جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

یلدا مبارک

امشب شب یلداست  

شما هم لابد توی این چند روز کلی اس ام اس و ایمیل و مطلب و شعر در مورد یلدا شنیدید و خوندید . یلدا از هر منظری نگاهش کنید شب عزیزیه و اینکه بعضی آدما حسی نسبت بهش ندارن چیزی از ارزش این شب کم نمی کنه . اتفاقا این آدمها باید ببینن مشکل کارشون از کجاست . 

یلدا شب خاطره هاست . خاطره های دور و تموم شده  و خاطره های هنوز نیومده 

شاید همین بهانه های کوچک دور هم جمع شدن هم بعدهایی بیاد که کارگر نیفتن  

شاید باید به همین امشب ٬شب یلدای ۹۰ به چشم خاطره ای نگاه کنیم که هنوز تموم نشده و دور از دسترس نیست . خیلی از آدمایی که دوستشون داریم هنوز پیشمون هستند و خیلی کارها میشه کرد که بعدها امکانش نیست .  

امیدوارم امشب هرجا که هستید حسابی خوش بگذرونید و لذت ببرید . 

 

بازی صوتی شب یلدا فردا شب برگزار میشه و امیدوارم دوستانی که میخوان شرکت کنند تا آخر وقت امشب فایل صداهاشون رو بفرستن ... 

 

دوستانی که به تازگی فایل صدایشان را فرستادند :  

 کیارش - سمیرا - ری را - کیانا و نعیمه - نصیبه - صالی - سپهر -مهرداد - نازی  - عارفه - رعنا - آوا

 

 

نحوه شرکت در بازی صوتی شب یلدا  

 

 

لایکا - سگ فضانورد

کلا از آدمهایی که خوشی زده است زیر دلشان و به این همه جرم و جنایت هر روزه که بر سر ابناء بشر فرو می آید چشم می بندند ٬ حقوق بشری را که هر روز توی کوچه و خیابان های خاورمیانه و آفریقا و آسیا زیر بار فقر و گرسنگی و ظلم و ستم و استبداد دارد له می شود فراموش می کنند و می روند می چسبند به چارتا جک و جانور بی زبان و انقدر حق یک گربه خیابانی یا سگ ولگرد را برای زنده بودن و ماندن از هزاران آدمی که جلوی چشم رسانه های  بی خیال دنیای ارتباطات جان می کنند پر رنگ تر می بینند و می دانند ٬ خوشم نمی آید اما داستان لایکا داستان متفاوتی است و هر وقت به سرنوشت غم انگیزش فکر می کنم بی اختیار دلم می گیرد .  

 

-

 

لایکا یک ماده سگ خیابانی بود که در سال ۱۹۵۸ داشت توی خیابان های مسکو برای خودش ول می گشت بینوا و چه می دانست آن مامور سگ گیری که دارد با محبت به سمت او می آید چه سرنوشت شومی برای او رقم خواهد زد . شاید بگویید یک سگ نهایت ده دوازده سال عمر  

می کند و لایکا اگر فضانورد نمی شد و سوار سفینه اش نمی کردند تا به حال خودش که هیچ نوه و نتیجه اش هم هفت کفن پوسانده بودند . شاید بگویید لایکا شاید مرگ غم انگیزی داشته ولی در عوض نامش در جهان به عنوان اولین موجود زنده ای که پایش را به فضا نهاد ثبت شده است . افتخاری نصیبش شده و نامش شهرت و اعتباری کسب کرده که هیچ سگی در طول تاریخ نداشته و احتمالا نخواهد داشت . 

شاید بگویید برایش در میدان های مسکو مجسمه ساخته اند و عکسش را به نشانه یادبود روی تمبر ها زده اند .   

 

 -

 

-

شاید بگویید هیچ کس نام هفت فضانوردی را که در حادثه انفجار فضا پیمای چلنجر در سال ۱۹۸۶ مردند و جزغاله شدند نمی داند ولی تمام مردم دنیا لایکا را می شناسند و از او نام می برند . 

 

-

همه اینها قبول ٬ من هم تا حدودی موافقم که پیشرفت علم اولویت بیشتری دارد و واجب تر است از جان یک حیوان زبان بسته ٬ اما چه کنم ؟ وقتی به لحظه های آخر عمر لایکا فکر می کنم به آخرین له له زدن هایش در گرما و بی هوایی دلم می سوزد . 

من اصلا نه به خاطر لایکا بلکه از ماموریت او دلم می گیرد و غصه می خورم . 

فکر کنید موجودی زنده را بگذارید توی یک محفظه فلزی و بینوا را پرتاب کنید توی یک عالم ناشناخته بدون اینکه هیچ طرح و برنامه ای برای بازگرداندنش داشته باشید . 

تلخست انصافا ... آدم یاد خودش می افتد و کاری که خدا با آدمهایش می کند ٬ وقتهایی که بی خیال بندگانش می شود و فقط نگاهشان می کند و بس ... 

 

لایکا اولین موجود زنده ای بود که از جو زمین خارج شد . ماموریت او تحقیق در خصوص امکان زنده ماندن موجودات زنده در فضا بود و اولین قدم برای سفر انسان به فضا در بحبوحه سالهای جنگ سرد و کل کل کیهانی ابرقدرتهای آن دوران : آمریکا و شوروی 

 

به لایکا یک عالمه سیم و سنسور و فرستنده وصل کرده بودند تا به محض خروج او از جو زمین علائم حیاتی او را به زمین مخابره کند و قسمت تلخ ماجرا همین بود که هیچ برنامه دومی وجود نداشت . که مثلا نقشه ای برای برگرداندن سفینه بکشند و بعد یک عالمه خبرنگار و عکاس و بریزند سر لایکا و از او عکس بگیرند و نظرش را درمورد تجربه بیرون از زمین بودن بدانند . 

قرار نبود لایکا را با یک عالمه حلقه گل سوار بر لیموزین کنند و درحالیکه مردم برایش جیغ و هورا می کشند و برایش کف می زنند و روی سرش گل می ریزند توی خیابان های مسکو بچرخانند . 

 

پنج ساعت پس از پرتاب لایکا از پایگاه فضایی بایکونور قزاقستان علائم دریافتی از سفینه فضایی حامل لایکا نشان داد که دما به شدت بالا رفته و ناگهان هیچ سیگنالی از آن دریافت نشد ... 

 

+ منبع  

 

 ++ فایل های تازه رسیده : عادل - میثا - فرزانه - کودک فهیم  - سیمین - هیشکی

 

 

نمایش ترومن من

 

 

-  

امروز صبح اومدنی سر کار شباهت عجیبی بین خودم و جیم کری در فیلم نمایش ترومن دیدم . 

این فیلم یکی از زیباترین فیلمهاییه که دیدم و شوک وسط داستان از اون شوک های به یاد موندنی سینما ... 

 جایی که جیم کری می فهمه همه زندگیش از همون بدو تولد گرفته تا بزرگ شدنش ٬ اولین عشقش و اولین بوسه اش همه و همه توسط دوربین های تلوزیونی تحت نظر بوده  

وقتی می فهمه شهری که توش زندگی می کنه در حقیقت یک استودیوی بزرگه با ۲۵۰۰ دوربین فیلمبرداری و تمام آدمهای دور و برش در حقیقت سیاهی لشکر هایی هستند که دارند توی فیلمی بازی می کنند که خودش ناخواسته بازیگر نقش اولشه ... 

اینکه حرکت آدم های اطراف انگار عین یک الگوریتم از پیش تعیین شده داره هر روز و هر روز اجرا میشه و اگر کمی دقت داشته باشی میتونی حرکت بعدی آدمهای اطرافت رو پیش بینی کنی 

حقیقت تلخی که ترومن در فیلم باهاش روبرو میشه اینه که انگار اختیاری نسبت به زندگیش نداشته و تمام حوادث بزرگ و کوچیک زندگیش از غرق شدن پدرش در دریا گرفته تا افتادن یک پروژکتور از آسمون تو روز روشن همه و همه سناریوی یک کارگردان تلوزیونیه که داره فیلم زندگیش رو صحنه به صحنه و مو به مو کارگردانی می کنه ... 

 

امروز صبح اومدنی سر کار ٬ الگوریتم تکرار شونده زندگیمو که بعضی اوقات به طرز مسخره ای قابل پیش بینی میشه مرور کردم . 

ساعت ۶:۵۰ دقیقه صبح بیدار باش  

دختر بچه مدرسه ای سر کوچه که همیشه روی پل وای میسه 

نه یک سانتیمتر اینورتر نه اونورتر 

سطل آشغال و بیرون انداختن زباله ( شما لطفا با فرهنگ باشید و شب اینکار رو بکنید ) 

پیاده شدن مهربان در ایستگاه مترو 

رادیو جوان 

دختر خانمی که کیف پولش را سایبان می کند  

و همیشه سر دوربرگردان سر خیابان شیوا می ایستد  

گداهای پاکستانی بعد از میدان سپاه که همیشه درست زمانی که من به آنجا می رسم در حال عبور از عرض خیابان هستند . 

پسر مدرسه ای های قبل از معدن شن که دارند از پل عابر پیاده رد می شوند .  

پل جاده قدیم که درست وقتی به آن می رسم رادیو جوان با لهجه مشهدی و ترکی و جنوبی جمله :(( جوان ایرانی سلام ))  را تکرار می کند . 

 

همان مسیر ٬ همان زمان همیشگی و حتی همان آدم های همیشگی  

گاهی زندگی انقدر یکنواخت و تکراری می شود که دلت هوای یک اتفاق می کند  

حتی شده از نوع نه چندان خوب ... 

 

 

 

 

+ تولدت مبارک جزیره  

 

++ دوستانی که فایل صدایشان را امروز فرستادند : 

وانیا - دل آرام - دنیز - گل گیسو - کوشالشاهی  

 

 +++ الهام هم به بلاگ اسکایی ها پیوست .

 

 جزئیات شرکت در بازی صوتی شب یلدا  

 

  

 

اول اینکه : 

 

امید نقوی عزیز مصاحبه ای جنجالی در مورد ادبیات با رادیو ایران صدا انجام داده است که دعوت می کنم تشریف ببرید اینجا و صحبت های امید عزیز را گوش کنید . 

 

 

 

دوم اینکه : 

 

آذرنوش عزیز هم به جمع آسمانی های بلاگستان پیوست . این سرنوشت محتوم همه  

وبلاگ نویسانی است که برای مخاطبین خود احترام قائلند . 

آذرنوش از این پس در اینجا می نویسد .  

 

 

سوم اینکه : 

 

هیشکی بانوی عزیز محبت کرده و اینجا برای بازی صوتی شب یلدا پست نوشته است . 

چیزی که جالب بود قرار دادن عکس بنده در این پست  در حال خوردن هندوانه است . 

خیلی این عکس را دوست دارم چون مناسب حال و احوالات یلداست .  

 

 

 

چهارم اینکه : 

 

دوستانی که تا این لحظه فایل صداهایشان را ارسال کرده اند به شرح زیر هستند : 

 

سیندرلا - پونه - سهبا - آذرنوش - آگوستین - محدثه  

 

 

 

چگونه در هفت دقیقه قدیس شویم ؟

به غیر از عده قلیلی از انسانها که بیماری دارند و به خلایق  آزار می رسانند 

باقی گناهانی که ما در طول روز مرتکب می شویم یا ناخواسته هستند یا ندانسته یا ناگزیر 

یعنی وقتی گناهی  مرتکب می شویم  نمی دانیم که داریم گناه می کنیم 

یا می دانیم ولی عمدی در کارمان نبوده است  

یا اینکه می دانیم ولی چاره ای نداریم .  

اینجور مواقع ٬ آدم ها معمولا دچار عذاب وجدان می شوند ( به غیر از همان عده قلیل )  

پس راه حل چیست ؟ چطور می شود گناه نکرد و عذاب وجدان نداشت ؟ 

با توکل به خدا ؟ با پرهیزگاری ؟با تسلیم نشدن در برابر وسوسه ها ؟ 

البته اینها هم راه های خوبی هستند اما بهترین راه اینست که آدم قدیس بشود  

قدیس هم که گناه نمی کند  

به همین راحتی ... 

 

لابد می پرسید چطور قدیس بشویم ؟ 

من خودم قبل از اینکه قدیس بشوم گمان می کردم کار سختی باشد و تنها یک تعداد محدود از آدمهای نورچشمی خدا می توانند به این مقام نائل بشوند اما اینطور نبود  

بنده قصد دارم به زبانی ساده و همه فهم  به شما یاد بدهم چگونه می شود در عرض فقط هفت دقیقه قدیس شد . 

هیچ هزینه و دردسری هم ندارد . 

اگر تمایل دارید که شما هم قدیس بشوید تشریف بیاورید ادامه مطلب ...  

 

 

ادامه مطلب ...

total relaxation

دیروز عصر نزدیکای خونه بودم که مهربان زنگ زد و گفت برق نداریم 

حدود ساعت ۷ رسیدم خونه 

عجیب بود 

راهرو برق داشت ولی توی خونه خبری نبود 

چند تا از همسایه ها هم برق نداشتند . 

زنگ زدیم اداره برق که کسی جواب نداد 

فیوزها را هم جهت اطمینان چک کردم که مشکلی نداشتند 

این شد که با مهربان چند تا چیپس و ماست موسیر خوردیم و خوابیدیم تا ساعت ۷ صبح 

یعنی ۱۲ ساعت 

البته مهربان که امتحان داشت و شب هم گرسنه اش شده بود خیلی شاکی بود 

و می گفت اگر امشب هم برق نداشته باشیم پایش را توی خانه نمی گذارد . 

اما دروغ چرا ؟ 

مدت ها بود انقدر با آرامش و بی دغدغه نخوابیده بودم 

دغدغه اینکه امشب چی بنویسم 

دغدغه اینکه تولدانه جا نماند  

دغدغه اینکه کی بخوابم و کی بیدار شوم   

براستی اگر مرگ هم همینقدر آرامش و سبکباری برای آدم به ارمغان بیاورد 

من از تمام گریه هایی که برای عزیزان از دست رفته ام کرده ام پشیمانم .

 

صبح که یک مشما گوشت و مرغ و وسایل فاسد شدنی را بردم و سپردم به فریزر خانه خواهرم 

داشتم به این فکر می کردم که در تمام سالهای عمرم  

چه در آن سالهای سخت و نفسگیر جنگ که برق سهمیه بندی شده بود و خاموشی نوبتی بود 

و چه در تمام مسافرتها و ماموریتها و دوران سربازی 

هیچ وقت نشده بود که ۱۲ ساعت پشت سر هم برق نداشته باشیم 

خدا بیامرزد ابو ادیسون را ... 

دوباره خواب بد دیدم

پاشو ... پاشو... داشتی خواب می دیدی  

وااااااااااااااااااااااااااااااای ... خیلی وحشتناک بود 

چه خوابی دیدی ؟ 

خواب دیدم یه صدای خیلی وحشتناک اومد و همه آدمای دنیا جز من سنگ شدند 

همه بی حرکت و با چشمای وحشتزده داشتن نگاه می کردن 

انگار زنده بودن ولی نمی تونستن حرف بزنن یا تکون بخورن 

چشمهاشون خیلی وحشتناک بود 

موهای تنم سیخ شد نگا کن  

ایشالا که خیره 

یهو آسمون قرمز شد و آدما عین شمع آب شدن و رفتن توی زمین و از توی زمین یه عالمه کرم خاکی اومد بیرون . خیلی چندش آور بود . خیلی ترسناک بود . میلیونها میلیون کرم خاکی 

بخواب عزیزم ... ایشالا که خیر باشه 

ایشالا ... 

  

 

 

سیندرلا و پونه اولین اشخاصی بودند که فایل صدایشان را فرستادند . 

یک دنیا ممنون از هر دوی این عزیزان ... 

 

 

با تشکر از همه دوستانی که در مورد بازی صوتی شب یلدا اظهار نظر کردند شرایط شرکت در بازی به شرح زیر اعلام می شود : 

 

از همین الان می توانید بوسیله میکروفون کامپیوتر و یا گوشی موبایلتان یک فایل صوتی  ضبط کنید و به آدرس زیر ایمیل نمایید : 

 -

 kiamehr.bastani@gmail.com 

-

نیازی به آپلود کردن فایل ها یا عوض کردن پسوند آن نیست  

و فقط کافیست فایل مربوطه را ایمیل بفرمایید . 

موضوع فایل صوتی ٬ آزاد و ترجیحا با محوریت شب یلداست

یعنی می توانید خاطره شعر و یا لطیفه و یا حرفهای دلی و معمولی در مورد شب یلدا بگویید

و یا اگر دوست داشتید در مورد خاطره فراموش نشدنی شب یلدای پارسال صحبت کنید .  

تا حد امکان فایل ها کوتاه و زیر دو دقیقه باشند تا حجم کمتری داشته باشند و ارسال و دانلود و گوش دادن به آنها آسانتر باشد . 

حتما پس از ارسال فایل صوتی خبر بدهید تا از دریافت آن مطمئن بشویم . 

در ابتدای فایل صوتی خودتان را معرفی کنید  

و در صورتی که وبلاگ دارید نام وبلاگتان را ذکر بفرمایید .  

لطفا نام و آدرس وبلاگ خود را به همراه ایمیل ذکر کنید تا در هنگام رونمایی از صداها لینک وبلاگتان هم در کنار فایل قرار داده شود .  

با توجه به اینکه شب یلدای امسال چهارشنبه است و اکثریت در این شب میهمان هستند و یا میهمان دارند ٬ پنجشنبه شب این هفته صداهای دوستان رونمایی می شود . 

اینطوری فرصت دارید تا در مورد شب یلدای امسال هم صحبت کنید و یا اگر اتفاق جالب یا نکته خاصی در مورد شب یلدای امسال داشتید ثبت شود . 

با توجه به اینکه دانلود و کانورت و آپلود و درج لینکها برای بازی پروسه ای زمانبر است از دوستان استدعا دارم هرچه سریعتر نسبت به ارسال فایل های صوتی خود اقدام کنند و منتظر شبهای پایانی بازی نمانند .  

آخرین فرصت ارسال فایل ها چهارشنبه شب ساعت ۱۲ است و فایلهایی که بعد از این زمان ارسال شوند در بازی شرکت نخواهند داشت . 

 

و سخن آخر اینکه ٬ خاطره ای بزرگ در حال شکل گیری است . برای اینکه شما هم جزئی از این خاطره باشید فقط یک مقدار همت لازم است و بس ... 

 

 

 

 

+ آقای دکتر مهدی عجمی که معرف حضور هستند انشاء الله ؟ 

مهدی عجمی چند ماه پیش توی مسابقه تلوزیونی سرزمین دانایی شرکت کرد و بالاخره امشب نوبت به پخش برنامه او شده است . 

امشب ساعت ۲۲:۳۰ می توانید از شبکه تهران قسمت اول مسابقه سرزمین دانایی و  

شیرین کاری های دکتر قلقلی ما را مشاهده بفرمایید . 

 -

 

 

 

شماره یک :  

پونه هم رستگار شد . 

پونه از این به بعد  اینجا  می نویسد ...   

 

 

شماره دو :  

کسی دارالترجمه منصفی می شناسد که سرش شلوغ نباشد و ۹ صفحه متن تخصصی کامپیوتر را دو - سه روزه ترجمه کند  آیا ؟ 

 

شماره سه : 

یکی از حس های بدی که ممکن است به آدم دست بدهد اینست که یک لحظه چشم باز کنی و ببینی  آدم های دور و برت را نمی شناسی . این اتفاق در دو صورت می افتد : 

اول اینکه اشتباهی وارد جایی شده ای که نمی خواسته ای و دوم اینکه آدمهای دور و برت آن کسانی نیستند که تو فکر می کرده ای .  

در هر دو حالت هم احساس حماقت به تو دست می دهد .  

 

  

بازی شب یلدا

  

-

 

به امید خدا اگر عمری باشد برای شب یلدای امسال هم بازی وبلاگی خواهیم داشت . 

جزئیات بازی و نحوه شرکت در آن فردا شب اعلام خواهد شد . 

به یادبود بازی خاطره انگیز شب یلدای ۸۹ دوست دارم که این بازی هم صوتی باشد . 

بنابراین دوستان اگر پیشنهادی برای برگزاری این بازی دارند  

می توانند توی کامنتهای این پست اعلام کنند .  

در مورد موضوع فایل های صوتی ( اینکه فایل ها آزاد باشد یا موضوع خاصی داشته باشد ) 

در مورد زمان برگزاری بازی ( شب یلدا یا فردای شب یلدا ؟ ) 

و هر فکر و ایده  و نظری که دارید می توانید بفرمایید . 

ممنون ...