جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

خداحافظ کیامهر باستانی

این خانه برای من یک عالمه خاطره خوب دارد 

این خانه پر بود از مهر و محبت 

درش همیشه باز بود 

دلباز بود 

چل ستون چل پنجره 

 

 

یک عالمه دوست خوب پیدا کردم 

کلی خندیدیم 

خیلی گریه کردیم 

دور هم بودیم 

خوش گذشت 

 

 

و حالا دیگر تمام شد 

یک چمدان خاطره دارم 

یک لبخند 

یک مقدار بغض 

 

با اینجا خداحافظی می کنم 

و بار و بندیلمان را پهن می کنیم اینجا : 

 

http://javgiriatt.blogsky.com/ 

 

 

جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰ 

ساعت ۱۲:۲۷ شب 

آخرین پست

  

 

 

خداحافظ خانه خوب 

خداحافظ کیامهر باستانی ...  

 

 

 

 

توضیحات با تاخیر نه چندان مبسوط

می خواست کف قفس را تمیز کند  

همین که در را باز کرد قناری کوچولو پرید بیرون و از لای باز در پر کشید  

هاج و واج نگاه کرد و دید رفته و نشسته روی آنتن  

هرکاری کرد دستش نرسید ومجبور شد برود بایستد روی دیوار پشت بام 

عابرانی که از کوچه رد می شدند یک لحظه جا خوردند 

اولی که سرش را بلند کرد با صدای بلند بقیه را هم خبر کرد  

جمعیت هی زیاد و زیاد تر شدند تا اینکه شدند یک عالمه 

یکی می گفت لابد عاشق شده بینوا  

یکی می گفت لابد به زنش خیانت کرده 

یکی می گفت شغلش را از دست داده

یکی می گفت خانواده اجازه ازدواج با دختر مورد علاقه اش را نداده  

یک می گفت چند صد میلیون بدهی دارد

و ...  

به خودش که آمد دید همه دارند تماشایش می کنند و خواهش و تمنا که : 

 جوون تو رو خدا نپر پایین 

دنیا قشنگه  

زندگی ادامه داره 

ما دوستت داریم  

و... 

نه اینکه جوگیر بود 

 قناری را ول کرد و همه فکر و ذکرش این شد که بپرد پایین یا نه ؟ 

 

 

حکایت من و جوگیریات هم همینطوری شده است 

انقدر توی این چند روز گفتید و پرسیدید (( چرا خداحافظی)) ؟ 

که کم کم دارد باورم می شود که اینجا را بسته ام و حتی گاهی دلم هم تنگ می شود 

 

سه شنبه شب که پست قبلی منتشر شد 

هم خسته بودم و هم ناراحت 

خسته از یک ماه دیر خوابیدن و زود پاشدن 

و نوشتن و نوشتن و نوشتن 

ناراحت از تمام شدن ماهی که حتی لحظه های بدش هم خوب است و بوی خوب می دهند 

وقتی پست تمام شد مهمان هایم رسیده بودند 

شب هم ماندند و امکان جواب دادن به کامنتها نبود 

عمو فیل مهربان هم زحمت کشیدند و آمدند از سمت ماتحت نزول اجلال فرمودند روی این وبلاگ  

عصر که مهمانها رفتند راهی طالقان شدیم برای  مراسم چهلم مادربزرگ 

و بعد از دو روز وقتی برگشتیم دیدیم که چه  ظالمانه با دنیای مجازی خداحافظی کرده ایم 

 و خودمان هم خبر نداریم  

حضور آقا فیله هم مزید بر علت شده بود که حالمان بیشتر  توی قوطی باشد

باور کنید کم کم خودم هم دارد باورم می شود که دیگر قرار است ننویسم

یعنی گاهی شک برم می دارد که واقعا منظورم از آن خداحافظی چه بوده است 

راستشرا بخواهید شرایط فعلی هم بد نیست  

جایتان خالی می خوریم و می خوابیم و بازی می کنیم در حد خدا 

استراحت نسبتا مطلق  

در ضمن کیه که بدش بیاد انقدر قربون صدقه اش بروند بچه های بلاگستان؟  

 

 

این چند خط را نوشتیم که  از اینی که تا حالا کرده اید بیشتر شرمنده ام نکنید   

چند روز فرصت بدهید تا با شرایط جدید مطابق بشویم 

و ببینیم با این آقا فیله چکار باید کرد   

اگر وبلاگ جدیدی ساختم آدرسش را توی پست بعد خواهم گذاشت وگرنه همینجا دور هم در خدمتتان هستیم 

جا کم است اما آدم باید قناعت پیشه کند ... 

 

 

 

پی تشکر نوشت : 

با تشکر از ایشون و ایشون و ایشون و ایشون و ایشون و ایشون و ایشون  و ایشون

و لعنت خدا بر ایشون   

 

پی تسلیت نوشت : 

طبق شنیده های ما ژاکلین پدر عزیزشون رو از دست دادند . 

به ایشون تسلیت میگم و براش آرزوی صبر  دارم ... 

 

 

ماه تمام ... خلاص

رمضان را ماه میهمانی خدا می گویند 

اما من رمضان را ماه سفر با خدا می دانم 

انگار روز اولش توی ایستگاه قطار با خدا دست داده باشی و با هم نشسته باشید توی یک کوپه 

و یک ماه تمام یک راه طولانی را با هم سفر کرده باشید 

این وسط ها گاهی چرت هم زده ای 

گاهی نگاه از هم برداشته ایم 

اما کلی هم با هم گپ زده ایم 

و خیلی هم چشم توی چشم هم شده ایم 

و حالا رسیده ایم به ایستگاه آخر  

با هم دست می دهیم و روبوسی می کنیم به امید دیدار دوباره 

همینست که دل تنگ می شوی 

سالی را شروع می کنی که لحظات خدائیش کم هستند و محدود  

و دنیایی که رویش پا می گذاریم 

انقدر سست است که اعتباری به دوباره درک کردن این سفر نیست 

 

خدایا ! به خاطر این فرصت عزیز ممنونم 

اگر بدسفر بودم مرا ببخش ... 

 

 

در لحظات قشنگ این ماه عزیز  

در دقایقی که چشمهای آدم اشکی می شود و دلها می لرزند 

به یاد تک تک شما بودم و برایتان دعا کردم  

 -

در این یک ماه تلاش کردم کارهای نصفه کاره مانده جوگیریات را تمام کنم 

این هم اتفاق خوبی که قولش را داده بودم ... 

امشب احساس می کنم که با بلاگستان بی حساب شده ام 

حالا راحت می توانم سرم را زمین بگذارم و ... 

 

عید شما مبارک 

 

و خداحافظ ... 

 

روزگار مو

گاهی وقت ها از خواندن بعضی پست ها جدا به وجد می آیم  

چند وقتی بیشتر نیست که با وبلاگ روزگار مو آشنا شده ام . 

یادم نیست برای کدام پست جوگیریات کامنت گذاشته بود که نشانی خانه اش را کشف کردم  

و از آنروز منتظر فرصتی بودم تا روزگار مو را به دوستانم معرفی کنم . 

روزگار مو  توسط یک خانم بوشهری نوشته می شود  

که مادر دو دختر خانوم به نام های پونه و یاس است . 

علاوه بر پرداختن به موضوعات جالب و جذاب روزمره ٬ چیزی که بیشتر از همه مطالب این وبلاگ را خواندنی می کند نحوه بیان ماجرا با رگه هایی از طنز است ضمن اینکه نویسنده برای نوشتن از لهجه شیرین بوشهری استفاده می کند .  

یعنی همانطور که حرف می زند همانطور هم می نویسد  

و این به مطالب جذابیتی دو چنان می دهد . 

به شخصه نوشته های این وبلاگ را خیلی خیلی دوست دارم 

و توصیه می کنم که شما هم حتما به روزگار مو سر بزنید .  

 

 

  

 

مصاحبه با یک موجود فرفری از رفسنجان

مصاحبه با وبلاگنویس های کمتر شناخته شده از ایده های نصفه کاره مانده جوگیریات بود . 

 

--- 

مصاحبه با فری - نویسنده وبلاگ فرنویس - هرچند قبل از مصاحبه با عبدالکورش انجام شد ولی به دلیل شباهت سوالهای دو مصاحبه به هم و رونمایی مصاحبه عبدالکورش در روز تولدش و همچنین فراخی ماتحت نگارنده ٬تا امروز مجال انتشار آن به دست نیامد .  

فری مدتهاست که کم کار شده و دل و دماغ نوشتن ندارد . 

از آخرین پستش تقریبا دو ماه می گذرد و اصلا نمی دانم اینجا را می خواند یا نه . 

در هر حال بابت این تاخیر از او عذرخواهی می کنم و امیدوارم که به بزرگواری خودش ببخشد . 

این گپ و گفت در دی ماه ۸۹ و قریب به ۹ ماه پیش انجام شده است .  

 

ادامه مطلب را ملاحظه بفرمایید ... 

 

 

ادامه مطلب ...

نشونه ها ... گاهی بین ستاره ها گاهی لای زباله ها

بعضی نشانه ها عجیبند 

خودشان نه 

وقت آمدنشان عجیبست  

یعنی آنقدر دم بزنگاه می آیند که متعجب می شوی 

آنقدر که شک نمی کنی که این نشانه برای تو  

و در جواب آنچه در فکر تو می گذرد آمده است ... 

   

دیروز نامه ای روی میز شرکت بود که باید تغییراتی در آن ایجاد می شد . 

برای اینکه مجبور به تایپ دوباره نباشم توی سیستم دنبال فایل آن می گشتم  

ولی پیدا نمی شد .  

هرجایی که امکان داشت و با هر اسمی که ممکن بود جستجو کردم ولی افاقه نکرد .  

حدس زدم  که توی recycle bin باشد . 

به ناچار باید بین آشغالهای صفر و یکی می گشتم   

فکرش را بکنید که در نتیجه این جستار فایلهایی پیدا کردم مال یکسال پیش  

این یعنی اینکه من این سطل آشغال را یکسال است که خالی نکرده ام 

انگار که یک عالمه زباله را ریخته باشی توی سطل آشغال 

اما کسی کیسه زباله را نبرده باشد بگذارد دم در  

اگر قرار بود فایل های اضافی کامپیوتر هم مثل آشغال ها بو بگیرند 

 الان شرکتمان را همین یک سطل آشغال کامپیوتر من به گند کشیده بود . 

  

 

فایل های پاک شده عبارت بودند از کارهای شرکتی ٬ نامه نگاری های اداری ٬ شوخی های مکتوب همکاران و بعضی فایل های ادیت نشده بازی های وبلاگی که همه و همه برای یادآوری یکسال خاطره کافی بود 

یکی از فایل ها ورد حذف شده مربوط بود به انتخابات زمستان وبلاگ وحید وب گپ 

کامنتها را کپی کرده بودم تا تعداد رای های جوگیریات را بشمرم 

نشستم و دوباره خواندمشان  

دوستانی که دیگر خبری از آنها نیست

اسمهایی که نمی شناختم 

دوستانی که به من رای نداده بودند 

و رفقایی که مثل همیشه هستند و هوای مرا دارند  

حس خوب و بدی بود توامان 

ملغمه ای ازحسرت و نوستالژی و غرور  

اما این وسط 

درست در میان این اسمها و کامنتها دیدن یک اسم آه از نهادم بلند کرد 

انگار خون دوید زیر پوست صورتم 

انگار نشانه ای را که می خواستم پیدا کردم 

جواب خستگی های این چند وقت را ...   

 

  

 

 

پی نوشت : 

 

این پست مرتبط علی را ببینید ... 

 

بدیهیات روانشناسانه

دیروز که داشتیم با مهربان از خرید برمی گشتیم و توی ماشین در مورد خریدها حرف می زدیم  

صحبتمان کشیده شد به شامپو  

شامپویی که این چند سال استفاده می کردیم به برکت تحریم ها دیگر وارد نمی شود 

و ناچار شدیم برند جدیدی را امتحان کنیم  

نیازی به گفتن نیست که اینجور وقتها اسمهایی که بیشتر شنیده شده اند شانس بیشتری دارند 

و تبلیغات تلوزیون و ماهواره هم در انتخاب محصولات تاثیر به سزایی دارد .

داشتیم در مورد شامپوی جدیدمان - CLEAR - صحبت می کردیم و تبلیغات ماهواره 

که من گفتم آها یادم اومد اسمشو کجا شنیدم  

این همون شامپوییه که مریم شهاب پوریا تبلیغش رو می کرد 

-

اما مهربان می گفت نه بابا این شامپوییه که کریستین رونالدو باهاش هد و روپایی می زد 

 

 -

حالا هی از من اصرار و از مهربان انکار 

هیچکداممان هم حرف اون یکی رو قبول نمی کردیم و بر مواضع خودمون پافشاری می کردیم 

و جالب اینجا بود که نه مهربان شهاب پوریا یادش بود و نه من رونالدو را 

 

سرانجام مشترکا به این راضی شدیم که هر دومون داریم درست میگیم 

و در نهایت به این نتیجه مهم روانشناسی رسیدیم که  

آدمها چیزهایی رو که بهش علاقه دارند به خاطر می سپرن . 

 

حالا با اجازتون بریم دوشی بگیریم و بخسبیم . 

  

 

پی نوشت ۱: 

مشغول ذمه هستید اگر فکر کنید ما هنگام استفاده از شامپو CLEAR به ماریا بانو فکر می کنیم . 

  

پی نوشت ۲ : 

با بررسی عکس های این پست دستگیرمان شد که ما شامپو زنانه CLEAR  خریده ایم .

بنابراین اگر از فردا صدایمان را نازک کردیم و پشت سر مادر شوهرمان پست نوشتیم تعجب نکنید .

 

 

مردک نامربوط ...

عجالتا این پست حبیب باقالی را ملاحظه بفرمایید .

به سه نفر از دوستانی که کوچکترین ارتباطی  

بین عکس ها ٬ عنوان و متن پست و همینطور شعر مندرج شده کشف کنند  

به قید قرعه مشترکا یک دستگاه پیکان جوانان گوجه ای رنگ رینگ اسپرت با لاستیک دور سفید و قالپاق فرفره ای تعلق خواهد گرفت ...  

  

                                                                       با تشکر  

ستاد روحیه دهی جوگیریات به وبلاگستان در ماه مبارک 

 

 

 

برنده های آکادمی

 راستش برای فینال آکادمی خیلی فکر ها داشتم 

اما هر بار که میومدم استارتش رو بزنم  

متاسفانه اتفاق بدی می افتاد که برگزاری مرحله دوم به تاخیر می افتاد  

طوری که حالا این بازی  واقعا حکم یه پست بیات رو داره و یه بار بیخودی روی دوشم  

از همه دوستای خوش صدای بامعرفتم  یه دنیا ممنونم که منت به سر من گذاشتند و دوباره آواز خوندند (اونم نه الان بعضی هاشون ۴ماه پیش صداهاشون رو فرستادند ) و از شمایی که انتظار دیدن یه بازی مهیج و سرگرم کننده داشتید عذر خواهی می کنم  

قرار نیست برنده ای انتخاب بشه چون همه این یازده نفر برنده هستند .   

دومین اجرای برندگان آکادمی به ترتیب حروف الفبا به شرح زیر است :

 -

۱- بابای سحر  

نام ترانه :  

دل دیوانه 

-

 *******

۲- بی تا  

 نام ترانه:  

گل هزار پر 

-

 *******

۳ - جناب سرهنگ  

نام ترانه :  

فرشته  

-

 *******

۴- حنانه

نام ترانه :  

قصه گوی پیر شهرم  

 

 *******

۵- رضا  

نام ترانه :  

دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره  

 

 *******

۶- عادل  

نام ترانه : 

 سوزم از سوز نگاهت هنوز

 

 *******

۷- محمد مهدی  

نام ترانه :  

روزگار عمر رفته  

 

 *******

۸- نازنین 

 نام ترانه  :  

روز و شب بودم به یاد تو  

 

 *******

۹- هادی 

نام ترانه :  

برگیسویت ای جان ! کمتر زن شانه 

 

 *******

 

 

 

پی نوشت ۱: 

متاسفانه سروش و قاصدک فایلهایشان را نفرستادند .    

 

 

پی نوشت ۲ : 

عشقولانه های بلاگستان 

 

 

 

پی نوشت ۳: 

تولدت مبارک سپیده 

 

  

پی عذرخواهی نوشت : 

تیک اجازه نظردهی از دیروز گیر کرده بود و ول نمی کرد  

حالا ول کرد ... 

 

  

آکادمی

امشب فینالیستهای آکادمی برایتان آواز خواهند خواند ....