جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

ساختمان اقاقیا - واحد شماره ۳ : پری قشنگه

 ماجرای ساختمان اقاقیا یکسری داستان است در مورد ساکنان این ساختمان 

داستان هایی که به ظاهر ممکن است هیچ ارتباطی به یکدیگر نداشته باشند و شاید هم اگر این ماجرا را تا آخر دنبال کنید پاسخ بعضی از سوال های بی جواب مانده خود را پیدا کنید . 

اگر دو قسمت اول این ماجراها را نخوانده اید پیشنهاد می کنم ابتدا قسمت اول و قسمت دوم ساختمان اقاقیا را مطالعه بفرمایید ... 

 

 

 

 

 

 

پری خانوم معروف به پری قشنگه به هر محله و ساختمانی که برای زندگی می رفت ٬یکسال بیشتر دوام نمی آورد . همیشه حرف و حدیث پشت سرش بود . همیشه زن ها زیر چشمی و با غیظ و غضب نگاهش می کردند و مردها با حسرت و شهوت 

هر محله ای که می رفت یک مشت خاطر خواه سینه چاک دنبالش روی خاک و خل زمین غلت می زدند و شب و روزی نبود که عاشق بدبختی زیر پنجره اتاقش آواز امان امان نخواند . 

زن ها پری خانوم  ( البته با تاکید و حرص روی واو خانوم ) و مردها پری قشنگه صدایش می زدند . هر محله ای که می رفت انقدر ماجرا دنبالش می آمد که یا خودش می گذاشت و می رفت یا صاحبخانه قراردادش را تمدید نمی کرد . 

اما وقتی پری خانوم اسباب و اثاثیه اش را آورد به ساختمان اقاقیا مطمئن بود که دیگر از اینجا بلند نخواهد شد .  

حالا هفت سالی می شد که پری خانوم اینجا توی ساختمان اقاقیا زندگی می کرد ... 

روزی که پری خانوم داشت اسبابش را می آورد همه همسایه ها از پنجره نگاهش می کردند . وسایل خانه اش کم و ساده بود اما  سوال برانگیز و عجیب ٬ تنها بودن پری خانم بود . 

صاحبخانه قبلی طبقه سوم مرد جوانی بود به اسم مصیبی . خوش برخورد و مهربان و کمی هم منزوی . درست همان روزی که مصیبی اثاثیه اش را برد پری خانوم وسایلش را آورد و هیچکس فرصت نکرد از مصیبی بپرسد که کجا رفته و آمار پری خانم را در بیاورد . 

سعیده خانم وقتی همان شب اول اسباب کشی رفت و در خانه پری را زد انتظار داشت همین اول کاری از سیر تا پیاز زندگی او سر در بیاورد اما کور خوانده بود . پری که در را باز کرد سعیده خانوم خوش آمد گفته بود و پرسیده بود اگه آقاتون خونه نیستن من یک دقیقه بیام تو که پری خیلی راحت و محکم گفته بود من تنها زندگی میکنم و آقا هم ندارم اگه ممکنه یه وقت مناسب تشریف بیارید من خسته ام . پری توی همان برخورد اول چنان گربه را دم حجله کشته بود که موجود پررو و وقیحی مثل سعیده خانم هم حساب کار آمده بود دستش . هرچند که همین ضرب شست باعث کینه و عقده ای بزرگ شد تا سعیده خانم هرجا که می توانست بنشیند و برای پری حرف در بیاورد . اصلا آتش همین لقب پری قشنگه هم از زیر گور سعیده خانوم بلند می شد که یکروز خیلی اتفاقی یکی از هم محلی های سابق پری را دیده بود و کلی آمار از او در آورده بود . 

 

پری خانم دختری بود سی و چند ساله  

فوق العاده زیبا و خوش هیکل و قد بلند 

خیلی قشنگ و شمرده حرف می زد . صدای زیبایی هم داشت .  

غیر ممکن بود از جایی رد بشود و قطار چشم ها  دنبالش هوهو چی چی نکند . 

الکی نبود که این همه کشته مرده داشت  

روزی نبود که کسی دنبالش راه نیفتد یا وقتی نبود که کنار خیابان بر سر سوار کردنش دعوا و ترافیک نشود . با تمام اینها هیچکس ٬ هیچ وقت ٬ هیچ حرکت زشت یا زننده ای از او ندیده بود . 

اوایل می گفتند که زن صیغه ای یک پیرمرد مایه دار است که بعضی شب ها با بنز می آید و به پری سر می زند . این ها را سعیده خانوم شایعه کرده بود . بعدها فهمیدند که پیرمرد بنز سوار از دوستان قدیمی آقا ابراهیم کلاته ای ساکن واحد شماره یک است نه شوهر صیغه ای پری قشنگه  

 

صبح ها ساعت ۷ پری خانوم می رفت و می ایستاد توی ایستگاه تاکسی 

هیچ وقت سوار اتوبوس نمی شد . سعیده خانم می گفت معلومه با این همه چسان فسان خانوم تیریپشون به اتوبوس نمیخوره که ... 

بعد از ظهر هم معمولا ساعت ۲ با چند تا مشما خرید بر می گشت . هیچکس نمی دانست پری خانم کجا کار می کند و داستان زندگی اش چیست . 

یکبار تقی لنگه که از لات و لوتهای محل بود با بچه ها شرط کرده بود که برود و تعقیبش کند و با موتور رفته بود و ردش را تا یک شرکت بزرگ بالای شهر گرفته بود . 

همسایه ها با خودشان می گفتند با پول کارمندی که نمی شود خانه خرید . کاسه ای زیر نیم کاسه است . و بعد هم حرف در آوردند که منشی مدیر عامل است و مدیر عامل هم این خانه را به پاس خدمات کاری و غیر کاری به نامش زده است . 

با تمام حرف هایی که پشت سر پری بود خیلی ها سرش قسم می خوردند و بارها و بارها به او پیشنهاد ازدواج داده بودند و خیلی خاله خانم ها و مامان های آرزو به دل برای خواستگاری پیش او رفته بودند و پری خیلی راحت گفته بود که قصد ازدواج ندارد . 

 

سعیده خانم که چند باری حسابی حالش توسط پری گرفته شده بود هم به این خاطر که بعد از این همه سال نتوانسته بود سر از کار او در بیاورد داشت از فضولی می ترکید و هم چون تقریبا همسن و سال پری بود به اینهمه توجه و ابراز عشق و علاقه و خواستگارهای رنگ و وارنگ او حسادت می کرد ٬ همه این عقده ها و کینه ها را جمع کرده بود تا وقتی که از یکی از هم محلی های قدیم پری٬ لقب پری قشنگه رو شنید و یکروز درست ساعتی که پری داشت از پله ها بالا می رفت تا وارد خانه اش بشود با صدای بلند توی راهرو شروع کرد برای یکی از همسایه ها در مورد پری قشنگه و افسانه هایی که توی محله قبلی در موردش ساخته بودند صحبت کرد . انتظار داشت پری عکس العمل شدیدی نشان بدهد و جنگ و دعوایی راه بیندازد و این وسط شاید چیزی دستگیرش شود اما پری بدون هیچ عکس العملی کلید را انداخت توی سوراخ قفل و وارد خانه شد . این ماجرا مال دو سال پیش بود . از همان وقت بود که مردهای محل و ساختمان نه به خاطر تمسخر بلکه از روی تحسین٬ پیش خودشان او را پری قشنگه صدا کردند . حتی آقا ابراهیم کلاته ای هم توی یکی از جلسات روانکاوی اش پیش خانم دکتر روانپزشک گفته بود که زن آرمانی توی تصورات فانتزی اش شبیه پری قشنگه است و وقتی خانوم دکتر پرسیده بود پری قشنگه کیه خیلی راحت جواب داده بود همسایه واحد سوم ... 

 

زندگی پری با وجود اینکه خیلی خیلی توی چشم بود بدون هیچ فراز و نشیبی طی می شد و طی این همه سالی که ساکن ساختمان اقاقیا بود هیچکس هیچ آزار و اذیت یا رفت و آمد  مشکوکی از او ندیده بود . پری هر سال موقع عید که می شد از خانه می رفت و تمام تعطیلات را بیرون از خانه بود . سعیده خانم می گفت با مدیر عامل شرکتشون میره خارج 

بعضی ها هم می گفتند احتمالا خانواده اش شهرستان زندگی می کنند . 

بعضی هفته ها شب جمعه خانه نمی آمد . سعیده می گفت وقتهایی که خانه رئیسشان خالی می شود می رود آنجا ولی بعدها حنانه نوه آقا ابراهیم یکروز جمعه اول وقت او را توی کوه دیده بود که با چند تا از دوستانش دارد پایین می آید . کلا با کسی رفت و آمد نداشت و کاری هم به کار کسی نداشت . نه صدایی از خانه اش می آمد و نه وقتهایی که سر و صدایی توی ساختمان بود خودش را نشان می داد و کنجکاوی می کرد . از بین تمام همسایه ها فقط با سارا خانم رفت و آمد داشت . سارا خانم زن آقای اسفندیاری و مادر امیر علی کوچولو بود . رفت و آمدشان هم در همین حد بود که گهگاه سارا خانم بعد از ظهر ها امیر علی را یکی دو ساعت می سپرد دست پری و می رفت کلاس موسیقی . آمار در آوردن پری از سارا خانم هم غیر ممکن بود . هیچ وقت کلمه ای بد پشت سر او نمی گفت و هر وقت هم همسایه ها پشت پری بدگویی می کردند سرزنششان می کرد و می گفت : من از این دختر جز خوبی و وقار و پاکدامنی چیزی ندیده ام .  

 

ماجرای پری قشنگه و افسانه هایی که در مورد او می ساختند هیچ وقت تمامی نداشت و هیچ وقت هم هیچ کس نفهمید که پری خانم چطور به این خانه آمد و چرا بی سر و صدا گذاشت و رفت 

 

آخرین باری که توی جمع ظاهر شد مراسم ختم آقای اسفندیاری شوهر سارا خانم بود .  

توی آن مراسم پری قشنگه درحالیکه علی کوچولو را توی بغلش گرفته بود پا به پای سارا خانم گریه می کرد و چند روز بعد هم بی سر و صدا اسباب و اثاثیه اش را جمع کرد و برای همیشه از ساختمان اقاقیا رفت . مردم محله هرچند خیلی دوست داشتند که از چون و چرای رفتن پری قشنگه خبردار بشوند و یک کلاغ چل کلاغ کنند اما سوژه جدیدی که دستشان امده بود رفتن پری خانم را کلهم تحت الشعاع قرار داده بود . 

سارا خانم ٬ زن ماخوذ به حیای آقای اسفندیاری نه تنها بعد از فوت شوهرش گوشه گیر و منزوی نشده بود ٬ با ظاهری جدید و عجیب که هیچکس از او ندیده بود در کوچه و خیابان دیده می شد . 

گویا پدر و مادر پیر آقای اسفندیاری در ازای بخشیدن تمام ثروت و مایملکشان به سارا خانم ٬ قیومیت علی کوچولو را از او گرفته بودند . 

این مساله انقدر عجیب و غیر عادی بود که همه رفتن عجیب و غریب پری قشنگه را فراموش کردند و نقل محفلشان شد زندگی سارا خانم 

سارا خانمی که از قشنگی چیزی کم از پری قشنگه نداشت و حالا وقتی سوار ماشین جدیدش می شد و توی محله رانندگی می کرد اصلا به نظر نمی رسید که از مرگ شوهر یا رفتن علی کوچولو ناراحت و غصه دار باشد ... 

 

  

 

نظرات 73 + ارسال نظر
مریم جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 22:32 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام
اول
اول اول

مریم جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 22:35 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

دوم هم شدم بچه ها کسی جامو نگیره آ

فرشته جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 22:52 http://houdsa.blogfa.com

قسمت بعدی این داستان را فردا شب ساعت 10.30 در همین مکان بخوانید....(آیکون تو رودر وایسی انداختن صابخونه)

الهه جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 22:53 http://khooneyedel.blogsky.com

و بالاخره ساختمون اقاقیا....منتظرش بودم....

gm جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:05 http://www.smary110.com

سلام دوست گرامی وبلاگ پر محتوا و جالبی دارید . در صورت تمایل با هم تبادل لینک کنیم .اگر موافقید ما را با نام گرافیک و فتوشاپ به آدرس www.smary110.com لینک و بفرمایید با چه عنوانی لینک شوید . ممنون

تمایل ندارم مرسی

الهه جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:06 http://khooneyedel.blogsky.com

یه جوری مینویسی که آدم میبلعه داستان رو...کلاً مخاطب رو باهاش درگیر میکنی...که هزارتا سوال براش پیش بیاد و از کنجکاوی دل دل کنه که کی قسمت بعدی رو مینویسی...راز یه داستان خوب هم همینه...که آدم بتونه دل بده به دل قصه و باهاش پیش بره و همهٔ اتفاقات و آدمهای داستان رو خودش ببینه....یه جوری که انگار پری قشنگه رو میشناخته و حالا نمیدونه چرا از ساختمان اقاقیا رفته یا اینکه سارا خانوم چرا یهو اینجوری شد و......
اگر داستان نویسی رو جدی دنبال نکنی و دنبال منتشر کردنشون نباشی خیلی حیفه بابک...

من فکر کنم همه نویسنده ها هم اولش از همینجا شروع کردن
یعنی یه تعداد دوستانی بودند که هندونه زیر بغلش میذاشتن و اونم باور کرده که جدی جدی خوب می نویسه

کودک فهیم جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:10 http://the-nox.blogfa.com

من اینقدر دوست دارم امثال این سعیده در داستان رو خفه کنم! حالا نه به این شدت ولی کلا از این آدمای خاله زنک اینقدر متنفرم که حد و حساب نداره.فرقی هم نمی کنه هااااا.حتی اگر از نزدیکان و عزیزان خودم هم باشه باز چندشم میشه از رفتارش و اعصابم میریزه بهم.

ماشالا تعدادشون هم زیاده
از طرف منم خفه شون کن

عارفه جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:12 http://inrozha.blogsky.com/

الان چی شد آخرش؟
علی بچه پری بود؟
دوستان یکی بیاد بگه اخرش چی شد؟

من حاضرم قسمت بعدی رو به قیمت خوب بفروشم

کودک فهیم جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:18 http://the-nox.blogfa.com

میگم بابک جان من همش توی فکر اینم که نکنه مثلا یک تعداد واحد به خصوصی برای این ساختمان در نظر گرفتی و مثلا اگر تمامی واحدها و ساکنانش رو معرفی کردی بعد سری این داستان ساختمان اقاقیا به پایان برسه.
به نظرم اون زمان می تونی مثل همین الان که افراد یک واحد رو با واحد دیگری که داستانش رو قبلا خوندیم یا قراره در آینده بخونیم ارتباط میدی،باز هم ارتباط بدی و اینبار در مورد موضوعات مختلف صحبت کنی.مثل سریالها که چندین قسمت حول محور معرفی کاراکترها هست و بعد هر قسمت اون سریال در مورد یک موضوع مشخصه که کلا کاراکترهایی که قبلا در قسمتهای اول معرفی شدند،درگیرش میشند.
اصلا تابلوئه که من این داستانها رو خیلی دوست دارم.تازه اینکه چیزی نیست من عادت دارم خودم رو جای شخصیتهای هر داستانی که بخونم هم می گذارم.اینجوری داستان خوندن برام خیلی خیلی خیلی مزه میده.همه ی عشقش به همینه اصلا.

ببین منصوره
منم واقعا نمی دونم قراره چه اتفاقاتی بیفته
اگر بخوام همینجوری ادامه بدیم یا باید بگیم برج اقاقیا
یا مجتمع اقاقیا

حالا تا اون موقع خدا بزرگه

الهه جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:19 http://khooneyedel.blogsky.com

اینو یادم رفت بگم که چقدر توصیفت از آدمها ملموسه...شخصیت پردازی های داستانت اونقدر واقعیه که همین الان چشم بسته میتونم چندتا اسم از دور و بریهای خودم رو بگم که شخصیتهاشون دقیقاً همیناییه که تو داستانت گفتی..گرچه سعیده های این روزگار خیلی بیشترن متاسفانه......

لطف داری الهه جان
امیدوارم همینطوری باشه که میگی

طـ ـودی جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:29 http://b-namoneshon.blogsky.com

این قسمتشو بیشتر از دوتا قسمت دیگه دوس داشتم. یعنی پری رو بیشتر از اون شخصیت قبلی ها دوس داشتم.
قشنگ بود مثل همه داستان های اینجا.

مرسی طودی

مریم جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:32 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

خب الان این داستان ادامه داره آیا
یا باید مثل این فیلمای ایرانی خودمون بریم تو حس و آخر داستان رو حدس بزنیم؟

ادامه داره

صالی جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:43 http://afsonkhanomi.blogfa.com

چقدر قشنگ بود این داستان
آدم دلش می خواد ماجرا رو دنبال کنه و تا آخرش بخونه

مرسی

صالی جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:46 http://afsonkhanomi.blogfa.com

ولی من بر عکس ساکنین ساختمان اقاقیا بیشتر تو فکر رفتن پری قشنگه هستم تا رفتار سارا خانم

منم همینطور جای خواهری

گیل دختر جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 23:49 http://barayedokhtaram.blogfa.com

سلام .. چه ماجراهای پیچیده و جالبی ... با خوندن ماجرای پری خانوم یاد همسایه بالایی عمه م اینا افتادم که یه خانوم دکتره خیلی خوشگل بود که اون بنده خدا هم خیلی حرف پشت سرش بود ... اونم یهویی و بدون اینکه به کسی چیزی بگه از اونجا رفت ...

متاسفانه این اتفاقات همه جا هست

یلدا نگار شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 00:06 http://Yaldanegar.persianblog.ir/

چقدر قشنگ بود اگه ادامه اش بود تا خود صبح مینشستم میخوندم

حمید شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 00:15 http://saye-roshan70.blogfa.com

بابک از این به بعد خواستی داستان بنویسی خواهشا مراعات بی جنبگی ما رو هم بکن!

شما جنبه ات رو ببر بالا برادر

گیل دختر شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 00:17 http://barayedokhtaram.blogfa.com

رفتم و قسمتها قبلی رو خوندم ... یعنی من عاشق دکتر لشکری شدم با این نفوذ کلامش ...
وای طفلک آقا ابراهیم ... این همه قرص؟!!!!!!!!!! این همه قرص که به تنهایی آدمو از پا میندازه ...طفلکی حق داشت ...منم بودم با این همه قرص جور واجور وسواس میگرفتم خب ... سر گیجه میگیره آدم ...
ای بابا این سمیه خانومم بد کرده خب ... ادم بدون اجازه شوهرش که نمیره کلیپ بازی کنه ...

والا
می بینی چه ادمایی پیدا میشن ؟

memole شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 00:29

میدونی بیشتر از سعیده خانوم و ...... دلم میخواد
نویسنده رو خفه کنم
خوشش میاد ملته مشتاق رو بزاری تو فکر و خیال

به شما میگن مخاطب خطرناک

مجید شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 00:36 http://asme1982.blogfa.com

پری مادر علی کوچولو نبوده احیانا که سارا خانوم بچه دار نمی شده و از پری درخواست کرده بودند که صیغه آقای اسفندیاری بشه و بعد از مرگ هم گذاشته و رفته؟ اون خونه هم دستمزد آوردن javascript:void(0);بچه بوده

فکر خوبیه

پروین شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 00:58

خیلی قشنگ بود. به قول یکی از دوستان اگر ادامه داشت تا خود صبح میشد نشست و خواند.
من هم بیشتر از سارا، مشتاق دانستن داستان پری هستم. کاش باز هم برایمان از او بنویسی.

حتما می نویسم پروین خانوم

پروین شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 01:27

راستی بابک خان، از زیبایی پری گفتی. یاد زیبایی یکی از همکلاسی های دانشگاهی ام افتادم که برایش دردسرساز شد.
ما ترم اول بودیم که انقلاب فرهنگی شد و بعد از باز شدن دانشگاهها تائید انجمن اسلامی برای ادامهء تحصیل دانشجوها ضروری بود. خیلی ها بخاطر سمپات گروه های مخالف بودن یا شرکت در اجتماعاتشان قبل از تعطیلی و هزار و یک دلیل باورکردنی و باورنکردنی دیگر از ادامهء تحصیل محروم شدند اما عجیبترین و غم انگیزترین آنها، مورد یکی از همکلاسیهای ما بود که دختری کرد بود به اسم شبنم که کمی هم هوادار چریکهای فدایی بود اما هیچ فعالیت سیاسی و گروهی نداشت. من در عمرم دختری به زیبایی او ندیده بودم و بعدها هم ندیدم. درشت بود اما بسیار خوش هیکل و موهایی بلند و مشکی داشت که تا بالای کمرش میرسید. پوستش سفید بود و چشمانش سبز تیره. آنقدر چشمانش قشنگ بود که به شوخی به او میگفتیم به چشمانمان نگاه کند تا ببینیم چقدر میتوانیم زیبایی اشان را تاب بیاوریم. خودش هم خیلی قشنگ و ساده دربارهء زیبایی اش حرف میزد. .... و روز مصاجبهء قبل از برگشت به کلاس یکی از سران انجمن اسلامی به او گفته بود تو زیباتر از آنی که بتوانی در کلاسی مختلط درس بخوانی. حضور تو دل برادران مومن را به خطر می اندازد. باور کردنی نیست..... مثل شوخی هایی که از خودشان می سازند. من الآن هم که به یادش می افتم سراسر وجودم پر از خشم میشود. خشمی همراه با استیصال. دخترک بیچاره دستش به جایی بند نبود. آمده بود با ما خداحافظی کند و میگفت نمیخواهم به سنندج برگردم و نمیدانم چکار کنم.
اگر هر جای دنیا بود میشد یک حکومت را به زیر کشیذ بخاطر این بیعدالتی ها. اما در مقابل بیعدالتی هایی که به همهء ما رفت این تنها یک قطره بود:(

چقدر متاسف شدم پروین خانوم
این تبعیض ها و کج فهمی ها همیشه بوده
متاسفانه توی حال و هوای اونروزها بیشتر

عادله شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 01:52

منتظریم استااد.منتظر ادامه ی ماجرا...

بگی استاد منم واست اسم میذارما

آذرنوش شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 01:54 http://azar-noosh.blogsky.com

آقا ما مشتاقیم ببینیم جریان چی بوده

لطفا زودتر قسمت بعدی رو بنویسید:دی

راستی قلمتون عالیه من قرار بود بیام نت کار دیگه ای انجام بدم ولی خط اول وکه خوندم نتونستم ولش کنم

واینکه شخصیت هاتون همگی ملموسن...یعنی من تک تک اینا رو اطرافم میبینم
مرسی

ایشالا قسمت های بعدی رو هم منظم می نویسم
مرسی که انقدر خوب از ادم تعریف می کنی
هرررررر

علی شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 08:23

سلام
حال و هوای پست قبل خیلی خوب بود
ولی یه سوال ؟ چرا ایستاده بودید و نماز جماعت رو تماشا می کردید ؟ چرا خودتون نماز جماعت نخوندید؟
نماز نمی خونید یا جماعت رو دوست ندارید؟
منتظر جوابتون میمونم خیلی سوال برانگیز شد برام
با احترام

فرزانه شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 08:50 http://www.boloure-roya.blogfa.com

این قسمت تا حالا به نظرم بهترین بوده. منتظر ادامه داستان هستم.
در ضمن چقدر متاثر شدم از ماجرایی که پروین خانم تعریف کردن. وااااااای که این تبیض ها معلوم نیست کی میخواد تموم شه.

هیچ وقت تموم نمیشه

محبوب شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:03 http://mahboob-mahboob.blogsky.com

دروووود
خیلی وقت بود داستان نخونده بودم. خیلی جذبم کرد اما درست جایی که داشتم از کنجکاوی میمردم به سه نقطه ختم شد. اینقدر ساده و روان و در عین حال گیرا بود که خودم رو کنار شخصیت های داستان حس کردم. احسنت بر این قلم ! به هر سمت که بچرخد، گیراییش همیشه ثابت است ...

مرسی
لطف داری محبوب

بابک شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:14


یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا

اى آنانکه ایمان آورده‏اید دورى گزینید بسیارى از پنداشت را زیرا پاره‏اى از گمانها گناه است (موجب ترتب گناه است) و تجسس مکنید (در کار مردم)

سوره حجرات آیه ۱۲

سلام علی جان
فکر نمی کنم مسائل اعتقادی کسی به دیگران ارتباط داشته باشه
مثلا اینکه من نماز می خونم یا نمی خونم

اگر لازم بود توضیح بدم توضیح می دادم
پس لابد لازم نبوده

مانا شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:26

خیلی داستان جالبی بود
بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستیم
یه حدسهایی زدما
مثلا علی در اصل پسر پری بوده !!!!!!!!!!

اینم فکر خوبیه

مستان شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:49

فکر کنم پری خانومو و سارا خانوم هووی هم بودن...
از این هووهای خوب

خدا قسمت کنه

پرچانه شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:54 http://forold.blogsky.com/

منم با مستان موافقم

منم همینطور

ملیکا شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 11:33 http://my-n0tex.blogfa.com/

سلام
چقدر منتظر خوندن ادامه اش بودم
اون روزها که آرشیو شما و مهربان بانو رو میخوندم قسمت یک و دو رو خونده بودم

پری قشنگه هم زیبا بود

میگم بابک خان چرا اینها را چاپ نمیکنید ؟

البته بماند که من هم دارم با هزار ترفند خودم را قانع میکنم که داستانم را نگذارم روی وبلاگ ولی نمیشود خب
اما
به نظرم ساختمان اقاقیا چاپ شود جالب میشود
یک جور سبک رئال است از زندگی این روزهایی که ما همه فکر میکنیم ... بهتر است بگویم خودمان را گول میزنیم که نه پشت سر هم حرف در میاوریم و نه غیبت میکنیم و نه حتی تهمت میزنیم و نه به کسی کاری داریم
این ساختمان اقاقیای شما دارد واقعیت را بیان میکند . واقعیت اینکه ما ابدا روشنفکر نیستیم و فقط ادایش را درمیاوریم


به چاپش فکر میکنید ؟

مرسی ملیکا
چرا که نه
فکر می کنم
فکر کردن که ایراد نداره

تیراژه شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 11:59 http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام
دارم به کامنتی که ساعت ۱۰:۱۴ گذاشتید فکر میکنم
و به تم اصلی این پست..
چقدر همخوانی دارند..نه؟
فکر میکنم روزی که قضاوت نشویم و قضاوتمان نکنند واقعا معنی زندگی رو بفهمیم..

اون روز رسیدنیه؟...یا ساختنی..؟..
یا محال؟

قضاوت فقط در دعوی ها و امور حیاتی ای مثل ازدواج معنی داره..آن هم نه به دست مردم عامی..
باقی اوقات..چیزی جز سوهان روح نیست..

بابک شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 12:22

امیدوارم زنده باشیم
و این روز رو به چشم خودمون ببینیم
مرسی تیراژه

علی شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 12:30

اگر من تند و خشن حرف میزدم قضاوت کرده بودم
اگر با شک و تردید سوال کرده بودم گناه کرده بودم
ولی هم شما هم تیراژه خانم نادرست برداشت کردید
برای من سوال پیش اومد که پرسیدم قصدم کنجکاوی و قضاوت نبود .
اصلا خوشم نمیاد از آدمایی که برای خوشایند یکی دیگری رو له میکنند اصلاْ

بابک شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 13:04

علی جان ! چه برای قضاوت بوده باشه یا نه
سوال خوبی نپرسیدی

منظورت از این که برای خوشایند کسی یکی دیگه رو له می کنن چیه ؟
یعنی تیراژه به خاطر خوشایند من شما رو له کرده ؟

اولا که تیراژه اسمی از کسی نبرد و مستقیم به شما اشاره نکرد
ثانیا شما اینجا نه آدرس وبلاگ داری نه ایمیل که بخواد برات مشکلی پیش بیاد یا کسی بفهمه کی هستی و خدا نکرده آبرویی از شما بره یا به زعم خودت له بشی

پس لطفا انقدر قضیه رو بزرگش نکن عزیزم

خدا رو شکر که تیراژه شما رو نمیشناسه تا باهات مشکلی داشته باشه
ولی به نظر میرسه شما با ایشون مشکل داری

اگر در مورد پست من حرفی داری یا از من دلخوری داری بگو
خوشحال میشم با هم حرف بزنیم
ولی اگر با کسی دیگه مشکل داری به نظرم اینجا جای مناسبی نیست


خورشید شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 13:05 http://khorshidejonoob1.blogfa.com

آقا این آخرش چی شد ؟ داستان به این قشنگی ... ادم رو با خودش همراه می کنه ... بعد یهویی در پایان ولت می کنه به امان خدا ...

ما تنبل هستیم ... خیلی اعصاب حدسیات رو نداریم ... لطفا ادامه اش رو زودتر بنویسین ...

با تشکر

چشم

فرشته شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 13:20 http://surusha.blogfa.com

من حس میکنم این داستان ته اش جنایی بشه...

مدیونی اگه قسمت دومشو امشب نذاری..چرا با ما اینجوری میکنی آخه؟ خب من امتحان دارم.الان همه اش فکر این پری خانومم...ای بابا...(آیکون فرشته فضول!!)

منو از همین حالا مدیون فرض کنید

بابک شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 13:28

وبلاگی با آدرس سروشا وجود ندارد
چرا مزاحم میشین خانوم ؟

تیراژه شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:06 http://tirajehnote.blogfa.com/


سلام مجدد

در کامنتی که پیش از این نوشتم
منظور من سوال جناب علی یا جواب مستقیم جناب اسحاقی به ایشان نبود
صرفا آیه ی شریفه ی مذکور و هم مضمون بودنش با درونمایه ی پست مدنظرم بود ولاغیر..

فرشته شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:09 http://houdsa.blogfa.com

دیدی؟

کفتر جلدم هنوز...بترکن که آدرسمو ازم گرفتن...

رعنا شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:11 http://rahna.blogsky.com

سلااام
من اینقدرررررر خوشال شدم وبلاگتون رو باز کردم ساختمان اقاقیا رو آپ کردید
فکر کردم دیگه قرار نیست ادامه اش بدید و کلا" ناامید شده بودم !!!
ولی آقا بابک ما یادمون نرفته که قرار بوده نزدیک 7 قسمت آپ کنید تا حالا

چند تا قسمت اماده است
ولی فکر می کنم پشت سر هم آپ کردنش جالب نباشه
ایشالا سر فرصت

فرشته شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:11 http://houdsa.blogfa.com

بحثو عوض نکن...امشب بگو جریان این خانومو...آفرین ...

رعنا شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:13 http://rahna.blogsky.com

و اینکه مثل دو قسمت قبل این قسمت هم شخصیتا خیلی خوب بودن و غیر قابل تصور نبودن !

تیراژه شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:23 http://tirajehnote.blogfa.com/

فرشته جانم
شش ماهه که نیستی مادرجان؟!!!
فکر نکنم حالا حالا ها ماجرای این پست رمز گشایی بشه
چون در عنوانش ننوشته "پری قشنگه 1" که بدونیم "پری قشنگه 2" ای هم وجود داره!

احتمال به مرور زمان موقع روایت بقیه ی ساکنین ساختمان اقاقیا, از ماجرای پری قشنگه هم گره گشایی خواهد شد
حدس میزنم مابین مکالمات
یا هنگام ردگیری یک ماجرای مهیج دیگر..

خلاصه اینکه دندان روی جگر بگذار خواهر!!
بابک خان بهتر است شهرتشان را در سجل مبارکشان به کریستی ای..کنان دویلی..چیزی..تغییر بدهند..!

ولی بابک خان..باید خوب نقشه ای در سر داشته باشی که توضیحات اول پست راجع به حرف و حدیث های پشت سر پری خانم و وصفتان از بی آزاری اش را در انتهای پست موجهانه با هم تطبیق بدهد..!! خلاصه اینکه بی صبرانه منتظریم!(آیکون :" تیراژه ی پنج ماهه"!!)
فرشته به این آیکون اخر کامنتم نگاه نکن فدات شم!

جناب اسحاقی؟؟؟؟ این همه اسم؟؟؟؟ این همه نام حالا شما باید اسمشو پری میزاشتی؟؟؟

کی با تو کار داشت ؟
گفته پری قشنگه

خورشید شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:49 http://khorshidejonoob1.blogfa.com

فرشته ... فرشته ...!
بیا یه کمپین راه بندازیم ... این جناب اسحاقی رو مجبور کنیم همین امشب بقیه داستان رو برامون بگه ...

والا ... با این تعلیق هاشون ! آدم می مونه معطل که چی میشه آیا ... یعنی پری قشنگه کی بود ؟ چی شد ؟ کجا رفت ؟

ای بابا ... یه سازمان حمایت از حقوق مخاطبی .. چیزی نداریم تو این کشور ؟ مملکته داریم ..؟

تیراژه شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:51 http://tirajehnote.blogfa.com/

یعنی این "پری" تو پرانتز
و این غر زدنت تو چشمم پری!!!
بدبختی هر اسمی هم بزارن بلاخره یه همنام تو این بلاگستان بی در و پیکر پیدا میشه که غر بزنه!
میگما چطوره شخصیت بعدی اسمش "تیراژه چشم چشم قشنگه!" باشه؟!!!!
والا با این اسم هاتون!!!

تیراژه شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:52 http://tirajehnote.blogfa.com/

اصلاح میکنم!
"تیراژه چشم قشنگه!"

مریم شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 15:22 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

تیراژه؟ الان این () تویی که چشمات قشنگه؟؟؟
منو ببینی چی میگی؟---->
قشنگ بید چشمام؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد