جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

درها بسته است

لا بد برای شما هم پیش آمده است که ...

در خانه را قفل کرده اید و چند طبقه پایین آمده و سوار ماشین هم شده اید

و بعد از طی چند کیلومتر یکهو از خودتان پرسیده اید :


کتری رو خاموش کردم ؟

نه...

چرا خاموشش کردم .

اگه خاموشش نکرده باشم چی ؟






ادامه مطلب ...

مشائی : بودن یا نبودن ؟

وقتی در بحبوحه یک حادثه یا اتفاق بزرگ هستیم شاید متوجه عظمت و اهمیت آن نباشیم .




برای ما که اکثرا در زمان وقوع انقلاب نبوده ایم یا چیزی از آن به خاطر نداریم شاید اینطور به نظر برسد که مردم دقیقا در جریان تمام اتفاقات بوده و درک کاملی از همه حوادث داشته اند اما بواقع اینطور نیست و شاید خیلی از مردم نمی دانستند در متن چه اتفاق و تحول بزرگی قرار گرفته اند .




ادامه مطلب ...

خدا افزون کند در هجر تو ، صبر کم ما را

  

استاد محمد قهرمان شاعر وارسته خراسانی دیشب دار فانی را وداع گفتند .





درگذشت این بزرگوار را به همه علاقمندان فرهنگ و ادب ، دوستان و شاگردان فرهیخته ایشان و بخصوص خواهر خوبم سهبا تسلیت عرض می کنم . روحش قرین رحمت باریتعالی انشاء الله ...


+ روی ماه خداوند را ببوس

++ ایسنا

+ پرواز پدر شعر

++ افسون غزل

+ آقا بزرگ

++ پرواز به سوی حضرت عشق

غزل خوانی به لهجه مرگ

++ صدای استاد




ادامه مطلب ...

فانتزی ها

فیس بوق با همه بدی هایش یکسری خوبی ها هم دارد .

مثلا یکی از بدی هایش اینست که وقتی کسی به شما انگشت شستش را نشان می دهد درست متوجه نمی شوید که از سر عادت بوده یا اینکه واقعا از مطلب شما خوشش آمده یا اینکه اصلا منظور خدای نکرده بدی داشته است . یکی دیگر از بدی هایش اینست که کلا همه به هم انگشت شستشان را نشان می دهند چه مطلب را خوانده باشند چه نخوانده باشند .

البته اینی که گفتم همان اولی بود .

یکی دیگر از بدی هایش اینست که آدم های وراج باید گزیده و کوتاه حرف بزنند .

البته این هم شاید اصلا بد نباشد و خوب هم باشد ولی خب برای آدمهای وراج بد است و برای کسانی که انگشت نشان می دهند خیلی هم خوب است .

پس اینطور نتیجه می گیریم که فیس بوق برای آدم های وراج خوب نیست .

یکی دیگر از بدی هایش هم اینست که برای وارد شدن باید از موانعی عبور کرد . البته در بعضی کشورها ... و مثلا اگر کسی به آن عادت کند و یک شرایطی پیش بیاید که نتوانی از موانع عبور کنی آن وقت بدن درد می گیری و اذیت می شوی .... البته در بعضی کشورها.


در مجموع فیس بوق اصلا چیز بدی نیست و اگر یک امکاناتی هم تدارک ببینند که آدم متوجه بشود منظورشان از آن انگشت نشان دادن  دقیقا چیست خیلی هم خوب می شود .

مثلا هم like داشته باشد هم hate

اینطوری تکلیفمان با خودمان معلوم می شود .


همه اینها را گفتم برای اینکه بگویم علاوه بر این مزیت که گاهی در فیس بوق ، دوست و رفیقهای قدیمی و جدید  پیدا می کنیم  گاهی یک صفحاتی هم ساخته می شود که گشت و گذار توی آنها واقعا کیف می دهد .


وقتی نظرات و سلایق و خلاقیت های گوناگون در خلق یک اثر دخالت داشته باشند نتیجه کار به مراتب جذاب تر از اثری است که تنها یک یا چند خالق دارد .


یکی از این صفحات  که تعریفش را خیلی شنیده ام صفحه ای بود با عنوان :

یکی از فانتزی هام اینه که ...


من هم تصمیم گرفتم یکی از فانتزی هام رو اینجا بنویسم  :


یکی از فانتزی هام اینه که یکروز توی خیابون با یه دختر شاسی بلند خوشگل و خوش هیکل تو مایه های مونیکا بلوچی آشنا بشم و اون دختر به خاطر سر و وضعم منو از خودش برونه . اونوقت یه روز با یه لامبورگینی قرمز رنگ جلوش ترمز کنم و اونم وقتی منو با اون سر و وضع و اون ماشین می بینه به طرفم بدوه و بگه : بابک ! کجا بودی عزیزم ؟

و من بهش بگم . متاسفم ! من دنبال کسی می گردم که منو واسه خاطر خودم بخواد نه به خاطر پول و ثروتم . بعد هم عینک دودیم رو روی چشمم بذارم و شیشه لامبورگینی رو بدم بالا درحالیکه تصویر مونیکا توی شیشه لامبورگینی مات و مبهوت داره نگاهم می کنه و من یه تیک آف محکم بکشم و در افق محو بشم ....



شما رو هم دعوت می کنم به اینکه با کمی خلاقیت از فانتزی هاتون توی کامنتها بنویسید .

فکر می کنم خوندنش بامزه و جالب باشه .

اگر دوست داشتید بهترین فانتزی رو هم انتخاب کنید ...



+ چند تا از فانتزی های بامزه اون صفحه فیس بوق رو عینا در ادامه مطلب گذاشتم تا بخونید ...





ادامه مطلب ...

پراکنده نوشت های سرکاری


یک : کارمند بازی

*************

فکر کنم آقای رئیس به من نظر سوء دارد . از صبح تا حالا هر بار که گلاب به رویتان رفتم دست به آب بلافاصله پشت سر من آمده است توی دستشویی و لبخند معنی داری زده است . 

نه یک بار نه دوبار امروز چهار بار اینطور شد .

( حالا بماند چرا از صبح تا حالا چهار بار رفته ام دست به آب )

به هر حال علم احتمالات هم تا یک جایی کشش دارد و از آنجا به بعد آدم فکر و خیال بد می کند .


شنیده ام برای جلوگیری از کودک آزاری یک شماره تلفن اورژانس هست که در موقع لزوم بشود تماس گرفت . 


شما شماره ای برای جلوگیری از کارمند آزاری سراغ ندارید احیانا ؟ 

 


دو : هنگمُخ

********* 

تلفن های شرکت ما برای تماس با راه دور به یک کد نیاز دارند . هرکس هم یک کد مجزا دارد .

برای اینکه هرکسی نتواند به راه دور زنگ بزند و اگر لازم شد مشخص باشد که چه کسی با کدام شماره تماس گرفته و به چه مدت صحبت کرده است . 

تیر ماه امسال چهارمین سال کار من در شرکت تمام می شود . در تمام این چهار سال ، روزی بیش از سی بار این کد را گرفته ام تا بتوانم با مشتری ها حرف بزنم .  

با اینکه یک کد یازده رقمی عجیب و غریب و پر از ستاره و مربع است اما هر کند ذهنی هم به جای من باشد بعد از چهارسال این کد را حفظ می کند . خب من هم حفظ کردم و حالا دیگر چشم بسته هم می توانم کد را بگیرم و گاهی اوقات که حواسم نیست توی خانه خودمان هم اشتباهی اول کد را می گیرم و بعد شماره تلفن را ...


القصه ... امروز عصر یکهو هنگمُخ شدم .

یعنی کد یادم رفت .

مثل احمق ها نشسته بودم و تلفن را نگاه می کردم . نه جایی نوشته بودمش و نه می شد از کسی بپرسم . خنده دار نیست ؟

بدبختی نفری که توی تاسیسات کدها را می ساخت مدتهاست که از شرکت رفته 

نمی دانم از اثرات پیری است یا مرگ تدریجی سلول های خاکستری که این شماره یازده رقمی و بدیهی و آشنای چهارساله جوری از مغزم پاک شده کعنهو که هیچ وقت نبوده است .

 

یادم بشد یک آدرس و شماره تلفنی بنویسم بیندازم گردنم فرداروز اگر یکهو وسط خیابان ...  

کار است دیگر !!!

 


سه : واحد سرویس 

************** 

اسم واحد ما واحد تعمیرات صحرایی است . ترجمه جزء به جزء : field service

ولی اختصارا همه واحدها و البته بچه های خودمان به این واحد می گویند : واحد سرویس

امروز یک بنده خدایی برای خرید رفته بوده بخش قطعات که ساختمانی مجزاست و خیلی با ساختمان ما فاصله دارد . گویا قضای حاجت او را تحت فشار قرار می دهد و از یکی از همکاران واحد قطعات ٬ سراغ سرویس را می گیرد . همکار مزبور که گمان کرده منظور ایشان واحد سرویس است راهنماییشان می کند که از در بیرون رفته و فلان جا بپیچید و بعد صد متر بروید و به ساختمان سفید رنگ سمت راست وارد بشوید .

بنده خدا وسط های راه برای اینکه مطمئن بشود راه را درست می رود ، دو مرتبه از حراست سوال می کند که سرویس کجاست ؟ و آنها هم همین جواب را می دهند .

القصه داشتم کپی می گرفتم که بنده خدا در حالیکه سرخ شده بود و نفس نفس می زد پرسید :

آقا ! سرویس کجاست ؟ من هم گفتم : همینجاست . با کی کار دارید ؟

زد زیر خنده و آرام در گوشم گفت : آقا ! توالت منظورمه



واحده ما داریم خداییش ؟ 




 


+ این سه گانه را چند وقت پیش نوشته بودم اما جداگانه .

قسمت سومش هم قبلا توسط سنت کیامهر قدیس  منتشر شده بود ...




وای به روزی که بگندد نمک

سال 83 سرباز راهنمایی و رانندگی بودم .

توی خیابان شهید بهشتی کرج مشغول پست دادن بودم که یک الگانس نیروی انتظامی در مسیر اتوبوس های شرکت واحد بصورت خلاف جهت با سرعت زیاد و با چراغ گردان در حال گاز دادن بود و ناگهان محکم با یک بنز خاور شاخ به شاخ شد و تصادف کرد .

بنز الگانس با آن همه عظمت خرد و خاک شیر شد و کیسه های هوایش باز شدند .

مامورهای نیروی انتظامی  از ماشین بیرون پریدند و راننده بینوای خاور را دست بند زدند و با خودشان بردند همچین که انگار که دزد گرفته باشند .

صحنه دردناکی بود ...

امروز صبح وقتی دور برگردان بلوار جلوی خانه را پیچیدم یک سمند نیروی انتظامی شاخ به شاخم بود و اگر کمی غفلت کرده بودم تصادف می کردیم .

همین چند دقیقه پیش که داشتیم بر می گشتیم هم دوباره دیدم که ماشین پلیس جلویی ما که در حال گشت زدن بود به جای اینکه مسیر عادی خیابان را برود خلاف جهت بلوار رفت تا یک وقت خدای نکرده چند صد متر اضافه رانندگی نکند .


خنده دار نیست که مجریان قانون در این مملکت خودشان هیچ ارزش و احترامی برای قانون قائل نیستند ؟البته که خنده دار نیست ... دردناک است .


کارشناسان حوزه های آسیب شناسی اجتماعی اخیرا در همه بحث ها و گفته هایشان خیلی راحت توپ را می اندازند به زمین آموزش و پرورش و صدا و سیما و خانواده و مردم .


باید قبول کنیم که ریشه بسیاری از ناهنجاری های اجتماعی ، فقر فرهنگی و تربیت غلط خانوادگیست  اما ...

وقتی مجریان قانون خودشان به هر بهانه ای قانون را دور می زنند

قوه مجریه مظهر بی نظمی و عمل نکردن به قانون باشد

و قضات ، منبع فساد و رشوه و بی عدالتی 


انتظار دارید مردم ، فرهنگ را از چه کسی بیاموزند ؟





سفر به دیار بوعلی و باباطاهر

ماموریتم به بندرعباس بود . دو روزه ...

صبح خیلی زود دوشنبه رفتم و عصر امروز برگشتم .

فوق العاده گرم و شرجی بود . انگار توی سونای بخار، یک سشوار توی صورتت گرفته باشند .


البته اغراق کردم . برای ما که عادت نداریم کمی سخت بود ولی خود بندری ها می گفتند گرمای هوا را باید توی تیر ماه ببینی ....


ماموریتم زود تمام شد و زیر باد کولر کتاب خواندم و چرت زدم و 90 تماشا کردم . نه عکس گرفتم و

نه از دختر بندری خبری بود ، نه از سوسیس بندری و نه از لب بندر ....( متاسفانه ... )


دقیقا دو هفته قبل ، یک ماموریت دو روزه داشتم به همدان که می توانید در ادامه مطلب تصاویرش را ببینید .


یادم رفت بگویم : من برگشتم .

(احتمالا بهتر بود این جمله را اول پست می نوشتم )




ادامه مطلب ...

حلال کنید

سفر همیشه برایم پر بوده از حس و حال های عجیب

و شب پیش از سفر همراه بوده با خوشی ، ترس و کمی دلتنگی 


از قدیم الایام رسم بر این بوده که مسافران پیش از رفتن ، طلب حلالیت کنند 

علتش هم معلوم بود

راه پر خطر و مسیر طولانی و مشقت سفر و راهزنان بین راه و  ....


در دوره و زمانه حالا اما شاید این ترس و خطر به مراتب کمتر باشد و سفر بسیار سهل و آسانتر

اما خب موقعیت زمانی باعث نمی شود موقعیت مکانی مان را فراموش کنیم .


تصور کنید قرار باشد با طیاره های توپولویی بپرید که قطعاتشان تحریم است و مقصدتان استانی باشد که در بیست و چهار ساعت گذشته بیش از سی بار لرزیده است .

شما باشید ترس برتان نمی دارد ؟



زود بر می گردم ...




آقای شعار رفت ، آقایان شعار آمدند ...

روز 12 بهمن 57 وقتی امام خمینی سخنرانی مشهورش را در بهشت زهرا ایراد می کرد و

می فرمود: (من تو دهن این دولت می زنم) ، مردم سرخوش از پیروزی که مست و امیدوار آزادی بودند ، مردمی که خیلی هایشان اعتقادات مذهبی قوی نداشتند و با کراوات یا بدون روسری و حجاب در تظاهرات و مبارزه شرکت کرده بودند ، شروع کردند به کف زدن ...


درست در همین لحظه بود که این مرد از جا برخاست و کف زدن مردم را با صدای الله اکبرش قطع کرد و همه مردم نیز به تبعیت از او کف زدن را متوقف کردند و الله و اکبر گفتند .


شاید هیچکس همان لحظه متوجه این اتفاق نبود و شاید خیلی ها هنوز هم به اهمیت ماجرا پی نبرده باشند .


محمود مرتضایی فر را کمتر کسی به نام واقعیش می شناخت . از بین همراهان امام در آن روز تاریخی شاید تنها کسی که به مقام و منصب دولتی نرسید همین مرد بود و از همین رو مردم قدرشناس و مومن ایران خودشان دست به کار شدند و او را به صندلی وزارت نشاندند . مردم او را به شوخی وزیر شعار صدا می زدند . شاید نام محمود مرتضایی فر برایتان آشنا نباشد اما صدای تکبیرهای او در شبهای 22 بهمن و نماز جمعه از حافظه شنیداری هیچ ایرانی محو نمی شود .


امروز و با اتمام زمان ثبت نام نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری ، فضای سیاسی ایران دوباره رنگ و بوی انتخاباتی می گیرد .

بازار سیاست بازی و تبلیغات و شعارهای قشنگ دوباره داغ می شود و شاید خبر درگذشت وزیر شعار درست در روزی که نامزدهای انتخاباتی دست به کار نوشتن و فریاد زدن شعارهایشان

می شوند ، تقارن غریبی باشد .




+ تولدت مبارک تی تی رنگین کمانی

+ تولدت مبارک اردی اردیبهشتی