جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

نوروز پیروز

 

 این آخرین پستی است که در سال ۹۰ نوشته می شود .  

سال ۹۰ 

با همه بدی هایش یادش به خیر ...  

خدا کند بعدها پشت سر ما هم همین را بگویند که با همه بدی هایش یادش به خیر 

این هم سفره هفت سین مهربان بانو  

هدیه ها مال خواهر زاده های من و مهربان است  

انقدر امشب خیابان ها شلوغ پلوغ بود که نرسیدیم میوه و شیرینی بخریم 

قرار بود سین هفتم سفره ما سیب باشد که نشد 

بنابراین عجالتا سس هزار جزیره گذاشتیم تا فردا  

 

لحظه های آسمانی سال تحویل به یاد ما باشید  

برای تک تکتان دعای خیر می کنم 

دعا می کنم سال بعد این موقع جای هیچ کس خالی نباشد .

 

عیدتون مبارک ...

 

 

 

شرکت در این بازی را فراموش نکنید : 

 

بنر و لوگو هفت سین 91 

 

 

 

روز اول فروردین یعنی ۱/۱ (یکِ یک) روز تولد دو تا از عزیز ترین دوستان منه  

-

آرش پیرزاده و آرش ناجی   

-

هر دوتاشون هم یکِ یکن انصافا 

 

 

تولدتون مبارک هر دو آرشون

 

ماجرای من و رادیو نمایش

  

ماجرا از آنجا شروع شد که بعد از شماره دو رادیو جوگیریات دوستان انقدر از ما تعریف کردند و هندوانه زیر بغلمان گذاشتند که راستی راستی باورمان شد هنرمند هستیم . 

یکروز توی شرکت داشتیم با حاج کاظم حرف می زدیم که حاجی گفت بیا بریم رادیو تست صدا بدیم . ما هم که از خدا خواسته قبول کردیم .  

یک سرچی توی اینترنت کردیم تا رسیدیم به این سایت که باید یک نمونه صدا می فرستادی تا بعد از بررسی به شما اطلاع بدهند که اصلا مال این کار هستی یا نه ... 

دو سه روز بعد توی شرکت بودم که یک خانمی از رادیو نمایش زنگ زد . یعنی وقتی گفت از رادیو نمایش زنگ می زنم من نزدیک بود با سر بخورم به سقف ۴ متری شرکت . 

توضیح داد که دو هفته بعد تشریف بیاورید میدان ارگ ساختمان رادیو استودیو ۱۹برای تست صدا  

و خیلی تاکید کرد که حتما ساعت ۱۲ ظهر آنجا باشید . 

آقا جونم براتون بگه که این دو هفته دل توی دل ما نبود . یعنی خواب و خوراک نداشتیم . اصلا خودمان را توی رادیو تصور می کردیم . رئیس هرچی می گفت دایورت می کردیم که برو  بینیم بابا من نهایتا یکی دو هفته دیگه پیش شما کار می کنم .البته توی دلم اینها را می گفتم ... 

راستش آینده قشنگی برای خودمان تصور می کردیم . توی یک استودیوی مجلل بنشینیم و حرف بزنیم با یک عالمه مردم آنور رادیو . یعنی رویای تمام زندگی ام ...  

 

 

 

آقای علی حاج نوروزی صدا بردار خوش اخلاق رادیو نمایش

  

 

ادامه مطلب ...

سورپرایز

بدون هیچ توضیح و تفسیری باید خدمت شما عزیزان عرض کنم که  

فردا دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۱۵:۱۵  

موج اف ام ردیف ۵/۱۰۷ مگا هرتز 

رادیو نمایش - مسابقه سلام نمایش 

می توانید هنرنمایی بنده را بشنوید .... 

البته بصورت آنلاین از این آدرس نیز می توانید این برنامه را بشنوید . 

 

توضیحات بیشتر در مورد این برنامه رادیویی بماند برای فردا شب ... 

 

بهترین عیدی

گاهی کلمه ها توانایی بیان احساس آدم را ندارند . 

چند تا از دوستان خیلی خیلی عزیزم محبت کردند و یک هدیه دوست داشتنی به من دادند  

بهترین هدیه ای که توی این سه سال وبلاگ نویسی گرفتم  

و تا عمر دارم محبتشان را فراموش نخواهم کرد . 

 

اینجا را ببینید ... 

 

مرسی فرزانه 

مرسی دنیز 

مرسی جزیره 

مرسی آذرنوش 

مرسی رها 

مرسی صالی 

مرسی گل گیسو 

مرسی محدثه 

مرسی محمد 

مرسی آقای دکتر دیادیا بوریا  

مرسی هاله 

مرسی منصوره 

مرسی عاطی و رضا 

مرسی مهربان 

مرسی مامانگار 

مرسی کورش و هلیا 

مرسی سهبا 

مرسی کاسپر 

مرسی نصیبه 

مرسی جعفری نژاد 

مرسی ایلیا 

مرسی حبیب  

و یک دنیا ممنون چپ دست عزیز

 

 

+ امشب یک سورپرایز بزرگ دارم ... 

 

نفهمیدم

خانوم صدری خیلی در برابر علی مقاومت کرد اما علی انقدر اصرار کرد و اصرار کرد که مجبور شد .

ته دلش دوست داشت علی برود دختر سیما دختر خاله اش را بگیرد که اسمش چی بود ؟ یادم نیست . نیلو ؟ یا نیلوفر ؟ مهم نیست حالا دوست داشت همین دختره نیلوفر بشود عروس سومش چون قبلا سعید و رضا را زن داده بود آن هم توی فامیل . دوست داشت سومین عروسش هم از توی فامیل باشد . اینجوری جنسشان جور می شد حسابی و خونشان با غریبه قاطی نمی شد . اگر دعوا مرافعه ای می شد خب توی فامیل می ماند و غریبه ها خبر نمی شدند و وقت عزا و عروسی خودشان بودند و لاغیر ... 

اصلا ازدواج توی فامیل خیلی خوبیت های دیگر داشت که خانم صدری می دانست ولی علی  

نمی فهمید . آدم عاشق که چیز حالیش نمی شود . یک آن به خودت می آیی و می بینی دل لامصب رفته است . علی هم همین ریختی دلش رفت . دم در کارگاه نجاری داشت زاغ سیاه ملت راچوب می زد که عطیه را توی صف نانوایی لواشی دید و یک دل نه صد دل ٬ عاشق شد . 

علی بچه ساده ای بود و کمی گیج و گول ... داداشهایش سر به سرش می گذاشتند و بچه های محل سرکارش می گذاشتند . البته قدیم تر ها ... حالا که بزرگ شده بود و برای خودش اوستا کار نجاری بود . اما قیافه اش هنوز شیش می زد . چاق بود و گردنش انقدر کوتاه که انگار اصلا گردن ندارد . چشمهایش ورقلمبیده و دستهایش بیش از حد تپل بود . 

  

همه چیز سریع پیش رفت و علی هم از همان اول بسم الله به عطیه گفت که قصدش ازدواج است و انقدر زیر گوش خانم صدری خواند و خواند که راضی شد و قرار مدار خواستگاری را گذاشتند . 

برای خانواده خانم صدری خواستگاری هنوز همان رسم و رسوم قبلی را داشت . یعنی خانواده ها همانجا اولین بار هم  را می دیدند و اگر توافقی می شد  آنوقت می رفتند تحقیق و تفحص ... 

یعنی خواستگاری مراسم تشریفاتی نبود . ممکن بود همان وسط یکهو پاشوند و بروند بیرون و بگویند : دخترتون ارزونیتون ... 

 

بابای عطیه کارمند شهرداری بود . کارمند واقعی ها ! نه از این سوپورها که خودشان را کارمند جا بزنند . وضع خانه و زندگیشان هم بد نبود . ال سی دی داشتند و مبل استیل  

عروس های خانوم صدری از همان اول خواستگاری داشتند پچ پچ با هم حرف می زدند . سعید و رضا هم با بابای عطیه گپ می زدند و توی گذشته ها دنبال یک رفیق مشترک می گشتند که فلانی که فلان جا دکان دارد رفیق ماست و فلانی که فلان جا کار می کند فامیل ما ... 

 

خانم صدری و مادر عطیه هم مثل دو تا کابوی که روبروی هم ایستاده و قرار است هفت تیرشان را بکشند از اول مجلس داشتند هم را برانداز می کردند و لبخند های الکی تحویل هم می دادند . 

 

عطیه را تا آنروز هیچکدام ندیده بودند جز علی ...  

همین که عطیه با چادر سفید و سینی چای آمد تو یکهو خانم صدری انگار که فهمیده باشد حریف هفت تیرش فشنگ ندارد لبخند مرموزی زد و عروس هایش یکهو رفتند توی گوش هم به پچ پچ . 

بابای عطیه و پسرها هنوز مشغول بحث در مورد گرانی بودند و حواسشان نبود . 

 

مجلس به همین منوال تمام شد تا شب که علی ماشین را پارک کرد و آمد تو یکی از عروس ها که دختر خاله اش بود گفت : علی آقا ! این که چشمش چپ بود که ... 

علی جا خورد و پرسید : کی ؟ 

عطیه دیگه ... 

 

علی بنده خدا که تا آنروز نفهمیده بود حسابی خورد توی ذوقش ... نمی دانم شاید از روی سادگی و شاید از روی عاشقیت زیادی و شاید هم به خاطر خجالت . به هر حال نفهمیده بود عطیه چشمهایش چپ است . 

فردای آنروز وقتی عطیه داشت با اشتیاق درباره مراسم خواستگاری و نظر خانواده علی از او سوال می کرد علی زل زده بود توی چشمهایش و داشت با حسرت چشم های عطیه را نگاه  

می کرد و با خودش می گفت چرا نفهمیده بودم ؟

 

تبریک صوتی نوروز

 

اگر خاطرتان باشد پارسال همین موقع ها توی این پست بود که زنگ زدیم به چند تا از دوستان و تبریک عید گفتنشان را ضبط کردیم .  

امسال بعضی دوستان متاسفانه و بعضی هم خوشبختانه توی این فهرست نبودند . 

در عوض یک عالمه دوست خوب جدید پیدا کردیم که امسال صدایشان را خواهید شنید . 

 

 

 این پست تقدیم می شود به دوست خوب و داداش کوچولوی عزیزم :

-

علی ربیعی  

 

 ۲۹ اسفند روز تولد علی آقا است . تولدت مبارک گل پسر ... 

-

 

 

ادامه مطلب ...

 

 

امشب تبریک صوتی نوروزی دوستان مرا خواهید شنید ... 

 

 

 

درگذشتگان سال ۹۰

سال ۱۳۹۰ سال خوبی نبود .  

بدی ها و تلخی هایش به خوبی ها و شیرینی هایش می چربید . 

حالا که در آستانه سال ۹۱ هستیم هیچ آرزویی بهتر از سلامتی و شادی نمی توان داشت . 

آرزو کنیم که سال پیش رو تلخی هایش کمرنگ باشد و خوشی هایش بی نهایت ... 

برای همه در گذشتگان امسال آرزوی مغفرت و بخشایش از درگاه باریتعالی داریم 

و امید که سال آینده هیچ عزیزی داغدار و سیاهپوش نباشد .

  

تشریف ببرید ادامه مطلب ...

 

 

 

 

پست های مرتبط : 

 

+ درگذشتگان سال ۸۸ 

++ درگذشتگان سال ۸۹ 

 

ادامه مطلب ...

 

دوستم کاسپر (بابک) بازی عکس سفره هفت سین را راه انداخته است ...  

 

 

هفت سین 91

 

 

 

اینجا را ببینید ...   

 

 

 

مولتی پرسونال

شماره یک : علی کفاشیان  

  

  

 

مرد همیشه خندان فدراسیون فوتبال کلا آدم محبوبی نیست . هم به خاطر خنده های روی مخ همیشگی اش و جواب های بی ربط و اعصاب داغون کنش و هم به خاطر بی کفایتی و نتایج ضعیف و خرابکاری های فوتبال طی این چند سال ... 

اما در دو موقعیت تحسینش کردم . اولین بار تعطیلات عید سه سال پیش وقتی بعد از آن شکست مفتضحانه در برابر عربستان شب آمد برنامه نود و گفت مسئولیت شکست را قبول می کند  

هرچند هیچ حرکت مثبتی صورت نداد اما همین شجاعت روی خط آمدن و در برابر میلیون ها ایرانی سر تعظیم فرو آوردن را خیلی گنده تر از کفاشیان توی این مملکت نداشته و ندارند . 

 

و دومین بار سر انتخابات فدراسیون فوتبال که با زیرکی تمام همه رقبا را از میدان به در کرد  

یعنی درست وقتی که آقایان وزارت ورزش داشتند با آدم مورد علاقه شان جلسه برگزار می کردند و خط مشی تعیین می کردند علی کفاشیان به ظاهر ساده و کم خطر با دقت داشت برنامه  

می ریخت . عینهو شطرنج با یک حرکت دو رقیب قدرتمند را که طی این چهار سال مدام چوب لای چرخش می گذاشتند به در کرد و حالا خودش مانده و خودش . 

وزارت ورزش که هنوز برایش زور داشت قبول کند فدراسیون یک نهاد غیر دولتی است و رئیس این سازمان آدم و مهره خودشان نیست ٬ الم شنگه ای راه انداخت که بیا و ببین ... که کفاشیان بازنشسته است و طبق قوانین این انتخابات مردود است . 

اما کفاشیان فکر همه جا را کرده بود وقتی سایت فیفا نام کفاشیان را به عنوان رئیس فدراسیون ثبت کرد و سپ بلاتر رئیس فیفا نامه فدایت شوم برای کفاشیان فرستاد دوستان و رسانه های حامی کفاشیان این شائبه را ایجاد کردند که در صورت برکناری کفاشیان فوتبال ایران دچار تعلیق خواهد شد و بحرین به جای ما می رود جام جهانی و هر چهار تیم ایرانی جام باشگاههای آسیا هم حذف می شوند . آقایان دولتی عقب نشینی کردند و قرار بود امروز هیئت دولت مجوز ریاست کفاشیان را صادر کرده و اساسنامه فدراسیون طوری تنظیم شود که یک بازنشسته هم بتواند در آن ریاست کند . حالا کفاشیان در یک فرصت تاریخی چهار سال وقت دارد تا بدون اعمال فشار از طرف دولت برنامه هایش را اجرا کند و با رساندن ایران به جام جهانی ٬ چهره ای محبوب از خود بسازد . هرچند که من چشمم آب نمی خورد . این علی آقا خیلی شفته تر از این حرفهاست . 

 


شماره دو : هوتن  

 

نزدیک به یک ماه است که شبکه ضاله! و منحط!! و مفسد فی الارض !!! من و تو دارد تبلیغ قطعات نمایشی طنزی را نشان می دهد که قرار است در تعطیلات عید نمایش داده شود . 

ستاره این نمایش به ظاهر طنز کسی نیست جز هوتن ... 

هوتن را احتمالا قدیمی تر ها از شوهای قدیمی طپش و ترانه و طنین به خاطر دارند  

مردی که تبحر خاصی در تغییر چهره و تقلید رقص و چهره خوانندگان داشت و در شوهای یاد شده برنامه اجرا می کرد و ادای خواننده ها را در می آورد . 

حالا این آقا قرار است نمایش طنزی در این شبکه اجرا کند و از تکه هایی که به عنوان تبلیغ نمایش داده می شود و ابدا هم خنده دار نیستند اینطور بر می آید که قرار است جای چندین و چند شخصیت نقش آفرینی کند که تا حالا هفت هشت کاراکترش را نشان داده است . 

این که می خواهم بگویم اعتقاد شخصی من است و امکان دارد درست نباشد یا اصلا خیلی ها دوست داشته باشند این شکل نمایش را اما بنده به شخصه فکر می کنم که نقش آفرینی یک آدم به جای هشتصد نفر آن هم با این همه گریم و هزینه های ناگزیر هیچ محلی از اعراب ندارد مگر فخر فروشی شخص هوتن که مثلا ببینید من چقدر هنرمندم و توان این را دارم که جای چند نفر بازی کنم . ببینید و مرا تشویق کنید و به هنر من پی ببرید و به به و چه چه کنید  ( دقیقا کاری که بابک اسحاقی توی نمایش رادیو جوگیریات انجام داد ) 

اگر قرار به خنداندن مردم است به نظرم باید روی محتوا و مضمون طنز کار بشود نه فرم و چهره کاراکتر ها . باور کنید خواهر زاده یکساله من هم از هیکل چاق و شکم و کفل هوتن توی این نمایش ها خنده اش نمی گیرد چه برسد به آدم های بزرگ ... 

حالا مگر آدم قحطی است که همه نقش ها را یکنفر بازی کند ؟ حالا اگر این یکنفر چنان محبوب و مشهور بود که آدم دلش غش و ضعف برود یک چیزی اما هوتن ؟!!! 

در مجموع من که چشمم آب نمی خورد چیز بدرد بخوری از این نمایش بیرون بیاید شما هم به جای اینکه بنشینید این شبکه های خانمانسوز و بی ناموسی را ببینید تلوزیون خودمان را تماشا کنید که هم خیر دنیا در آن است هم آخرت ... 

 

 


شماره سه : محمد حسین کبادی  

 

 

 

بعد از ۸۵ روز کار بی وقفه و طاقت فرسا ٬ محمد حسین کبادی خلیج فارس را یک تنه شنا کرد و رکورد جهانی گینس را در زمینه شنا در آبهای آزاد به نام خودش و ایران به ثبت رسانید . 

در مورد محمد حسین کبادی همینقدر معرفی کفایت می کند اگر اطلاعات بیشتری می خواهید خودتان بروید سرچ کنید . 

بنده از جانب خودم و دوستانم و مردم ایران این حرکت زیبا و این افتخار آفرینی بزرگ را که باعث سرفرازی نام و پرچم ایران در جهان می شود تبریک می گویم و به آقای کبادی تبریک عرض  

می نمایم . ای کاش آدم هایی که با یک جمله و یا اظهار نظر مفت آتش جنگ می افروزند کمی عبرت بگیرند .  

 

 

 

+ فردا آخرین پنجشنبه سال است ... لطفا فاتحه ای برای درگذشتگان بفرستید . 

پست فردا شب در مورد در گذشتگان امسال است ...