جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

سلام  ...
بازی یلدای امسال اونطور که دوست داشتم نشد و تبدیل شد به یک میهمانی خصوصی

پست قبل مخصوص دوستانیست که زحمت کشیدند، وقت گذاشتند و در بازی شرکت کردند .
رمز رو بصورت خصوصی براشون کامنت گذاشتم یا به ایمیلشون فرستادم .
دوستانی که رمز رو دارند مختار هستند تا رمز رو در اختیار هر کسی که دوست دارند قرار بدهند .

اگر به هر دلیلی رمز رو ندارید و خیلی هم کنجکاو هستید تا اون رو بدونید مشکلی نیست .
فقط یک مقدار براتون خرج داره ...

به نیت شب یلدای سال 1391 مبلغ 1391 ریال ( معادل 139 تومن و یک قرون ) به شماره کارت سیبای 1830-7771-9910-6037 که متعلق به بنیاد کودک هست واریز بفرمایید و کامنت خصوصی بگذارید تا رمز رو در اختیارتون بگذارم .


آخرین روز پاییزتون به خیر
یلداتون قشنگ ....

بازی صوتی شب یلدای 1391

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ساعت ۱۲:۰۰ آخرین فرصت برای ارسال فایل های میهمانی شب یلدا بود. فایلهایی که از این به بعد ارسال بشوند با عرض شرمندگی در بازی شرکت نخواهند داشت .

 

 

دوستانی که محبت کردند و فایل  صدایشان را فرستادند عبارتند از :  

ژولیت - مریم انصاری - نرگس اسحاقی - نیمه جدی - ایلیا - مهدیه - فرزانه - آذرنوش

خورشید  -گلپونه - سارا - آرش پیرزاده - محمد و فهیمه - جزیره - یسنا - فرشته - دل آرام   

طودی و رعنا - حنانه - سمیرا خانوم

 

 

باز هم از لطف و محبت این دوستان ممنون و متشکرم ... 

 

 

 

 

جیب خالی ... پُز عالی...




وارد میوه فروشی می شوم  و شروع می کنم به خرید اجناس مطابق لیست خرید ....


خانم میانسالی بعد از من وارد مغازه می شود و شروع می کند به سوال .

هرچیز که می بیند قیمتش را می پرسد .

غیر از من و خانم میانسال یک خانم دیگر هم توی مغازه هست .

اصلا عادت ندارم به پرسیدن قیمت .

چون اصلا درک درستی از قیمت ها و حافظه خوبی هم برای به خاطر سپردنشان ندارم

این را به حساب جیب پر پول و بی غم بودنم نگذارید .

چون متوجه گران بودن یا ارزان بودن اجناس نمی شوم

نه قیمت قبلی آنها برایم مهم است و اگر هم مهم بود یادم نمی ماند که قبلا یک چیز را چند خریده ام و قاعدتا توان مقایسه با قیمت قبلی را هم ندارم .

پس اهمیتی به قیمت ها نمی دهم .


زن مدام سوال می پرسد .

آقا ! انار چنده ؟سیب چی ؟ پرتقال چند ؟ نارنگی ؟

و مرد میوه فروش هم که انگار حوصله اش دارد سر می رود با بی میلی جواب می دهد .


نه من و نه خانم دیگر اصلا حواسمان به زن میانسال نیست . وقتی مشماهای خرید را روی ترازو می گذارم زن میانسال انگار که خجالت کشیده باشد رو به مرد ولی طوری که همه ما بشنویم می گوید : ببخشید انقدر کم بر می دارم .

همین جمله اش باعث می شود که هم من و هم زن دیگر گنجکاوانه به خرید هایش نگاه کنیم در حالیکه شاید تا آن لحظه اصلا متوجهش نبودیم .

یک مشما برداشته و تویش دو تا انار و سه تا نارنگی و چند تا سیب و دو تا هم پرتقال گذاشته است و با یک خوشه انگور به سمت ترازو می آید و خطاب به مرد میوه فروش می گوید :

برای یک خانواده مستحق می خوام . ثواب داره ...


ظاهر زن خوب است . یک مانتو و یک کیف شیک دارد و سوئیچ ماشینش هم دستش است . آرایش معقول و خوبی هم دارد . نسبت به سنش کاملا بروز است و ابدا به او نمی خورد که وضع مالی بدی داشته باشد .



از دو حالت خارج نیست . یا اینکه واقعا این خرید ها را برای یک آدم نیازمندگرفته بود و یا اینکه به هر دلیلی برای خودش بود و از روی خجالت این دروغ را سر هم کرده بود .

ای کاش اصلا چیزی نمی گفت . چون در حالت اول یکجورهایی فخر فروشی کرده بود و کار خیرش را بی ارزش ساخته بود و در حالت دوم هم رفتارش بوی تظاهر و ریا می داد .

اصلا به چه کسی مربوط که یک نفر برای خانه اش چه چیز و چقدر می خرد ؟

مگر عیب دارد که آدم به اندازه نیازش یا به اندازه پول توی جیبش خرید کند ؟

ما کی می خواهیم یاد بگیریم که زندگی ما به خودمان مربوط است و ربطی به دیگران ندارد ؟

کی می خواهیم یاد بگیریم که برای خودمان زندگی کنیم نه برای خوشایند مردمی که نگاهمان می کنند ؟ همه جای دنیا مرسوم است که میوه را به تعداد و به قدر نیاز خریداری می کنند اما ما کیلو کیلو میوه می خریم و بیشترش را دور می ریزیم و سرانه مصرف میوه مان هم از همه دنیا کمتر است . چون مثل یک کالای زینتی با آن رفتار می کنیم و وقتی میهمان داریم برای این که چشم میهمان در بیاید ظرفهایمان را پر از میوه می کنیم .

کاش به زن میانسال می گفتم : خانم ! اینکه شما چند تا میوه می خری حتی به دوست و همسایه و آشنای شما هم ربطی ندارد چه برسد به منی که اصلا شما را نمی شناسم .

اصلا کاش واقعا برای یک مستحق خریده باشدشان

اگر هم برای مستحق بود

کاش لااقل یک مقدار بیشتر می خرید  ...







+ فردا ظهر ساعت 12:00 مهلت ارسال فایل های صوتی بازی شب یلدا به اتمام می رسد .

بر خلاف انتظارم استقبال چندانی از بازی نشد و تا این لحظه فقط 12 نفر فایل صدایشان را فرستاده اند . در هر صورت زمان بازی تمدید نخواهد شد و فایل هایی که به هر دلیلی بعد از ساعت 12 ارسال شوند توی بازی نخواهند بود .

هرچند که با این تعداد شرکت کننده شاید اصلا نیازی به انجام بازی هم نباشد ...




بازی میکرو ( لعنت به لاک پشت های نینجا )




هیچ وقت روزی را که دوستم حامد میکرو خرید فراموش نمی کنم .

انگار بزرگترین آرزویم براورده شده بود .

دیگر مجبور نبودیم برای چند دقیقه بازی و آنهم باختن مدام به بچه واردهای کلوپ تمام پول تو جیبی هایمان را خرج کنیم .

فکر می کردم آن تابستان را دیگر اصلا به کوچه نروم و فوتبال بازی نکنم .

فکر می کردم صبح تا شب می نشینیم توی خانه حامد اینا و میکرو بازی می کنیم .

همین هم شد . انقدر قارچ خور و کنترا بازی کرده بودیم که قارچ های مخفی تک تک مراحل را چشم بسته هم پیدا می کردیم . انقدر وارد شده بودیم که حتی غول های زشت و قرمز رنگ مراحل هم زورشان به رمبوهای ما نمی رسید .




ادامه مطلب ...

ها کن ! پشت این شیشه دیدن ندارد

از ماشین که پیاده شدم باد سرد چنان به پیشانیم خورد که تا مغز استخوانم تیر کشید .

زیپ کاپشن را بالا دادم و خدا را شکر کردم که اولا خانه ای گرم دارم و دوم اینکه مجبور نیستم با تاکسی و اتوبوس رفت و آمد کنم .

درست دم در قصابی ، پیرزن لاغر اندام چادر مشکی را می بینم که ملتمسانه ولی آرام دارد با مرد چیزی می گوید . اگر بخار دهانش نبود نمی فهمیدم که دارد حرف می زند .


وارد قصابی می شوم . آقای بوفالو چسبیده است به بخاری و دارد دستهایش را گرم می کند .

سفارش می دهم .

وقتی به خاطر نیم کیلو گوشت چرخکرده از جای گرم و نرمش بلند می شود انگار فحشش داده باشم و چپ چپ نگاهم می کند .




ادامه مطلب ...

آخرین شب بر روی زمین

روزی که دانشمندان ناسا بطور رسمی اعلام کردند که 21 دسامبر ،عمر بشر بر روی زمین به پایان می رسد آشوب دنیا را فرا گرفت .


طبق پیش بینی دانشمندان ساعت شش و سی و هفت دقیقه بامداد 21 دسامبر مقارن با جمعه یکم دی ماه 1391 انفجار بزرگ خورشیدی رخ خواهد داد و این انفجار چنان عظیم است که درست پس از هشت دقیقه نزدیک به 85 درصد از انسان های روی کره زمین را نابود خواهد کرد .

حرارت سطح کره زمین آنچنان بالا می رود که آب دریاها و اقیانوس ها در عرض چند ساعت تبخیر شده و کره زمین به یک سونای بخار تبدیل خواهد شد .

کلیه موجودات و نباتات از بین خواهند رفت و معدود انسان هایی که در غارها و زیر سطح زمین مخفی شده اند نیز در کمتر از شش ماه از گرسنگی خواهند مرد .




ادامه مطلب ...

امشب توضیحات کامل در خصوص نحوه شرکت در بازی صوتی شب یلدا اعلام می شود . 

با توجه به این و این پست حدس می زنید بازی صوتی امسال چه باشد ؟  

 

 

به درست ترین حدس یک جایزه ناقابل تقدیم خواهد شد ... 

  

 

 

 

+ برای جلوگیری از تقلب تا شب کامنتها تاییدی است .  

 

برگ سبزیست تحفه درویش

پنجشنبه صبح توی دفترخانه رسمی ، پیرزنی نشسته بود با لباسی سرتاسر سبز رنگ .

چادرش را تا زده بود و گذاشته بود روی صندلی کنارش و یک کیف سبز ، درست همرنگ لباسش ست کرده بود .

مسئول دفترخانه آدرسش را پرسید . 

آدرس خانه اش یکی از محله های دورافتاده اطراف شهریار بود . 

مسئول دفترخانه از او شماره تلفن خانه اش را پرسید و زن گفت : ....0939

دختر دوباره تاکید کرد: حاج خانوم ! شماره ثابت نه موبایل

و پیرزن گفت : خونه من تلفن نداره

دختر گفت : شماره خونه پسری ، دختری ، فامیلی ؟

پیرزن گفت : شوهرم چهل ساله مرده عزیزم . من تنهای تنهام . نه بچه دارم نه فامیل .

تازه موبایلم هم شارژ نداره

دختر خنده اش گرفت و گفت : همون شماره موبایلت رو بده

و پیرزن گفت : 0939 و یکهو انگار یاد چیزی افتاده باشد مثل دخترهای هجده ساله خجالتی به من نگاه کرد و بقیه شماره تلفن را آرام توی گوش دختر زمزمه کرد . 


کارش که تمام شد رفت تا پنجاه هزار تومان بریزد به یک شماره حسابی و فیشش را بیاورد و خیلی هم اصرار کرد که یک وقت اگر دیر کرد دفترخانه را نبندند .


بلند شد

چادرش را سر کرد 

کاغذی را که دختر ٬ شماره حساب را رویش نوشته بود گذاشت توی کیف سبز رنگش

و سه تا شکلات درآورد .

یکی را داد به دختر 

یکی را خودش خورد

و آخری را هم گذاشت توی دست من

و گفت : من سیدم . بخور پسر جان ! تبرکه ...




دانه های ریز حرف


متاسفانه وبلاگ گروهی دانه های ریز حرف ، فیل . تررر شد .


آدرس جدید دانه های ریز حرف ....