهایی را از اینجا دانلود کنید .


پایان مرحله یک چهارم نهایی

سلام و خسته نباشید دوستان

مرحله یک چهارم نهایی مسابقات جام جهانی 2014 برزیل به پایان رسید و بامداد روز چهارشنبه مرحله بعدی این رقابت ها آغاز خواهد شد .

نگاهی بیاندازیم به جدول امتیازات :




برای پیش بینی مرحله نیمه نهایی لطفا این فایل  را دانلود بفرمایید .

صفحه اول مربوط است به نحوه پر کردن فایل
عاجزانه درخواست می کنم با دقت مطالعه بفرمایید و بعد فایل را تکمیل کنید .
توجه داشته باشید که پر کردن نام و ایمیل اجباری بوده و شما باید با همان ایمیلی که فایل مرحله اول را با آن ارسال نموده اید فایل جدید را نیز ارسال بفرمایید .
آخرین مهلت ارسال فایل مرحله دوم ساعت 24 روز دوشنبه است . فایل هایی که بعد از این ساعت ارسال شوند با عرض پوزش به هیچ عنوان مورد قبول قرار نمی گیرند و عدم ارسال فایل به منزله انصراف از شرکت در ادامه مسابقه می باشد .

دوستانی که از شرکت در مراحل قبلی جا مانده بودند می توانند با تکمیل و ارسال این فایل در رقابت حضور دوباره داشته باشند .

عازم سفری کوتاه هستم و امکان ارسال ایمیل تایید برایم وجود ندارم
پوزش و سپاس ...